چهارشنبه, ۲۸ شهریور, ۱۴۰۳ / 18 September, 2024
مجله ویستا

به عشق مردم کوچه ها زندگی می کنم


به عشق مردم کوچه ها زندگی می کنم

من کارم را به صورت حرفه ای بعد از انقلا ب شروع کردم, چون قبل از انقلا ب کله ام بوی قورمه سبزی می داد و کارهایی می کردم که برایم دردسرساز می شد مثلا فیلمی ساختم که در آسیا اول شد وهمین اول شدن کلی برایم دردسر ایجاد کرد

ـ گفت و گو با رسول نجفیان

ساعت پنج و ده دقیقه بعدازظهر بودکه با ده دقیقه تاخیر به تالا ر وحدت رسیدم و یک راست به اتاق گریم رفتم. صحنه جالبی بود! گروهی که قرار بود تئاتر رستم و سهراب را اجرا کنند، هر کدام مشغول کاری بودند. یکی جلوی آینه صورت گریم شده اش را با دقت نگاه می کرد. آن دیگری با قدمهای محکم در سالن راه می رفت و دیالوگش را در ذهن مرور می کرد. صدای رسول نجفیان هم به گوش می رسید که آخرین سفارشات را قبل از شروع برنامه به بچه های تئاتر می کرد.

پشت صحنه تئاتر رستم و سهراب به قدری جذاب است که حس می کنم به قرن ها پیش سفر کرده ام. طرز گریم و لباس پوشیدن گروه تئاتر توجهم را جلب کرده که ناگهان خانم جوانی با پیراهن بلند و زیبایی ا زاتاق خارج می شود . تاجی که بر سر گذاشته، نگاهم را متوجه خود می کند. در مورد نقشش می پرسم، او می گوید: من تهمینه هستم.

ناگهان به یاد می آورم از ساعت ملا قاتم با رسول نجفیان که کارگردانی این تئاتر را بر عهده گرفته، دقایقی گذشته و من هنوز سرگرم تماشای پشت صحنه تئاتر هستم.

عمورسول رستم و سهراب هم دراتاق گریم آقایان، جلوی آینه نشسته بود و یک آرایشگر مشغول پیرایش موهایش بود و گفت و گوی ما در همان حالت آغاز شد و او خودش را این گونه معرفی کرد.

اصالت من به طایفه تمار ایل بختیاری برمی گردد، به طوری که در گذشته فامیلی من تماری بوده است.

اما مادربزرگ من قبل از جنگ جهانی اول به تهران میآید. در این شهر ماندگار می شود و این گونه است که سرنوشت، آبا و اجداد مرا پایبندتهران می کند و من نیز در تهران متولد می شوم.

با این که می دانم نجفیان سرش خیلی شلوغ است و تا ده دقیقه دیگر باید برای گفتن پیش پرده آغازین رستم و سهراب روی صحنه برود اما با آرامش و حوصله گفت و گو را ادامه می دهد و می گوید، من عاشق اصالت های روستایی هستم و با این که در تهران متولد و بزرگ شدم اما هنوز هم قلبم با باورها و سنت های اصیل روستایی پیوندی عمیق دارد.

اوبه گذشته ها برمی گردد و با حسی عمیق که او را به آن روزگار می برد از خودش می گوید که من در ۲۸ دی ماه ۱۳۳۰ در یکی از کوچه های قدیمی تهران در نزدیک میدان حسن آباد چشم به جهان گشودم و ازهمان کودکی به تئاتر علا قمند بودم. بعدها که به مدرسه رفتم یکی از معلم هایم این حس علا قه را در من تقویت کرد.

نجفیان که کوتاه کردن موهایش به پایان رسیده بود در حالی که پیش بند آرایشگر را از روی شانه هایش برمی داشت گفت: شاید باورتان نشود. من در دوران ابتدایی معلمی داشتم که یک روحانی بود. او گاهی اوقات سرکلا س با ما تئاتر کار می کرد و هر روزعشق به تئاتر را در من افزایش می داد و اولین جرقه های علا قه به تئاتر را در من بیدار می کرد.

