یکشنبه, ۹ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 28 April, 2024
مجله ویستا

درباره كتاب «تفسیر فرهنگ روزمره»


درباره كتاب «تفسیر فرهنگ روزمره»

مطالعات فرهنگی Cultural Studies از جمله منش های منعكس در علوم انسانی امروز است كه مدام در آمد و شدی میان وضعیتی آكادمیك و ضدآكادمیك قرار می گیرد این منش از پذیرش قالب ها و هنجارهای یك رشته ای سرباز می زند تا در «حال و هوای» «میان»رشته ای باقی بماند جامعه شناسی, روانكاوی, مطالعات ادبی, فلسفه, نشانه شناسی و زبان شناسی هر یك می توانند به طریقی در خدمت مطالعات فرهنگی قرار گیرند

● مطالعات فرهنگی و نشانه شناسی اجتماعی

Interpreting Everyday Culture

Fran Martin

۲۰۰۳

London: Edward

مطالعات فرهنگی (Cultural Studies) از جمله منش های منعكس در علوم انسانی امروز است كه مدام در آمد و شدی میان وضعیتی آكادمیك و ضدآكادمیك قرار می گیرد. این منش از پذیرش قالب ها و هنجارهای یك رشته ای سرباز می زند تا در «حال و هوای» «میان»رشته ای باقی بماند. جامعه شناسی، روانكاوی، مطالعات ادبی، فلسفه، نشانه شناسی و زبان شناسی هر یك می توانند به طریقی در خدمت مطالعات فرهنگی قرار گیرند.

می توان مدعی شد كه مطالعات فرهنگی حاصل مساعی آن دسته سنت های فكری است كه عموم آنها در برابر ساختارگرایی (Structuralism) طغیان كرده بودند. سنت هایی كه دیگر نمی خواستند مفهوم «ساختار» را به راحتی به تحلیل های خود وارد كنند و نتایجی جزم اندیشانه بیرون دهند. اما تقریباً پابه پای تدوین و نهادی شدن (Institutionalization) مطالعات فرهنگی، می توان شاهد شكل گیری نشانه شناسی اجتماعی (Social Semiotics) بود. نشانه شناسی اجتماعی نامی چندان مصطلح نیست چرا كه تحلیلگران این شاخه، ابتدا زبان شناسان انتقادی بودند كه متاثر از نظریه انتقادی (Critical theory) فعالیت های خود را آغاز كردند.

ایشان نیز در شیوه كاری خود كه بعدها عنوان تحلیل انتقادی گفتمان (Critical Discourse Analysis) را به خود گرفت، میلی به اتخاذ انگاره های تحلیلی كه در تشریح مسائل اجتماعی عقیم بودند نداشتند.اشتراكات فراوانی می توان میان مطالعات فرهنگی و نشانه شناسی اجتماعی برشمرد؛ از جمله تمركز هر دو بر مسائلی چون روابط قدرت، فرهنگ، رسانه، هژمونی، معنا، سلطه و مسائلی از این قبیل. اما آنچه می توان به عنوان وجه تمایز عموم مطالعات فرهنگی از نشانه شناسی اجتماعی مطرح كرد، این است كه معمولاً مطالعات فرهنگی، بسته به نظرگاه سوبژكتیو و سخن- محور منتقد و یا ناظر، به لحاظ روش شناختی فرایندی را دنبال می كند كه در آن بیشتر، معادلاتی براساس یك سری مفاهیم پیش- نهاده تنظیم و به عنوان تشریح یا توضیح یك رویداد یا كالای فرهنگی ارائه می شوند. این مفاهیم طیف گسترده ای را دربر می گیرد؛ از ماركسیسم گرفته تا پساساختارگرایی. بدین ترتیب با چنین منشی به آسانی می توان شاهد تنظیم دو معادله كاملاً متفاوت از یك امر بیرونی بود، به عنوان مثال می توان تعبیر جوان فینكلستاین (Joanne Finkelstein۱۹۸۹) و الن وارد (Alan Warde۱۹۸۹) را با یكدیگر مقایسه كرد كه در اولی نهایتاً از رستوران های امروز به عنوان محلی كه تجربه انسانی را كنترل و محدود می كند یاد می شود؛ اما دیگری همان مكان ها را قوام بخش دموكراسی و آزادی برمی شمرد.۱ به همین دلیل است كه مك رابی (McRobbe) از آشفتگی در مطالعات فرهنگی می گوید.۲

