دوشنبه, ۱۱ تیر, ۱۴۰۳ / 1 July, 2024
مجله ویستا

برگشتیم با همه سوغاتمان؛ بی‌دلی‌مان!


برگشتیم با همه سوغاتمان؛ بی‌دلی‌مان!

رفتیم و هوایی شدیم...غروب دوکوهه دلمان را ربود و خاک معطر فکه عقلمان را... کوله‌های دلبستگی‌مان میان سیم‌های خاردار هویزه جا ماند و روحمان راهی معراج شد...
دلمان رفت و از تعلق‌ها …

رفتیم و هوایی شدیم...غروب دوکوهه دلمان را ربود و خاک معطر فکه عقلمان را... کوله‌های دلبستگی‌مان میان سیم‌های خاردار هویزه جا ماند و روحمان راهی معراج شد...

دلمان رفت و از تعلق‌ها پاکیزه گشتیم و آشنای سید که می‌گفت: بگذار عاقلان تو را به ماندن بخوانند؛ راحلان، طریق عشق می‌رانند. رفتیم و مجنون شدیم و آواره خاکریزهای طلائیه؛ سرگشته‌ی نخل‌های بی‌سر فتح‌المبین. به سه راهی شهادت رسیدیم: خدا بود و آسمان بود و نور... خدا را برگزیدیم و دل کنده شدیم.

نشستیم روی خاک‌های غریب شلمچه؛ با مشق عشق حسین(ع) دیوانه‌ی کربلا شدیم... دستمان به بارگاه شش گوشه‌اش نرسید؛ با اشک‌هامان بر ضریح طلایی‌اش حلقه‌ای و بر دست‌های علمدارش بوسه زدیم. کبوتر دل بی‌قرار شد؛ تشنه وصال بود، راهی کربلایش کردیم و بی‌دل شدیم و در وادی انتظار ماندیم. رفتیم و هوایی شدیم... برگشتیم با همه سوغاتمان: بی‌دلی‌مان!

سرهامان رو به آسمان بود؛ وسوسه‌های غرور و تکبر به ستایش‌مان نشستند که عطر خاک‌های بی‌آلایش فکه را از یادمان ببریم و باز هشدار دل: رو به خاک کنید... دریغا که سنگفرش‌های مرمرین تجمل، چشم‌های ظاهر بین‌مان را خیره کرد؛ سنگفرش‌ها آیینه‌ای شدند؛ عده‌ای به خود نگریستیم و اندکی به خاک! رفتیم و هوایی شدیم... برگشتیم و دریغا! دریغا که اندکی«هوایی» ماندیم و سکوت، هم صحبت‌مان شد و خاک همدم نگاه‌مان؛ اشک محرم رازمان؛ انتظار مرهم زخم‌های‌مان، دیوانگی، گناه‌مان؛ عاشقی جرم‌مان و عزلت، پناه‌مان و این شد سرآغاز:«داستان تنهایی‌مان»!

چشم‌هایتان را ببندید تا روح بال بگشاید... عازم دو کوهه شود؛ از پاکی حوض کوچکش وضو بسازد؛ وارد حسینیه حاج همت شود؛ در گوشه‌ای از اتاقک‌های دو کوهه نماز نیاز بخواند و راهی فکه شود... بعد راهی شلمچه شود؛ به خاکش خود را معطر کند. برود پشت آن حصار‌های بلند رو به کربلا بنشیند؛ با بال‌هایش حصار ظاهری را بگشاید... اگر زخمی ‌شدند، غمی‌ نیست؛ «یا اباالفضل(ع)» بگوید. اگر اذن دخولش رسید، به سوی حرم حسین علیهم السلام پر بگیرد... بر پرچم سرخ گنبدش که رسید، با کبوتران حرم هم آواز شود و آنقدر نوای «أین الطالب بدم المقتول بکربلا» را سر دهد که یا از عطش جان دهد و یا سیراب وصال گردد...