دوشنبه, ۱۷ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 6 May, 2024
مجله ویستا

همهٔ راه ها به اغتشاش ختم می شوند


همهٔ راه ها به اغتشاش ختم می شوند

یک دور دیگر تمام شد یک بار دیگر پروسهٔ نقل خبرهائی دربارهٔ شکل گیری فیلم جدید مسعود کیمیائی و ترکیب بازیگران و حدس هائی دربارهٔ قصه و حال وهوای فیلم و حواشی ماجرا به پایان رسید و بالاخره حکم هم که نمی دانم بیست و چندمین فیلم کیمیائی است, نمایش داده شد چیزی عوض شده است

یک دور دیگر تمام شد؛ یک‌بار دیگر پروسهٔ نقل خبرهائی دربارهٔ شکل‌گیری فیلم جدید مسعود کیمیائی و ترکیب بازیگران و حدس‌هائی دربارهٔ قصه و حال‌وهوای فیلم و حواشی ماجرا به پایان رسید و بالاخره حکم هم که نمی‌دانم بیست و چندمین فیلم کیمیائی است، نمایش داده شد. چیزی عوض شده است؟

در حواشی و اتفاق‌های پیش از اکران، یکی دو تغییر رخ داده؛ یکی این‌که این‌بار کیمیائی از خیلی‌ها دعوت کرده تا فیلم را پیش از نمایش عمومی ببینند و نظر آنها را جویا شده. تعداد قابل توجه و ترکیب بسیار متنوع افرادی که در این نمایش‌های خصوصی حصور داشته‌اند، نشان می‌دهد که کیمیائی قصد داشته انواع سلیقه‌های موجود را به تماشای فیلم جدیدش بنشاند. و حتی شنیده می‌شود که برمبنای برخی اظهارنظرها، تغییراتی هم در فیلم ایجاد کرده است. تغییر دوم هم این است که فیلمش را معطل حضور در جشنواره نکرده و از کنجکاوی‌های عمومی استفاده کرده و فیلم را بدون واسطهٔ جشنواره اکران کرده و حالا هم دارد ثمره‌اش را می‌بیند و از استقبال هفته‌های اول نمایش بهره‌مند می‌شود. امتیازی که در مورد خیلی از آثار قبلی‌اش، با شرکت در جشنواره و فرونشستن کنجکاوی‌های همیشگی دربارهٔ فیلم جدیدش، هدر می‌رفت. از این‌ها که بگذریم، خود فیلم چه تفاوتی با فیلم‌های قبلی دارد؟ راستش به دشواری می‌شود تغییری پیدا کرد. کسانی‌که فیلم را از قبل دیده بودند، می‌گفتند این‌بار نشانی از آن عجله‌ها و بی‌حوصلگی‌ها در پرداخت دیده نمی‌شود و فیلم از سر صبر و با دقت ساخته شده. خب، بله درست است و این دقت‌ها تا حدودی دیده می‌شود؛ بازی‌ها یک‌دست‌تر است و بعضی سکانس‌ها طراحی دارند و آغاز و پایان دارند و لباس‌ها و اجزاء صحنه کنترل‌شده‌تر به‌نظر می‌رسند. ولی آیا حوصله به خرج دادن در این قبیل موارد، می‌تواند آشفتگی روائی و نقص بیانی فیلم را هم توجیه کند؟ در وضعیتی که با همان شخصیت‌های بدون تعریف و حوادث بی‌مبنا و فضای ناهماهنگ همیشگی طرفیم، فرقی می‌کند که فیلم را در چند روز فیلم‌برداری کرده باشند و به‌دست کدام تدوین‌گر سپرده باشند؟

