شنبه, ۱۳ بهمن, ۱۴۰۳ / 1 February, 2025
پیشروی به سوی «تقلیدگریزی»
● یک
خورشید یک شراره کوچک از این غم است
این آتش همیشه که در جان آدم است
غم: دوزخی که در دل من شعله میتند
صد دجله هم نشاندن یک شعله را کم است
در حیرتم فرات از این غم چرا نسوخت
این غم که شعلهناکتر از صد جهنم است
خورشید شاهد است چه کردند با حسین(ع)
از شرم بنگرید به پیشانیاش نم است
آن شب چراغ خیمه هم از شرم پلک زد
وقتی که دید غیرت و مردانگی کم است
هفتاد و دو ستاره و یک آفتاب سرخ
منظومهای شهید که نامش محرم است
سوزی نداشت شعر من ای «محتشم»! بخوان
«باز این چه شورش است که در خلق عالم است...»
حدود نیم دهه است که ترکیب «شعر شهرستان» به ترکیبی آشنا در فرهنگ شعر معاصر بدل شده که به گمان من، پیش و بیش از آنکه نشانه توجه به شاعران شهرستانی باشد، نشانهای برای وجود مرزهای نامرئی میان شعر تهران و شعر باقی کشور است؛ من بالشخصه به این مرز باور ندارم چرا که حدود چهار دهه است که دیگر تهران، مرکز شعر ایران نیست و اکثر نامآوران شعر معاصر هم که در آن سکنا دارند اساساً تهرانی نیستند. شاید اگر این نگاه و این توجه به شعر شهرستان، پنج دهه قبل اتفاق میافتاد، حرکتی پیشرو محسوب میشد چرا که شاعر و نویسنده شهرستانی در پایتخت آن موقع، نه تنها به عنوان یک ادیب و هنرمند نوپا که به دلیل خاستگاه زادمانی خود، از امکانات نشر و چاپ محروم میشدند اما اکنون این نوع مرزبندی، در روزگار پررونقی کار شاعران و هنرمندان شهرستانی،نه منطقی و نه منطبق با واقعیت است. کتاب حاضر هم با توجه به این نگرش، حاوی جلوههایی از حضور یک «شاعر شهرستانی» است با مقدمهای از رئیس حوزه هنری استان گلستان که اگر چاپ «صدای بومی یک مرد» در این استان و توسط امکانات این استان صورت میگرفت [چنان که در استانهای همجوار چنین اتفاقی افتاده] بسیار هم خوب بود و نشاندهنده فعالیت انتشاراتی یک استان نوپا، اما از آنجا که مشخص است کتاب در تهران به چاپ رسیده، تصوری که پیش میآید همان ایده «شاعر شهرستانی» است که به گمان من سیاست فرهنگی مناسبی نیست چرا که همه میدانیم حوزه هنری از بدو تأسیساش همیشه ناشر شاعران و نویسندگان شهرستانی بوده و این نوع نشر هم هیچگاه نیازمند «مهر زدن» و «مقدمه نویسی» نبوده.
از همه این حرفها که بگذریم و منهای آن خط مرز فرضی که اساساً وجود ندارد، «حسین عبدی» شاعر مستعدی است یعنی شاعر مستعدی بوده چرا که به روایت کتاب، ما شاهد شعرهایی متعلق به سالهای ۶۸ تا ۷۵ هستیم که اکنون منتشر شدهاند، حالا چرا شعرهای بعدی در این کتاب لاغر نیامده، یا ناشر میداند یا شاعر یا هیچ کدام! پسند خود من این است وقتی کتابی را میخوانم که به تازگی منتشر شده حاوی آخرین آثار مؤلف یا شاعرش باشد تا بشود قضاوت درستی نسبت به روند شاعری وی داشت، وگرنه چطور میتوان صرفاً با اتکا به آثاری که بیش از یک دهه [در بهترین شکلش] از زمان سرودنشان گذشته، به داوری منصفانهای نشست؟
● دو
با نیت مسموم، نشسته به کمین، تیغ
امروز چه شقالقمری میکند این تیغ
امروز که تاریکترین روز جهان است
تقدیر نشاندهست به چشمان زمین تیغ
این سر نه زمینیست که در سایه عرش است
شرمی کن و بر بال ملائک منشین تیغ!
□□□
از حنجره کفر زمان هلهله برخاست
وقتی که فرود آمد بر تارک دین تیغ
شد سرخترین خاطره، آن مردترین مرد
با زردترین ضربت نامردترین تیغ
طبیعتاً «حسین عبدی» در ردهبندی شاعران سالهای اخیر، شاعری آئینی است که هر چه به تاریخ فعلی ما نزدیکتر میشود کیفیت آثارش هم بهتر میشود و مخصوصاً شعرهایی که تاریخ سال ۷۵ را پائین خود دارند از رویکرد بهتری نسبت به زبان، تقلیدگریزی و همعصرگویی برخوردارند. شاعر در این گونه آثار، به سمت «استقلال» متمایل است. چیزی که در آثار قدیمیتر، تقریباً نادر است. من اگر جای شاعر بودم از چاپ آثار قدیمیتر اجتناب میکردم. آثاری با چنین آغازهایی: «طوفان که چنبر میزند بر دوش جنگل/ شعر خزان سر میدهد در گوش جنگل...» یا: «در جاده بوی گام تو را میشود شنید/ پژواک سرخ نام تو را میشود شنید...» یا «جنگل پر از غریبه فقط آشنا تفنگ/ شب بود و وقت درد دل مرد با تفنگ...» که در ذهن، نه یک شعر خاص که رویکرد یک دوره را نشان میدهند به بیحس و حالترین شکلش. به گمانم در اواخر دهه هشتاد دیگر نتوان به ابیاتی از این دست افتخار کرد: «با خون مرد در دل تاریخ نقش بست:/ جنگل، گراز، حادثه، خون، میرزا، تفنگ چرا» که این گونه شعر را در اوایل دهه شصت، در بهترین شکلش در آثار دکتر غلامرضا رحمدل دیدهایم. همین طور میتوانم اشاره کنم به چند دوبیتی و شعر نوی کوتاه که بهترین تصمیم دربارهشان، عدم انتشارشان بود چرا که حتی در اوایل دهه شصت و در «جنگ سوره» و تحت نظارت زنده یادان سیدحسن حسینی و قیصر امینپور، به چنین آثاری توجه نمیشد با این عنوان: «نقلیدی و ضعیفاند»! خب، البته این همه آن چیزی نیست که میشود در «صدای بومی یک مرد» پیدا کرد. این کتاب چند شعر خوب هم دارد که محتملاً پیشقراول آثار پرکیفیت بعدیاند که در این مجموعه نیستند؛ آثاری از این دست:
بیستارهام امشب مثل آسمان در مه
گم شده زمین در ابر گم شده زمان در مه
یخ زده گلوی من آتشی بنوشانم
یخ زدهست گوش من شعلهای بخوان در مه
گم شده نگاه من چون ستارگان در ابر
گم شده ست راه من چون پرندگان در مه
شوق آسمانم بود نارفیقها گفتند:
آسمان خطرناک است پیش ما بمان در مه
آن یقین نورانی در شب کدر گم شد
پرسه میزند اینک سایه گمان در مه
در سیاهی سرما سایهوار میپوسیم
کور میشود آخر چشمهایمان در مه
□□□
ای طلوع بیمغرب! سربرآور از مشرق
پیش از آنکه در این شب گم شود جهان در مه
و آخرش... منتظر کار بعدیام!
یزدان مهر
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست