چهارشنبه, ۲۶ دی, ۱۴۰۳ / 15 January, 2025
مجله ویستا

گزیده ی اشعار رباعی ـ غزل ـ دوبیتی ـ سید مهدی نژادهاشمی ـ م ـ شوریده


گزیده ی اشعار رباعی ـ غزل ـ دوبیتی ـ سید مهدی نژادهاشمی ـ م ـ شوریده

من اشکم اشک می مانم همیشه
تو آهی آه می دانم همیشه
چرا خواهی که بنیانم بلرزد
نمی دانی که لرزانم همیشه

(خلیج فارس همیشه فارس می ماند )

بی شرم مگس- نقشه ی خود باطل کن

این ظرف عسل خلیج ما را ول کن

بی شک که تو مستی و توهم داری

جولانگه پرواز خودت پشگل کن

□□□

من اشکم - اشک می مانم همیشه

تو آهی - آه می دانم همیشه

چرا خواهی که بنیانم بلرزد

نمی دانی که لرزانم همیشه

□□□

اگر امشب مرا ول کنی تو

چرا اینگونه دل دل می کنی تو

خودم دانم که ماهیگیر خوبی

که آبم را چنین گل می کنی تو

□□□

خوش آن ساعت که دلدارم تو باشی

میان دشمنان یارم تو باشی

اگر زخم زبان چون سیل جاریست

نترسم چون نگهدارم تو باشی

□□□

من آن ارزان فروش بی سوادم

که قلبم را حراجی مفت دادم

پشیمانم حراجی رفته بودم

نخواهد رفت اینکارم ز -یادم

□□□

هرچند که افسرده و بی یاری دل

-

از عشق گزیده ای و بیماری دل

-

حالا چه شده دو باره عاشق گشتی

-

عبرت نگرفتی ؟ تو چه بی عاری دل

-

□□□

تو از قاموس شبهای سیاهی

-

ندارم یاد از دردم بکاهی

-

نمی خواهد سراغ از من بگیری

-

دلم را می کشانی تاتباهی

□□□

ای تاتوی ابروی تو گیجم کرده

تا روی تو را دیده دلم رم کرده

از سرخی لبهای شما بیزارم

چون قیمت بازار مرا کم کرده

□□□

ای اشک غم انگیز چه می خواهی تو

با آه جگر سوز که هم راهی تو

من خسته تر از غربت گورستانم

از درد تنم هیچ نمی کاهی تو

□□□

نمی آی سراغ از من بگیری

چرا اینروزها از من تو سیری

تو در قافی اگر من در زمینم

الهی کنج تنهایی بمیری

□□□

تا کی غم دیدار تو حالم باشد

این بخت بدم برگه ی فالم باشد

هی اشک بریزم سر راهت هر شب

این عاقبت شمع وصالم باشد

□□□

ای فاتحه حلوای غمم سیری چند

ای فاتحه افکار توهم سیری چند

نامرد به فکرت نرسیده هرگز

قیمت نگزاری به دلم سیری چند

□□□

تا کی به نگاه تو دلم خوش باشد

با بوسه ی عکست نگهم خوش باشد

من می روم و یکسره می می نوشم

بگذار که ساعتی دلم خوش باشد

□□□

شکسته بار غمت عمر این پیاله ی ما

چرا نمی شنوی ای خدا تو ناله ما

به برگ برگ دلم نقش لکه ی گنهی

نیا مدی که ببینی تو داغ لاله ی ما

□□□

در گوش شبی گفت به من پنهانی

من عاشق لبخند توام می دانی

شاید نگران بود که شاید روزی

خود را نتواند برهاند آنی

□□□

او قاپ مرا یک شبه دزدید و رفت

از باغ تنم جان مرا چید و رفت

من عاشق رسوای نگاهش گشتم

بر حال من زار بخندید و رفت