می‌گفتند این‌بار همین فضای چند دست و سکانس‌های بی‌ربط به‌یکدیگر و آشفتگی روائی است که مبنا قرار داده شده و فیلم، ساختاری کولاژوار پیدا کرده که منطق خاص خودش را دارد. احتمالاً این نوع اظهارنظرها از سرلطف بوده، وگرنه در این مجموعه تصویرهائی که با عنوان فیلم حکم نمایش داده می‌شود، هرنوع مؤلفه‌ای ممکن است قابل جست‌وجو باشد به‌جزء منطق بیانی و وحدت لحن. اگر هم قرار باشد نسبتی بین حوادث فیلم پیدا کنیم، با اتکا به سوابق ذهنی و تم‌های تکرار شوندهٔ آثار قبلی کیمیائی است که از برخی مناسبات شخصیت‌ها و انگیزه‌های‌شان سر در می‌آوریم، وگرنه در خود فیلم نشانه‌ای وجود ندارد. احتمالاً اتکا به تئوری مؤلف در ارزیابی فیلم‌های سینمای ایران، به‌هیچ سینماگر دیگری به اندازهٔ کیمیائی خدت نکرده است. وگرنه چطور ممکن بود بین این‌همه پراکندگی آثار سالیان اخیرش، انسجامی یافت و برای این‌همه لکنت بیانی توضیحی دست و پا کرد؟

راستش تصور نمی‌کنم این‌بار نحوهٔ روبه‌رو شدن با فیلم تازه کیمیائی، در داوری نهائی‌مان تأثیری بگذارد؛ چه با فیلم به‌عنوان یک اثر مستقل روبه‌رو شویم و چه آن‌را تألیف دیگری از یک سینماگر باسابقه فرض کنیم، با فیلم مغشوشی طرفیم که گاهی می‌خواهد قصه بگوید و نمی‌تواند، گاهی می‌خواهد از روایت صرف‌نظر کند و فضاسازی کند و باز هم نمی‌تواند. و در نهایت، تعدادی شخصیت تعریف نشده باقی می‌مانند که اگر فیلم ادامه می‌یافت، می‌شد انتظار سرزدن هرنوع رفتاری در هر موقعیتی را از آنها داشت. در اصل، با شخصیت‌هائی جعلی، روابطی جعلی و فضائی جعلی سروکار داریم.

در این توصیف‌ها، کاری به مضمون فیلم و ارجاع‌های اجتماعی سیاسی و این که احیاناً ”پیام“ فیلم چیست و کجاست و هر شخصیت، نمایندهٔ چه طبقه‌ای است، ندارم. وقتی هم که می‌گویم شخصیت‌ها جعلی هستند، به‌هیچ‌وجه قصد مقایسهٔ آنها با شخصیت‌های واقعی را ندارم. بدیهی است که همهٔ شخصیت‌های نمایشی به یک اعتبار جعلی‌اند؛ حتی اگر برمبنای بیوگرافی یک آدم واقعی موجودیت یافته باشند. اما هر شخصیت نمایشی هم در پرداخت سازندهٔ اثر، واقعیت نمایشی پیدا می‌کند. روابط شخصیت‌ها و فضای حاکم بر یک اثر نمایشی نیز همین‌طور. اگر این واقعیت نمایشی (هر قدر هم که غریب و نامتعارف باشد) در طول مدت نمایش یک فیلم ساخته نشود و بر ذهن تماشاگر حاکم نشود، در انتها آن‌چه برای مخاطب باقی می‌ماند فقط گیجی و ابهامی است که بیش از آنکه لذت‌بخش باشد، عصبانی کننده است. بزرگترین مشکل حکم مانند چند فیلم قبلی کیمیائی، سرگردانی در نحوهٔ روایت است.

در سکانس‌های ابتدائی به‌نظر می‌رسد که قرار است داستانی را دنبال کنیم و انگیزه‌های شخصیت‌ها را بفهمیم و جدی بگیریم و دنبال کنیم تا ببینیم به کجا می‌رسند. اما تقریباً از همان وقتی‌که سهند و رضا معروفی در یک ماشین می‌نشینند و فروزنده و محسن در یک ماشین دیگر، دردسرهای فیلم‌ساز برای روایت ادامهٔ داستان آغاز می‌شود. بعضی از کسانی‌که فیلم را در نمایش‌های خصوصی‌اش دیده بودند می‌گفتند که کیمیائی دیگر حوصلهٔ داستان‌گوئی ندارد و در این فیلم دست از تلاش برای روایت کلاسیک قصه برداشته. ولی راستش این قضاوت‌ها نه با مصاحبه‌های این روزهای فیلم‌ساز و تأکیدش بر بازگشت به قصه‌گوئی سازگارند و نه با آنچه در خود فیلم دیده می‌شود. به‌نظر می‌رسد اتفاقاً قرار بوده حکم فیلم قصه‌گوئی از کار در بیائید، اما به چیزی تبدیل شده که الان هست. در چند روز اخیر تصادفاً با چند تماشاگر عادی سینما برخورد داشتیم که تحت‌تأثیر ترکیب متنوع بازیگران یا به خاطر شهرت فیلم‌ساز، در اولین روزهای نمایش به تماشای حکم رفته‌اند. نظر هرکدام را که پرسیدم، می‌گفتند درست نفهمیده‌اند فیلم دربارهٔ چیست و وقتی می‌خواستند داستان فیلم را تعریف کنند، قیافه‌های‌شان دیدنی بود؛ پس از کمی تلاش و ردیف کردن چند جملهٔ مبهم، می‌گفتند مثل این‌که داستان دربارهٔ مافیا و این‌جور چیزهاست.

نمی‌خواهم حکم‌های کلی صادر کنم و مثلاً بگویم فیلم خوبی است که تماشاگرانش بتوانند قصه‌اش را خیلی سریع برای همدیگر تعریف کنند، یا تماشاگرش را گیج نکند، یا تماشاگر بتواند مابه‌ازاء شخصیت‌ها و حوادث داخل فیلم را در بیرون از دنیای فیلم ببیند و درک کند. به مضمون حکم هم کاری ندارم و اصلاً نمی‌خواهم وارد بحث‌های رایج دربارهٔ نگاه مردانه، زنانه، خشن یا لطیف فیلم‌ساز شوم و این‌که نسل امروز را می‌شناسد یا نمی‌شناسد و از این نوع بحث و جدل‌ها. بحث بر سر این است که با یک فیلم‌سینمائی طرفیم که مثل هر فیلم دیگری قرار است دنیای نمایشی خودش و منطق بیانی منحصربه‌فردش را تأسیس کند و برمبنای همان منطق جلو برود. چنین منطق یک‌دست و واحدی در حکم وجود ندارد؛ فیلم در لحظه‌هائی که می‌خواهد داستان تعریف کند به دیالوگ‌های نامفهوم و واکنش‌های بی‌معنا و غیرمنطقی شخصیت‌هایش تکیه می‌کند و در آنجا که می‌خواهد بی‌اعتنا به قواعد روائی متعارف، فضاسازی کند و لحظه‌های جذاب منفک از داستان بیافریند، وضعیت‌هائی مثل آن مجلس عروسی را به‌وجود می‌آورد که نمی‌دانم این نوع قرینه‌سازی‌ها که یک‌طرفش مثلاً غذاخوردن سر میز و گیتار و موهای ژل‌زده و رقص و آوازهای جوانانه و امروزی است و طرف دیگرش روی زمین نشستن و غذاخوردن سر سفره و پیژامه و وافور و پیرمردهای ویلون‌زن عهدبوقی با آن لباس‌های‌شان، قرار است چه دستاورد متفاوت و جذاب و دیده‌نشده‌ای را برای تماشاگر داشته باشد. و این تضادها قرار است در جهت ایجاد یا تکمیل کدام فکر، کدام خط پیونددهنده و کدام منطق بیانی واقع شوند؟ این‌که در نهایت، آدم‌محوری ماجرا سرمیز بنشیند و کدام منطق بیانی واقع شوند؟ این‌که در نهایت، آدم‌محوری ماجرا سرمیز بنشیند و با دست ژله بخورد؟ این خیلی دیدنی و متفاوت است؟


شما در حال مطالعه صفحه 1 از یک مقاله 2 صفحه ای هستید. لطفا صفحات دیگر این مقاله را نیز مطالعه فرمایید.