دوشنبه, ۸ بهمن, ۱۴۰۳ / 27 January, 2025
جست وجوی معنا در تراکتاتوس
مساله «معنا» از جمله مباحث محوری در قرن بیستم بوده است. ویتگنشتاین به عنوان یکی از مهمترین فیلسوفان قرن در کتاب تراکتاتوس به صورت متفاوتی به طرح این مساله پرداخت، به طوری که این کتاب مبدأ و سرآغاز بسیاری از مباحث و موضوعات پس از خودش شد، از این رو با گذشت کمتر از یک قرن این کتاب به عنوان اثری کلاسیک در حوزه فلسفه محسوب میشود. ما در این مقاله درصددیم به مساله معنا در تراکتاتوس که شامل دوره اول اندیشههای ویتگنشتاین است، بپردازیم و نشان دهیم این مفهوم چه جایگاهی در نظام فلسفی ویتگنشتاین متقدم دارد.
با شکلگیری شاخهای مهم در فلسفه به عنوان فلسفه تحلیلی از اواخر قرن ۱۹ مساله معنا به عنوان یکی از موضوعات اصلی، مورد توجه و اهتمام فیلسوفان واقع شد. در یک توضیح مقدماتی و کلی میتوان گفت مساله معنا در فلسفه به این نکته اشاره دارد که یک گزاره پیش از آنکه بتواند صادق یا کاذب باشد، نخست باید معنادار باشد. به عبارت دیگر در گزاره، معنادار بودن بر صدق و کذب آن تقدم دارد و تا گزارهای معنادار نباشد، نمیتوان از صدق و کذب آن سخن گفت. برای مثال گزاره «الان در خورشید ظهر است» گزارهای بیمعناست لذا اساساً درباره صدق و کذبش نمیتوان سخن گفت. اما گزاره «کتاب روی میز است» معنادار است، حال میتوانیم درباره صدق و کذب آن سخن بگوییم. اهمیت کار ویتگنشتاین در این است که توانست مکانیسمی یکپارچه ارائه دهد که در آن معنادار بودن یک گزاره نشان داده میشود.
در نظر ویتگنشتاین کوچکترین جزء معنادار گزاره است، این حرف به آن معناست که دیگر کلمات به تنهایی افاده معنا نمیکنند بلکه این گزاره است که میتواند معنادار باشد یا نباشد. کلمات تنها اجزا و عناصر گزارهاند که ویتگنشتاین از آنها به عنوان «نام» تعبیر میکند. نامها بسیط هستند و به عنوان «نشانههای ساده» در گزاره به کار میروند. نامها در یک هیئت تالیفی، گزاره را شکل میدهند، که وضعیتی از امور عالم را نشان میدهد. تنها در گزاره است که یک نام یا نشانه میتواند معنا داشته باشد. البته در اینجا باید به این نکته توجه داشت که معنا در خود گزاره نیست، بلکه تنها شرایط امکان بیان معنا در گزاره موجود است یعنی گزاره صرفاً میتواند امکان بیان هر عبارت معنادار را ایجاد کند.
ویتگنشتاین معتقد است تناظری میان زبان و عالم خارج وجود دارد. بر همین اساس اجزا و عناصر تشکیلدهنده گزاره یعنی نامها نمایندگان چیزها میشوند، و ترکیب و پیوند آنان مطابقت میکند با نحوه پیوند و ترکیب چیزها در عالم خارج. لذا در تراکتاتوس گزاره «تصویر واقعیت» است، یعنی همچون الگو و مدلی، عالم خارج را به ما نشان میدهد. «آنها- نامها- با یکدیگر پیوند دارند، از این رو کل، مانند یک تصویر زنده، وضعیت چیزها را عرضه میدارند.» (تراکتاتوس ۳۱۴- ۳۱۱) به طوری که شما میتوانید به جای اجزای یک گزاره که حالتی از امور عالم را در هیئت یک تصویر نشان میدهند از چیزها و اشیای طبیعی متناظر با آنها استفاده کنید و آنها را در همان ترکیب قرار داده و نشان دهید. پس وقتی میگوییم گزاره تصویر دارد، به این معناست که گزاره موقعیتی از عالم خارج را نمایندگی میکند در نشان دادنش.
ویتگنشتاین در مثالی میگوید نتهای نوشته شده روی کاغذ هم به نظر نمیرسند بتوانند تصویری موسیقایی برای ما بسازند، اما وقتی این نتها نواخته میشوند، میبینیم با ایجاد یک ملودی، تصویر موسیقایی خاصی ایجاد میشود. این به این خاطر است که دستگاه گرامافون، اندیشه موسیقایی، نت نوشته شده، موجهای موسیقی در یک «منطق درونی»، با یکدیگر «مشترک» هستند. در گزاره و تصویر نیز این رابطه درونی میانشان موجب میشود گزاره، تصویر منطقی موقعیت چیزها باشد، اما اینکه این رابطه درونی چیست، در ادامه گفته خواهد شد. گفتیم که گزاره در تراکتاتوس «تصویر» دارد؛ «تصویر» اصطلاحی فلسفی در ویتگنشتاین است، به طوری که تمام تراکتاتوس بسط نظریه «زبان تصویری» است.
این نظریه درصدد بیان این است که گزاره همچون یک تصویر عمل میکند و هر آنچه میخواهد بگوید را در هیئت تصویری نشان میدهد. این قابلیت گزاره در به تصویر کشیدن هر آنچه میخواهد بگوید، به واسطه ویژگی مشترکی صورت میگیرد که میان زبان و تصویر است و آن، این است که هر دو «حالات ممکنی از چیزهای عالم» را نشان میدهند. حال یکی با قرارداد و دیگری با شباهت عینی با چیزها. حالات ممکن چیزها چیست؟ ویتگنشتاین، تراکتاتوس را با این عبارات آغاز میکند «جهان مجموعهای از بودهاست نه مجموعهای از چیزها.» او با این عبارت تمایز میان بودها و چیزها میگذارد. در نظام فلسفی متقدم ویتگنشتاین «چیزها» هیچگاه مجرد وجدا از یکدیگر نمیتوانند باشند، بلکه «چیزها» همواره در بافت و پیوند با چیزهای دیگر وجود دارند. آنها همچون حلقههای زنجیر به هم متصلند و در یکپارچگیشان وضعیت چیزها را تشکیل میدهند.
این «وضعیتهای چیزها»، بودها و فکتهایی از جهان ما هستند. فکتها یا همان واقعیات، وضعیت چیزهاست. وضعیت چیزها که متشکل از یکسری از اشیاست، در یک نسبت معین با هم حالات ممکن چیزهای عالم است. برای مثال، کتاب و میز دو شیء از اشیای عالم ماست، حال اگر کتاب روی میز باشد، این وضعیت، حالت ممکنی از عالم را نشان داده است. حالات ممکن عالم ما از پیش داده شده است، در نتیجه هیچگاه به این حالات و وضعیت چیزها، حالت و وضعیت جدیدی اضافه نمیشود. به عبارت دیگر هیچ «بود» تازهای به مجموعه بودهای عالم اضافه نمیشود. تمام حالات ممکن چیزها از پیش داده و تعیین شده است. پس جهان ما شامل حالات و وضعیتهای ممکنی است که از ترکیب چیزها ایجاد شده است. حال سوال این است که چه چیزی تعیین میکند حالات ممکن چیزها چه میتوانند باشند.
«منطق» محور نظام فلسفی ویتگنشتاین است. این منطق است که حالات ممکن چیزها را تعیین میکند. در نظر ویتگنشتاین منطق صرفاً علمی نیست که به ساختار استنتاج در میان گزارهها بپردازد یا به دنبال نشان دادن گزارههای صحیح از غلط باشد- که البته اینها هم هست. منطق در تراکتاتوس شأنی والاتر و اساسیتر دارد. او منطق را همچون چیزهای دیگر جزیی از عالم نمیداند. منطق بر هر تجربه و شهود حسی مقدم است. منطق خود هیچ گاه ابژه ما نمیشود. منطق تصویر آینهای جهان است. به تعبیر ماونس در کتاب درآمدی بر رساله ویتگنشتاین: «منطق همچون سیمانی نیست که چیزها را یا حتی اجزای زبان را به هم متصل کند.» منطق چیزی نیست، بلکه منطق خود را در عالم و در زبان نشان میدهد.
او در مثالی منطق را به داربست تشبیه میکند. فکر کنید به اینکه یک داربست چه کاربرد و نقشی در یک بنا دارد. قطعاً یک داربست جزیی از بنا نیست، بلکه تنها داربست به ما کمک میکند تا بنایی را بسازیم و طبیعتاً پس از اتمام کارمان آن را کنار مینهیم یا در مثالی دیگر منطق را به نردبان تشبیه میکند که پس از بالا رفتن، آن را کنار میگذاریم. این مثالها به ما نشان میدهند منطق هر چند جزیی از جهان نیست اما همچون داربستی گرداگرد عالم ما را فرا گرفته و شرایط تحقق عالم را فراهم آورده است. منطق موجب میشود عالم همان گونه که هست، باشد. به تعبیری دیگر ما در یک فضای منطقی قرار داریم. ما درباره داخل این فضا سخن میگوییم، چرا که این فضای منطقی تمام اجزا و چیزهای این عالم را فرا گرفته، و این دربرگرفتگی چیزها به این معناست که تمام حالات و نسبتهای ممکن چیزها در این فضای منطقی تعیین شده است.
نکته مهم در این خصوص این است که هر چند حالات ممکن چیزها تعیین شدهاند، اما اینکه در عالم خارج چه نوع بودها یا وضعیت چیزهایی موجود است یا نیست، به فضای منطقی ربطی ندارد. یک لکه رنگ بالضروره باید رنگی داشته باشد. این ضرورت به خاطر فضای منطقی عالم ماست که چیزها و زبان را دربرگرفته و اقتضای آن، این است که لکه حتماً رنگمند باشد. اما اینکه آن لکه در عالم واقع چه رنگی داشته باشد، آبی، قرمز، زرد و... دیگر به منطق ربطی ندارد بلکه به عالم واقع مربوط است.
حال در چنین عالمی که منطق آن را فراگرفته، هر تصویری که حالت ممکنی از عالم را نشان دهد، تصویر منطقی عالم خواهد بود. همچنین پیشتر گفتیم گزاره با واقعیات تناظر دارند. و هر گزاره همچون الگویی میتوانست تصویری از عالم خارج را نشان دهد. این حرف به این معناست که جهان خود را در گزاره نشان میدهد. لذا منطق که جهان ما را همچون داربستی دربرگرفته، به عالم زبان ما تسری مییابد. منطق، خود را در زبان نشان میدهد. مرزهای جهان ما مرزهای زبانمان میشود؛ مرزهایی که با منطق منطوی در زبان تعیین شدهاند. در چنین حالتی هر آنچه در داخل این مرزها باشد میتواند با زبان و گزاره، نشان داده شود و طبیعتاً هر آنچه خارج از این مرزها باشد، نمیتواند نشان داده شود.
به عبارت دیگر وقتی جهان خود را در زبان نشان میدهد در واقع به این معناست که جهان تمام هر آنچه در فضای منطقی تعیین شده است- همچون حالات ممکن امور- را در هیئت گزارههایی نشان میدهد. در نتیجه تنها حالات ممکنی از امور عالم است که تصویر دارد. ویتگنشتاین معتقد است یک گزاره وقتی تصویری دارد، میتواند تصویرش را نشان دهد اما وقتی گزارهای تصویر نداشته باشد چه چیز را میتواند نشان دهد. لذا وقتی در انتها تراکتاتوس میگوید آنچه دربارهاش نمیتوان سخن گفت باید دربارهاش سکوت کرد، ناظر بر همین نکته است که تنها آنچه قابل نشان دادن باشد، قابل گفته شدن نیز هست. بر همین اساس هر گزارهای که ناظر بر داخل این مرزها باشد «بامعنا» میشود، چراکه حالات ممکنی از چیزهای عالم را نشان داده و این به معنی داشتن تصویر است و هر آنچه خارج از این مرزها باشد چون حالت ممکنی از عالم را نشان نمیدهند فاقد تصویر بوده و لذا «بیمعنا» میشوند.
● نتیجه
گفتیم که واحد معناداری در تراکتاتوس گزاره است. معنا در گزاره گنجانده نشده، بلکه تنها امکانی که بتوانیم معنایی را بیان کنیم، در گزاره است. گزاره الگو و مدلی از واقعیت است. این به آن خاطر است که گزاره همچون تصویر، واقعیت را نشان میدهد به طوری که میتوان به جای کلمات، اشیا و چیزها را به صورت یک هیئت تالیفی کنار هم قرار داد. همچنین گفتیم منطق عالم ما را در برگرفته و مرزهای اندیشیدنی ما را تعیین کرده است. منطق خود را در زبان نشان میدهد. لذا مرزهای اندیشه من، مرزهای زبان میشود. در زبان که با مرزهای اندیشهای محصور و تحدید شده است، تنها آنچه تصویر داشته باشد، قابل نشان دادن است. تنها حالات ممکنی از چیزها که میتوانند یک بوده باشد، تصویر دارند و نشان داده میشوند، در نتیجه تنها آنچه تصویر دارد معنادار است، چرا که میتواند گفته شود یعنی نشان داده شود. اما گزارههایی که حالاتی از امور چیزها را شامل نمیشوند، یعنی بوده نیستند، نمیتوانند تصویر داشته باشند در نتیجه نمیتوانند معنادار باشند.
علی ایراننژاد
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست