پنجشنبه, ۲۷ دی, ۱۴۰۳ / 16 January, 2025
شما اسم کوچیکشو می دونین ع ناصری
درهمآمیختن دنیای تخیل و واقعیت و پنهان و دوپهلو روایتکردن اشارههای فرامتنی در بافت یک قصه ساده، «نام همه مصلوبان عیسی است» را به لحاظ «فرم روایی» یک کار متفاوت در تئاتر امروز ایران و از منظر «زبان روایی»اش یک کار متوسط و گاه خستهکننده کرده است. نویسنده و کارگردان برای فاشساختن دنیای پر رمز و راز اثر، به تاریخ و افسانه و سینما روی آورده است؛ از اینرو و با این نگاه میتوان کلیدهایی را برای گشودن دنیای پر رمز و راز اثر به دست داد. عنوان نمایش برداشتی از شعر معروف «نام همه مردگان یحیی است» از محمدعلی سپانلو است، که به طور غیرمستقیم با مضمون مرگ در نمایش ارتباط نزدیک دارد. از دیگر نشانههای فرامتنی در «نام همه مصلوبان عیسی است» یکی ستایش سینما است که مدام تماشاچی را ارجاع میدهد به سینمای کلاسیک دهه ۴۰ و ۵۰ میلادی و در کنار این ستایش، کارگردان به فضای اجتماعی/سیاسی ایران سرک میکشد. در همان آغاز «ناصری» با ضربههای ممتد چکش بر تختههای نجاریاش لابهلای حرفهایی که بین دو کاراکتر اصلی ردوبدل میشود، به فضای امنیتی اشاره میکند؛ زبانی خشن که با صداهای شلیک اسلحه بیرون از متن، به تماشاچی این فضا را القا میکند؛ هرچند استفاده مکرر از صداها، القای فضای امنیتی را لوث کرده است. این صداها یادآور نشانههای فرامتنی در «کاغذ بیخط» تقوایی است که عنوانهای روزنامههای توقیفشده کشور درباره قتلهای زنجیرهیی با نورپردازی و طراحی صحنه به شکلی واقعیتر و خشنتر همراه میشد در همزمانی با ضربههای ممتد چاقو بر ماهی آویزان که از آن خون میریخت و تکهتکه میافتاد بر روزنامهها.
درواقع کاربرد دو طراحی صحنه کاملا متفاوت، درهم آمیختگی خیال و واقعیت، وهم و عینیت همه برای انتقال این مفهوم است که رخدادهایی از این جنس سالیانی دراز جلوی چشم ما و گاه در خفا اتفاق افتادهاند و ما بسان رهگذرانی که از مقابل فروشندگان دورهگرد میگذرند، گاه نگاهی از سر کنجکاوی به آنها انداختهایم و گذشتهایم و گاه نزدیکتر، در یک خانواده درگیرش شدهایم. این ویژگی شاید مهمترین شاخصهیی است که در ما ایرانیها و به طور کل جامعه ایرانی وجود دارد و از این نظر «نام همه مصلوبان عیسی است» یکی از نمایشهای متفاوتی است که به جامعهشناسی و روانشناسی فردی ایرانی (و در اینجا یک شهروند یهودی/ایرانی) میپردازد. نمایش با چهار راوی که گویی با تماشاچیها (که نمادی از جامعه ایرانی است) حرف میزنند، از یک یهودی به نام «ناصری» میگویند که به عنوان «روزنامهچی» در روزنامه «مرد امروز» به صاحبامتیازی «محمد مسعود» که در ۲۱ بهمن ۱۳۲۶ به ضرب گلوله کشته شد، قلم میزند. ناصری کیست؟ سوالی است که راویان نمایش هم به آن پاسخی سرراست نمیدهند. ما تنها اینها را میدانیم: یک نجار، که عاشق سینماست و سینما مولنروژ در کنار نجاری او قرار دارد، و او همزمان با کار نجاریاش در روزنامه هم مینویسد. او یک یهودی/ایرانی است که درنهایت به اتهام قتل یک یهودی اعدام میشود. راوی اول «فردوس» دوست ناصری است و به قول ناصری یکی از کسانی که او را انکار میکند.
بعد از روایت مرگ ناصری توسط فردوس، نمایش فلاشبک میخورد به نجاری ناصری و داستان اینکه چه شد که او به اعدام محکوم شد. راوی دوم «یحیی» دوست و معرف ناصری به محمد مسعود است. این راوی نیز به بخشی از زندگی و شخصیت ناصری میپردازد و داستان دوباره فلاشبک میخورد و ادامه مییابد. راوی سوم «مریم مجد» دوست ناصری است که اشارهیی مستقیم به مریم مجدلیه است که نکته بارز در روایت راوی سوم این است که در اینجا زمان حال با گذشته یکی میشود. یعنی داستان همزمان که راوی، مریم مجد، برای تماشاچیها از ناصری و عشقش که سینماست حرف میزند، با صدای ناصری که پشت صحنه او را صدا میزند، از زمان حال به گذشته میرود تا داستان در پیوند این دو زمان، ادامه پیدا کند تا به زعم کارگردان، بیننده به سرنوشت محتوم «ناصری»ها نزدیک شود و با او همذاتپنداری کند، اما متاسفانه همان طور که در اول نوشتار گفتم، زبان روایی داستان آنقدر رو و تزیینی است که بیننده کمتر خودش را جزیی از نمایش میبیند و حتی نمیتواند با ناصری که تمثیلی مستقیم از عیسی است، همذاتپنداری کند. راوی چهارم یک خاخام یهودی است که به شکلی کمیک، ناصری را برای تماشاچیها تصویر میکند. او تنها کسی است که ناصری را مستحق اعدام میداند. در پایان نمایش علاوه بر چهار راوی، مادر ناصری هم به جمع راویان میپیوندد تا درد مشترکش را در همراهی با راویان دیگر با تماشاچیها فریاد کند. در اینجا راویان از رفتار بد خود نسبت به ناصری ابراز ندامت میکنند، اما همچنان خاخام یهودی بر حق اعدام ناصری به شکل کمیکش پافشاری میکند. همزمان با راویان که از ناصری میگویند، ما در نجاری شبح ناصری را میبینیم که نشان میدهد او زنده است؛ چونان مصلوبشدن عیسی که تجسد یافته در خداوند و روح او زنده و جاری است؛ تاکیدی که در زبان راویان نیز هست که «جسد ناصری گم شده» و اثری از آن نیست. «انوشا»، یک از کاراکترهایی است که استعاره یهودا است. ناصری نیز چون عیسی، انوشا را خائن میداند که او را یک روز لو خواهد داد. انوشا بعد از لودادن ناصری، دچار عذاب وجدان میشود و چون یهودا خودکشی میکند.
بارزترین و برجستهترین نکتهیی که میتوان در این نمایش به آن اشاره کرد همان «فرم روایی» نمایش و ارتباط و پیوند با سینماست. در هر بار که راویان، به روایت زندگی ناصری مینشینند، به طور همزمان، گویی در سالن سینمای مولنروژ نشسته باشی، در کنار ناصری نیز داری فیلم میبینی. به نظر من فرمی که کارگردان برای روایت زندگی «ناصری روزنامهچی عاشق سینما» انتخاب کرده، نشانگر خلاقیت او در بازنمایی از وضعیت روزنامهنگاران دیروز و امروز است، اماای کاش این فرم روایی، با یک زبان شعارگونه - که در سطحی رو و به شکلی تزیینی قرار دارد- تصویر نمیشد تا تماشاچیای که همزمان خودش را در سالن سینما و تئاتر میبیند، در پایان نمایش در مواجهه با لحن عاطفی مریم مجد که رو به تماشاچیها گویی میخواهد «وجدان آگاه» و «جان آزاده»شان را بیدار کند، منفعل نباشد، وقتی میخواهد آنها را با این پرسش به تامل وادارد که: «راستی، شما اسم کوچیکشو میدونین؟ ع. ناصری!»
آریامن احمدی
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست