سه شنبه, ۱۲ تیر, ۱۴۰۳ / 2 July, 2024
مجله ویستا

طلسم عذاب‌آور


طلسم عذاب‌آور

مرد جوانی عاشق یک شاهزاده شد، اما شاهزاده از او خوشش نمی‌آمد از این رو او جادوگری را استخدام کرد و از او خواست تا مرد جوان را طلسم کند. طلسم انجام شد و مرد جوان در هر سال فقط می‌توانست …

مرد جوانی عاشق یک شاهزاده شد، اما شاهزاده از او خوشش نمی‌آمد از این رو او جادوگری را استخدام کرد و از او خواست تا مرد جوان را طلسم کند. طلسم انجام شد و مرد جوان در هر سال فقط می‌توانست ۲ کلمه بگوید، اما اگر او در پایان هر سال صحبت نمی‌کرد، سال بعد می‌توانست به جای ۲ کلمه ۴ کلمه ادا کند. مرد جوان در پایان سال اول می‌خواست بگوید که شاهزادهٔ‌ من. اما نگفت. سال دوم می‌خواست بگوید، شاهزاده تو را دوست دارم. باز هم نگفت. سال سوم می‌خواست بگوید من تو را دوست دارم با من ازدواج می‌کنی؟ اما باز هم نگفت. سال پنجم رسید. مرد لب به سخن گشود و گفت: ای شاهزاده من، من تو را بسیار دوست دارم، آیا با من ازدواج می‌کنی؟

شاهزاده لبخندی سرد و مرموز زد و گفت: متوجه نشدم، می‌شود دو باره تکرار کنی؟

مترجم: آرش میری خانی

منبع: ‏‎ ‎Cleanjokes.com