شنبه, ۲۹ دی, ۱۴۰۳ / 18 January, 2025
مجله ویستا

شاملو و خورشید


شاملو و خورشید

شاملو شاعر شدن است, او که خود را سراینده خورشید می داند میان هستی انسان و خورشید شباهت می بیند در خورشید طلوع و غروب یا به عبارتی شدنی دایمی در کار است نیچه می گوید نیرویی, صفت بودن را به فرآیند شدن تبدیل می کند, نیچه اسم آن نیرو را اراده می گذارد و شاملو آن را ویژگی انسان خاص می داند

«دیرگاهی است که من سراینده خورشیدم/ و شعرم را بر مدار مغموم شهاب‌های سرگردانی نوشته‌ام/ که از عطش نور شدن/ خاکستر شده‌اند.»۱

- شاملو شاعر شدن است، او که خود را سراینده خورشید می‌داند میان هستی انسان و خورشید شباهت می‌بیند. در خورشید طلوع و غروب یا به عبارتی شدنی دایمی در کار است. نیچه می‌گوید نیرویی، صفت بودن را به فرآیند شدن تبدیل می‌کند، نیچه اسم آن نیرو را اراده می‌گذارد و شاملو آن را ویژگی انسان خاص می‌داند.

«چو خورشید/ از تیرگی برآمد و در خون نشست و رفت.»۲

«از تیرگی برآمدن، در خون نشستن و رفتن مجموع چند قوت و استعدادی است که خورشید از خود بروز می‌دهد»۳ علاوه بر آن در خورشید، درخشندگی، گرمی، ایثار یا به تعبیر شاملو نوعی بی‌دریغ بودن وجود دارد که می‌تواند الگوی انسان شاملویی باشد که شباهتی شیفته‌وار به خورشید دارد. «از آفتاب یاد بگیرند/ که بی‌دریغ باشند/ در دردها و شادی‌هاشان/ حتی با نان خشکشان/ و کاردهایشان را جز از برای تقسیم کردن بیرون نیاورند.»۴

شاملو شاعر شدن است بدون تلاش برای «شدن» گذشته و آینده مفهومی ندارد، تنها در شدن است که زمان معنای واقعی خود را پیدا می‌کند و گذشته و آینده در لحظه حال مفهوم می‌یابد. در رابطه با زمان به‌طور کلی دو تلقی متفاوت وجود دارد تلقی «اول» توقف در لحظه یا «لحظه را دریاب» است، در این تلقی از زمان حال پررنگ می‌شود و گذشته و آینده به حوزه نیستی تعلق پیدا می‌کند زیرا نمی‌توان آن را در لحظه «حال» و به‌صورت «بود» تجربه کرد. این تلقی از زمان فرار به فراموشی است.

«از دی که گذشت هیچ از او یاد مکن/ فردا که نیامده است فریاد مکن

بر آمده و نامده بنیاد مکن/ حالی خوش باش و عمر بر باد مکن.»۵

تلقی دوم از زمان آن است که آدمی صدای گذشته را می‌شنود، دردها و لذت‌های آن را درمی‌یابد اما نمی‌تواند خود را از سنگینی بار آن خارج کند درست مانند فرزندی که نمی‌تواند اجداد و گذشتگان خود را نادیده بگیرد به این ‌سان گذشته را به حساب می‌آورد، در رنج‌ها، تلاش‌ها، ناکامیابی‌ها و کامیابی‌های آنان تامل می‌کند و به آنان وفادار می‌ماند و حتی این کار را به‌مثابه وظیفه‌ای اخلاقی برای خود در نظر می‌گیرد تنها این وفاداری به گذشته و حتی به قطعاتی از آن است که می‌تواند لحظه حال را غنی سازد و به درک شاعر از رویدادهای حال غنای بیشتری بدهد و آن را شایسته تامل سازد. این طرز تلقی پیش از همه نشان می‌دهد که گذشته به‌طور کامل از بین نرفته و مردگان ما حتی در نبود جسمی‌شان در حال و آینده امتداد می‌یابند. تنها در این تلقی از زمان است که شاعر می‌تواند موج سنگین گذر زمان یا به عبارت دیگر فشردگی زمان در لحظه را دریابد و از لحظه حال یک لحظه فلسفی بسازد.

«اینک موج سنگین گذر زمان است که در من می‌گذرد/ اینک موج سنگین گذر زمان است که چونان جوبار آهن در من می‌گذرد/ اینک موج سنگین گذر زمان است که چونان دریایی از پولاد و سنگ در من می‌گذرد.»۶

حقیقت عظیم جهان به نظر شاملو تجلی انسان آرمانی و یا همان انسان خاص است، انسانی که در مسیر شدن گام برمی‌دارد. این انسان خصوصیاتی شبیه به انسان خاص نیچه‌ای دارد که می‌بخشد و ابدا سپاسگزار و سپاس‌خواه و شرمسار کسی نیست اما عیار همین انسان خاص در شعرهای شاملو تنها با سنگ محک خورشید سنجیده می‌شود و اینکه راهش در مسیر آفتاب باشد. «شرم‌سار خود نبود و/ سرافکنده/ در پناه سرد سایه‌ها نگذشت:/ راه‌اش در آفتاب بود/ اگر چند می‌گداخت/ و طعم خون و گدازه مس داشت.»۷

اکنون شاید بتوان تلقی دوم از زمان را با حرکت انسان خاص به سوی شدن یا به یک تعبیر تا نهایت کار هماهنگ دید «بر شعله خویش/ سوختن/ تا جرقه واپسین»/ این وفاداری و مداومت در کار به نظر شاملو فی‌الواقع حقیقت عظیم جهان است حتی اگر به چشم اندک آید اما اندک به چشم آمدن خرد نمون (انسان خاص) از عظمت او و همین‌طور خورشید هیچ نمی‌کاهد. «لیکن این خرد نمون/ حقیقت عظیم جهان است/ و عظمت هر خورشید/ در مهجوری چشم/ خردی اختر می‌نماید.»۸

نادر شهریوری (صدقی)

پی‌نوشت‌ها:

۱- آواز شبانه‌ها و کوچه‌ها از مجموعه هوای تازه شاملو.

۲- مرگ نازلی، هوای تازه شاملو.

۳- تخیل فرهیخته، زبان پویا دکتر تقی پورنامداریان.

۴- با چشم‌ها، شاملو.

۵- خیام.

۶- آیدا در آیینه، شاملو.

۷ و ۸- ضیافت، دشنه در دیس شاملو.