جمعه, ۵ بهمن, ۱۴۰۳ / 24 January, 2025
روایت اصغر هاشمی از مرگ همسرش
نهاله در روزهای آخر تب و تاب عجیبی داشت. انگار اجل دنبالش کرده بود. پس از سالها انرژیدرمانی و رژیم و طبسوزنی و به هر دری زدن برای لاغری، اینبار میخواست آخرین راه را هم امتحان کند. همسرش سالها با این خواستهاش جنگیده بود اما این بار انگار نمیشد. خواهرش هم نگران بود. نهاله میخواست یکبار دیگر سبکبال و سبکوزن راه برود. اما نماند و نشد. نهاله از کدام راه رفت که برنگشت؟ ...
نهاله، همسر اصغر هاشمی، کارگردان خوشنام سینما و تلویزیون کشورمان، چندی پیش، پس از جراحی بایپس معده درگیر عوارض این عمل شد و با دو فرزند و همسرش برای همیشه خداحافظی کرد. این گفتگو در حالی انجام شد که اصغر هاشمی هنوز در بغض و حیرت از دست دادن همسرش است؛ با این حال، با همان صداقت و صراحتی که همیشه از او سراغ داشتهایم، پابهپای ما تا انتهای این گفتگو آمد تا شاید بتواند از این طریق جلوی مرگ دیگرانی را بگیرد که هنوز به جای تغییر ذهن خود به دنبال تغییر جسم خود هستند.
▪ ببخشید که بهخاطر این گفتگو یکبار دیگر در حال و هوای روزهای سختی که داشتید قرار میگیرید.
ـ خواهش میکنم. بالاخره اتفاق تلخی است که افتاده.
▪ چرا نهاله -همسرتان- رفت سراغ جراحی؟
ـ نهاله کمکم طی سالها و با توجه به زایمانهایی که داشت افزایش وزن پیدا کرد. تا جایی که من در پروندههای پزشکیاش خواندم حدودا ۱۱۹ تا ۱۲۰ کیلو بود و چاقی آزاراش میداد. برای کم کردن وزن راههای مختلفی را رفت. طب سوزنی، سونا، انرژی درمانی اما با هیچ کدام به آن نتیجه مطلوب نرسید.
▪ بههرحال برای خانمها نگاه و دید همسر مهم است. شما چه نقشی در باورها یا تغییر باورهای نهاله داشتید؟
ـ من بارها به نهاله گفته بودم برای انجام هر کاری ذهن انسان باید آمادگیهای لازم را پیدا کند. لاغر شدن ابتدا باید در ذهن اتفاق بیفتد. باید کنترل ذهن را طوری به دست بگیری که در جهت کم خوردن به بدن فرمان بدهد. این مسیر بهتر از هر راه دیگری جواب میدهد اما نهاله بارها از جراحی گفته بود و من همیشه مخالفت کرده بودم.
▪ پس چه شد که قضیه جراحی قطعی شد؟
ـ چند ماه قبل از این عمل، نهاله به خاطر آسیبی که به پایش وارد شده بود مجبور شد یک ماه پایش را گچ بگیرد. در این مدت وزنش بالاتر رفت و راه رفتن با گچ و عصای زیر بغل را برایش سختتر کرد و این مشکل، تصمیم جراحی را قطعیتر کرد.
▪ چرا از بین تمامی جراحیها، بایپس معده انتخاب شد؟
ـ خواهر دستیار من و دختر همکارش در آموزش و پرورش از این روش استفاده کرده بودند. هر دو هم راضی بودند. البته از آن جایی که من سرگرم کار بودم خیلی در جزییات موضوع نبودم اما در کل در نتیجه جست و جوها و تحقیقاتی که انجام داد و صحبتهایی که با دکترش داشت این شیوه عمل و یکی از جراحان بهنام در این زمینه را انتخاب کرد. در واقع همان دکتری را انتخاب کرد که دختر همکارش را هم عمل کرده بود و قرار شد در همان بیمارستان که یکی از خوشنامترین بیمارستانهای خصوصی کشورمان است، عمل بشود.
▪ شما سالها در برابر جراحی مقاومت کردید، پس چهطور شد که اینبار موافقت کردید؟
ـ تا آخرین دقیقههای قبل از عمل برگه رضایت عمل را امضا نکردم اما در شرایط سختی بودم. از یک طرف میترسیدم این وزن بالا بعدا مشکلات قلبی و تنفسی برایش ایجاد کند. از طرف دیگر یکی از اقوام خودمان که جراح است این عمل را زیاد نگرانکننده نمیدانست. خودش و منشی دکتر هم در همان لحظات آخر بحثهایی علیه آقایان راه انداختند؛ جملاتی مثل اینکه: «هر کاری باید بکنیم اجازهاش دست آقایان است؛ از پاسپورت گرفتن تا عمل و...» و خلاصه با توجه به تمامی این مسایل تحت شرایط سختی قرار گرفتم و امضا کردم. انگار یک نیروی عجیبی برای انجام حتمی این عمل در ذهنش شروع به فعالیت کرده بود.
▪ بعد چه اتفاقی افتاد؟
ـ نهاله ساعت ۴۵/۷ صبح وارد اتاق عمل شد. ۶ بعداز ظهر (بعد از ۹ ساعت)، کاملا هوشیار، در حالی که حتی اسم مرا صدا کرد از اتاق عمل به بخش آی.سی.یو منتقل شد. از آنجا که خواهر نهاله قبل از عمل از دکتر خواسته بود حتی اگر حالش خوب هم بود به آی.سی.یو منتقل بشود دکترش بعد از جراحی ۱۲ ساعت نهاله را در آی.سی.یو نگاه داشت. روز بعد از منتقل شدن به بخش، وقتی رفتم پیشاش، از تهوع، استفراغ و درد شاکی بود. میگفتند چون عملاش طولانی بوده تهوع طبیعی است و بهخاطر داروهای بیهوشی است. آن شب خواهرم (که کنارش مانده بود) میگفت تا صبح از درد بیتابی میکرده و پرستارها میگفتند تحملاش پایین است و گویا یکی دو بار هم بنا به دستور دکتر، مخدر برای کنترل دردش تزریق کردند.
▪ این همه درد و بیتابی، پزشک و پرستارها را نگران نکرد؟
ـ این سوال ما هم هست. این درد و بیتابی نهاله تا بعد از ظهر که رفتم ملاقاتش ادامه داشت. پایان وقت ملاقات به محض اینکه رسیدم خانه، بچه برادرم که کنارش مانده بود تماس گرفت و گفت که نهاله حالش بد شده و رفته آی.سی.یو. وقتی رسیدم بالای سرش بیحال و خوابآلوده بود. پرستارها گفتند مخدر تزریق کردیم، با باجناقام که جراح است تماس گرفتم. بعد هم دکترجراحش آمد. یکی از احتمالات بدحالی، آمبولی مطرح شد. قرار شد فردا سیتیاسکن کنند اما با رفتن باجناقم ساعت ۳۰/۱ صبح دکترش گفت من اتاق عمل را آماده کردم. تصمیم گرفتم دوباره عملاش کنم. ساعت ۴۵/۱صبح او را به اتاق عمل بردند و ساعت ۳۰/۴ صبح عمل تمام شد. بماند که در تمام این مدت ما پشت در اتاق عمل بهطور مداوم میپرسیدیم کی عمل تمام میشود؟ نمیدانید چه اضطراب و استرسی داشتیم.
▪ بعد از عمل چه شد؟
ـ نهاله بعد عمل کاملا بیهوش بود. گفتند خوابآور تزریق کردیم و دکترش هم گفت: «نگران نباشید آمبولی نبوده. چند تا بخیه باز شده بود. من دوباره جراحی کردم.» صبح که آمدم بالای سر نهاله با وضع نامتعارفی روبهرو شدم. کلی لوله و دمودستگاه و سرم به او وصل بود. رفتم بالای سرش. دستاش را گرفتم. به سختی به من گفت: «تشنمه!»
پرستارها از من خواستند با او حرف نزنم. گفتند داروی خوابآور زدیم. از آنها اجازه خواستم و با یک گاز نمدار لب و دهانش را خیس کردم. نیم ساعتی بالای سرش ماندم. بعد از ما خواستند آنجا را ترک کنیم. خواستم بعد از ظهر بچهها را بیاورم مادرشان را ببینند. سرپرستار گفت امروز عید فطر است و شلوغ است. ساعت ۷ شب بیایید. عصری که رفتم دو تا از دوستهایش را نگران داخل بیمارستان دیدم. خواهر خانمام که خواهرش را در این وضعیت دیده بود بارها سراغ دکتر را از پرستارها گرفته بود. گفته بودند دکتر رفته شمال. پرستارها میگفتند ما تلفنی با دکتر در تماس هستیم. از ساعت ۳۰/۶ بعدازظهر دیگر عکسالعملی نداشت. رفته بود کما و من نمیدانستم. ساعت ۳۰/۸ شب باجناقام رفت بالای سرش. پروندهاش را خواند و چند باری با صدای بلند صدا کرد: «نهاله، نهاله!» چهره باجناقام تو هم رفت... مدام میگفتیم دکتر کجاست؟ گفتند توی راهه. خواهر خانمام با موبایلاش تماس گرفت. دختر دکتر گفت تو راه هستیم. من به دکتر پیامک زدم که دکتر حال همسرم اصلا خوب نیست. ۳۵/۱۱ دقیقه شب دکتر آمد. اما انگار همه چیز تمام شده بود.
▪ شکایت کردید؟ فکر میکنید قصوری صورت گرفته؟
ـ با مشورتی که با باجناقام کردیم، دیدیم این روند پیگیری ماهها طول میکشد و در این مدت جنازه هم کلی در پزشک قانونی اذیت میشود و روی همین اصل نرفتیم. بهنظر من آن همه درد و بیتابی باید دلیلی داشته باشد. نهاله بعد از عمل خیلی بیتاب بود. چرا بقیه مریضها این حالت را نداشتند؟
هرچند که تا اینجای گزارش بارها سکوت و بغض آقای هاشمی حرفهایش را بریده بریده میکرد اما هیچ کدام از این بغضها به اندازه گریه پایانی این کارگردان که با این جمله مخلوط شده بود تاثرانگیزتر نبود: «خیلی تلخه آدم کسی را که هیچ بیماریای نداره از دست بده، در حالی که دکترش به خودش و خواهرش گفته بود این عمل برایش در حد «فان» است!»
افسانه بهرامی
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست