سه شنبه, ۱۱ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 30 April, 2024
مجله ویستا

غذا خوردن و آداب پشت میز نشینی


غذا خوردن و آداب پشت میز نشینی

لانی,از آن دسته مادران دوست داشتنی است که بهترین ساعات روز خود را پای اجاق گاز گرم و روشن می گذراند

لانی،از آن دسته مادران دوست داشتنی است که بهترین ساعات روز خود را پای اجاق گاز گرم و روشن می گذراند.امّا ازنظر او این مسئله به هیچ وجه مهمّ نیست.امروز نیز مانند روزهای دیگر، او مشغول آشپزی و پخت غذا است،با این تفاوت که امروز،روز ویژه ای است چون لانی می خواهد غذای ایتالیایی جدیدی را درست کند(جوجه ی سرخ شده در تابه)غذایی که تا به حال،اعضای خانواده میل نکرده اند.

بوی ادویه جات،با کار سخت و زحمت زیاد مادر،و با عشق و علاقه ی اودر هم آمیخته شده بود.لانی با خود فکر می کرد،این امتزاج و آمیختگی به خوشمزه تر شدن غذایش کمک می کند،زیرا غذایی که با موّاد خوب و عشق و علاقه پخته و آماده شود،حتماً لذیذ و خوشمزه خواهد شد.سپس وقتی که غذا آماده شد،تمامی چشم ها به سوی سرآشپز(لانی)که با غرور ظرف سرپوشیده و محتوی غذا را سرمیز شام می آورد،خیره شده بودند.لانی سرپوش غذا را برداشت،و بوی خوش آن را استشمام کرد،سپس بی صبرانه،منتظرشنیدن تشکّر و قدردانی فرزندان دوست داشتنی اش شد.

امّا لانی درعوض تشکّر چه می شنود؟آوازی دسته جمعی:«اوه، اَه! اَه! این دیگر چه جور غذایی هست!»

همین یک«اَه»می تواند تمامی خوشی و شادی سر میز شام را از بین ببرد.هنگامی که سر میز غذا مسائل و مشکلاتی پیش می آید-حال یا به خاطر نارضایتی از نوع غذا،و یا حرکات و لوس بازی بچّه ها- به هر صورت میز غذا،بیشتر شبیه به میدانی برای جنگ می شود،تا عرصه ای برای نمایش و ابراز عشق و محبّت.

امّا نگران نباشید،لانی،مادری پیرو فلسفه ی تربیتی عشق و منطق است.درست است که او مأیوس شد،امّا به راحتی از عهده ی کار برآمد.لانی ضمن جمع کردن بشقاب های بچّه ها به آنها گفت:«مسئله ای نیست.»و بعد آشغال ها و پس مانده های بشقاب ها را در دستگاه زباله خردکن ریخت،جایی که تنها با تماس یک انگشت،مشکل آشغال ها به راحتی حل می شود.سپس لانی با صدایی آرام و لحنی ملایم گفت:«بسیار خب،بچّه ها راه بیفتید،و همان کاری را بکنید که همه ی بچّه ها بعد از خوردن شام شان می کنند.فردا صبح سر میز صبحانه می بینم تان.»

نیمه شب همان شب،وقتی که بچّه های گرسنه به یخچال حمله ور شدند،لانی هم بیدار بود،تا وظیفه و کار خودش را انجام دهد.او با کنجکاوی و تعجّب فرزندان اش را نگاه می کرد،و زمانی که غذا خوردن آنها تمام شد،به بچّه ها گفت:«شما درست معادل یک دلار و نود و پنج سنت غذا خوردید.حالا می خواهید چه طور این مبلغ را به من پرداخت کنید.به صورت نقدی می دهید،یا از پول توجیبی تان کم کنم؟انتخاب با خودتان است.»منطق پشت سخنان لانی این است که او چون از قبل برای وعده ی شام بچّه ها ،مواد غذایی را خریده و با آن غذا درست کرده بود،ولی بچّه ها آن را نخوردند،پس حالا باید پول غذایی را که نیمه شب خوردند،بپردازند.

مانند بسیاری از مسائل،مشکلات غذایی فرزندان ما می تواند،با الگودهی و انتخاب مناسب البتّه تا زمانی که آنها کوچک اند،رفع شود.در این میان استفاده از سخنان تفکّربرانگیز به جای سخنان قهرآمیز می تواند مفید و سودمند باشد.به جای گفتن:«تو باید این غذا را تا آخرش بخوری.»یا«می خواهم قبل از این که از سر میز بلند بشوی، بشقاب ات را کاملاً پاک کنی،طوری که هیچ غذایی درآن باقی نماند.»امّا پدر یا مادری که پیرو فلسفه ی تربیتی عشق و منطق است،به کودک اش می گوید:«آیا به اندازه ی کافی غذا خورده ای که تا وعده ی بعدی گرسنه نشوی؟امیدوارم که این طور باشد،امّا باز هم میل خودت است.»

این بچّه ها هستند که تصمیم می گیرند،دوست دارند چقدر غذا بخورند.همان طور که بچّه ها بزرگ می شوند،میزان کنترل ما نیز کاهش می یابد،زیرا ما دیگر در مرتبه و موقعیتی نیستیم،که بتوانیم به طور مثال نوع و مقدار غذایی که آنها می خورند را کنترل کنیم،بنابراین والدین هوشمند و عاقل،به کودک اجازه تصمیم گیری زود هنگام در زمینه های مختلف زندگی را می دهند،و با این کار او را آماده ی ورود به جامعه و دنیای واقعی می کنند.

حال شاید بد نباشد،برای معرفی غذاهای تازه و جدید،از یک کتاب آشپزی استفاده کنیم.یکی از دوستان من خانمی به اسم کارول است که یک کتاب آشپزی نیز به نام خودش تحت عنوان «کتاب آشپزی کارول»نوشته است.

کارول چون خودش مادر است،بنابراین به مشکلات یک مادر در زمینه ی غذا خوردن بچّه ها، به خوبی واقف است.کارول می گوید،با فرزندان اش هیچ گونه مشکلی در نحوه ی غذا خوردن و یا غذاهای جدیدی که درست می کند ندارد.دستورالعمل کارول برای موفقیت این است:یک بار که غذای جدید و متفاوتی پخت،غذا را به اندازه ی دو نفر،یعنی خودش و همسرش درست کرد،و برای بچّه ها هم ساندویچ گرفت.

بعد پدر و مادر،آن قدر با اشتها غذای جدید را خورده اند،انگار این غذا بهترین و خوشمزه ترین غذایی است که تا به حال خورده اند،طوری که اشتهای بچّه ها تحریک شد و آنها هم خواستند از آن غذا بخورند.در همین بین همسر کارول فریاد زد:«اوه،واقعاً غذای خوشمزه و عالی است!دوست دارم از این به بعد،بیشتر از این غذا درست کنی.»تا وقتی که غذا تمام بشود،بچّه ها مدام می گفتند:«پس مال ما کو؟»

کارول در پاسخ به آنها گفت:«این غذا مخصوص بزرگ ترهاست و به اندازه ی ما دو نفر است.من نمی دانستم که شما این غذا را دوست دارید یا نه؟»و بعد،باز هم از غذای جدید،چیزی به آنها نمی داد.برای شب بعد هم،کارول،دوباره همان غذا را آماده کرد،و باز او و همسرش حریصانه و با اشتها غذا را خوردند،در حالی که این بار با صدای بلندتر،درباره ی مزه ی بی نظیر و اشتها برانگیز غذا،داد سخن می دادند.بچّه ها نیزدوباره می گفتند:«پس مال ما کو؟ آخر ما هم حق داریم از این غذا بخوریم.»

امّا کارول،هم چنان از دادن غذا به بچّه ها خودداری می کرد و گفت:«شاید این غذا برای شما خیلی پرکالری و چرب باشد.من فکر می کنم،ذائقه ی بچّه ها،با این جور غذاها نمی تواند کنار بیاید،شما هم هنوز بچّه اید و بزرگ نشده اید.»

تا این که شب سوّم،بچّه ها به معنای واقعی عصبانی شدند،و با داد و فریاد خواسته ی خود را گفتند:«ما هم حق و حقوقی داریم.ما هم می خواهیم کمی از این غذا بخوریم.»

سپس کارول نرم و ملایم شد.او گفت:«اوه،بسیار خب.بعد مقدار کمی از غذا را به میزان مساوی در بشقاب های شان گذاشت،و گفت:«خب،حالا بخورید.امّا خیلی زیاد نخورید.»بعد از این ماجرا،کارول دیگر با فرزندان اش،مشکل چندانی در مورد دوست داشتن و خوردن هر نوع غذایی که آماده می کرد،نداشت.

و امّا در مورد آداب پشت میز نشینی و غذا خوردن،در این مورد ما به نظریه و پند عشق و منطق عمل می کنیم:اگر نمی توانید رفتار را تغییر دهید،پس مکان را تغییر دهید.حتّی در مورد بچّه های کوچک تر نیز می توانیم رفتارهای نادرست و زشت پشت میز و هنگام غذا خوردن آنها را،در همان اوان کودکی تغییر دهیم و اصلاح نماییم.

حتّی به کودک یک ساله ای که چغندر داخل غذایش را تف می کند،می توان انتخاب و گزینه ای داد:« یا روی صندلی ات درست می نشینی و چغندرهای غذایت را می خوری،یا آن که روی زمین می نشینی و بازی می کنی.»

در مورد بچّه های بزرگ تر،می توانیم روش را کمی تغییر دهیم.به این صورت که به آنها اجازه می دهیم تا در مکان دیگری غذای شان را بخورند،طوری که دیگر با نحوه ی غذا خوردن شان ما را آزار ندهند.زمانی که همسر من (فاستر)با حرکات و رفتارهای زشت بچّه ها،پشت میز غذا مواجه می شد،تنها با یک جمله گروه خاطی را تنبیه می کرد:«غذای تان را ببرید توی انباری بخورید.»و بدین ترتیب فرزندان ما وقتی در انباری به تنهایی غذا می خورند،جزخودشان هیچ کس دیگری ناراحت و آزرده نمی شد.

نویسنده : فاستر دبلیو کلاین و جیم فی

مترجم: میترا خطیبی

منبع: کتاب تربیت با عشق و منطق



همچنین مشاهده کنید