شنبه, ۲۹ دی, ۱۴۰۳ / 18 January, 2025
مجله ویستا

هیچ چیز جزء قلبم


هیچ چیز جزء قلبم

به خورشید گفتم گرمی‌ات را به من بده تا به تو بدهم، گفت: دستانش گرمای مرا دارند. به آسمان گفتم: پاکی‌ات را به من بده، گفت: چشمانش پاکی مرا دارند.
از دشت، سبزی زندگی‌اش را خواستم، …

به خورشید گفتم گرمی‌ات را به من بده تا به تو بدهم، گفت: دستانش گرمای مرا دارند. به آسمان گفتم: پاکی‌ات را به من بده، گفت: چشمانش پاکی مرا دارند.

از دشت، سبزی زندگی‌اش را خواستم، گفت: زندگی‌ات سبزتر از اوست.

از دریا بزرگی و آرامشش را خواستم، گفت: قلبت به اندازه اقیانوس است و آرامشت نیز.

از ماه تابندگی صورتش را خواستم، گفت: وقتی نگاهش می‌کنم خجل می‌شوم.

به فکر فرو رفتم من در قبال دستان گرمت، چشمان پاکت، سبزی زندگی‌ات، بزرگی و آرامش قلبت و صورت ماهت هیچ ندارم که به تو هدیه کنم جز...

این ... بگیر نترس، می‌تپد برای تو و من چیزی ندارم جز قلبم!