چهارشنبه, ۲۶ دی, ۱۴۰۳ / 15 January, 2025
مجله ویستا

گژ نگاهی زیرچشمی به چرایی تولد نظریه انتقادی در روابط بین الملل


گژ نگاهی زیرچشمی به چرایی تولد نظریه انتقادی در روابط بین الملل

برای آنانکه با تخته بند هنوز پایدار بردگی انسان سر سازش ندارند, و برای آنانکه نمی خواهند همچون شترمرغان راضی سر تعظیم در برابر نظم از پیش ساخته فرود آورند نگریستن به متن پیش رو اهمیت دارد

مقدمه:

برای آنانکه با تخته بند هنوز پایدار بردگی انسان سر سازش ندارند، و برای آنانکه نمی خواهند همچون شترمرغان راضی سر تعظیم در برابر نظم از پیش ساخته فرود آورند نگریستن به متن پیش رو اهمیت دارد. آنان که نمی خواهند دانش برخواسته از منافع گروهی فراتر را بپذیرند و آزادی خود را مبتنی بر عقلانیت خویش می دانند. برای آنانکه مرز عقل و جنون در اتهام به همسایه شان نیست و برای آنانکه هر انسان آزادی را واجد عقل می دانند و چون برای آزادی خویش ارزش قائلند، به آزادی دیگران نیز احترام می گذارند. برای آنانکه اکنون در غروب انسانیت به سوگ نشسته اند و در عین حال به اندیشیدن درباره اندیشیدن به انسان و انسانیت در عصر نو می اندیشند. برای آنانکه نظام برده ساز را در هر دوره ای تمیز داده اند و دست کریهِ در دستکش های مخملینش را تا آنجا که بلندای اندیشه رخصت داده رد کرده اند. و برآی آنانکه از شیء شدگی انسان بیزارند و برای نجات انسان از بردگی اش در هر دوره ای، تبری ابراهیمی در دست گرفته اند و پدیده ها، مفاهیم، ارزش ها و دانش های بت واره برخواسته از منافع غیرهمگانی و غیرجهان شمول را شکاننده اند.

و برای شما که اکنون به قرائت متنی نشسته اید که هنوز کودکی طفیلی است و دیگر نمی خواهد همچون علوم انسانی در سده های هفدهم و هجدهم پا جای پای اسلاف خویش بگذارد و درصدد آن است تا طرحی نو دراندازد. اگر نظریه انتقادی بتواند طرحی نو دراندازد دست کمی از معجزه عیسی برای سخن گفتن در کودکی ندارد. بنابراین، در آن سوی نظریه انتقادی، اگر بمیرد و ناتوان گردد، فردادیگران این متن را شورشی خوانده که سرکوب شده است و اگر زنده بماند و پیروز گردد، فردادیگران این متن را دست کمی از اشعار نستراداموسیِ امیدوار به آینده نخواهند پنداشت.

حال بر شما که شاید در نزدیکی این دو راهی قرار دارید درود باد که با تخته بند همیشه بردگی انسان سر سازش ندارید.

کژ نگریستن از کجا آغاز گردید؟

با الگو گیری از اندیشه هایدگر در کتاب «معنای تفکر چیست؟» می توان گفت که برای درک این نکته که کژ نگریستن از کجا آغاز گردید، باید به خود نگریستن و اینکه از کجا آغازیدن یافته است، اندیشید و اساساً به این مسئله رجوع کرد که نظریه چگونه آغاز می گردد.

نظریه با مشکله شروع می شود که می تواند دو هدف جداگانه را برآورده سازد: هدف نخست پاسخی ساده و مستقیم است که به نظریه مشگل گشا راه می برد و هدف دوم تامل بیشتر روی خود روند نظریه پردازی است که به نظریه انتقادی راه می برد.

فشارهای واقعیت اجتماعی در سیمای مسئله، خودشان را بر آگاهی انسان عرضه می دارند. وظیفه اصلی نظریه این است که از این مسائل به روشنی آگاه شود و ذهن را قادر به درگیر شدن با واقعیت پیش روی خود سازد. بر این اساس، با دگرگون شدن واقعیت، باید مفاهیم قدیم تعدیل یا کنار گذاشته شود و در همپرسه اولیه میان نظریه پرداز و جهان خاصی که تلاش برای درکش دارد مفاهیم تازه ای قالب ریزی گردد.

نظریه اجتماعی و سیاسی در خاستگاه خود، پایبند تاریخ است زیرا همواره می توان رد پای آن را تا نوعی آگاهی مشروط به تاریخ از برخی مشکلات و موضوعات یعنی مشکله دنبال کرد و در عین حال می کوشد از خاستگاه های تاریخی خاص خود فراتر رود تا این خاستگاه ها را در چارچوب برخی گزاره ها یا قوانین کلی جای دهد.

تفاوت های نظریه مشگل گشا با نظریه انتقادی:

۱- نظریه انتقادی بر خلاف مشگل‌گشا، نهادها و مناسبات اجتماعی قدرت را بدیهی نمی پندارد بلکه با پرداختن به ریشه های آنها و اینکه آیا آنها می توانند در حال دگرگون شدن باشند و چگونه دگرگون می شوند، این نهادها و مناسبات را مورد تردید قرار می دهند.

۲- نظریه انتقادی به جای پرداختن به اجزای جداگانه، متوجه کلیت مجموعه اجتماعی و سیاسی است.

۳- نظریه انتقادی، نظریه تاریخ است. به این معنی که تنها به گذشته علاقه ندارد بلکه نگاهی متوجه روند مستمر دگرگونی تاریخی است. نظریه مشگل گشا غیرتاریخی یا ناتاریخی است. زیرا عملاً نوعی فرآیند مستمر را (پایداری نهادها و مناسبات قدرتی را که پارامترهای آن را تشکیل می دهند) مفروض می انگارد.

۴- نظریه انتقادی چون با واقعیت در حال دگرگونی سر و کار دارد باید پیوسته مفاهیم خودش را با موضوع متحولی که سرِ شناخت و تبیینش را دارد سازگار سازد. از منظر فراخ نظریه انتقادی می توان نظریه مشگل گشا را ایدئولوژیک، در خدمت منافع خاص ملی، بخشی یا طبقاتی دانست که مشگلی با نظم موجود ندارند. و تا حدودی این ادعای مکرر نظریه مشگل گشا دایر بر اینکه فارغ از ارزشهاست بی اعتبار می سازد.

۵- نظریه مشگل گشا از لحاظ روش شناسی، فارغ از ارزش هاست زیرا متغیرهایی که مد نظر دارد به دیده موضوع شناسایی می نگرد؛ اما به واسطه آنکه تلویحاً نظم حاکم را به عنوان چارچوب خود می پذیرد پای بسته ارزش هاست. نظریه انتقادی در دل خود نظریه هایی مشگل گشا دارد ولی آنها را به دیده ایدئولوژی های مشخصی می نگرد و بدین ترتیب نه به فایده آنها به عنوان راهنمای عمل بلکه به نتایج محافظه کارانه شان اشاره می کند. نظریه مشگل گشا همه توجه خودش را به دقت بیشتر معطوف می سازد و اگر اصولاً نظریه انتقادی را به رسمیت بشناسد امکان دستیابی به شناخت علمی فرآیندهای تاریخی را نمی پذیرد.

۶- نظریه انتقادی نسبت به مشکلات جهان واقع بی توجه نیست. هدف های این نظریه درست به اندازه اهداف نظریه مشگل گشا عملی است ولی نظریه انتقادی از منظری به عمل روی می کند که در چارچوب نظم موجود نمی گنجد، حال آنکه نظریه مشگل گشا نظم موجود را به عنوان نقطه عظیمت خود می پذیرد.

۷- نظریه انتقادی در دل خود عنصری از آرمان گرایی دارد بدین معنی که تصویری منسجم از یک نظم بدیل ارائه می کند ولی آرمان گرایی اش را درکی که از فرایندهای تاریخی دارد محدود می سازد. نظریه انتقادی می تواند راهنمای اقدام راهبردی برای تحقق بخشیدن به یک نظم جایگزین باشد در حالی که نظریه مشگل گشا راهنمای اقدامات تاکتیکی است که خواسته یا ناخواسته نظم موجود را سر پا نگه می دارد.

پیش گذارده های اساسی نظریه انتقادی:

۱- آگاهی از اینکه هیچ عملی هرگز به طور مطلق آزادانه نیست بلکه در دل چارچوبی صورت می گیرد که مشگله آن عمل را تشکیل می دهد. نظریه انتقادی کار خود را از همین چارچوب عمل یعنی از تحقیق تاریخی یا درک تجربه بشری که نیاز به نظریه را پیش می آورد آغاز می کند.

۲- با توجه به این حقیقت که نه تنها عمل بلکه نظریه هم از مشگله شکل می پذیرد. نظریه انتقادی از نسبی بودن خودش آگاه است ولی با تکیه بر همین آگاهی می تواند دیدگاه زمانی فراخ تری اتخاذ کند و کمتر از نظریه مشگل گشا نسبی باشد. نظریه انتقادی می داند که هرگز نمی توان در نظامی بسته، کار نظریه پردازی را به پایان برد بلکه پیوسته باید از نو آغاز کرد.

۳- چارچوب عمل در گذر زمان دگرگون می شود و یکی از اهداف اصلی نظریه انتقادی شناخت همین تغییرات است.

۴- این چارچوب به صورت ساختاری تاریخی و آمیزه خاصی از الگوهای اندیشه، شرایط مادی و نهادهای بشری است که بین عناصرش انسجام و پیوستگی معینی وجود دارد. این ساختارها اقدامات افراد را به شکل ماشین وار معین نمی کنند بلکه بستری از عادات، فشارها، انتظارات و محدودیت ها هستند که عمل در آن صورت می گیرد.

۵- چارچوب یا ساختاری را که عمل در بستر آن صورت می گیرد نه از بالا و بر حسب شرایط لازم برای تعادل یا بازتولید آن (که خیلی زود ما را از نو به دامان رویکرد مشگل گشا می اندازد) بلکه از پایین یا بیرون و بر حسب تعارضاتی باید مد نظر قرار داد که در درون ساختار بروز می کند و امکان دگرگونی آن را فراهم می سازد.

چرا نظریه انتقادی سر بر می آورد؟

در حال حاضر احساس بحران زدگی در رشته روابط بین الملل وجود دارد و بدون تردید نامعلوم بودن و مات بودن سمت و سوهای آینده آن در بلند مدت به سود این رشته تمام نمی شود.

روزی روزگاری نظریه روابط بین الملل –یا «نظریه بین المللی»- به واسطه متمایز بودن موضوعش که همان مناسبات دولت های برخوردار از حاکمیت است و سرشت تعمیم هایش که ادعا می شد بی زمان است از دید شارحانش گفتمانی جدای از حوزه فراخ تر اندیشه اجتماعی و سیاسی انگاشته می شد. به گفته مارتین وایت «سیاست بین الملل حوزه تکرار و بازآمد ... است.» حوزه ای که مفروضات پیشرفت باورانه ای که در دیگر انواع اندیشه اجتماعی حائز اهمیت فرآوان است در آن هیچ خریداری ندارد. اما نزدیک به چهار دهه گذشته این رویکرد به نظریه روابط بین الملل عملاً متزلزل شد است. برخی پژوهشگران روابط بین الملل آگاانه با مسئله نظریه به قصد برچیدن پرچین هایی برخورد کرده اند که پیش تر موضوع روابط بین الملل را مرزبندی کرده بودند. این در حالی است که از آن سوی پرچین نیز برخی از نظریه پردازان سیاسی به موضوعاتی پرداخته اند که پیش تر ملک طلق نظریه «بین المللی» انگاشته می شد. دیگر چندان معنایی ندارد که بپرسیم آیا [فلان] محققان، [...] نظریه پرداز سیاسی هستند یا نظریه پرداز اجتماعی یا نظریه پرداز روابط بین الملل. [...] نظریه روابط بین الملل دیگر محدود به حوزه بسته ای که خود برای خویشتن تعیین کرده بود نیست.

ولی همه چیز آن طور که باید نیست. با در هم شکسته شدن دیوارهای این حوزه بسته به دست نظریه پردازان روابط بین الملل و پیوستن آن به مادر شهر اندیشه اجتماعی و سیاسی، هر چند انتظار می رفت روابط بین الملل در زندگی این مادر شهر ادغام شود و به ترسیم آینده آن کمک کند ولی چشم انداز ناامید کننده ای پیش چشم آن نظریه پردازان پدیدار شده است. برخی از ممتازترین ساکنان این شهر گریخته یا از استعدادهای خود برای حمله به موطن پیشین خودشان با همدستی با بیگانگانی از دیگر شهرها و کشورها بهره گرفته اند. حال آنکه دیگر ساکنان چشم پر کن این شهر نیز خود را ناچار از دفاع از مواضعی دیدند که به مدت دو هزار و پانصد سال آسیب ناپذیر پنداشته می شد. در یک کلام، ما –که زمانی نظریه پرداز روابط بین الملل خوانده می شدیم- به شهری تحت محاصره که جنگ داخلی آن را پاره پاره کرده است پیوسته ایم. وانگهی، دیگر بی طرفی ممکن نیست؛ بابد جبهه خودمان را انتخاب و مواضع خودمان را مشخص کنیم. بویژه به این دلیل که «روابط بین الملل» یکی از رزمگاه های اصلی است که متمردین انتخاب کرده اند.

متمردان و مهاجمان بر خودشان نام های گوناگونی مانند «نظریه انتقادی» و «نظریه انتقادی به معنای خاص کلمه»، پساساختارگرایی، میان متنیت و پسانوگرایی گذاشته اند و یکی از پیچیده ترین جنبه های وضعیت حاظر این است که هواداران و مخالفان این آموزه جدید گاه این اصطلاحات را مترادف هم به کار می برند ولی گاه –و به گمان به درستی- تفاوت های تعیین کننده ای میان آنها قائل می شوند. گام نخست برای سر درآوردن از این وضعیت، سر و سامان دادن به این اصطلاحات است و چون هیچ راه پذیرفته شده عامی برای این کار وجود ندارد لزوماً باید صراحت داشته باشیم.

[... در این رابطه دو رویکرد می تواند مورد نظر باشد:]

نخست ویژگی مشترک رویکردهای جدید، باور به این مسئله است که همه اندیشه های سیاسی –اجتماعی مختلفی که از دوران روشنگری به این سو در غرب دست بالا داشته اند –که شاید بتوان نام گفتمان نوگرایی بر آنها نهاد- بجران زده هستند: در اینجا عنوان «نظریه انتقادی» را به صورت اصطلاحاتی عام برای همه رویکردهایی به کار گرفته شده است که در این باور شریک هستند اما برای غلبه بر این بحران زدگی اندیشه ای نو و در واقع برای تعریف این بحران، راه های چندی وجود دارد و در این مرحله است که باید بین نظریه انتقادی (به معنی خاص کلمه) و پسانوگرایی، میان متنیت و منطق گفت و شنودی و ... تمایز قائل شد. این تمایز گذاری ها بیش از آنکه صرفاً مفید باشند از آن روی ضروری هستند که این گونه های متفاوت گفتمان (نمی گوییم نظریه)، چون نظریه ای است که موجب مصادره به مطلوب می شود، نماینده رویکردهای کاملاً متفاوت و در واقع ضد و نقیضی در قبال بحران هستند. یکی دقیقاً برای آن به نظریه انتقادی به معنی خاص کلمه توسل می جوید تا از دامهای پسانوگرایی پرهیز کند؛ برعکس، پسانوگرایی پاسخی است به کاستی نظریه انتقادی. نمی توان در آن واحد یک نظریه پرداز انتقادی و یک پسانوگرا بود –البته بر اساس تعاریفی پسانوگرایان، پیرو نظریه انتقادی به معنای عالم کلمه هم هستند.

شاید بهتر باشد به این مسئله نگاهی زیرچشمی بیاندازیم که اندیشمندان دوره های مختلف چگونه موضع گیری های خودشان را مطرح ساخته اند. برای نمونه، وقتی در اواخر سده هجدهم کانت به تحقیق درباره سرشت داوری اخلاقی پرداخت مدعی شد که برای شکاکیت دیوید هیوم پاسخ شایسته ای در قالب مفهوم «فرمان قطعی» پیدا کرده است؛ قانون اخلاق در اذهان همه موجودات خردمند نقش بسته است و محتوایش جهانشمول و گریزناپذیر است. ولی یک کانتی امروزی مانند جان رالز ناچار است –با کمی ناراحتی- در عین حال یک پیرو امروزی هیوم هم باشد زیرا نمی تواند برای نظریه عدالت خودش چنان مبنایی دست و پا کند. همچنین مضامین مختلفی را که اصطلاح «علم» در دهه های ۱۸۹۰ و ۱۹۹۰ داشته است در نظر بگیرید. در دهه ۱۸۹۰ تفاوت میان معرفت علمی و سایر معرفت ها روشن بود. علم از دل تناظر و تطابق میان نظریه، مشاهده و واقعیت سر برمیآورد. بقیه همه خرافه بود. امروزه تحت نفوذ کانت و سایرین دیگر نمی توانیم با اطمینان بین نظریه و مشاهده فرق بگذاریم و از همین رو تفاوت میان علم و شبه علم به شدت مورد مناقشه قرار گرفته است.

وجه مشترک همه این نمونه ها، از بین رفتن شالوده های معرفت است. به نظر می رسد اندیشه نو ذاتاً بی شالوده است. به نظر می رسد اندیشه نو ذاتاً «بی شالوده انگار» است. به همین دلیل می گویند اندیشه نو غربی بحران زده است و این بحران با نادیده گرفتنش از بین نخواهد رفت و غیرازپافشاری ساده بر ارزش های قدیمی پروژه روشنگری، به نوعی پاسخ مشخص نیاز دارد. چه پاسخی؟ در این رابطه دو رویکرد مطرح است. بازسازی در برابر واسازی. بازسازان می کوشند شالوده های تازه ای برای اندیشه دست و پا کنند، واسازان به بازی آزاد اندیشه بی شالوده انگارانه می بالند. که البته هیچ یک رضایت بخش نیست.

مهمترین تلاش برای غلبه بر بحران اندیشه سده بیستم از طریق بازسازی را می تواند در نظریه انتقادی به معنی خاص آثار مکتب فرانکفورت و یورگن هابرمارس مهمترین نماینده آن سراغ گرفت. نظریه انتقادی در جایی سربر می آورد که پروژه قرن نوزدهمی آزادی بشر –که بر مفاهیم قدرت خرد و اندیشه های پساروشنگری درباره مسیر تاریخ بشریت پایه می گرفت- با نقد عقالانیت در سده بیستم روبرو می شود. متن جا افتاده مکتب فرانکفورت یعنی دیالکتیک روشنگری تئوردور آدورنو و ماکس هورکهایمر حمله ای بر بیخ و بن آموزه پیشرفت و نتایج فرضاً رهایی بخش علم و عقلانیت است گه به حمله بر تبلیغات و «صنعت فرهنگی» که روشنگری را دستمایه فریب توده ها ساخته است ختم می شود.

آثار هابرماس، آشکارا به قصد احیا و بازیابی پروژه آزادی البته بدون استناد به مارکسیسم است که نظریه پردازان انتقادی اولیه آن را قلب نظریه انتقادی می دانستند. [...] هابرماس می خواست مبنایی برای معرفت دست و پا کند که نه یافت باور باشد نه تاویل شناختی و غیرسیاسی و این کار را از طریق تفاوت قائل شدن میان انواع «منافع معرفت ساز»ی انجام داد که از وجوه متفاوت جامعه انسانی ریشه می گیرند. تمایل جامعه با محیط مادی خودش باعث ایجاد نفع و علاقه مندی و پیش بینی و کنترل می شود که علوم تجربی –تحلیلی یافت باور آن را برآورده می سازند. انسان ها با یکدیگر به ترتیبی ارتباط می گیرند که با این علوم نمی توان از آن سر در آورد و همین، موجب پیدایش نفع و علاقه مندی به علوم تاریخی –تاویلی می گردد. ولی هابرماس نظریه انتقادی را بر صدر این دونوع آشنای علم می نشاند: نظریه انتقادی زاده تلقی جامعه به عنوان عرصه قدرت و سلطه است که باعث ایجاد نفع و علاقه مندی به آزادی، رهایی از سلطه، و دستیابی به خود مختاری عقلایی می گردد.

نظریه انتقادی زاده علاقه مندی به رهایی است ولی این بدان معنا نیست که هر نظریه ای که مروج رهایی باشد «درست» است و «حقیقت» دارد. از دید هابرمارس رهایی به معنای دستیابی به خودمختاری عقلایی است و این خود بدان معناست که به نوعی معیار مستقل اعتبار –نوعی نظریه حقیقت- نیاز داریم.

با این حال به سختی می توان گفت نظریه انتقادی به بحران اندیشه نو که بدان اشاره کرده ایم پاسخی می دهد.

جمله آغازین کتاب مشهور کال هالستی به نام رشته از هم گسیخته با لحنی تاسف بار اعلام می کند که «نظریه روابط بین الملل دچار درهم ریختگی است.»

دوران ما تا اندازه خاصی دوران نقادی است و همه چیز را باید به نقادی گذاشت.

از دید کانت مشکل بشریت تا امروز این است که به فکر خودش نیست. بشریت با تسلیم شدن به جزم ها و سنت ها در وضعیت «عدم بلوغ همیشگی» باقی می ماند. و نظریه انتقادی، بر همین مبنا می خواهد با شناسایی جزم ها و سنت ها که تولید کننده دانش وابسته به قدرت است، در برابر این جزم ها مقاومت کند و انسان را نیز از هر گونه سلطه ای رها سازد. بنابراین تنها «تهور خرد» است که می تواند با به نقد کشیدن همه چیز، راه گریزی در اختیار انسان گذارد.

موفقیت نظریه انتقادی روابط بین الملل تا اندازه زیادی در گرو توانایی آن برای به دست دادن نظریه ای است که خودنگرانه تر از انواع سنتی نظریه روابط بین الملل است. این نظریه با توسل به شیوه نقدی که از جمله کانت، هگل، مارکس و هابرماس به کاربرده اند نوید آگاهی از قید و بندهایی را می دهد که در جهان نو ما را از دست یابی به آزادی بازمی دارند. از همه مهمتر رابطه میان آگاهی و ارزش هاست که نظریه انتقادی روابط بین الملل سعی در شکافتن آن دارد. نظریه انتقادی روابط بین الملل به تحقیق در این باره می پردازد که چگونه منافع یا ارزش های خاص، آگاهی را هدایت می کنند: آگاهی هرگز خنثی یا بی طرفانه نیست. بی تردید نظریه انتقادی فارغ از این گزاره نیست اما به شکلی خودآگاهانه دارای بار هنجاری است. باید گفت نظریه های اجتماعی انتقادی را نمی توان به سادگی برای بررسی روابط بین الملل به کار بست مگر آنکه نخست به پروژه نوگرایی ادای احترام کنیم. هرچند این ادای احترام تنها به صورت بازاندیشی یا بازسازی ویژگی های محوری آن یعنی فرهنگ نقادی و روحیه جهان میهنی باشد.

لازم به ذکر است که دست کم زن باوری، تاویل شناسی فلسفی، نظریه انتقادی مکتب فرانکفورت و پساساختارگرایی در عین اینکه شیوه های جداگانه ای برای تفسیر هستند همگی به نقد شیوه های سنتی نظریه پردازی درباره روابط بین الملل پرداخته اند. به عبارت مشخص تر، آنها به درجات مختلف به تامل درباره ساختارها و رویه های حذف و طرد، و مضمون کلی نوگرایی پرداخته اند. بر همین اساس است که مقاومت به ظاهر شکننده و در عین حال تاثیر گذار آنها در برابر شیوه های سنتی نظریه پردازی در روابط بین الملل و نقد آنها، این گروه یا بهتر است بگوییم این طیف از اندیشه ها را به طبقه «نظریات انتقادی» فراخوانده. البته نباید غافل از آن بود که نوواقع گرایی ریشه نگرانه ترین نقد ها را بر پروژه های اصلاح طلبانه در سیاست بین الملل وارد ساخته است. از همین رو شگفت آور نیست که این مکتب آماج اصلی حمله کسانی قرار گرفته است که چهارچوب ذهنی شان اصلاح طلبانه یا انتقادی است.

و دیگر چه؟

نظریه انتقادی واجد دیدگاهی در خصوص روابط بین الملل است که وقتی به شکل کاملتری بیان می گردد می تواند هدایتگر کل این رشته شود. اکنون که بحران در روابط بین الملل و نظریه پردازی در آن به مرحله جدی تری رسیده و آینده دولت –شهرِ نظریه بین الملل به خطر افتاده است، این پرسش به وجود می آید که آیا بدیل تحول در نظریه پردازی در روابط بین الملل و خود آن چیست؟

گرچه ممکن است خود نظریه انتقادی مرحله بعدی در نظریه پردازی در روابط بین الملل نباشد ولی می تواند روشن سازد که مرحله بعدی چه باید باشد. نظریه انتقادی می تواند با مشخص ساختن توانمندی های خاص رویکردهای مختلف و نشان دادن اینکه چگونه می توان آنها را به هم نزدیگتر ساخت سرشت فعالیت محققانه مشترکی را که دیدگاه های متفاوت با آن در ارتباطند روشن سازد.

امروزه در این باره نوعی اتفاق نظر وجود دارد که مارکسیسم دیگر بیان اصلی نظریه انتقادی نیست ولی در این باره که تحلیل انتقادی و تامل آمیز جامعه باید به کدام سو رود بلاتکلیفی زیادی وجود دارد.

بهترین کمکی که نظریه هنجاری می تواند به مرحله بعدی نظریه روابط بین الملل کند از طریق کند و کاو درباره مسائل هنجاری، جامعه شناختی و کردمان شناختی مربوط به نظام های حذف و شمول در سیاست خارجی است. این نظریه فعالیت های فکری بشری را مشخص می سازد که دیدگاه های گوناگون به آن تعلق دارند و راه هایی را برای فرآهم آوردن مضامین آنها در دل یک چارچوب مفهومی جامع تر پیشنهاد می کند.

شمول و بیرون گذاری یکی از محورهای مباحثات در نظریه انتقادی است. مفهوم «شمول و بیرون گذاری اجتماعی» در «تمامی جوامع» قطع نظر از مکان و زمان حائز اهمیت است. جهانی بودن شمول و بیرون گذاری از بسیاری جهات مختلف آشکار است. همه جوامع رویه ها و آیین هایی دارند که مشخص می سازند چه کسی به آن جامعه تعلق دارد و چه کسی ندارد.

اصول شمول و بیرون گذاری جایگاهی اساسی در نظام های اعتقادی تعیین کننده اعضاء و غیراعضای جوامع و تمدن های بین المللی دارند. در تمامی سطوح، پیش از کسب اجازه عضویت باید معیارهای حداقلی برآورده و شرایطی اساسی محقق شود. [...] شکل های پیچیده و گاه متعارض حذف و شمول به تمامی سطوح جامعه و سیاست رخنه می کنند و بازیگران اجتماعی همه می دانند که زندگی شان با آنها در هم تنیده شده است. [...] یکی از هدف های تلویحی –اگر نه صریح- تحقیق هنجاری، طرح این پرسش است که آیا راه هایی معتبر و حتی (جهان روا) برای انتخاب میان شیوه های شمول و بیرون گذاری وجود دارد یا نه.

[...] از دید پسا نوگرایی، نظریه انتقادی که هدفش دستیابی به تفسیری جهانی از رویه های حذف و شمول باشد لاجرم نوعی از حذف فکری و سیاسی را که خاص خودش است پدید می آورد.

بر همین مبنا چنین تناقض های نخستینی در آراء و اندیشه های نظریه های انتقادی به معنای عام و حتی به معنای خاص آن می توان یافت. باید دید و همچنان منتظر ماند که بر اساس آنچه کوهن تحت عنوان ساختار انقلاب های علمی بدان اشاره کرده است، مجتمع های علمی و دانشگاهیان در برابر این تناقضات و نقدهای وارد بر نظریه انتقادی چه می کنند؟

به نظر می رسد که نظریه انتقادی همچنان می بایست به این امر بیاندیشد. همچنانکه در تصویر صفحه نخست هویداست، نظریه انتقادی در چرخه یا دوری قرار گرفته است که هگل نیز پیشتر بدان اشاره کرده است که «هرچیزی در درون خودش ضد خودش را تولید می نماید.» باید دید نظریه انتقادی می تواند از این منطق هگلی رهایی یابد یا خیر.

عنوان فایل
گژ نگاهی زیرچشمی به چرایی تولد نظریه انتقادی در روابط بین الملل application/vnd.openxmlformats-officedocument.wordprocessingml.document
rezayi.docx
46 KB
دانلود

رضا رضایی (مصدق)