جمعه, ۷ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 26 April, 2024
مجله ویستا

کلام خاتمیت


کلام خاتمیت

نیاز دائمی انسان به هدایت الهی و راهنمایی وحی از یک سو, و صراحت قرآن و اجماع مسلمین بر ختم رسالت و کمال دین اسلام از سوی دیگر, پرسش هایی در زمینه ی خاتمیت ایجاد کرده است این پرسش ها از منظرهای مختلفی قابل طرح و پاسخ گویی اند; یکی از نگاه درون دینی و با توجه به هماهنگی آیات مربوط به خاتمیت و دیگری با نگاهی کلی به چگونگی تطبیق قوانین ثابت با نیازهای متغیر آدمی

نیاز دائمی انسان به هدایت الهی و راهنمایی وحی از یک سو، و صراحت قرآن و اجماع مسلمین بر ختم رسالت و کمال دین اسلام از سوی دیگر، پرسش هایی در زمینه ی خاتمیت ایجاد کرده است. این پرسش ها از منظرهای مختلفی قابل طرح و پاسخ گویی اند; یکی از نگاه درون دینی و با توجه به هماهنگی آیات مربوط به خاتمیت و دیگری با نگاهی کلی به چگونگی تطبیق قوانین ثابت با نیازهای متغیر آدمی.

● چه فرقی بین ختم رسالت و ختم نبوت وجود دارد؟ آیا می توان گفت منظور از ختم نبوت در آیه ی خاتم النبیین (احزاب: ۴۰) ختم باب رسالت است؟ (محمدرضا بهدار)

در بیان پاسخ به این پرسش و شبهه ابتدا باید تفاوت و یا رابطه ی بین منصب «نبوت» و «رسالت» یا رابطه ی بین «نبی» و «رسول» بررسی و تبیین شود. در این باب سه نظریه و دیدگاه مطرح شده است که طبق هر سه دیدگاه معلوم می شود که ختم نبوت ختم رسالت را شامل می شود و این دو با هم هماهنگ هستند و منقطع شدن باب نبوت مستلزم ختم رسالت خواهد بود.

۱) دیدگاه اول

طبق این دیدگاه که به معنای لغویِ «نبی» و «رسول» نظر دارد، این دو، مفهوماً متباین هستند; به این بیان که واژه ی نبی، صفت مشبهه و بر وزن «فعیل» است. این واژه اگر از ماده ی «نَبْوَة» باشد، به معنای رفیع و بلندمرتبه است[۱] و چنان که از ماده ی «نبأ» باشد، به معنای «صاحب خبر مهم» است; یعنی خبرهایی که فایده ی بزرگی را در بردارند که از آنها علم یا ظن غالب حاصل می شود.[۲] البته، چون این عنوان درباره ی پیام آوران الهی به کار رفته است، معنای دوم مناسب تر است; خبرهایی که پیامبران(علیهم السلام)به بشر ابلاغ می کنند، به علت مرتبط بودن با سعادت و شقاوت بشر، از نظر اهمیت و فایده در درجه ی اعلی هستند.

پس «نبی» کسی است که خود از پیام آسمانی آگاه است و خبرهای مهم آسمانی را به بشر ابلاغ می کند; بدین ترتیب، رفعت مقام و بلندی مرتبه، لازمه ی نبی خواهد بود; اما واژه ی «رسول» به معنای فرستاده و پیک است، خواه رسالت و مأموریت او رسانیدن پیام باشد و خواه انجام یک کار.

تا این جا معلوم شد که بین دو واژه ی نبی و رسول تشابه مفهومی نیست و نبوت و رسالت دو مقام و منصب هستند. بدین دلیل برخی ها مسئله ی خاتمیت را که از ضروریات دین اسلام است، مخدوش دانسته و بدان ایراد گرفته اند که پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله) به نص قرآن، خاتم الانبیاء است، نه خاتم الرسل، و ممکن است رسولی دیگر بعد از ایشان از طرف خداوند مبعوث شود.

در این دیدگاه، بدین طریق می توان به پرسش جواب داد که درست است که ظاهر دو واژه ی نبی و رسول متفاوت است; اما با توجه به مفهوم این دو می فهمیم که رابطه ای بین این دو برقرار است و آن این که به کار بردن اصطلاح رسول در مورد پیام آوران و فرستادگان الهی، برای ابلاغ و رساندن پیام خدا به مردم، مستلزم آگاهی و باخبر شدن آنان از محتوای پیام (وحی) الهی است; لذا رسول برای این که بتواند نقش رسالت الهی خود را ایفا کند، ابتدا باید نبی باشد; یعنی به اخبار غیب و پیام الهی آگاه باشد، تا آن را به مردم ابلاغ کند و رسالت بدون پیام معنا ندارد; بنابراین وقتی اعلام شد که نبوت منقطع شده و دیگر نبی ای نخواهد آمد که حامل اخبار الهی باشد، حتماً رسالت هم پایان می پذیرد و دیگر رسولی نخواهد بود که این اخبار غیبی را به مردم ارسال کند.

۲) دیدگاه دوم

این دیدگاه که مشهور متکلمان و مفسران اسلامی آن را پذیرفته اند این است که نبی اعم از رسول است;[۳] به این معنا که رسول پیامبری است که مأمور ابلاغ پیام های الهی و رساندن اوامر و نواهی شارع به مردم است; ولی نبی، پیامبری است که با اتصالش به منبع غیب، حامل پیام های الهی است، خواه مأمور به ابلاغ آنها باشد و خواه نباشد.[۴]

لذا طبق این نظریه، رسالت برای مرسل، منصب سفارت است از جانب خداوند متعال برای ابلاغ آنچه از غیب به او رسیده، به مردم (اعم از تبشیر و انذار و تنفیذ); اما نبوت منصبی است معنوی که از طرف خداوند به نبی اعطا می شود و او را به عالم غیب و اخبار آن متصل می گرداند و او حامل خبرها و پیام های الهی است.[۵]

بنابر این دیدگاه، نسبت میان نبی و رسول، عموم و خصوص مطلق است; زیرا هر رسولی نبی هست، ولی هر نبی ای رسول نیست; به عبارت دیگر، رسول آن کسی است که هم مبعوث است و هم مأمور به تبلیغ رسالت; اما نبی کسی است که فقط مبعوث باشد، چه مأمور به تبلیغ باشد و چه نباشد.

این دیدگاه که نبی اعم از رسول است، با برخی روایات سازگاری دارد. از جمله در معانی و خصال از ابی ذر غفاری(رحمه الله) نقل شده که

به رسول خدا(صلی الله علیه وآله) عرضه داشتم که انبیا چند نفر بودند؟ فرمود: صد و بیست و چهار هزار نفر. پرسیدم: مرسلین از آنان چند نفر بودند؟ فرمود: سیصد و سیزده نفر که خود جمعیتی بسیارند.[۶]

در حدیثی دیگر از امام باقر(علیه السلام) نقل شده که در تفسیر آیه ی (و کان رسولا نبیا) فرمود: رسول کسی است که در خواب و بیداری فرشته ی وحی را می بیند و صدای او را می شنود; ولی نبی کسی است که فقط در خواب فرشته ی وحی را می بیند و در بیداری فقط صدای او را می شنود.[۷]

از این روایت به دست می آید که رسالت مقامی بالاتر از نبوت است; زیرا افزون بر کمالات نبوت، دارای کمالات بالاتری است.باید یادآور شویم که با توجه به برخی روایات، این فرق بین رسول و نبی را نمی توان به حساب مفهوم این دو واژه گذاشت، بلکه می توان گفت که نبی ازنظر مصداق (نه مفهوم) اعم از رسول است; یعنی همه ی پیامبران دارای مقام نبوت بوده اند، ولی مقام رسالت اختصاص به گروهی از ایشان داشته است.[۸]

در هر تقدیر، حتی اگر نبی را اعم از رسول بدانیم باز هم به خوبی می توان جواب از ایراد بر خاتم النبیین را داد; زیرا وقتی نبوتی بعد از رسول خدا(صلی الله علیه وآله) نباشد، رسالتی هم نخواهد بود، چون رسالت، یعنی آوردن خبری از غیب; حال که بنا شد خبر گرفتن از منبع غیب منقطع شود و دیگر نبوت و نبی ای نباشد، قهراً رسالتی هم نخواهد بود.[۹]

به بیانی دیگر، دانسته شد که نبوت از نظر مصداق اعم از رسالت است و معلوم است که وقتی اعم متوقف شد، اخص هم متوقف می شود; چون موقوف شدن اعم مستلزم موقوف شدن اخص است.[۱۰]

مثلا، وقتی می گوییم فلانی در ایران نیست، حتماً در تهران هم نیست; اما اگر بگوییم در تهران نیست، ممکن است در نقطه ای دیگر از ایران باشد; بنابراین اگر پیامبر(صلی الله علیه وآله) را خاتم المرسلین می نامید، ممکن بود خاتم انبیا نباشد، اما وقتی او خاتم انبیا است، مسلماً خاتم رسولان نیز خواهد بود.

۳) دیدگاه سوم

برخی از متفکران اسلامی، دیدگاه دوم که نبی را اعم از رسول فرض کرده اند، ناتمام دانسته و آن را ناسازگار با برخی آیات می دانند.

زیرا در بعضی از آیات قرآن کریم، صفت «نبی» بعد از صفت «رسول» آمده است. (وَ اذْکُرْ فِی الْکِتَـبِ مُوسَی إِنَّهُ کَانَ مُخْلَصًا وَکَانَ رَسُولاً نَّبِیًّا)[۱۱] که در مقام مدح و تعظیم حضرت موسی(علیه السلام) او را هم رسول خوانده و هم نبی; و مقام مدح اجازه نمی دهد که این کلام را حمل بر ترقی از خاص به عام کنیم و بگوییم معنایش این است که اول نبی بود و بعد رسول شد; در صورتی که، طبق دیدگاه دوم، صفتی که مفهوماً عام است، (نبی) باید قبل از صفت خاص (رسول) ذکر شود.[۱۲] به همین دلیل دیدگاه دیگری مطرح شده که معتقد است در زمینه ی فلسفه ی نبوت و رسالت انبیا(علیهم السلام)تفاوتی میان نبی و رسول نیست، هرچند مفهوماً مترادف نیستند، از نظر مصداق و وظیفه و مأموریت محول شده به آنها با یکدیگر ملازم اند; یعنی کسی که به مقام نبوت و پیامبری برگزیده می شود، حتماً مقام رسالت و پیام رسانی را نیز دارد; بنابراین منصب نبوت و رسالت مربوط به دو طایفه از اشخاص که از جانب خدا به سوی مردم مبعوث شده اند نیست، بلکه هر کسی که از طرف خدا مبعوث شده است، می تواند دارای دو حیثیت و دو جهت و ویژگی باشد، یکی مقام نبوت و دیگری منصب رسالت. نبوت او ناظر به جهت اتصال او با مبدأ غیب و تحمّل اخبار و پیام های الهی است و رسالت او ناظر به جهت ابلاغ آن احکام و معارف الهی به مردم.[۱۳]

دلیل روشن بر این مطلب آن است که قرآن کریم، آن جا که از نبوت عامه سخن می گوید، گاه واژه ی «نبی» و گاه واژه ی «رسول» را به کار می برد; چنان که می فرماید:

(کانَ النَّاسُ أُمَّةً واحِدَةً فَبَعَثَ اللَّهُ النَّبِیِّینَ مُبَشِّرِینَ وَ مُنْذِرِینَ...).[۱۴]

و در جای دیگر می فرماید:

(لَقَدْ أَرْسَلْنا رُسُلَنا بِالْبَیِّناتِ وَ أَنْزَلْنا مَعَهُمُ الْکِتابَ وَ الْمِیزانَ...).[۱۵]

در این آیات و دیگر آیات قرآن، هم کلمه ی نبی بر عموم انبیا(علیهم السلام) اطلاق شده و هم کلمه ی رسول.

جواب شبهه ی مذکور طبق این دیدگاه کلامی این است که هر حکمی که برای یکی از این دو ملازم، ثابت یا نفی شود، برای دیگری هم جاری است; لذا وقتی در آیه ی شریفه ی خاتم النبیین، ختم نبوت ثابت می شود، حتماً این حکم برای رسالت هم ثابت است; یعنی رسول اکرم(صلی الله علیه وآله) هم خاتم النبیین است و هم خاتم المرسلین. پس اگر بستن باب نبوت و ختم نزول وحی را قبول کردیم، باید بپذیریم که باب رسالت الهیه هم منقطع شده است.

حاصل آن که بنابر هر سه منظر در مورد نسبت بین رسول و نبی، باب رسالت و ارسال رسل با اعلام انقطاع و ختم منصب نبوت (خاتم النبیین) پایان می پذیرد.

● قوانین محدود چگونه می توانند پاسخ گوی نیازهای نامحدود باشند؟ (محسن میرزاپور)

یکی از پرسش های مهم در باب خاتمیت نبوت که گاهی به صورت شبهه مطرح می گردد، این است که اگر با رحلت نبی مکرم اسلام(صلی الله علیه وآله) نبوت ختم شده و ارتباط بشر با وحی منقطع گردیده است، برای آن دسته از نیازهای بشری که در فراز و نشیب روزگار پدید آمده و رو به تکامل است چه احکامی وجود دارد؟ به عبارت روشن تر، اسلامی که مدعی است برای همه ی شئونات فردی و اجتماعی انسان قانون و مقرراتی دارد، چگونه برای بشری که نیازهای او در حال تغییر و تکامل دایمی است قانون وضع کرده است و، بالاخره، قوانین محدود اسلام چگونه می تواند ظرفی برای این همه رویدادهای ناپایدار و متغیر باشد؟

در ابتدا باید متوجه این نکته باشیم که خاتمیت و کمال، دو امر متلازم اند; یعنی اگر دینی مدعی خاتمیت است، به ناچار باید دین کاملی هم باشد; لذا خداوند در قرآن کریم، برای تفهیم این تلازم، گاهی از کامل بودن دین اسلام خبر می دهد: (الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ)[۱۶] و گاهی از خاتمیت: (مَّا کَانَ مُحَمَّدٌ أَبَآ أَحَد مِّن رِّجَالِکُمْ وَ لَـکِن رَّسُولَ اللَّهِ وَ خَاتَمَ النَّبِیِّینَ).[۱۷]هر کسی نمی تواند مدعی کمال و خاتمیت مکتب خود باشد. مکاتبی که تدبیر دنیوی و روابط فردی و اجتماعی انسان را بر پایه ی حسّ و تجربه قرار می دهند، هیچ گاه نمی توانند داعیه ی کمال و خاتمیت داشته باشند. فقط کسی می تواند ادعای کمال و خاتمیت دین خود را داشته باشد که از نشئه ی طبیعت گذر کرده و در مقام قرب الهی به لقاءالله نایل گردیده باشد; زیرا هر اسوه و رهبری، به مقدار راهی که خود پیموده است پیروان خود را راهنمایی می کند و پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله) اسوه ی کاملی است که راه را تماماً طی کرده و، از این طریق، کامل ترین قوانین را برای سلوک بندگان خدا به آنها ابلاغ نموده است; پس دین مبین اسلام تنها دینی است که تمام مراحل و مراتب ممکن انسانی را فراروی بشر قرار داده و، به همین دلیل، مدعی کمال و خاتمیت است.[۱۸]

● انواع نیازمندی های بشر

۱) نیازمندی های بشر بر دو گونه است:

نیازمندی های اولی: این گونه نیازهای بشر ناشی از طبیعت فردی و اجتماعی انسان است; یعنی طبیعت انسان اقتضای این نیازها را دارد. این نیازمندی ها یا فردی است (روحی و جسمی) و یا اجتماعی. نیازهای فردیِ جسمی مانند نیازمندی بشر به خوراک، پوشاک، مسکن و همسر; نیازهای فردی روحی، مانند گرایش انسان به علم، زیبایی و پرستش; و نیازمندی های اجتماعی، مانند معاشرت، تعاون، عدالت و آزادی.

۲) نیازمندی های ثانوی: این نوع نیازهای بشری از نیازهای اولی ناشی می شوند; مانند نیاز به انواع آلات و وسایل زندگی که در هر عصری متغیر است; زیرا کیفیت زندگی در هر عصری با عصر دیگر متفاوت است. نیازمندی های اولی بشر مربوط به طبیعت بشر است، ولی نیازهای ثانوی انسان به کیفیت زندگی فردی و اجتماعی او بر می گردد.[۱۹]

● انواع قوانین اسلامی

اسلام به فراخور همین نیازهای بشر دو نوع قانون دارد:

۱) قوانین ثابت:

این گونه قوانین مربوط به شئون فردی و اجتماعی انسان است که برگرفته از اصول فطری و غریزی ثابت اوست و در اجتماعات و فرهنگ های متفاوت یکسان است; مثلاً علاقه ی پدر و مادر به کودک یک علاقه ی فطری و غریزی است; در نتیجه، احکامی که بر این اساس وضع می گردد (مانند: احکام ارث و تربیت) باید ثابت و ابدی باشد. نمونه ی دیگر این که، نیاز انسان به خانواده و اجتماع برخاسته از اجتماعی بودن انسان است; در این صورت، قوانین مربوط به برقراری نظم و عدالت اجتماعی و روابط و حقوق افراد و وظایف زن و شوهر در برابر یکدیگر باید ثابت باشد; زیرا جامعه ی انسانی با تمام تحولات و تغییراتی که دارد، هرگز اجتماعی بودن او را تغییر نمی دهد. قوانین مربوط به عبادات، تهذیب نفس و کسب فضایل اخلاقی (مانند وظیفه شناسی، نوع دوستی و غیره) نیز همین گونه اند.[۲۰]

۲) قوانین کلی و عامی که قابلیت انطباق در هر عصر و شرایطی را دارد:

این گونه قوانین، ناظر به آن دسته از احتیاجات بشر است که با تغییر زمان و شرایط تغییر پیدا می کنند. اسلام برای این گونه احتیاجات برنامه ی خاصی در نظر گرفته است و آن این که این اوضاع متغیر را به اصول ثابت مربوط می کند و آن اصول ثابت در هر عصر و در هر شرایطی، قانون فرعی متناسب با همان شرایط را تولید می کند.

مثلاً اسلام در باب مسائل دفاعی و جلوگیری از تهاجم دشمنان، تقویت بنیه ی نظامی را واجب کرده و همین را به عنوان یک قانون کلی بیان فرموده است: (وَأَعِدُّواْ لَهُم مَّا اسْتَطَعْتُم مِّن قُوَّة).[۲۱] این که در کتاب وسنت سخن از تیراندازی و اسب دوانی شده و مسلمین به این امور ترغیب شده اند، از باب انطباق آیه بر موارد و مصادیق است. در حقیقت مهارت در تیراندازی و اسب دوانی، شکل اجرایی تقویت بنیه ی نظامی در مقابل دشمنان اسلام در آن عصر بوده است، نه این که این امور، هم چون موارد دسته ی اول، حکمشان ثابت و تغییرناپذیر باشد.

پس، لزوم تقویت بنیه ی نظامی در مقابل دشمن، قانون ثابتی است که از یک احتیاج ثابت سرچشمه می گیرد و لکن مصادیق آن به تبع زمان و شرایط تغییر می کند; زمانی مصداق تقویت قوای نظامی در مهارت های تیراندازی و اسب دوانی بوده است و در زمانی دیگر، تجهیزات تانک، موشک و... است.[۲۲]

حال که دانستیم در اسلام برای نیازمندی های متغیر انسان هم قوانینی وضع شده است، به این نکته ی اساسی و مهم می پردازیم که اسلام به چه نحوی با قوانین محدود، برای پدیده های نامحدود حکم وضع کرده است؟ به عبارت دیگر، راه های به دست آوردن احکام و قوانین الهی برای مسائل جدید به چه صورت است؟ اسلام چه مجراهایی را برای به دست آوردن حکم خدا برای مسائل جدید فراروی بشر قرار داده است؟

برای پاسخ به این پرسش ها باید گفت: هر دین برای این که قوانینش بتوانند با رشد و تکامل اجتماع بشری جلو بروند و توان پاسخ گویی نیازهای آنان را در هر بُرهه ای از زمان داشته باشند، باید دو ویژگی داشته باشد:

اول این که دارای مصادر تشریع و وضع قانون غنی و وسیع باشد تا علما برای حکم و مسائل جدید از قوانین کلی بهره ببرند; و دیگر این که قوانین آن انعطاف پذیر باشند تا بتوانند بر تمام صور متغیر زندگی قابل حمل باشند.

دین مبین اسلام چنین دینی است;[۲۳] یعنی:

۱) مصادر احکام دین اسلام غنی است.

در اسلام برای این که مسلمانان در هیچ قضیه ای بدون حکم و قانون نمانند، علاوه بر قرآن و احادیث نبوی و خاندان طاهرینش که خود جزء منابع غنی تشریع هستند، چند راه دیگر برای استخراج قوانین معرفی شده است که عبارت اند از: حکم عقل، وضع احکام بر اساس مصالح و مفاسد، اجتهاد و استنباط احکام و نیز اختیارات حاکم اسلامی که در این جا به اختصار به توضیح هر یک می پردازیم:

الف) حکم عقل: اسلام در کنار حجت ظاهری که همان پیامبران هستند حکم عقل را امضا و آن را حجت باطنی معرفی کرده است. البته باید توجه داشت که مراد از حکم عقل این نیست که عقل در تمام موضوعات و احکام شرعی حق دخالت دارد و هر حکمی را که بیان کند از طرف شارع امضا می گردد، بلکه منظور این است که در موارد خاصی، به وسیله ی عقل، بعضی از مشکلات حل می شود.[۲۴]

ب) احکام الهی تابع مصالح و مفاسد هستند: هیچ حکمی از احکام الهی بی مصلحت نیست. هر آن چه واجب شده است دارای مصلحتی است، خواه مصلحت فردی یا اجتماعی، و هر آن چه حرام شده دارای مفسده ای فردی یا اجتماعی و یا هر دو است; مثلا درباره ی قماربازی و خوردن شراب در قرآن آمده است:

(إِنَّمَا یُرِیدُ الشَّیْطَـنُ أَن یُوقِعَ بَیْنَکُمُ الْعَدَ وَةَ وَالْبَغْضَآءَ فِی الْخَمْرِ وَالْمَیْسِرِ وَیَصُدَّکُمْ عَن ذِکْرِ اللَّهِ وَعَنِ الصَّلَوةِ فَهَلْ أَنتُم مُّنتَهُونَ)[۲۵] همانا شیطان می خواهد با شراب و قمار میان شما دشمنی و کینه ایجاد کند و شما را از یاد خدا و از نماز باز دارد، پس آیا شما دست بر می دارید.

همین تبعیت احکام از مصالح و مفاسد باعث شده است که قوانین اسلامی جاودانه باشند; چرا که مصلحت ها و مفسده ها مساوی و یکسان نیست و باید مصالح و مفاسد با هم سنجیده شوند و گاهی در راه رسیدن به یک مصلحت مهم، ارتکاب بعضی گناهان کوچک جایز می گردد و، همین طور، برای دور ماندن از یک مفسده ی بزرگ ترک بعضی از واجبات بی اشکال می شود. به خاطر همین، علمای اسلامی در چنین مواردی، به کمک عقل، به تأسیس قاعده ی «رعایت اهم و مهمّ» پرداخته اند; در نتیجه، همیشه مصلحت کم تر فدای مصلحت بزرگ تر و بیشتر می شود. این قاعده بسیاری از مشکلات را که فراروی بشر به وجود می آید حل می کند.[۲۶]

ج) اجتهاد و استنباط احکام: اجتهاد یعنی کوشش عالمانه برای درک قوانین اسلام با استفاده از کتاب، سنت، اجماع و عقل. یکی از شرایط امکان جاویدان ماندن اسلام همین اجتهاد است; زیرا از همین طریق می توان حکم هر موضوعی را از منابع اسلامی استخراج کرد و بدین وسیله از قوانین دیگر بی نیاز بود.[۲۷]

د) اختیارات حاکم اسلامی: اسلام به شخص پیامبر(صلی الله علیه وآله) و جانشینان معصوم او که اداره ی اجتماع را بر عهده دارند اختیاراتی داده است که به وسیله ی آن می توانند مشکلات زیادی را حل کنند. البته این اختیارات دامنه ی وسیعی دارد و حاکم اسلامی در شرایط جدید و نیازمندی های جدید می تواند با توجه به اصول اسلامی مقرراتی را وضع نماید و همین اختیارات، با شرایطی، به حاکم شرع داده می شود.[۲۸]

۲) قوانین اسلام انعطاف ناپذیرند.

الف) اسلام به ظاهر و شکل و صورت زندگی نپرداخته است. آن چه مورد توجه اسلام است باطن و واقعیات است. دستورهای اسلامی به گونه ای هستند که انسان را فقط متوجه واقعیات زندگی می کنند و راهی را فراروی او قرار می دهند تا به اهداف عالی انسانی برسد; از این رو، گسترش وسایل زندگی و تغییر کیفیت زندگی طی قرون و اعصار، هیچ گونه منافاتی با احکام دینی اسلام ندارد; زیرا ناسازگاری یک قانون با این گونه پیشرفت ها در صورتی است که آن قانون بر عوامل و وسایل مخصوصی تکیه کرده باشد، مثلاً گفته باشد همیشه برای نوشتن باید از دست و قلم استفاده شود.[۲۹]

ب) عامل دیگری که به قوانین اسلامی خاصیت انعطاف پذیری داده است، وجود یک سلسله قواعدی است که فقها آن را «قواعد حاکمه» نامیده اند; یعنی قواعدی که در سراسر احکام و قوانین اسلام تسلط دارند و بر همه ی آنها حکومت می کنند; مثلاً آیه ی شریفه ی: (وَ مَا جَعَلَ عَلَیْکُمْ فِی الدِّینِ مِنْ حَرَج)[۳۰] و هم چنین حدیث شریف «لاضرر و لاضرار»[۳۱] بر تمام قوانین، حکومت دارند; یعنی هر حکمی از احکام اسلامی که باعث حرج و مشقت و سختی و ضرر و زیان باشد، به حکم این آیه و روایت، برداشته می شود. البته تشخیص این ادله و عمل کردن به آن، فقط کار مجتهدین و فقهای اسلامی است.[۳۲]

پس دین مبین اسلام، با توجه به این که برخوردار از همه ی موارد یاد شده است، توان پاسخ گویی به رویدادهای نامحدود را دارد و می تواند دینی جاویدان و همیشگی باشد و به تمام نیازهای فردی و اجتماعی بشر پاسخ دهد.

[۱]. ابن اثیر، النهایه: ج ۳، ص ۴۵; اقرب الموارد، ج ۲، کلمه ی نبأ; مجمع البحرین، ج ۲، ص ۴۰۵.

[۲]. راغب اصفهانی، المفردات القرآن، ماده ی نبأ.

[۳]. ر.ک: سعدالدین تفتازانی، شرح المقاصد، ج ۵، ص ۶، (انتشارات شریف رضی، چاپ اول)، شیخ مفید در اوائل المقالات، ص ۴۵، این نظر را به تمام امامیه نسبت می دهد.

[۴]. تفسیر تبیان، ج ۲، ص ۳۳۱; مجمع البیان، ج ۴، ص ۹۱; تفسیر الجلالین، تفسیر آیه ی ۵۲، سوره ی حج و تفسیر المنار، ج ۹، ص ۲۲۵ ـ ۲۲۶.

[۵]. جعفر سبحانی، الهیات، ج ۳، ص ۴۹۰.

[۶]. شیخ صدوق، الخصال، (قم: مؤسسه ی نشر اسلامی، ۱۴۰۳ه.ق)، ج ۲، ص ۵۲۴.

[۷]. اصول کافی، ج ۱، کتاب الحجة، باب الفرق بین الرسول و النبی.

[۸]. ر.ک: المیزان (ترجمه) ج ۲، ص ۲۱۶ ـ ۲۱۷; و آموزش عقاید، ج ۱،ص ۱۰۶ ـ ۱۰۷.

[۹]. المیزان، ج ۱۶، ص ۴۸۷.

[۱۰]. المیزان، ج ۲، ص ۲۱۶ ـ ۲۱۷ و ۱۴۴.

[۱۱]. مریم: ۵۱.

[۱۲]. علامه طباطبایی، المیزان (ترجمه)، ج ۳، ص ۲۰۹; و ر.ک: محمد تقی مصباح یزدی، آموزش عقاید، ج ۱، ص ۱۰۶،(چ اول، بهار ۱۳۷۶)، و راه و راهنماشناسی، (معارف قرآن)، ج ۵، ص ۱۵.

[۱۳]. علی ربانی گلپایگانی، ایضاح المراد فی کشف المراد، ص ۳۰۵ و عقاید استدلالی، ج ۲، ص ۱۹ ـ ۲۱.

[۱۴]. بقره: ۲۱۳.

[۱۵]. حدید: ۲۵.

[۱۶]. مائده: ۳.

[۱۷]. احزاب: ۴۰.

[۱۸]. ر.ک: عبدالله جوادی آملی، شریعت در آینه معرفت، (قم: ناشر مرکز نشر اسراء، چ سوّم، سال ۱۳۸۱)، ص ۲۱۴ ـ ۲۱۷.

[۱۹]. ر.ک: مرتضی مطهری، مجموعه آثار، (انتشارات صدرا، چ چهاردهم، آبان ۱۳۸۰)، ج ۳، ص ۱۸۳ ـ ۱۸۴.

[۲۰]. ر.ک: جعفر سبحانی، خاتمیت از نظر قرآن و حدیث و عقل، ص ۱۵۲ و ۱۵۴; و مرتضی مطهری، خاتمیت، (انتشارات صدرا، چ چهاردهم، آبان ۱۳۸۰)، ص ۱۲۵ـ۱۲۴ و عبدالله جوادی آملی، همان، ص ۱۱۵ و ۱۱۷ و علامه طباطبایی، معنویت تشیع، (انتشارات تشیع، ۱۳۵۴ کرمانشاه) ص ۱۰۹ـ۱۱۱.

[۲۱]. انفال، ۶۰.

[۲۲]. مرتضی مطهری، همان، ج ۳، ص ۱۹۱، ۱۹۲ و ج ۲۱، ص ۳۲۶ و ۳۲۹.

[۲۳]. جعفر سبحانی، همان، ص ۱۵۶ و ۱۵۷.

[۲۴]. ر.ک: جعفر سبحانی، همان، ص ۱۵۸; مرتضی مطهری، همان، ج ۳، ص ۱۹۰ و وحی و نبوت در قرآن، و عبدالله جوادی آملی، تفسیر موضوعی قرآن، ج ۳، (مرکز نشر اسراء، چ اول، مهر ۱۳۸۱) ج ۳، ص ۴۰۰ـ۴۱۳ و علی ربانی گلپایگانی، عقاید استدلالی، (انتشارات نصایح، چ دوم، بهار ۸۱)، ج ۲، ص ۸۰ـ۸۱.

[۲۵]. مائده: ۹۱.

[۲۶]. ر.ک: جعفر سبحانی، همان ص ۱۶۰ ـ ۱۶۱; مرتضی مطهری، همان، ج ۳، ص ۱۹۳ - ۱۹۴ و ج ۲۱، ص ۱۶۸ـ۱۷۲.

[۲۷]. ر.ک: جعفر سبحانی، همان، ص ۱۶۳; و برای توضیح بیشتر رک: علی ربانی گلپایگانی، همان، ج ۲، ص ۷۷ـ۸۰.

[۲۸]. ر.ک: شهید مطهری، همان، ج ۳، ص ۱۹۴ ـ ۱۹۵; جعفر سبحانی، همان، ص ۱۶۵ ـ ۱۶۶; علی ربانی گلپایگانی، همان، ج ۲، ص ۸۴ـ۸۵.

[۲۹]. ر.ک: جعفر سبحانی، همان، ص ۱۶۸ ـ ۱۶۹; و مرتضی مطهری، مجموعه آثار، ج ۳، ص ۱۹۰ - ۱۹۱.

[۳۰]. حج، ۷۸.

[۳۱]. شیخ حر عاملی، وسائل الشیعه، (قم: موسسه آل البیت، ۱۴۰۹)، ج ۲۵، ص ۴۲۸، ۴۲۹.

[۳۲]. ر.ک: مرتضی مطهری، همان، ج ۳، ص ۱۹۴ و خاتمیت، ص ۱۴۴ـ۱۴۵; جعفر سبحانی، همان، ص ۱۷۰ و علی ربانی گلپایگانی، همان، ج ۷، ص ۷۵ ـ ۷۶.



همچنین مشاهده کنید