چهارشنبه, ۲۶ دی, ۱۴۰۳ / 15 January, 2025
مجله ویستا

دوستی‌های شیشه‌ای


دوستی‌های شیشه‌ای

خیابان‌های شهر را پیاده می‌رفتم. به هر گوشه شهر که نگاه می‌کردم، در دست اکثریت افراد گوشی‌های موبایل را در اندازه‌ها و مدل‌های مختلف می‌دیدم. همه سر در صفحه کوچک موبایل کرده …

خیابان‌های شهر را پیاده می‌رفتم. به هر گوشه شهر که نگاه می‌کردم، در دست اکثریت افراد گوشی‌های موبایل را در اندازه‌ها و مدل‌های مختلف می‌دیدم. همه سر در صفحه کوچک موبایل کرده بودند و گاهی با خود می‌خندیدند، گاهی اخم می‌کردند و گاهی گوشه لب خود را می‌گزیدند. سوار اتوبوس شدم تا به سراغ تعدادی از دوستان قدیمی بروم. ۴ ماه بود که تنها از طریق اس‌.ام.اس با هم در ارتباط بودیم و از آنجا که هزینه مکالمه موبایل برایمان زیاد است، به همان اس.ام.اس یا پیام کوتاه اکتفا می‌کردیم. به یاد گذشته‌‌ها و خاطره‌های شاد گذشته بودم که دختر بزک‌کرده‌ای صندلی روبه‌رویم را اشغال کرد. او هم مثل هزاران جوان دیگر در شهر من مشغول بازی با دکمه‌های موبایلش بود و ناگهان خنده بلندی کرد.

زن مسنی که بغل دست من بود و ارتباطات این‌چنینی را کمتر از نسل من تجربه کرده بود، اخمی کرد و خطاب به من گفت: "پناه بر خدا. دختره دیوانه هست‌ها!!" خنده‌ای کردم و از اتوبوس پیاده شدم. دو خیابان بالاتر منزل دوستم بود. زنگ زدم و وارد شدم. تعداد زیادی از بچه‌ها بودند اما همه یا مشغول نقل جوک‌های اس.ام.اسی بودند یا مشغول صحبت کردن با موبایل. تنها دو نفر از دوستان متوجه حضور من شدند. ناراحت شدم و به کاناپه تکیه دادم. صفحه روشن موبایلم به من هشدار داد که اس.ام.اسی برایم رسیده و من هم باید به جمع آنها بپیوندم. با بی‌میلی شروع به خواندن متن اس.ام.اس کردم و اتفاقاً یکی از دوستان حاضر در همان جمع بود که حضور من را حس نکرده بود و برایم نوشته بود: "جات خیلی خالیه، همه جمع هستیم. دلم برات تنگ شده. بای". نمی‌دانم چرا رغبت جواب دادن نداشتم. موبایلم را خاموش کردم، جمع را ترک کردم و به طرف خانه به راه افتادم.