او ادامه می دهد، بعد ها که بزرگتر شدم به موسیقی رو آوردم و روند زندگی زمینه ای را فراهم کرد تا بتوانم مدت ۴ سال در خدمت مرحوم مصطفی اسکویی و مهین اسکویی باشم.

رسول نجفیان لیسانس روانشناسی دارد. با این حال می گوید: علی رغم رشته تحصیلی ام از همان جوانی تئاتر و موسیقی را پیگیرانه دنبال می کردم و از یک روستایی هنرمند به نام عاشق حیدر همدانی دو تار را آموختم و بعدها نزد استاد مهرتاش رفتم و آموختن موسیقی را نزد ایشان ادامه دادم.

رسول نجفیان که همواره لبخند بر لب دارد، صحبت های شیرینش را این گونه ادامه می دهد: من کارم را به صورت حرفه ای بعد از انقلا ب شروع کردم، چون قبل از انقلا ب کله ام بوی قورمه سبزی می داد و کارهایی می کردم که برایم دردسرساز می شد. مثلا فیلمی ساختم که در آسیا اول شد و همین اول شدن کلی برایم دردسر ایجاد کرد! اما بعد از انقلا ب فعالیتم را با صداوسیما آغاز کردم و به عنوان کارگردان، نویسنده، بازیگر و آهنگساز ده ها تئاتر تلویزیونی و فیلم سینمایی فعالیت کردم و در بخش موسیقی هم (۳-۴) آلبوم وارد عرصه هنر کردم.

او به اولین روزی که تئاتر را به صورت رسمی آغاز کرد اشاره می کند و می گوید: اولین باری که قرار شد تئاتر بازی کنم، استاد مصطفی اسکویی تئاتر رستم و سهراب را به سبک و سیاق دیگری کار می کردند و من در آن تئاتر فقط یک سیاهی لشگر بودم تا این که یک روز استاد یک بیت شعر به من دادند و نقش من این بود که به درگاه کاووس شاه بروم و با آن یک بیت شعر اعلا م کنم که سپاه توران قرار است به ایران حمله کند و آن بیت این بود (گران لشگری بینم از مرز تور) وقتی قرار شد من این دیالوگ را در صحنه بگویم انگاردنیا را به من داده بودند.

آن قدر خوشحال بودم که در پوست خود نمی گنجیدم و این گونه شد که اولین کار من با بیتی از شاعر ارجمند، فردوسی روی صحنه تئاتر آغاز شد.

رسول نجفیان می گوید: اجرای دوباره رستم و سهراب، در واقع برای من یک تجدید خاطره است و مرا به ۳۴ سال پیش می برد که اولین دیالوگم را در تئاتر رستم و سهراب آقای اسکویی اجرا کردم.

● ورود نجفیان به تلویزیون

او در ادامه توضیح می دهد: بعد از انقلا ب کم کم پای من به تلویزیون باز شد. آشنایی من با زنده یاد حسین پناهی و آقای میرباقری مقدمه ای برای این ورود بود و بعدها تله تئاترهایی که (حدود

سال های (۶۲-۶۳) حسین پناهی می نوشت من کارگردانی می کردم که از آن جمله دو مرغابی در مه، آسانسور و ... بود و بعدها در سریال هایی چون رعنا، گرگ ها و ... بازی کردم.

با دیدن رسول نجفیان ترانه معروفش، رسم زمونه در ذهن ها تداعی می شود: (می رن آدما، از اونا فقط خاطره هاشون به جا می مونه) خودش در این باره می گوید: یک وجه فعالیت من موسیقی بود اما این هنر فقط یک جنبه شخصی برای خودم داشت و من فقط برای دلم می خواندم و هیچ وقت بروز نمی دادم و فقط گاهی در محافل دوستانه که عزیزانی چون پرویز پرستویی و دیگر دوستان حضور داشتند سازم را برمی داشتم و برایشان می خواندم.

● پخش رسم زمونه یک اتفاق بود

نجفیان در ادامه صحبت هایش می گوید: درست یادم می آید در اولین پخش های زنده شبکه تهران در برنامه ای به نام شب بخیر تهران من به همراه خانم شفیعی و آقای حسین اسکندری مسوولیت اجرای آن برنامه را بر عهده داشتم. آن شب مهمان برنامه نیامد و از آنجائی که آن برنامه زنده بود ناچار بودیم به گونه ای وقت برنامه را با برنامه های جذاب پر کنیم و این شد که من ناچار شدم، رسم زمونه را در آن برنامه اجرا کنم.

نجفیان اضافه کرد: وقتی رسم زمونه را خواندم، هیچ وقت فکرش را نمی کردم که این ترانه برای بار دوم تکرار شود تا این که بعدها مردم با نامه و تلفن درخواست پخش مجدد این آهنگ را کرده بودند. تا این که در مراسم فوت یکی از عزیزان این آهنگ پخش شد و بعدها این ترانه کم کم در دل های مردم نشست و هنوز هم بعد از ۱۲ سال رسم زمونه طرفداران خاص خود را دارد.

● رسم زمونه عصاره ۴۰ سال زندگی ام بود

رسول نجفیان حس عمیقش را نسبت به این ترانه بیان می کند و می گوید: این ترانه عصاره ۴۰ سال از دست رفتن عزیزان و خالی شدن اطرافم بود.

او می گوید: گوشه به گوشه این شهر شلوغ برای من پر از خاطراتی است با عزیزانی که برخی از آنها دیگر در جمع ما نیستند، از پدر و مادر و پدربزرگ و مادربزرگ گرفته تا دوستان و آشنایان. نجفیان معتقد است: ماندن با جای پای آدم هایی که یک دنیا خاطره از خود به جا گذاشته و سفر کرده اند، حس مشترکی است که همه آدم ها آن را لمس کرده اند.

و می گوید: این شد که من در مجموعه شعرم که به نام بی بی جان به چاپ رسید. این شعر را گفتم و تمام خشنودی من از این است که بعدها در کوچه و خیابان آن را از زبان پیر و جوان شنیدم و آن زمزمه ها برای من دلگرمی بود.

● سفری به قصه های شیرین فردوسی

صحبت هایمان هنوز تمام نشده بود که یکی از اعضای گروه ساعت را به رسول نجفیان یادآوری کرد و او که گرم گفت وگو بود ناگهان به یاد آورد که باید سر صحنه برود و پیش پرده خوانی آغاز تئاتر رستم و سهراب را اجرا کند.

و این شد که هر دو به سالن رفتیم البته من تماشاگر بودم و عمو رسول روی صحنه داستان آشنایی رستم و تهمینه را با شعر زیبای فردوسی نقل می کرد. واقعا باید به فردوسی دست مریزاد گفت که اشعارش بعد از گذشت قرن ها هنوز رنگ تازگی دارد و با هر بار شنیدنش افتخار می کنی که یک ایرانی هستی.

نمایش آغاز شد و من در دنیای عاشقانه رستم و تهمینه غرق شدم، نمی دانم داستان رستم و سهراب را چند بار شنیده ام که از کودکی مادربزرگ مرا با قصه های شیرین شاهنامه می خواباند و بعدها در مدرسه فردوسی مرا به مهمانی حماسه های اساطیری دعوت کرد اما باز هم قصه رستم و سهراب برایم تازگی داشت و چنان با علاقه تئاتر را نگاه می کردم که انگار هرگز این قصه زیبا به گوشم نخورده است. سفر به روزگاری که هرگز ندیده بودم در سالن تاریک تالار وحدت که با مهتاب کوچک صحنه روشن شده بود برایم جذابیتی داشت که کم کم داشتم فراموش می کردم که هنوز گفت وگویم با آقای نجفیان پایان نیافته. در همین حین آقای نجفیان را دیدم که پس از پایان پیش پرده خوانی اش که از درب جلوی سالن وارد شد و در کنار تماشاچیان نشست تابازی هنرمندان جوان گروهش را از نگاه یک تماشاگر ببیند.

بعد از نمایش، نجفیان در مورد فردوسی گفت که می گویند آنچه که تفاوت ملت ها را مشخص می کند مرزهای جغرافیایی است، اما به عقیده من این مرزها می تواند به مرور زمان تغییر کند، کشورگشایی ها و جنگ ها این گفته را اثبات می کند. اما آنچه که برای هر ملتی باقی می ماند، مرزبندی فرهنگی و هویت آن ملت است.

● شاهکار فردوسی، یکی از موارد هویت بخشی ماست.

وی می گوید: رسم و رسومات، باورها، اعتقادات و... مجموعه هایی هستند که هویت افراد را مشخص می کنند و یکی از موارد هویت بخشی ما شاهکار فردوسی است. فردوسی دریافته بود که اگر زبان فاخر فارسی که لبریز از فرهنگ و معنویت است از بین برود اعتبار یک ملت از بین خواهد رفت. لذا با جمع آوری اشعارش در شاهنامه این زبان را جانی دوباره داد.

● هزینه های نمایش را از جیب خودمان گذاشتیم

نجفیان می گوید: من حس کردم قصه های بسیار قوی در شاهنامه فردوسی وجود دارد که هالیوود نخ نما شده هایش را به خورد ما می دهد و ما هنوز در خواب غفلتیم. این بود که به این فکر افتادیم که حماسه رستم و سهراب فردوسی را خودمان کار کنیم و هزینه این کار را هم از جیب خودمان گذاشتیم.

● فقط از اشعار فردوسی استفاده کردیم

او می گوید: کار ما یک کار فاخر با ارزش است و من از این کار دفاع می کنم چرا که ما در نمایش رستم و سهراب فقط از اشعار فردوسی استفاده کردیم، این در حالی است که خیلی از تماشاگران تصور کرده بودند که من این اشعار را بازنویسی کرده ام چرا که به نظرشان ساده می آمد اما اشعار فردوسی آنقدر ساده و قابل درک است که نیازی به تغییر ندارد.

کارگردان نمایش رستم و سهراب ادامه داد: طراحی صحنه ها تحت تاثیر نقاشی قهوه خانه ای است که یکی از هنرهای اصیل و تحت تاثیر فرهنگ کشور خودمان است. به همین دلیل تماشاگران خارج از کشور نیز از این نمایش لذت بردند.

نجفیان می گوید: من ۱۰ سال متناوبا به روستاها رفتم و شاهنامه خوانی ها را جمع آوری کردم، آهنگ های تئاتر رستم و سهراب الکی نیست و تلفیقی از شاهنامه خوانی های سراسر کشور است.

او ادامه می دهد از آنجایی که رشته تحصیلی من روانشناسی است، لذا همیشه هنگام اجرای تئاتر در سالن می نشینم و به تماشاچی دقت می کنم و می بینم که چه افرادی که عشق به شاهنامه دارند و چه آنهایی که ندارند قصه را با علاقه دنبال می کنند.

نجفیان گفت: در مقابل فیلم ۳۰۰ که هویت اصیل ایرانی را زیر سوال برد. ما باید اقداماتی انجام دهیم و از تمدن غنی خود دفاع کنیم و مسوولین باید از چنین برنامه هایی دفاع کنند.

رسول نجفیان از زمان اجرای برنامه اش ناراضی بود و می گفت: تئاتر رستم و سهراب هر روز ساعت ۵/۵ بعد از ظهر در تالار وحدت اجرا می شود. اما ساعت ۵/۵ زمان مناسبی نیست چرا که هنوز هوا گرم است مضاف بر اینکه اکثر مردم سرکار هستند و مهم تر اینکه این منطقه در محدوده طرح ترافیک است و بسیاری از علاقمندان تئاتر برای دیدن این برنامه دچار مشکل هستند، در نتیجه استقبال مورد نظر از ما صورت نگرفت.

رسول نجفیان با اینکه متولد تهران است اما با چنان عشقی از هنرمندان تئاتر شهرستان صحبت می کند که می توانی برق عشق را در چشمانش به وضوح ببینی، او می گوید: در شهرستان های ما نابغه هایی وجود دارد که بسیاری از آنها در عرصه تئاتر ناشناخته مانده اند.

او معتقد است، اگر حضور یک جوان هنرمند در عرصه تئاتر، حمایت شود، ما کمتر با جوانان سرخورده مواجه می شویم و طبیعتا افسردگی و اعتیاد نیز در جامعه جوانان کاهش پیدا خواهد کرد.

نویسنده : مرجان حاجی حسنی


شما در حال مطالعه صفحه 1 از یک مقاله 2 صفحه ای هستید. لطفا صفحات دیگر این مقاله را نیز مطالعه فرمایید.