با قضاوتی نه چندان جامع می توان مدعی شد كه مطالعات فرهنگی در روش شناسی نیز تا حد زیادی «نامتعین» است و نگاه پساساختارگرایانه را هم در نظریه و هم در روش بازگو می كند. شیوه های تحلیلی پساساختارگرا در اعتراض به شیوه های مطلق انگار پیشین، بیشتر خاصیتی آمیزشی (Hybrid) دارند و شاید به همین دلیل نمی توان مطالعات فرهنگی را در هیچ یك از رشته های مرسوم گنجانید. زبان شناسان انتقادی كه بیشتر متمركز در بیرمنگام بودند، مدام سعی داشتند شكلی منسجم و اصلاح شده به تحلیل های خود بدهند، حیاتی ترین مفهوم در شكل مورد نظر ایشان مفهوم «قدرت» و حضور آن در زبان بود. ایشان سعی داشتند تا حد امكان از جزمیت های ساختارگرایی در زبان شناسی و نیز عقاید جزمی ماركسیسم ارتدوكس در نظریه اجتماعی فاصله بگیرند. در واقع ایشان نیز سعی فراوانی برای مبارزه با پوزیتیویسم حاكم- خصوصاً در زبان شناسی- از خود نشان دادند. اما این درگیری می بایست رهاساز (emancipatory) باشد. به همین دلیل اصلاحات انجام شده در این شیوه هرگز به آن راهی نرفت كه عصیان پساساختارگرایی علیه ساختارگرایی پیمود.

دلیل این امر نیز تا حد زیادی باور به نظریه انتقادی و ارتباط نظریه و عمل نزد این تحلیلگران بود. اما مطالعات فرهنگی تا حد فراوانی در مواجهه با منطق ناكارای پوزیتیویستی (تحصل گرا) به خلع ید كردن هر نوع شیوه تحلیل یا هم ارز شدن آنها انجامید. آنجا كه تحلیل ها بیشتر تعبیرگرا یا تاویل گرا (Interpretative) هستند. بدین طریق مطالعات فرهنگی بیشتر امری تركیبی است تا تحلیلی و عدم تعین در روش و نظر فاصله زیربنا و روبنا را نه تنها كمرنگ كرده بلكه بالكل از میان برداشته است. تحلیل انتقادی گفتمان و نشانه شناسی اجتماعی نه جانب هویت مطلق واژگان را می گیرند و نه بی هویتی شان را مطلق می كنند. بلكه با اعتقاد به وجود درونمایه (Theme)- كه تا حد زیادی برگرفته از نظریات ولوشینف (Volosinov) است- مدام در جست وجوی رابطه ای میان معناها و درونمایه است. معناها در واقع وجودی ملموس و مستقل ندارند، بلكه انتزاع می شوند. اما همین معناها رقم زننده بافت هایی می شوند كه درونمایه از آن سربرمی آورد. رابطه ای تا حدی تیره و تار (Opaque) میان این دو برقرار است و تحلیلگر سعی دارد آن را پرده پوشی كند.

در بسیاری از مطالعات فرهنگی، واقعیت به آنچه بودریار (Baudrillard)، آن را حاد- واقعیت یا واقعیت مفرط (Hyperreality) می نامد، بدل می گردد و بی شكل و مبهم (Blurred) تنها قابل لذت بردن می شود. در واقع آشوب (Chaos) در امور روزمره، هیچ تحلیل معینی را برنمی تابد، زیرا آنچه زمانی ماركوزه (Marcuse) از آن به عنوان نیت مندی (Intentionality) در ایدئولوژی ها یاد می كرد دیگر قابل دفاع نیست. با این نگاه نشانه ها دیگر به مراجع واقعی خاصی اشاره ندارند و هیچ دلیلی برای برگردانیدن نظریه به عمل وجود نخواهد داشت. اما نشانه شناسی اجتماعی یا اصطلاح پوششی تحلیل انتقادی گفتمان همچنان سعی می كند رگه های مشترك و مشابه، میان اشكال مختلف، چه زبانی، چه تصویری، چه موسیقایی و حتی بویایی را جست وجو كند و آنها را به درونمایه ها و یا نظم های قالب پیوند زند.

پی نوشت ها:

۱- Fran Martin ۲۰۰۳: Interpreting Everyday Culture. London: Edward Arnold.

۲- Threadgold, T: Cultural Studies, Critical Theory and Critical Discourse Analysis www.linguistik online. com

محمد هادی



همچنین مشاهده کنید