□□□

تا سر مه ی چشم تو جادوگر شد

این ساده دلم از همه هالوتر شد

فردای قیامت یقه ات می گیرم

با خنده ی بی جای تو دینم -در شد

□□□

یکی سوزن نخی باخود بیارد

که امشب قلب من صد چاک دارد

چرا هربار تا دل می سپارم

به دنبالش چنین خونابه بارد

□□□

نگاهی سرد بر ما می کنی تو

نگاهم را زسر وا می کنی تو

اگر رنجیده ای -ای بی مروت

چرا چون دشمنان تا می کنی تو

□□□

گلابی چیده بود و حال می کرد

میان باغ هی جنجال می کرد

دلش خوش بود و خوش باشد به حالش

حسابی غصه ها را چال می کرد

□□□

یکی را عاشقی سر کیسه کرده

یکش را دو دو اش را بی سه کرده

نداند عاشقی هم سنگ بازیست

دلش را بی محابا ریسه کرده

□□□

خوش آن وقتی که غم خوارم تو باشی

میان دشمنان یارم تو باشی

اگر زخم زبان چون سیل جاریست

نمی ترسم نگهدارم تو باشی

□□□

هر چند که شوریده و بی یاری دل

از عشق گزدیده ای و بیماری دل

حالا چه شده دوباره عاشق گشتی

عبرت نگرفتی- تو چه بی عاری دل

اشعار : م- شوریده (سید مهدی نژادهاشمی )

گویی که چه کردم تو نگاهم نمی کنی ؟

چون می گذری باز سلامم نمی کنی

آرامش پردرد ترین مرد روزگار

با نیم نگاهی تو فراهم نمی کنی !؟

به مستی دل شکستی شاد بودی

به گرد کوه غم فریاد بودی !

زدی بر سینه ام زخمی تو کاری

گمان کردی دمی فرهاد بودی! ؟

این دو شعر را هم امروز صبح تو ایستگاه اتوبوس گفتم ۲۰/۹/۸۸

چون برگ چمن صبح دلم یخ کرده

آواره مصیبت دو لبم نخ کرده

بدبخت تر از برف خیابانهایم

چون دوست وبیگانه مرا اخ کرده

چو اشکی رفت باران را نگهدار

تو کی آرام می گردی وفادار

دراین دنیا که خو بر بی وفایست

تو بارانی – نمی دانی –نه انگار......

□□□

زدم بر سیم آخر بی بهانه

بیا آغوش گرمم عاشقانه

دراین سرمای یخبندان احساس

بیا گل بوسه ای ده شاعرانه

□□□

این زخم زبان چیست که لایق گشتی

در کنج قفس داغ شقایق گشتی

ای بلبل شوریده چرا خاموشی

شاید نکند باز تو عاشق گشتی ؟

م- شوریده(سید مهدی نژادهاشمی )

انکار من در دل سیاه شد چه فایده

ماتم گرفته زا به راه شد چه فایده

بی طاقت از قافیه های شعر خسته ام

شعرم اسیر یک نگاه شد چه فایده

عاشق شدم ابراز عشق جرم من نبود

بی کافری خونم مباح شد چه فایده

از سالهای دور بخت من مشوش است

نافم بریده با گناه شد چه فایده

مدفون دردهای کهنه خاک می خورم

بچاره دل لبریز آه شد چه فایده

در لابه لای برگهای زرد گم شدم

عمرم گذشت و عاقبت تباه شد چه فایده

این چهارچوب کهنه رو به سرشکستگی ست

دیریست دل محتاج تکیه گاه شد چه فایده

شوریده دل مشتاق روی ماه روشن است

حالا که عشق ابر - ماه شد چه فایده

م- شوریده (سید مهدی نژادهاشمی)

همیشه پرسه می زنم همین حوالی

در امتداد شمع عشق لایزالی

هنوز پر تراوتی چو رود و باران

بیا شکسته ساقه ام زخشک سالی

دلم چو سبزه می شود اگر بیایی

به شوق لحظه های وصل احتمالی

نشسته ام کنار عکس ماه رویت

و بوسه می زنم به چهره ات خیالی

شنیده ام که گفته ای کسی نیاید

تنیده ای به دور خود حباب خالی

نبینمت چو ابر غم عبوس باشی

تلنگری بزن بخود تو ای هلالی

گشایشی برای بخت من بیاور

تو برگه ی برنده از میان فالی

م- شوریده (سید مهدی نژادهاشمی )

تو از سلاله ی کهکشان زیبایی

و چلچراغ قشنگ باغ شبهایی

چقدر وسوسه گر دل از همه بردی

شکوه دیده ی ما پری دریایی

غمین نشسته ام به گوشه ای تنها

دوتا پریدن ما هوا - چه رویایی

نمی روی گل خاطرات من از یاد

نیاز عمق دلم چو جام صهبایی

تو شادمانه ترین ترنم دشتی

بیا که موسم خوش بهار رعنایی

به التماس دلم توجهی بنما

تو بهترین گل دشت هر تمنایی

دوباره سر زده سوز غم ز دلتنگی

بیا که گرمی جان امید فردایی

م- شوریده

چرا نالم که پژواکم نیاید

نشان از سوز غمناکم نیاید

همان بهتر بمیرم تا نبینم

که دلدارم سرخاکم نیاید

نمی دانی مگر پروانه ای نیست

درون خانه ها گلخانه ای نیست

چرا بر عکس عاشق می کنی تو

نمی دانی مگر میخانه ای نیست

□□□

خدایا درد بی درمان گرفتم

سراغ از عشق بی سامان گرفتم

برای لحظه ای آرامش جان

□□□

امشب که فروغ لانه ام خاموش است

پر ریخته و فغانه ام خاموش است

آتش بزنی چو هستی ام را امشب

در داست ، ولی زبانه ام خاموش است

ققنوس لبم سخن نگوید امشب

این لحظه که آشیانه ام خاموش است

مدفون هزار درد کوهستانی

امشب غزل و ترانه ام خاموش است

بی موج کنار ساحلم مردابیست

برگرد که این کرانه ام خاموش است

ای فصل بهار دشت اندوهستان

گل بوته ی رازیانه ام خاموش است

ای بلبل خوش نقش نظر کن اینجا

چون شا خه ی خشک شانه ام خاموش است

شوریده دلم همیشه چون خشکیده است

از بار غمت جوانه ام خاموش است .

□□□

به مناسبت عید غدیر خم

تقدیم به مولا علی (ع)

خوشا هر روز میلاد تو باشد

زمین تا آسمان شاد تو باشد

ضریحت نور می پاشد به هر سو

خوشا خورشید همزاد تو باشد

تسلای قلوب شیعیانی

جهان مرهون شمشاد تو باشد

طنین عشق می پیچد به هر چاه

خوشا در چاه فریاد تو باشد

تو عشقی یا که شیرینی که هستی

خوشا هر دل که فرهاد تو باشد

به هر دشتی که سرخی موج می زد

نشان از فصل میعاد تو باشد

کلام حق پرستی هم علی جان

نشان از مشی آزاد تو باشد

علی جان، جان ناقابل فدایت

که این جان از خداداد تو باشد

مرا از مال دنیا چیست باقی ؟

همین بس این دلم یاد تو باشد

دلم را یا علی جان باز دریاب

گدای دست آباد تو باشد

شفیعم باش محشر یا علی جان

گذر از روی مرصاد تو باشد .

ای عجب غافل شدم یارم گذشت

-

فرصت دیدار دلدارم گذشت

-

خوش نمی خواند دگر در باغ من

-

بلبل شیدای گلزارم گذشت

-

باختم این زندگی را عاقبت

-

بد بیارم مهره ی مارم گذشت

-

تا دمی عاشق شدم قلبم شکست

-

عاشقی از بند افکارم گذشت

-

صبر و ایمان یک شبه برباد شد

-

کفر آمد تاب انکارم گذشت

-

هرزگی آمد بجای عاشقی

-

تیرگی تا قلب بیمارم گذشت

-

بر دوچشمم خار غم اکنون نشست

-

سیل خون از چشم غمبارم گذشت

-

چون که من شوریده ام انگار باز

-

رونق از دکان وبازارم گذشت

م- شوریده

زیر باران – پشت گاری –دست لرزان – می گذشت

آخر شب چون لبویش او چه خندان می گذشت

بی خیال از زرق برق کوچه بازار شما

دود- و دم را هم نمی دیدو چه آسان می گذشت

شاد و خرم نغمه خوان چون گل شکفته روی او

در زمستان گرم بود و چون بهاران می گذشت

بی خیال از این بزکهایی که می مالیم ما

از کنار هر تکلف او چه آسان می گذشت

پشت شیشه من نشستم حسرتش را می خورم

بر تقلای نگاهم او خرامان می گذشت

ای خدا ای کاش این شوریده چون او ساده بود

اینچنین بارش سبک از هر خیابان می گذشت .

شاعر :.م - شوریده

زندگی خواب پریشان شبی بودو گذشت

ذهن پر اشک ز طوفان شبی بودو گذشت

نه چمن بودو اقاقی گل مصنوعی بود

عصر آهن همه دوران شبی بود و گذشت

لبم از بغز به جا مانده گلوی بشری

خشک و ترکیده به بوران شبی بود و گذشت

بر بساطی که نشستم شررم گستردست

عمر این خام گناهان شبی بود و گذشت

هرچه اندوخته از شورو شری بودو نبود

جملگی گریه ی سوزان شبی بود و گذشت

در بیابان عطش ِخواب شبم پژمردست

دل من در کف باران شبی بودو گذشت

ای خدا ملتمس لطف توأم

عمر شوریده به پایان شبی بودو گذشت

م- شوریده (سید مهدی نژادهاشمی )

ای خاک به سر جامه عوض کن تو سیه پوش

تا شاد شوی تا بکشی سر می خوش نوش

نفرین مرا گوش نکن چون عملی نیست

آواز بخوان بلبل شوریدی خاموش

این طعنه نباشد سخن از زخم زبان نیست

این خواهش قلبیست که دردت بکشد دوش

رنج است سکوتت شب مارا غزلی کن

با چه چه خوش دل ببر از عالم و هر هوش

از هیچ طرف زمزمه ای یاد نیاید

جز زیر و بم نغمه ی زیبای تو در گوش

در یاد توأم امشب و فردا شب و هر روز

ای مرغک رنجیده تو برگرد به آغوش .

م- شوریده

□□□

از شیار صورتم سیلی نمایان می شود

مو پریشان چهره ام بی سر وَ سامان می شود

گاه چون پروانه ای خود را به آتش می زنم

گرچه آتش بر تنم بسیار سوزان می شود

گاه شمعی رو به پایان بی امان دل می زنم

در تب دیدار رویش شعله لرزان می شود

یا شبیه چشم خون آلود برزخ می شوم

قطره اشکم پر زخون بی تاب غلطان می شود

یا شبیه هر شقایق داغ بر دل می نهم

کنج پستوخانه دل از غصه نالان می شود

ای خدا بر باد فرمان ده که آهم را برد

تا بداند در نبودش چشم گریان می شود

گیج گیجم ای خدا تا کی خمارم می کند

بی خماری هم بخواند دل به قربان می شود

از زمستان خسته هستم می دوم با یک نفس

ای پرستو بال بگشا چون بهاران می شود

تا نگاهت می کنم بیرون بیا از پشت ابر

برکن آن پیراهنت را ماه تابان می شود

بوسه ای بفرست تا اندوه جان بیرون کنم

تا ببینی چهره ام چون غنچه خندان می شود

سید مهدی نژاد هاشمی