شنبه, ۱۳ بهمن, ۱۴۰۳ / 1 February, 2025
در فاصله دو بهار با عسل بدیهی
در این پرونده به بهانه درگذشت عسل بدیعی و بخشش ۷ عضو از اعضای بدنش درباره اهدای عضو می خوانیم و اتفاق مهم و دوست داشتنی بخشش زندگی تازه به انسان ها...
دفترچه را جلویش گذاشتند، آرزوی موفقیت کرده بود برای آنهایی که میخواهند به زنده ماندن و زندگی کمک کنند. حرف خاصی نزده، نه شعار کلیشهای داده بود و نه از آن حرفهای اشکآور روی کاغذ روان کرده بود تا همه بعد از خواندنش به این فکر کنند که چه انسان بزرگی است و چقدر کار مهمی میکند. خیلی ساده و صادقانه، به جشنی رفته بود که به انسانها یاد میداد بخشنده باشند و با بخشندگی به زنده ماندن همدیگر کمک کنند. همراهشان شد تا اگر یک روزی روزگاری، از سرحادثه و آنچیزی که قسمت میخوانند، مغزش فرمان ایست داد، قلب تپندهاش را بیرون بیاورند و به زندگی یکنفر دیگر پیوند بزنند. برای او همه داستان ساده بود و همین سادگی او را از کلیشه و تظاهر دور میکرد اما چه میدانست که به فاصله نزدیکی نگران میشود. چه میدانست ناگهان، کبد یکی از عزیزانش از کار میافتد و بین دعا و امیدواری برای زنده ماندن عزیزش و یکنفر دیگر گیر میکند.
همه تلخی قصه همینجا بود، همینجایی که در داستان پیوند اعضا، یکنفر باید بمیرد تا یکنفر دیگر جان بگیرد. سوالی که خیلیها از خودشان میپرسند تا به بهانه آن دست رد بزنند به بخشندگی بعد از مرگ و شانه بالا بیندازند که «به ما چه»، اما داستان سادهتر از این حرفاست؛ به سادگی مرگ که بیخبر از راه میرسد و کاری ندارد که جوان و زیبا و در اوج زندگی هستی یا پیر و از کارافتاده. مرگ بیخبر و ساده میآید و همین پذیرش سالم و حقیقی بود که او را مثل همه آنهایی که به داستان بخشندگی بعد از مرگ فکر میکنند، در همان روزها امیدوار نگه داشت تا زندگی، زندگی عزیزش را نجات داد و او را به خانه برگرداند. خبرها در همین حد بود، هیچکس دیگر نه از امضای آن دفترچه صحبت کرد و نه از زندگی دوباره برگشته.
داستان اهدای عضو به سادگی به فراموشی سپرده شد تا بعد از پاییز و زمستان، در بهاری که آمد، دست سرنوشت بازی را بچرخاند. اینبار هم به همان سادگی کلمات در آن دفترچه یادگاری، مرگ سراغش آمد؛ مرگی که سال پیش به آن فکر کرده بود و برایش برنامه چیده بود. مرگی که دست او را برای بخشندگی باز کرد تا اعضای بدنش، تکهتکه، زندگیها را نجات دهد و نقطه تسکین خانوادهای که دغدارش شدهاند. به همین راحتی، در فاصله دوبهار، داستانی به این تلخ و شیرینی اتفاق افتاد، داستانی که به اندازه مرگ زنی جوان، زیبا و دوستداشتنی تلخ و ناگوار است و به اندازه بازگشت زندگی به ۷ خانه شیرین و جذاب، داستانی که شاید در فیلمها، سریالها و کتابها بارها گفته شده، اما به اندازه همین حقیقتی که در روزهای اول بهار، خودش را به ما نشان داد، عجیب و متناقض نیست. شاید برای همین تناقضهاست که خیلیها همچنان، دستشان به بخشش نمیرود، که خیلیها همچنان اگر و اما میآورند و وقتش که میرسد، دفترچه را بدون امضا میبندند، اما حالا دیگر این نخواستنها مهم نیست، چون میشود به تمام آنهایی که همچنان این بخشندگی را سخت میبینند، گفت؛ گوش کنید، صدای ضربان قلبش هنوز میآید.
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست