چهارشنبه, ۱۲ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 1 May, 2024
مجله ویستا

خدا زیباست


خدا زیباست

خداوند در ساحت تنهایی وجود خویش, در آن بی كرانگی ازلی و ابدی هرگز ناشناختنی, خود را درمی یابد و اشراف و احاطه بر وجود خویش دارد

جهان آینه ظهور نام های خداست. بهتر بگوییم: جهان، تمام، نام های خداست. آنچه ما از نام های خداوند می شناسیم، واژه هایند و بس: مهربان، موثر، بخشنده، بخشاینده... اما این واژه ها تنها نشانی از حقیقت نام هایند. خداوند حقیقتی است كه سرچشمه همه این نام های زیباست. این نام ها همه در زیبایی و حسن یكدانه اند. هیچ یك از آن ها در مقابل زیبایی نیست، عین زیبایی است: همه زیبایی است. حتی نام هایی كه به گمان ما سخت و غریب می آیند، در حقیقت خود كمال زیبایی اند.

خداوند در ساحت تنهایی وجود خویش، در آن بی كرانگی ازلی و ابدی هرگز ناشناختنی، خود را درمی یابد و اشراف و احاطه بر وجود خویش دارد. در آن خلوت پر از هستی، خداوند بر خود تجلی می كند، یعنی خود او خودش را می نگرد، می فهمد و بر خودش آشكار می شود. این آشكارشدگی بر خود، جای تجلی خداوند بر خود اوست، در آن روشنایی غیر قابل وصف، نام ها و صفت ها پدید می آیند: خداوند خود را زیبا می بیند و زیبایی جلوه می كند و نام زیبا آشكار می شود. خداوند او را مهربان می بیند و مهربانی جلوه می كند، پدیدار می شود و نام مهربان پدید می آید. همه اسم های خوب خداوند چنین پدیدار می شوند. تمام این اسم ها، بی آن كه در محدوده كوچك تصور و تخیل ما محصور شدنی باشند و بلكه فراتر از هر معنای تصورشونده، چنان حقیقت روشنی دارند كه با این كلمات كوتاه به بیان درنمی آیند.

بیایید ناگزیر از توانایی تصور خود مدد بخواهیم. حقیقت، وجود و ذاتی ازلی، ابدی، تام، كامل، بی نقص و دارای تمامی برازندگی و دارندگی را تصور كنید. این ذات منبع تمام نشدنی همه تبرك ها و تقدس هاست. در خلوت حضور خود، در آن حضرت (۱) كه هیچ چیز، هیچ كس، جز او نیست كه ببیند و بفهمد و دریابد، خودش را تماشا می كند. تماشای خویشتن با چشم خویشتن، حضور خود در نزد خود! شناخت خود با ادراك خود! این كشف، مكاشفه، حضور، شهود، شهادت و گواهی ، ادراك نامش هرچه باشد پر از بهجت، شادی، هستی، وجود، محبت، تماشا، نگاه، آرامش، كمال و در یك واژه سرشار از حقیقت است. وقتی زیباترین خود را زیباترین می یابد، در این حال است كه مهربانی، عشق، هستی، توجه، امنیت، رهایی، تدبیر، تجلی و آفرینش تولید می شود. آیا می توانید چنین ذاتی را میرنده و میرا بدانید؟ آیا زوال، تاریكی، وحشت، غربت، جهل، زشتی و هر اسم دیگر در این ساحت راهی می یابد؟ هریك از این نقص ها مفهوم دیگری از نیستی است، از عدم و نابودی است. پس با بودن نمی سازد.

در آن ساحت غریب كه مدام، یعنی تمام ازل و ابد، فقط زیبایی بر زیبایی جلوه می كند، حقیقت تماشاگر خویش است و هستی خود را می بیند، جهان و هستی آشكار می شوند. آن جا مقام آشكارشوندگی است: جای آفرینش. نور از خورشید جاودانه زیبا می تابد و جهان پدید می آید. هر جلوه، هر تماشا، هر اسم، جهانی را می آفریند: تو در تو و پر از راز، هزار توهای تمام نشدنی آفرینش! عارفان ناگزیر و به سبب تنگنای درك و كلمه این جلوه ها را فیض می خوانند: فیض اقدس، فیض مقدس. حافظ خداوندگار كلمات پارسی، روایت كننده یكی از آن جلوه هاست: در روزی و شبی شباروزی كه خداوند بود و هیچ نبود، تنها یك شعله از آن نور، تنها یك جلوه، لب به شرح روایت زیبایی گشود. شعله خواست چیزی از زیبایی خداوند بگوید. اما درهمان لحظه، در همان لب زدن نخستین شعله، عشق پدید آمد و همه جهان را همه عالم را كه بسی گسترده تر و فراگیرتر از جهان است به آتش كشید:

در ازل پرتو حسنت ز تجلی دم زد

عشق پیدا شد و آتش به همه عالم زد

● نشانگان

تمام هستی ها و هست ها آینه نام های خداوندند. بستر ظهور و آشكار شدن یكی یا گوشه ای از یكی از اسم های خداوند. همان اسم، همان پاره مختصر شده و در تعلق گرفته و نهایت مند شده، نشانه ای از خداوند است، اما نشانه ها ارتباطی زنجیره ای و بی گسست با هم دارند. در تصور خود از ساحت حضور خداوند درمی یابیم و پیش تر نیز دیدیم كه خداوند بر خود جلوه می كند و آشكار می شود. وقتی خداوند خود را زیبا می بیند و می یابد، مهربانی اش كجاست؟ روشن است كه می توانیم بگوییم همان جا كه زیبایی اش هست. یعنی در همان لحظه كه زیباست، مهربان نیز و در همان آن كه مهربان است، زیبا نیز! پس نام های خداوند از یكدیگر جدا نمی شوند، به هم پیوسته اند، یكی هستند و تمام. حتی در تخیل عاجز و حقیر ما هم معلوم است كه آن حقیقت زنده باشكوه، آن به راستی شكوهمندترین، یك هستی است، یك ساحت است، یك حضور و حضرت است. همه نام ها و وصف های او یك جا، در یك ذات، گرد آمده اند و او چیزی است كه آن ها هستند و آن ها چیزی هستند كه اوست. این، مقام وحدت صرف است، یكپارچگی محض، یكدستی تمام. خداوند بسیط ، یكدست، تمام، بی گسست، بی شكست، تنها، حاضر در حضرت خلوت خود و كامل است؛ مطلق كمال. پس نام های او در هم تنیده اند، وصف های او یك تكه اند، تفكیك ناپذیرند، بدون یكدیگر تصور نمی شوند و كامل اند. مهربانی او همان زیبایی، هدایت او همان روشنایی، انتقام او همان گذشت، زندگی او همان دانایی، دانستن او همان توانایی و توانایی او همان اوست.

پس وقتی ما، به عنوان تصورهای حقیر محدود، مثلا به مهربانی خداوند می اندیشیم، آیا در همان لحظه به گذشت یا زیبایی او نیندیشیده ایم؟ بگذار این را بپرسم: اگر یك نام خدا در چیزی نور بریزد، آیا آن چیز نشانه ای از همه نام های خدا نیست؟ چرا كه هست. نام ها در هم تنیده اند و شبكه نام ها یك تكه است. آنچه گفتیم بنیاد هرگونه نشانه شناسی برای نام های خداست. حال می توانیم هر هستی را، هر هست را كه نشانه ای از نام های خداست، بستر آشكار شدن نامی از نام های اوست، نشانه ای و بستری و ساحتی برای همه نام های او بدانیم. پس هرچه در این عالم هست، همه نام های او را بازمی تابد. حقایق، اشیا، هستی ها و هست ها، نام های او را، یعنی او را، انعكاس می دهند. ما در تماشای آنچه هست، به زیارت نام های خداوند می رویم. ما جز او، غیر از اسم های او، چیزی نمی توانیم دید. این سرانجام محتوم هر تماشاست. تماشا در جهان بی دیدار او ممكن نیست. نمی شود به پله تماشا نشست و از فراز دیوار آنچه می بینیم، جای دیگر و كس دیگری را دید. هرگز نمی شود. در این كشف غریب، تنها یك حقیقت وجود دارد: هرچه هست، تماشاخانه همه نام های خداوند است. به ستاره، آفتاب، زیبایی، چشم، پرستو، مرگ، درخت و كرم چراغدار شب نگاه كن. همه تماشاخانه نام های الهی خداوندند؛ مظهر تمامی اسما (۲).

● تماشاخانه و جشن

هر شیء، هر چیز كه هست، جلوه یكی از نام های خداوند است. به دیگر سخن، نام خداوند در آن شیء، تجلی تمام دارد و دیگر نام ها در آن پنهان اند. آنچه آشكار است یك نشانه و نماد و نام است. راستی كدام نام خداوند بر دریا چیره شده است، كدام نام بر گل، كدام نام بر خورشید، كدام نام بر برگ؟ پدیدارهای پیدا از اشیا میرنده اند. آنچه ما در نگاه اول به اشیا می بینیم، فنا شونده و از میان رونده است.

صورت، یعنی تركیب عناصر و ساختار و شكل، میراست. گل با همه زیبایی و طراوت و نازك میانی از میان می رود و در روند رویدادها و زمان رنگ از رویش می پرد. ابر، هرچه انبوه و درهم فشرده و زایا، باز هم وقتی رگبار می گیرد، تمام می شود و می گریزد. اما آن كس كه چیزها را به چشم دیگر می بیند، این فنا را دوست نمی دارد. اگر اشیا بستر رخ نمودن نام های خدا باشند، تمام نشدنی خواهند بود. هر آن به گونه ای دیگر، به خودنمایی زیبایی دیگر پدید می آیند و نگاه ها را به خود می خوانند. آدم ها هم می توانند در تراز روزها و شب های خود دست كم نامی از نام های خداوند را تماشایی كنند. هریك از ما وقتی كاری كارستان می كنیم، به كمالی می رسیم، دستی از خویش برمی آوریم و سری می جنبانیم، درآن اوقات كه به خود می بالیم، ظهور اسم خداوند را در خود می یابیم. آیا من مهربانم، یا خلاق، بخشنده یا تماشاگر؟ هر فصل زندگی ما می تواند تماشاخانه نامی از نام های خدا باشد.

گاه می بینیم كه در یك ساحت ویژه، در یك بستر خاص از اشیا یا حتی رویدادها و آدم ها، جلوه هایی می درخشند و تماشای ما را به خویش می خوانند. آنگاه آن شیء یا رویداد یا... از بعد تك ساحتی و یك جنبه ای خود به درمی آید و نمودهای گوناگون می گیرد. اگر به منزلت شهودی عارفان مراجعه كنیم، از یك جشن باشكوه باخبر می شویم. در نگاه آنان، گاه و بسیاری از اوقات، در گوشه ای از عالم، در پاره ای از این كل فراگیر حیرت آور، جشنی سرخوشانه و آزاد، مجلسی شادمانه و زنده هست: جشن عروسی نام ها! آری، گاهی نام های خداوند در یك جا، زیر یك سقف وجودی، با هم عروسی می كنند، درمی آمیزند و جلوه هایی از رنگ ها و بروزها و ظهورهایی دیگرگون می آفرینند. تركیب دو یا چند نام خداوند در یك شیءگونه ای آفرینشگری است. در این حال است كه ما در عمق هستی شیء، در ژرفابودن آن، تركیب ها را می بینیم و از سطح می گذریم و به هستی لایه لایه آن، با همه تفاوت ها و دگردیسی ها می رسیم. این راز تو بر تو بودن و اعجاب انگیز شدن پاره ای از پدیدارهاست؛ بخشی از جهان كه ما را به رنگین كمان جلوه می خواند و ما از رفت و آمد بی پروای دگرگونی ها هول می كنیم.

● این بیم و آن امید

تغییر و دگرگونی جهان، عوالم هست نیز بستر و پدید آمده از یك كنش دیگر است: تنازع نام ها! گاه نام های خداوند در یك عرصه و جلوه گاه، سر نزاعی ظاهری برمی دارند و در اوج مخالفت ها و تضاد شكلی و صوری، مایه تحرك، جنبش و تكامل اشیا و عالم ها و آدم ها می شوند. اكنون به دو نام خداوند بنگریم. او گذشت كننده و بخشاینده است، او انتقام گیرنده و مجازات كننده است. حال اگر چشمی به این دو تماشایی بنگرد و هر دو را با هم در نظر آورد، دو انگیزش كاملا متفاوت در او پدید می آید: بیم و امید. بیم، یعنی هراس و هول از آنچه ناخوش می داریم و به گمانمان تهدیدی برای هست بودن ما می آید، نیروی بازدارنده و حمایتگر است. به یاری بیم از فرو افتادن به چاله ها و چاه ها و گرداب ها می رهیم و خطاها را پیش بینی می كنیم و سختی ها را آسان می خواهیم. از دیگر سو، به مدد امید است كه هر صبح چشم از خواب باز می كنیم، زندگی را دوست می داریم، رفتن و در راه بودن را بیهوده و فایده نمی بینیم. بیم و امید: آن شمشیر و این چراغ؛ آن چوبدست و این فانوس. نگاه كردن به این دو نام خدا و غرق شدن در آن ها و خیره ماندن به تماشای آنها، چیزی را تولید می كنند كه عارفان خوف و رجا می نامند؛ نیروی غریب برای حركت و پرهیز از خطا برای ادامه بقا.

انسان آینه ای است كه توان انعكاس تمام نام ها و وصف های خداوندی را دارد. تنها حقیقتی كه چنین ارج گران و قدر بیكرانی در عالم دارد، انسان است. این روح عجول برای رسیدن به آنچه در خود اوست، آتشی افروخته و شعله كشنده است. هر دم فروزنده تر از پیش و هر لحظه خواهنده تر از قبل. از این رو، عارفان انسان را آینه و بستر ظهور اسم اعظم خداوند می دانند. با آن كه تمام نام های خدا هریك جلوه ای در انسان دارند، اما نام اعظم خداوند در این بستر تجلی تام دارد. آنچه تمام تغییرها و دگرگونی ها را در انسان پوشش می دهد و او را از تشابه ها و تعارض ها می رهاند، همان اسم اعظم است. اسم اعظم خداوند، تمامی نام های دیگر را هماهنگ و اداره می كند و همه آن نام ها در پرده آن اسم اعظم جای می گیرند.(۳) همین است كه سخن از احاطه انسان بر تمام جهان به میان می آید. آن مرتبه كه انسان در آن قرار می یابد، پله ای برتر و فراتر از منزلت همه جهان، همه اشیا و آفریده های دیگر است.(۴) از این رو، این انسان است كه می تواند از فراز منزلت و رتبه خود به دیگر پدیدارها بنگرد و آن ها را تماشا كند.

● كردوكار

در قرآن كریم آیه ای هست كه درباره آن سخن بسیار گفته اند و آن را در عرصه های زمینی و آسمانی بسط داده اند. اندیشیدن به این آموزه قرآنی به درك توحید یاری می رساند: كل یوم هو فی شأن، هر روز او در كاری است. آن حقیقت مقدس و وجود فراگیر و نامیرا، شئون، تجلی ها و آشكاری های فراوان در جهان دارد. او هر آن و هر دم، به هر چشم گشودنی كه پرشتاب تر از تصور ما باشد و به هر پلك بستنی كه تندتر از ادراك تخیل ما باشد، در تمام عالم ها و جهان های هستی، نقشی نو و تازه می آفریند. خداوندگار ما، خدای رخنه پوش یا خدای ساعت ساز نیست، خدای كار است و شأن ؛ دست های او مدام در كار نقش و نقشینه هستی است، از ازل تا ابد. این است كه می نگریم در بستر هستی كمال موج می زند، دریای بیكران كمال. از دل دریا تا اوج آسمان، شكوه كمال است كه می درخشد. هر ذره، درست به قدر پرپیچ و تاب ترین كهكشان، در سهم وجودی خود كامل است و بی نقص و بدون عیب، وظیفه هست بودن خود را فراموش نمی كند. این همه كمال های پراكنده در جهان، این جا و آن جا از سرچشمه كمال سخن می گویند. نمی توان تصور كرد كه این كمالات گوناگون از چشمه ای، دریایی، قله ای، سرازیر نشده باشند. اگر هستی تنهای چیزی، چنین كمال هایی را داراست، اصل و ریشه هستی، مطلق هستی، چه بیكرانگی حیرت آوری از كمال خواهد بود.

بیا تا چشم ها را بگشاییم و دوباره نگاه كنیم. هر موجود كه در جهان می بینیم، هر پدیداری كه هست، در مرز وجود و عدم بود و نبود ایستاده است. تخیل ما توانایی فرض كردن دارد و قدرت تصور كردن. بیا فرض كنیم كه مرزی هست و خطی كه هست و نیست را از هم جدا می كند. همه ما بر آن خط ایستاده ایم. پیش از این نبوده ایم. پس از این نخواهیم بود. اما اكنون هستیم. آن لقمه هستی كه ما بلعیده ایم از جای دیگر، از سفره دیگری بوده است. پس هستی از آن ما نیست، وامی است به گردن ما، هدیه ای است از دستی دیگر. ما بر مرز همه و هیچ ایستاده ایم. وجود ما، یكایك ذره های هستی ما از عدم، از شعرستان عدم، از عدمستان هیچ آباد آمده است. پس ما هر آن، مشتاق و ناگزیر به فرو غلتیدن در اقیانوس عدمیم. ما ایستاده بر سر این پرتگاه هستیم و به عدم درنمی افتیم. چرا؟ هستی ما از آن ما نیست. ما با آن روز كه هست شده ایم، تفاوتی نكرده ایم. امروز هم دقیقا و كاملا نیازمند همان دست هستیم كه ما را روی مرز هستی نگاه دارد. هر لحظه هستی ما محتاج همان نگاه هستی بخش است كه در روز نخست به ما نگاه كرده است. اگر آن نگاه تداوم نداشته باشد، ما به عدم خود بازمی گردیم. پس هر آن به ما هستی نو می رسد، هستی تازه تازه. اگر چنین نباشد، نیستی فرجام ما خواهد بود.

از این مثال كه به روشن كردن شمعی در بیابان تاریك می ماند، شاید بتوانیم روزنه ای به حقیقت پیدا كنیم. این تزلزل دائمی جهان و هستی، مساوی با تغییر است. این عالم هماره در دگرگونی و تغییر و تبدیل است: چرخش از نیست به هست، از هستی به هستی، از هستی كهنه به هستی نو. جهان چون جویباری است.

● تعین سیال

پس عالم عین تغییر است. اگر عالم را (باتوجه به فراگیری این كلمه) تعین سیال بنامیم، اشتباه نكرده ایم. حال حرف تازه تری می زنیم. خداوند همه هستی، مطلق هستی، دریای بیكرانه هستی و منشا هستی و خود هستی است. آیا اگر مفهوم بی نهایت را به مدد تخیل توانایی خود تصور كنیم، جایی برای چیز دیگری باقی می ماند؟ آیا اگر هستی مطلق و بی نهایت را تصور كنیم، باز هم جایی دیگر برای هستی دیگر می ماند؟ هرگز! هستی مطلق خداوند، رخنه ای برای هستی های دیگر، بازنمی گذارد. اما تجلی، مهربانی، لطف، فیض و تماشای او، هر لحظه فرصت دوباره بودن و دوباره دیدن به هستی های دیگر می دهد. این خود، تصوری پیچیده از حضرت اوست. عارفان می گویند: نام های جلالی خداوند از ممكنات خلع وجود می كند و نام های جمالی او نو به نو روح تازه در ممكنات می دمد. در مجال دیگر، باز هم به شرح این گزاره معرفتی دشوار، اما زیبا بازمی گردیم.

پس دوباره به مفهوم تغییرعالم باز می رسیم. این جهان هر آن و كوچك تر از آن نو شونده و تغییر كننده، جهان هستی عاریه است، جویبار كوچك هست ها:

عالم چون آب جوست بسته نماید و لیك

می رود و می رسد نو نو این از كجاست

نو ز كجا می رسد كهنه كجا می رود

گرنه ورای نظر عالم بی منتهاست

این پندار كه میان فیض مدام خداوند و این تغییر و دگرگونی مدام هستی و جهان، منافاتی وجود دارد درست نیست. سرچشمه در مثال كم سوی ما همواره می جوشد، جریان می یابد و سرریز می شود. اما این جویبار در تبدیل و تغییری دگرگون شونده، نیازمند وجود چشمه است و خود هماره در حركت.

در گروه صفات و نام های ایجابی و اثباتی، نام هایی وجود دارند كه به خودی خود معنا می شوند و نیازمند در نظر آوردن مفهوم نسبت ، غیر ، دیگری نیستند. حیات وصفی برای خداوند است، بی آن كه چیز دیگری در میانه باشد و یا بروز و ظهور آن محتاج تصور مفهومی دیگر، غیر از خود. اما اول بودن و آخر بودن خداوند در درون خود به دیگران، به ردیفی از دیگر ها می رسد. اول و آخر در آغاز و پایان ردیف و رشته ای از شیءها و چیزها قرار می گیرد. تا این مفهوم نباشد، آغازیدن و پایان گرفتن بی معناست. البته تذكار یك نكته بایسته است. این صفت ها و اسم ها در سنجش نسبت و اضافه به دیگران معنایی دارند و گاه در ذات و درون خود، بی آنكه به دیگری ارتباط یابند، معنایی. مثلا عدم خداوند، آن دانایی بی انتهای ناكرانمند كه خردورزی های غریب بر سر تصور آن انجام شده در ارتباط با معلوم ، دانسته و چیزی كه دانش به آن تعلق می گیرد، مفهومی خاص دارد. همین عدم در ذات خداوند و بی اعتنا به دانسته ها و چیزها معنایی دیگر می یابد. قدرت نیز چنین وصفی است. این است كه در برخی آموزه های دینی آمده است كه خداوند: عالم حیث لامعلوم و قادر حیث لامقدور(۵)، آن جا كه هیچ معلوم و دانسته ای در كار نباشد، داناست و آن جا كه هیچ مقدور و متعلق قدرت ی در كار نباشد، تواناست. حقیقت عالم و قادر بودن خداوند به اشیا ربطی ندارد. این نكته ای نیازمند تأمل افزون تر است. پس در یك نگاه، نام های خداوند را در رده های ایجابی و سلبی و مستقل و ارتباطی، جای دادیم. این تصور، دریافت ما را از روشنی نام ها بیشتر و سرراست تر و زنده تر می كند.

● از جذبه تا حیرت

اكنون به چشم دیگر می نگریم. معرفت پویان نام های خداوند را در دو رده و مقوله جلالی و جمالی جای می دهند. جمال به معنایی زیبایی، جذبه، كوشش، دعوت و تماشاست. اما جلال معنای دیگری دارد: شكوه، دافعه، گریز، هیبت، هیمنه، وقفه، حیرت و سیطره. نام های جمالی و جلالی خداوند، سویه های متباین، متفاوت و ناهمگن را اقتضا دارند و می رسانند. آنچه به مهربانی، لطف و رحمت می خواند و دری به باغ آشنایی و تماشا می گشایند، صفت جمالی است. اما آنچه به قهر و ناز و گریز و عزت و دامن كشیدن و شكوه تعلق می گیرد و راه را از اوج ناز به روی نیازمندان می بندد، صفت جلالی است. جمال سازش می كند و جلال می ستیزد. جمال با نوازش معنا می شود و جلال با كبریا. اما این نیز تنها در سطح معنا به چشم می آید. آنچه در ژرفای كند و كاو به دست می آید، ترابط غریبی است میان جمال و جلال. درست است كه این دو به ظاهر و در نمود آغازین خویش چنین متفاوت اند، اما در نگاه دیگر، از هر جمال به جلالی می رسیم و در هر جلال گلی از جمال می چینیم. فهم این نكته آشكارا نیازمند رویكردی همدلانه است.

خداوند در هنگام تجلی به هریك از نام های جمالی خود، آشنا و عارف را به زیر سیطره و غلبه و چیرگی صفت جمال می كشد. در این حال، خرد عارف مقهور آن نام می شود. او مانند شناگری در دریای نام جمالی، ناگاه غرقه هیبت و شكوه آن نام می شود. دریا او را در خود می بلعد. این مقهور بودن، غرقه شدن، این تسخیر مطلق، از نام قهار خداوند ناشی می شود. آری در درون و عمق هر لطف از لطف های الاهی، نوعی قهر، غرقگی و تسخیر كردن پنهان است، زیرا نفس تجلی مقهوریت، جلال و شكوه می آورد. ذهنی را تصور كنید كه در برابر زیبایی مطلقی ایستاده است. تماشای زیبایی مطلق، توجه كنید: زیبایی مطلق، حیرت، شكوهمندی، هیبت، چیرگی، زوال و غرقه شدن را در پی دارد. آن هیجان غریب كه در دل تماشاگر زیبای مطلق می افتد، نام دیگر جلال است. وقتی به زیبایی می نگریم، غرقه چیرگی آن زیبایی می شویم. همچنین است جلال و جمال. در دل هر صفت جلالی، در دل هر شكوهمند پرهیبتی كه ما را به وقفه و هول و احتیاط فرا می خواند، گونه ای جذبه و مهربانی و تماشا هست. دریا با همه هیمنه بشكوه خویش در چشم ما می نشیند و ما با آن كه از غرقگی باخبریم می خواهیم و مشتاق می شویم كه خود را به دامن پرچین و شكن آن درافكنیم. موج ها با همه شكوه ما را به خویش می خوانند.

وصف های جمالی و صفت های زیبایی، همه پیش آورندگان لطف و رحمت و نزدیكی اند و از مهربانی و جذبه و تماشا می گویند. لطیف، نور، هادی، رازق و محیی از این جمله اند. اما وصف های جلالی و صفت های شكوهمندی، منشا قهر و خشم و دوری اند و از دامنه و پرده و پرسش خبر می دهند. مانع، قابض، مذل، قهار و ضار از این گروه اند. با این همه، در پس هریك از وصف های جمالی، جلالی نیز هست و در باطن هر وصف جلالی، جمالی نهان شده است. وصف جلال از احتجاب برمی آید. خداوند در حجاب عزت و كبریا پوشیده است و هیچ وجود و موجودی را توش و توان آن و قدر و لیاقت آن نیست كه به آن ساحت پنهان راه یابد. خداوند بر همه اشیا، حقایق، آفریده ها و بر همه چیز كه هست، احاطه و اشراف دارد. آن احاطه الاهی تصورشدنی نیست. پس وجودی چنین محیط و احاطه كننده نمی تواند محاط و احاطه شونده باشد. این است كه می گوییم خداوند، آن زیباترین، همواره در حجاب كبریایی خود است. آری: زیبایی تو در تمامی حقیقت ها جاری است و تنها و شكوهمندی توست كه پوشاننده آن است. (۶)

در زبان تمثیل عارفانه، در این زبان تماشای خاموش، جمال و زیبایی به رخ تشبیه شده است. چهره و رخساره معشوق، نمود زیبایی تام و جذبه مدام است، آنچه عاشق را به خود می خواند و او را عاشق تر می خواهد. عارفان تجلی جلال را هم به زلف و گیسو ترجمه و تاویل و تشبیه كرده اند. گیسو، حجاب سیاه زیبا، خود، پوشاننده زیبایی چهره است و رخساره را در تجلی خود پنهان می كند. جلال گیسوان، عاشق را از تماشای چهره باز می دارد و می راند، اما در همان دم، به مشاهده همان گیسوی افشان، آتش عشق او را فروزان تر و شعله كشنده تر می كند. این است كه تجلی جلال به گیسو مانند است و تجلی جمال به رخسار:

تجلی جمال و گه جلال است

رخ و زلف آن تجلی را مثال است

پس چشم تماشاگر باید در عین جلوه گری معشوق، پوشیده ماندن او را نیز بنگرد و از كنه همان حجاب، تجلی های بی شمار او را هم دریابد. تنزیه زیبایی مطلق خداوند از همه اوهام و تشابهات و تشبیهات ما از همین دریافت مایه می گیرد. این، خود یك جلوه از سخن بلند علی (ع) است: سبحان من تسعت رحمه لاولیائه فی شده نقمته و اشتدت نقمته لاعدائه فی سعه رحمته۷؛ منزه است و پاك باد خداوندی كه برای دوستان و دوستدارانش رحمت او در اوج نقمت و عذاب او گسترده است و نقمت و عذابش برای دشمنان در گستره رحمت او اوج گرفته است.

● پشت هیچستان

پیش تر از غلبه و چیرگی نام خداوند بر موجودات سخن گفتیم. اكنون وقت و جای آن است كه نكته ای تازه را بیفزاییم. خداوند با هر وجود و هر موجود به اعتبار و لحاظ اسمی كه بر آن موجود چیره است ارتباط می یابد. بی تردید، یكی از نام های خداوند بر موجود مورد بحث ما استیلا دارد. منشأ تجلی و استیلای این نام هم اقتضا، تمنا و طلب همان موجود است. آن موجود هم با زبان و هم با استعداد وجودی ، یعنی تمامی توانایی هست بودن خود، خداوند را به نام ویژه خوانده و طلب كرده است. هر صدا كه از در طلب و تمنا خدا را بخواند، پاسخ می گیرد. خداوند به حقیقت طلب پاسخ می دهد و نه به لحن صدا و خواهش. اكنون به مدد تخیل جهت یافته خود، جهان عدمستان و هیچستان را تصور كنید. تمام موجودات ممكن ، همان موجودات كه بر مرز هستی و نیستی تصور می شوند، فعلا در این جهان، معدوم و هیچ اند. آیا طلب و تمنای حقیقی آن ها چیست؟ چیست آن نیاز خواهشمندانه واقعی؟ پاسخ یك واژه است: وجود. همه این ممكن ها فریاد می زنند و می خواهند كه از عدم به جهان هست درآیند، همه آن ها موجود شدن و وجود یافتن را می طلبند. خود امكان به معنای چنین طلب و تمنایی است. هم از این روست كه خداوند نیاز و نیایش آنان را اجابت می كند و آنان را از ژرفنای عدم به ساحت وجود می كشد. محال است كه ممكن در عدم باقی بماند و ظهور نیابد.

وقتی از نام های خداوند سخن می گوییم باید به یك نكته دقیق و ارجمند توجه كنیم: كلمات و واژگانی كه ما آن ها را نام خداوند می دانیم، كلماتی مانند حمید، بصیر، سامع، رازق، غافر و... تنها كلمه اند. معرفت جویان آیین واژه ها را اسم الاسم - نامی برای نام می خوانند. كلمه عالم برای نامیدن آن نام حقیقی به كار رفته است. با این همه، این واژگان دریچه هایی روشن به سوی آن حقیقت صرف اند. اسم یعنی این كه ذات خداوند را همراه با صفتی معین در نظر آوریم، مثلا رحمان، ذات دارنده رحمت است و عالم، ذات دارنده علم. نام های حقیقی خداوند یعنی مصداق كلماتی چون رحمان و عالم، عین وجود خارجی ذات خداوندند.این صفات خداوند است كه مبدا و منشا تكثیر و گوناگونی نام های او می شود. گونه گونی صفت ها نیز در مراتب غیبی صفات ریشه دارد؛ مراتبی غیبی كه عین ذات احدی اند.

● عشقبازی با خود

اكنون بی آنكه به آفریده ها، موجودات، عوالم و هر چیز دیگر بنگریم، به خود خداوند می اندیشیم و اندیشه های خود را باز می سنجیم. این فرا روند اگر به تخیل صرف، انحصار، تشبیه و كوتاه بینی نكشد، دریچه ای از معارف روشن به روی ما می گشاید. آن وقت شناخت ها یك به یك سر می رسند و جان ما را نوازش می كنند.

خداوند در وضع، جا و شأنی كه آن را مقام احدیت خوانده اند، خودش را درك می كند و به خود دانش و آگاهی دارد. خود-آگاهی خداوند و دانایی او به ذات خود، خداوند را برای ذات خودش متجلی و آشكار می كند. این عالی ترین، باشكوه ترین و پررمز و رازترین شكل تجلی است: تجلی خود برای خود. در آن آشكاری بی شكل و وصف ناشدنی، خداوند به كنه غیب هویت خود توجه می كند و خود بر خود آشكار می شود: توجه ذات به ذات، توجه ذات به پنهان ترین حقیقت. اگر این شكل و صورت را مشهد - جایگاه شهود و گواهی بنامیم، واژه ای مناسب تر برگزیده ایم. توجه ذات به ذات در این مشهد، گونه ای تعین است. تجلی خداوند در این مشهد نیز ظهور ذات برای ذات و آگاهی ذات از ذات است: آگاهی به خود و ظهور برای خود.

پس از این، نكته ای دیگر گفتنی است. خداوند به اعتبار و لحاظ نسبتی كه با شئون، احوال و اعتبارهای خود دارد، مشهد و موطنی دیگر دارد. این مشهدها، مقام ها و تعین ها اكنون در پیچیدگی ها و ناتوانایی های زبانی ما جلوه گر می شوند تا شاید با این واژه های كوتاه گامی به معرفت او نزدیك تر شویم، وگرنه حقیقت از این جداسازی ها و تعددها منزه و بری است. در هر حال، خداوند با شئون و احوال خود نسبتی برقرار می كند. سخن این است كه همین نسبت، منشا و سرچشمه چهار اسم خداوند می شود. عارفان این چهار نام را كلیدهای غیبت نامیده اند. این چهار اسم عبارت اند از: علمی مساوی با ظهور، وجودی عین ادراك و دریافت، نوری مصداق و نمود آشكارگری، شهودی همراه و همدوش حضور. علم خداوند به خود، همان ظهور او برای خود است. وجود خداوند نیز عین دریافتن، درك و واجد شدن است. نور او چیزی جز تجلی، ظاهر ساختن، پدیدار كردن و آشكار نمودن نیست. شهود او به ذات و شئون خود نیز با حضور برابر است: او پیش خود است، او در نزد خود حضور دارد.آگاهی و دانایی خداوند به ذات خود، مبدا و سرآغاز دانش و آگاهی او به كمالات ذات خود است. او بر حضرت خود تجلی می كند و خود را بیكرانگی همه كمالات می یابد. پس از آن، در آن حضرت شهودی و وجودی، با مشاهده همه نورها و حقیقت ها و كمال ها و زیبایی ها در نزد خود، به خود عشق می ورزد: آری، او عاشق خود می شود. تمام شهود، وجود، حضور و دانش او برابر با عشق و محبت است، عشق ورزیدن و دوست داشتن. این محبت و عشق سرآغاز ظهور خداوند با همه نام ها و وصف هاست، آغاز آشكار شدن خداوند در جلوه معشوقی. پیش از این مقام، جلوه عاشقی بوده است و پس از این، جلوه معشوق بودن نیز آغاز می شود.

این مقام های غریب نوری در حدیثی چنین آمده است: كنت كنزا مخفیا فاحببت ان اعرف فخلقت الخلق لكی اعرف(۸)، من گنجی پنهان بودم. پس از آن و با آن دوست داشتم كه شناخته شوم. پس آنگاه خلق و آفریده ها را آفریدم تا شناخته شوم.

در این روایت اثیری، سخن خداوند این است: من گنجی پنهان بودم. این سخن، اشاره به همان شهود و تعین نخستین است كه برای ذات خداوند پدید می آید: حضور و شهود ذات برای ذات. این شهود البته عین شهود نام ها و وصف هاست. در این شهود برترین، در این پاك ترین مشهد، ذات خداوند كلید همه كمال هاست و مفتاح همه اسما و صفات. حضرت ذات، خود را در عین بهاء ، زیبایی و شكوه و رفعت ادراك می كند. هم از این رو خویشتن را دوست می دارد و به خود عاشق می شود. ادراكی كه از آن سخن می گوییم، از هر ادراك و فهم و دریافت مفروض برتر و فراتر است. ما ناگزیریم از همین كلمات كوچك كه در زبان انسانی هست بهره بریم، اما دست كم می توانیم به خود یادآور شویم كه این كلمات تنها ابزارهای ما، تنها دام های ما برای صید معرفت اند.

برو این دام بر مرغ دگر نه

كه عنقا را بلند است آشیانه

هرچه هست، آن دریافت نیز ادراك است، اما كامل ترین و رفیع ترین درجه و ستیغ ادراك. این ادراك صرف و محض، با خود ابتهاج می آورد. این بهجت و شورمندی همراه با آن ادراك و آن عشق همدوش با این آگاهی به خود، همان اراده ای است كه عین ذات الاهی و حضرت ربوبی است. در حدیث قدسی پیشین، جمله پس دوست داشتم كه شناخته شوم ، به این تجلی اشاره می كند. هم به این سبب است كه عارفان می گویند خداوند در این مقام دو تجلی دارد: تجلی عملی، تجلی حبی. این تجلی حبی از ادراك ذات ناشی می شود و آن را حب ذات می خوانند. بوعلی، شیخ فیلسوفان و حكیمان، اراده خداوند را ابتهاج به خود و ابتهاج به نظام وجود دانسته و پس از آن گفته است انه تعالی اعظم عاشق و اعظم معشوق(۹)، حضرت متعالی او بزرگ ترین عاشق و بزرگ ترین معشوق است

احمد شهدادی

پا نوشت ها:

۱. آشكار است كه نمی توان جا ، مكان و یا هر كلمه دیگری را برای آشكار كردن این معنا به كار برد. در هر حال، آن هستی، آن سوی هستی، آن جا هست خداوند را می توان حضرت نامید كه از كلمه حضور ناشی می شود و دست كم از نقص مكان داشتن و جاگیر بودن پاك است.

۲. فصوص الحكم، ص ۱۶۷.

۳. فصوص الحكم، ص ۳۶۲.

۴. شرح فصوص قیصری، فص نوحی، ص ۱۳۱.

۵. نهج البلاغه، خطبه ۲۱۱، كافی، ج ۱، ص ۱۰۷.

۶. جمالك فی كل الحقائق سائر و لیس لها الاجلالك ساتر

۷. مقدمه قیصری، ص ۴۴، این سخن در نهج البلاغه چنین آمده است: هو الذی اشتدت نقمته علی اعدائه فی سعه رحمه و اتسعت رحمته لاولیائه فی شده نقمته. خطبه ۱۲۳، بحارالانوار، ج ۴، ص ۳۱۰.

۸. بحارالانوار، ج ۸۴، ص ۱۹۸.

۹. الهیات شفا، ص ۳۶۹.



همچنین مشاهده کنید