چهارشنبه, ۱۳ تیر, ۱۴۰۳ / 3 July, 2024
در فاصله دو بهار با عسل بدیهی
در این پرونده به بهانه درگذشت عسل بدیعی و بخشش ۷ عضو از اعضای بدنش درباره اهدای عضو می خوانیم و اتفاق مهم و دوست داشتنی بخشش زندگی تازه به انسان ها...
دفترچه را جلویش گذاشتند، آرزوی موفقیت کرده بود برای آنهایی که میخواهند به زنده ماندن و زندگی کمک کنند. حرف خاصی نزده، نه شعار کلیشهای داده بود و نه از آن حرفهای اشکآور روی کاغذ روان کرده بود تا همه بعد از خواندنش به این فکر کنند که چه انسان بزرگی است و چقدر کار مهمی میکند. خیلی ساده و صادقانه، به جشنی رفته بود که به انسانها یاد میداد بخشنده باشند و با بخشندگی به زنده ماندن همدیگر کمک کنند. همراهشان شد تا اگر یک روزی روزگاری، از سرحادثه و آنچیزی که قسمت میخوانند، مغزش فرمان ایست داد، قلب تپندهاش را بیرون بیاورند و به زندگی یکنفر دیگر پیوند بزنند. برای او همه داستان ساده بود و همین سادگی او را از کلیشه و تظاهر دور میکرد اما چه میدانست که به فاصله نزدیکی نگران میشود. چه میدانست ناگهان، کبد یکی از عزیزانش از کار میافتد و بین دعا و امیدواری برای زنده ماندن عزیزش و یکنفر دیگر گیر میکند.
همه تلخی قصه همینجا بود، همینجایی که در داستان پیوند اعضا، یکنفر باید بمیرد تا یکنفر دیگر جان بگیرد. سوالی که خیلیها از خودشان میپرسند تا به بهانه آن دست رد بزنند به بخشندگی بعد از مرگ و شانه بالا بیندازند که «به ما چه»، اما داستان سادهتر از این حرفاست؛ به سادگی مرگ که بیخبر از راه میرسد و کاری ندارد که جوان و زیبا و در اوج زندگی هستی یا پیر و از کارافتاده. مرگ بیخبر و ساده میآید و همین پذیرش سالم و حقیقی بود که او را مثل همه آنهایی که به داستان بخشندگی بعد از مرگ فکر میکنند، در همان روزها امیدوار نگه داشت تا زندگی، زندگی عزیزش را نجات داد و او را به خانه برگرداند. خبرها در همین حد بود، هیچکس دیگر نه از امضای آن دفترچه صحبت کرد و نه از زندگی دوباره برگشته.
داستان اهدای عضو به سادگی به فراموشی سپرده شد تا بعد از پاییز و زمستان، در بهاری که آمد، دست سرنوشت بازی را بچرخاند. اینبار هم به همان سادگی کلمات در آن دفترچه یادگاری، مرگ سراغش آمد؛ مرگی که سال پیش به آن فکر کرده بود و برایش برنامه چیده بود. مرگی که دست او را برای بخشندگی باز کرد تا اعضای بدنش، تکهتکه، زندگیها را نجات دهد و نقطه تسکین خانوادهای که دغدارش شدهاند. به همین راحتی، در فاصله دوبهار، داستانی به این تلخ و شیرینی اتفاق افتاد، داستانی که به اندازه مرگ زنی جوان، زیبا و دوستداشتنی تلخ و ناگوار است و به اندازه بازگشت زندگی به ۷ خانه شیرین و جذاب، داستانی که شاید در فیلمها، سریالها و کتابها بارها گفته شده، اما به اندازه همین حقیقتی که در روزهای اول بهار، خودش را به ما نشان داد، عجیب و متناقض نیست. شاید برای همین تناقضهاست که خیلیها همچنان، دستشان به بخشش نمیرود، که خیلیها همچنان اگر و اما میآورند و وقتش که میرسد، دفترچه را بدون امضا میبندند، اما حالا دیگر این نخواستنها مهم نیست، چون میشود به تمام آنهایی که همچنان این بخشندگی را سخت میبینند، گفت؛ گوش کنید، صدای ضربان قلبش هنوز میآید.
مسعود پزشکیان سعید جلیلی انتخابات ریاست جمهوری انتخابات ریاست جمهوری 1403 انتخابات پزشکیان ایران انتخابات ریاست جمهوری چهاردهم جلیلی مناظره مناظره انتخاباتی مجلس شورای اسلامی
عربستان قتل پلیس تهران وزارت بهداشت هواشناسی قوه قضاییه خانواده آموزش و پرورش شهرداری تهران سازمان هواشناسی حوادث
خودرو اقتصاد ایران اینترنت دولت سیزدهم قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بازار خودرو بازار سرمایه دلار قیمت سکه حقوق بازنشستگان
سارا بهرامی تخت جمشید علیرضا قربانی سینمای ایران تئاتر سینما تلویزیون رسانه ملی کنسرت دفاع مقدس کتاب فیلم
مغز دانش بنیان وزیر علوم ماهواره
رژیم صهیونیستی ترکیه جنگ غزه غزه اسرائیل آمریکا فلسطین روسیه فرانسه جو بایدن دونالد ترامپ چین
فوتبال یورو 2024 استقلال پرسپولیس کریستیانو رونالدو باشگاه استقلال جام ملت های اروپا باشگاه پرسپولیس لیگ برتر نقل و انتقالات لیگ برتر ایران سپاهان
هوش مصنوعی نمایشگاه الکامپ اینستاگرام سامسونگ اپل فیبرنوری موبایل ربات ایرانسل
تغذیه قهوه میوه کاهش وزن سرطان بیماری هندوانه سیب زمینی ویتامین تب دانگ فشار خون