شنبه, ۲۹ دی, ۱۴۰۳ / 18 January, 2025
زمینه های اجتماعی انقلاب اسلامی
انقلاب اسلامی، انقلابی اجتماعی است که با محوریت دین، برانگیخته و با معیارهای دینی، هدایت و ساماندهی گردید. از این رو پرسش از چگونگی فعال شدن نیروهای اجتماعی با هدف انقلابی اسلامی، میتواند ابعاد دیگری از انقلاب اسلامی را آشکار سازد که اتفاقا محور حملات دشمنان انقلاب و نظام و البته کانون حفظ پویایی و دوام آن میباشد. از این رو، محور گفتوگوی این شماره به موضوع انقلاب اسلامی و نیروهای اجتماعی اختصاص یافته است. دکتر محمدباقر حشمتزاده، دانشیار دانشگاه شهید بهشتی که صاحب کتب و مقالات متعددی در زمینه انقلاب اسلامی میباشد، سوالات طرح شده را از منظر جامعهشناسی سیاسی و با تاکید بر تعامل وجوه عینی و ذهنی موضوع، پاسخ داده است.
● جناب آقای دکتر حشمتزاده به عنوان اولین سوال بفرمایید که نیروهای اجتماعی در مباحث سیاسی، اجتماعی چه اهمیتی دارند؟ چگونه شکل میگیرند؟ و چطور میتوانیم آنها را شناسایی کنیم؟ به عبارت دیگر وقتی میگوییم نیروهای اجتماعی منظورمان چیست؟
▪ بسم الله الرحمن الرحیم. اجازه بدهید بحث را از علم شروع کنیم، زیرا واژگانی مثل نیروهای اجتماعی درواقع نوعی ابزار علمی هستند برای فهم مسائل اجتماعی و سیاسی. علم جامعهشناسی سیاسی مانند هر علم دیگری سه مزیت و قابلیت دارد؛ این علم مثل سایر علوم باید بتواند پدیده مورد مطالعه خودش را توضیحپذیر، توصیفی و تعریفشدنی کند. بنابراین اگر موضوع جامعهشناسی سیاسی، روابط قدرت و رابطه دولت و ملت باشد، باید معارف این دانش بتواند این مسائل و این روابط را در درجه اول برای ما توضیحپذیر، در خور فهم، و تعریف کند. مزیت دوم این علم مثل بقیه معارف توانایی پیشبینی کردن است تا محققان بتوانند با مطالعه این مسائل، مثلا روابط قدرت، آینده آن را محاسبه و پیشبینی کنند. نهایتا بالاترین مزیت علم این است که ما بتوانیم پدیدههای مورد شناخت را کنترل کنیم. بنابراین اگر بتوانیم ساختارها، نهادها و رفتارهای سیاسی را با علمی که داریم و با به کار بستن آن علم، کنترل کنیم، این بالاترین مزیت و بهره نهایی است. آن وقت اتفاقا در اینجا علم مساوی است با قدرت، چون شما هر پدیدهای را که بتوانید کنترل کنید، به این معناست که نسبت به آن پدیده، قدرت دارید. بنابراین آن وقت موضوع جامعهشناسی سیاسی هم باز خودِ قدرت و روابط قدرت است. درواقع در اینجا ما سعی میکنیم با تمثیل و تشبیه جامعه به بعضی از پدیدههای پایینتر و شناختهشدهتر مثل جمادات، نباتات یا جانداران آن را شناسایی کنیم. این نوعی روش تقلیلگرایی است. بنابراین همچنانکه محققان در علم شیمی، فیزیک و مکانیک با نیرو و انرژی سروکار دارند، در علم جامعهشناسی که در آن شناسایی جامعه ــ که پدیدهای بسیار پیچیده است ــ مدنظر است میتوان به انواع نیروها قائل شد؛ نیروهایی که انواع انرژیها را در جامعه دارند و با هم انواع عملها و عکسالعملها را انجام میدهند. پس تعابیری چون گسلها و نیروهای اجتماعی از علوم دقیقه قرض گرفته شده است. به همین لحاظ باید انتظارمان را از این واژگان و اصطلاحات منطقی نماییم و توجه کنیم که جامعه بسیار پیچیده است و فراموش نکنیم انواع تعبیراتی که در این علم به کار میبریم، مثل گسلهای اجتماعی، شکافهای اجتماعی، نیروهای اجتماعی، طبقات و قشرهای اجتماعی، همگی واژگان و اصطلاحاتی هستند که ما از علوم سادهتری مثل فیزیک، شیمی و زیستشناسی به عاریت گرفتهایم و این فقط نگاهی تقلیلگرایانه است برای تمثیل و تقریب به ذهن. از آنجا که بسیاری از جامعهشناسان اولیه اساتید فیزیک بودند یا در دوره اوج پوزیتیویسم با همان رهیافتهای پوزیتیویستی خواستند مسائل جامعه را محاسبه کنند ــ مثل خود سنسیمون، پدر جامعهشناسی ــ تقلیلگرایی از علوم طبیعی و تجربی در علم جامعهشناسی باب شد.
● یعنی ما برای نیروهای اجتماعی باید شاخصهای جدیدی در علوم انسانی و به ویژه در علم جامعهشناسی سیاسی تعریف کنیم؟ و به آن معنایی که مثلا در علم فیزیک صحبت میشود اینجا نمیشود صحبت کرد؟
▪ خوب اگر این کار بشود خیلی خوب است؛ زیرا یکی از مشکلات علوم اجتماعی همین است که باید این واژگانی که از علوم دیگر اخذ شدهاند بازتعریف شوند. برای این منظور باید یک فرهنگ اصطلاحات علوم اجتماعی و علوم سیاسی داشته باشیم که در آن این واژگان عاریتی حتما مطابق فضای واقعی جامعه بازتعریف و بازتولید شود. البته به نظر من این کار انجام نشده است و یکی از عللی که ما در اطلاق علم به مطالعات جامعهشناسی تردید میکنیم شاید همین ابهامی است که در واژگان این علم وجود دارد و این مساله که واژگان آن بیشتر عاریتی است.
● آیا میتوان شکلگیری نیروهای اجتماعی را با پدیده قدرت مرتبط دانست؟
▪ من تلاش میکنم که در ادامه بحث ضمن اینکه به گونهای نیروهای اجتماعی را باز تعریف کنم، چگونگی تشکیل نیروهای اجتماعی را شرح دهم؛ زیرا واقعیت این است که انسان مسیرهایی از منِ طبیعی و فردی به سمت منِ اجتماعی طی میکند و نهایتا به مای مدنی و اجتماعی میرسد. هر انسانی وقتی که به دنیا میآید ابتدا یک منِ طبیعی، بدوی و فردی است، اما چون در خانواده و مجموعهای از مناسبات جمعی رشد میکند، به تدریج به یک منِ اجتماعی تبدیل میشود. زیرا در طی این تبدیل رنگ محیط اجتماعی کاملا در جسم، روح، افکار و رفتارش بازتاب پیدا میکند.
● بر این اساس مناسبات اجتماعی، سازنده نیروهای اجتماعیاند؛ یعنی زمانی که بخواهیم نیروی اجتماعی را شناسایی نماییم باید به مناسبات اجتماعی آن نیروها رجوع کنیم؟
▪ من فقط میخواهم وارد بحثهای کهنه اصالت فرد و اصالت جمع نشوم که از بحث اصلی دور نشویم. و الا این منِ فردی، خودش محصول اجتماع زن و مرد و نهادی به نام خانواده است. پس انسان فکر میکند که یک فرد است؛ در حالی که از محیط تاثیر فراوانی میپذیرد.
● یعنی از جمع به فرد میرسیم؟ زیرا در سیاست هم باز اکثریتی یک اقلیت را انتخاب میکنند و حالا خود این مساله هم مبنای مناقشهانگیزی در ماهیت سیاست است؛ مثلا شما هر چقدر فکر کنید نهایتا این گزینش اقلیت دموکراسی نخواهد بود؛ زیرا نخبگان هستند که قدرت را بهدست میگیرند. براساس این صحبت شما، یک فرد فکر میکند که یک فرد است؛ اما در واقع، محصول اجتماع زن و مرد میباشد.
▪ توجه داریم که خداوند در وجود همین منِ فردی، که بسیاری از ویژگیها را از محیط میگیرد، عقل و اراده را نهاده است و این منِ فردی میتواند دادههای اجتماعی و جمعی را گزینش کند؛ از این رو بنده از واژه منِ فردی و منِ اجتماعی استفاده میکنم. من فردی، منیّت و فردیت اوست و منِ اجتماعی درواقع تاثیرات او از جامعه و گزینش دادههای آن میباشد.
در اینجا موضوع بحث در مورد نحوه تبدیل منهای فردی به نیروی اجتماعی است. منهای فردی به تدریج به منِ اجتماعی و پس از آن به «ما» تبدیل میگردند و در آن مرحله با یک هویت جمعی روبهرو هستیم. حال با در نظر گرفتن مجموعهای از این منهای اجتماعی یا ماهای اجتماعی، نیروی اجتماعی را اینگونه میتوانیم بیان کنیم که گروههایی هستند که به هر دلیلی مطالبات مشابه و مشترکی دارند. در درجه اول، داشتن مطالبات مشابه و مشترک در تشکیل نیروها یا تشکلهای اجتماعی اهمیت بسزایی دارد و عامل دومی که به تشکیل نیروهای فوق کمک میکند این مساله است که این افراد و گروهها حاضر شوند منابعشان را برای رسیدن به آن مطالبات تخصیص بدهند و درواقع هزینه کنند و در مرحله سوم این مساله مهم است که آنها برای هزینه کردن این منابع و تحقق مطالباتشان، مسیرهای مشترکی را با هم طی کنند. بنابراین در جامعه با انواع دستجات، گروهها، تشکلها و نیروها روبهرو هستیم که ممکن است در این سه مرحله با هم متفاوت باشند؛ مثلا الان در جامعه ما نیروهای صنفی چون معلمان، کشاورزان، کارگران و ... وجود دارند که به دلیل نقش و پایگاه و جایگاهی که دارند میتوانند نیروهای اجتماعی خیلی وسیع و متنوعی را بهوجود آورند یا مثلا نیروهای قومی، که دارای مطالبات قومی هستند، یا نیروهای روشنفکری، دانشگاهی و حوزوی که اغلب مطالبات نظری، علمی و فرهنگی دارند یا نیروهای بازار به معنای وسیعش که بیشتر مطالبات اقتصادی دارند (حالا یا در آن بازار سنتی هستند و به تجارت اشتغال دارند یا در دفاتر خیلی مدرن و پیشرفته مشغول تجارت بینالمللیاند که به اصطلاح کلی بر هر دو دسته اصطلاح نیروهای بازاری را اطلاق میکنیم). بنابراین این قشرها به دلیل مطالبات مشترکشان میتوانند نیروهای اجتماعی را تشکیل دهند؛ البته اگر در دو عامل دیگر هم که پیش از این بیان شد، به اشتراک دست پیدا کنند.
● در علم جامعهشناسی، جامعه به قشرها و طبقاتی تقسیم میشوند که دستهای اشتراکات اقتصادی دارند، در گروهی دیگر اشتراکات فرهنگی متمایزکننده آن گروه از سایر گروههاست، در این صورت چه زمانی ما به آنها نیروی اجتماعی میگوییم؟
▪ نکته مهمی است. ما افراد و گروهها را به طبقه، قشر و ... تقسیمبندی میکنیم، ولی زمانی به اینها عنوان نیرو را اطلاق میکنیم که واقعا برای گرفتن مطالباتشان فعال شوند؛ یعنی زمانی که افراد مطابق این جایگاه طبقاتی و قشری فعال شدند، نیرو آزاد کردند و فشار آوردند، چه فشار قانونی و چه غیرقانونی، در آن صورت به نیروهای اجتماعی تبدیل میشوند. خاستگاه نیروی اجتماعی، طبقات و قشرهاست، ولی عرصه بازیاش سیاست است و در این عرصه به عنوان نیرو مطرح میشود؛ چون با سایر نیروها رقابت میکند. در این صورت ما به عرصه عمومی سیاسی وارد میشویم که حوزهای از مطالعات جامعهشناسی است. بنابراین عنوان نیرو را زمانی به آنها اطلاق میکنیم که آنها بخواهند به مطالباتشان رسمیت و حقانیت دهند و انواع مبارزات قانونی و غیرقانونی را در پیش گیرند و به رقابت با سایر نیروها درگیر شوند.
● یعنی بالقوه همه طبقات و قشرها، در مقام یک نیروی اجتماعیاند؛ یعنی قابلیت این را دارند که به نیروی اجتماعی تبدیل شوند، اما در این حالت برای آنها عنوان نیروی اجتماعی را به کار نمیبریم. زمانی که این گروهها مطالباتشان را بیان و تعقیب کنند و حاضر شوند برای آنها هزینه بپردازند، در این صورت «نیروی اجتماعی» متبلور میگردد. بنابراین ظاهرا زمانی که این نیروهای اجتماعی مثلا کارگران و معلمان مطالبات خود را بگیرند، دیگر قضیه تمام میشود، در حالی که در عرصه عمل میبینیم نیروهای اجتماعی زمان انقلاب که خواستار براندازی رژیم سابق بودند، پس از دست یافتن به این هدف، همچنان استمرار پیدا کردهاند. این مساله را شما چگونه تحلیل میکنید؟
▪ ببینید عرض من این است که این فرض محال نیست که دولت بیاید و مطالبات همه قشرها را بدهد که در این صورت، این قشرها دیگر نیروی اجتماعی نخواهند بود. ولی تجربه تاریخی نشان میدهد که به هزار و یک دلیل کمّی و کیفی رقابت ماندگار و پایدار است؛ از جمله به دلیل این پیشفرض که منابع و امکانات جامعه محدود است اما مطالبات معمولا نامحدود، پس همیشه جوامع با این پیشفرض در آستانه بحران و اغتشاش قرار دارند؛ زیرا ممکن است احقاق حق و سهم هر نیروی اجتماعی از منابع و امکانات جمعی با سایر نیروی اجتماعی در تعارض قرار گیرد. تجربه نشان داده است که این تعارض چه به دلیل کمّی و کیفی به هیچ وجه برطرف نمیشود که در این صورت جوامع به سرعت به ثبات دست مییافتند. اما همیشه مشاهده میکنیم که جوامع در حال مدیریت بحراناند؛ زیرا در آنها همواره کشاکشهای فعال و پویایی وجود دارد. البته در اینجا ممکن است عدهای به جوامع غربی بعد از جنگ جهانی دوم اشاره کنند که به دلیل تخصیص منابع به قشرهای مختلف به ثباتی نسبی دست یافتهاند و رقابت سیاسی در این جوامع فقط نوعی رقابت است نه منازعه. با وجود این در حال حاضر جوامع جهان سوم از نظر تخصیص منابع مشکل دارند.
● پس بر این اساس میتوانیم بگوییم ویژگی ذاتی جامعه «رقابت» است و افرادی که در یک جامعه زندگی میکنند برای رسیدن به دستهای از مطالبات، نیروی اجتماعی تشکیل میدهند. به این ترتیب ما تشکیل نیروی اجتماعی را براساس رقابت توضیح میدهیم. حالا بسته به اینکه آن جامعه چه وضعیتی داشته باشد این میتواند رقابت باشد یا منازعه.
▪ بله، به هر حال رقابت بر سر مطالبات وجود دارد و برای تحقق آن مطالبات، به منابع بسیاری نیاز است؛ درواقع همیشه منابع کوچکتر از مطالبات میباشد.
در این میان آنچه مهم است نحوه تخصیص منابع میباشد. ممکن است در حکومتی برای قشر خاصی اولویت و ترجیهاتی قائل شوند که در این صورت به تعبیر مارکسیستها، حکومت ابزار سلطه یک نیرو یا درواقع طبقه حاکم میگردد و باعث میشود در جامعه منازعه به وجود آید. بنابراین سیاست، مدیریت کلانی است که باید تولید و تخصیص منابع برای تحقق مطالبات را از مسیرهای بهینه انجام دهد.
● البته مطالبات را نباید صرفا اقتصادی دانست، زیرا در این صورت برای تحلیل حضور نیروهای اجتماعی در انقلاب اسلامی با مشکل مواجه میشویم.
▪ مطالباتی که ما میگوییم اعم از مطالبات کمّی و کیفی و مادی و ارزشی است. این مساله را دیگر ما پذیرفتهایم که انسان مطالباتی چند وجهی دارد. به عنوان مثال در انقلاب اسلامی بسیاری از مطالبات ارزش کیفی داشت. شخصیت، امنیت، حیثیت، احترام، موجودیت انسانها و ... همگی میتوانند جزء مطالبات باشند. اتفاقا خیلی راحتتر میشود با مطالبات اقتصادی کنار آمد و آنها را حل کرد. مشکل نظام پیشین هم در همین مساله بود که تصور میکرد سقف مطالبات مردم، معیشتی است و آنها را با درآمد نفت میتوان حل کرد ــ اگرچه در تخصیص منابع نفتی هم مشکلاتی وجود داشت ــ در حالی که به دلیل پاسخگو نبودن به مطالبات سیاسی، فرهنگی و ارزشی مشروعیت شاه از بین رفت و انقلاب اسلامی درواقع از اینجا آغاز شد.
● از همین جا میتوانیم به بحث انقلاب اسلامی و نیروهای اجتماعی وارد شویم. اولین عرصهای که نیروهای اجتماعی موجود در انقلاب اسلامی در آن مخالفت خود را ابراز کردند سیاست بود. میتوان این پرسش را مطرح کرد که انقلاب اسلامی در عرصه سیاست چه حرفی داشت که در چارچوب آن نیروهای اجتماعی فعالیت کردند؟
▪ از دو منظر میتوان انقلاب اسلامی را از لحاظ نیروهای اجتماعی آن توضیح داد؛ یکی از زاویه رژیم پهلوی محمدرضاست و اینکه او اصلا نیروی اجتماعی را چگونه میدید، حالت دوم از زاویه نیروهای اجتماعی است. در جامعه ما نیروهای اجتماعی ریشهداری وجود داشتند که دارای جایگاه تاریخی بودند، از سوی دیگر نیروهای جدیدی هم به تبع عصر ارتباطات به وجود آمدند و رشد کردند، لذا از زاویه نیروها اگر نگاه بکنیم رژیم شاه در تشخیص و شناسایی واقعیت و حقوق نیروهای اجتماعی ضعف داشت، نیروهای کهن ما نیروهای بازار، نیروی حوزه و روحانیت، نیروهای قبایل و عشایر و نیروهای قومی و عشیرهای بودند که در ایران جایگاه و پایگاه داشتند. به تدریج که در ایران دانشگاه تاسیس گردید پایگاه جدیدی پیدا شد که شامل استاد، دانشجو و تفکرهای علمی روشنفکری بودند. از سوی دیگر به تبع نظام جهانی یک نیروی اقتصادی صنعتی به وجود آمد و با مهاجرت از روستا به شهر نیروهای شهری و اجتماعی پدید آمدند مثل نیروی جوانان. از سویی با ورود زنان به مدارس و نیز آشنایی آنها با مسائل جامعه نیروی زنان مطرح گشتند. این نیروها را رژیم پهلوی شناسایی نمیکرد و به رسمیت نمیشناخت.
● منظور از شناسایی و اینکه حقوقشان شناسایی نمیشود چیست؟ از منظر رژیم امکانات بسیاری در اختیار این نیروها قرار داده شد. مثلا انتخابات و حق رای و... . درواقع از منظر رژیم، حقوق آنها شناسایی شد. با لحاظ این، شناسایی را چطور باید تعریف کرد؟ چرا این نیروها با وجود این امکانات احساس کردند که در سیاست رژیم سابق نقش و تاثیری ندارند؟
▪ یکی از نقشهایی که نیروهای اجتماعی در کل دنیا دارند، کنترل یک نیروی غالب به نام دولت و نظارت بر آن است. نیروهای اجتماعی وقتی که بتوانند تشکلهای سیاسی و صنفی و حزب تشکیل دهند، به نیروی همعرض دولت تبدیل میشوند که میتوانند دولت را کنترل کنند. اما رژیم شاهنشاهی، به دلایل مختلف، وابسته به فرد شد؛ فردی که از کودتای ۲۸ مرداد ترسیده بود و به شدت از جامعه متکثر و به رسمیت شناختن این تشکلها و از اینکه آنها همعرض او باشند و بتوانند کنترلش کنند وحشت داشت که ریشه این مساله به انقلاب مشروطیت و قانون اساسی، و معنای مشروعیت رژیم بعد از انقلاب مشروطیت، باز میگردد.
● میتوانیم این گونه بگوییم که تحولات به نحوی پیش میرفت که حضور سیاسی نیروهای اجتماعی در عرصه کنترل دولت در حال افزایش بود، ولی حکومت در مقابل این افزایش ایستادگی میکرد؛ زیرا ظرفیت پذیرش سیاسی شدن نیروهای اجتماعی را نداشت و این مساله آنقدر استمرار پیدا کرد تا به انقلاب ۲۲بهمن ۱۳۵۷ منجر شد؟
▪ مطلبی را طرح میکنم که شاید به طور کلی برای بحث ما راهنما باشد، اگرچه مستقیما پاسخی به این سوال شما ندهد و آن این است که انقلاب مشروطیت، مبنای مشروعیت نظام را از مشروعیتی سنتی مذهبی، به مشروعیتی عرفی قانونی تبدیل کرد. در مشروعیت سنتی، که شاهان قاجار با آن درگیر بودند، باز نیروی بازار، روحانیت و عشایر قدرتی داشتند که به هر حال یک جاهایی حداقل شاه منابع و مطالبات آنها را در نظر میگرفت؛ زیرا این گروهها و طبقات جایگاه و پایگاه تاریخی داشتند. آنچه جامعه ما را به هم ریخت این بود که رابطه سنتی بین نیروهای تاریخی و اجتماعی ما با دولت به وسیله استعمار غرب به هم خورد.
در رژیم پهلوی، شاه در عمل میخواست این مشروعیت قانونی را از قانون اساسی بگیرد؛ اما عمدتا به نیروهای بیگانه و حمایت خارجی تکیه میکرد؛ یعنی منبع قدرت بیشتر حمایت غرب و وابستگی به غرب بود که این به تعارضی در مشروعیت رژیم منجر شد. به علاوه شاه از ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ و ۱۵ خرداد ۱۳۴۲، به تدریج مقبولیت مردمی خویش را از دست داد؛ درواقع چون سیاسی شدن نیروهای اجتماعی را نپذیرفت، مشروعیت خود را از دست داد، در حالیکه بر قدرت و ثروتش افزوده میشد. در انقلاب بهاصطلاح «شاه و ملت» درواقع اینگونه به نظر میآمد که شاه میخواست مستقیما با تودههای مردم رابطه برقرار کند و این، به نوعی فرار از نیروهای رسمی اجتماعی بود. او میخواست با تودهای کردن سیاست مستقیما مشروعیتی به دست آورد، در حالیکه نیروهای واسط را که همان نیروهای اجتماعی هستند دور زده بود.
گفتوگو با دکتر محمدباقر حشمتزاده
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست