دوشنبه, ۲۲ بهمن, ۱۴۰۳ / 10 February, 2025
مجله ویستا

وقتی بیمار از بیماری بزرگ تراست


وقتی بیمار از بیماری بزرگ تراست

پرونده ای برای مرد شماره یک آبی ها

«۲۰ روزی است که ناصرخان سیگار را برای چندمین‌بار ترک کرده. برای ‌‌همین، مقداری خلط، بخشی از ریه او را اشغال کرده. امروز با اصرار من، بالاخره ناصرخان راضی شد برویم بیمارستان. پس از معاینات، دکتر تشخیص داد که او برونکوسکوپی شود تا تصویر ریه‌ها را روی دستگاه مشاهده کند. تصور می‌کنم دکتر با این کار قصد دارد میزان تجویز آنتی‌بیوتیک را تشخیص دهد. معاینات با آندوسکوپی تکمیل می‌شود و یکی‌دو روز دیگر راحت‌تر می‌شود در مورد عمق بیماری صحبت کرد. همسر حجازی تلاش فراوانی به خرج می‌دهد تا در مواجهه با تنها خبرنگار حاضر در پشت اتاق عمل، آرامش و خونسردی خود را حفظ کند. او حتی از همراهانش می‌خواهد موقتا تا دست به‌سر کردن خبرنگار مذکور، اشک‌های خود را پنهان کنند. اما در پس آرام جلوه دادن حال عمومی حجازی و تکذیب همه‌جانبه اقوام و خویشاوندان، واقعیت دیگری نهفته است...»

آنچه خواندید، بخشی از نوشته‌های یک روزنامه ورزشی بود، درست در همان روزهای اولی که خبر بستری شدن ناصر حجازی پخش شده بود؛ درست در همان روزهایی که خانواده، بنا به گفته راوی، می‌کوشیدند اشک‌شان را پنهان کنند تا بگویند چیزی نیست؛ درست همان کاری که هر انسان دیگری (یا حداقل، هر ایرانی دیگری)‌ وقتی می‌شنود که یکی از عزیزانش بیمار است، انجام می‌دهد: اشک‌ها را پنهان می‌کند و بغض‌ها را می‌خورد و لبخند به لب می‌گوید چیزی نیست؛ همان کاری که همسر ناصر حجازی می‌کرد زیر بار آن همه فشار خبری و زیر بار آن‌همه سوال‌های خبرنگارانی که راحت‌اش نمی‌گذاشتند تا کمی ‌با این وضعیت جدید خودش را وفق بدهد؛ انجام داد. او خسته انکار می‌کرد و روزنامه‌ها پشت سر هم تیتر می‌زدند و تلویزیون گزارش تهیه می‌کرد تا بیماری، خیلی بزرگ‌تر از آنچه بود، جلوه کند! تا اینکه او- همسر ناصر خان- زیر بار آن همه فشار به سخن آمد: «در شرایط فعلی به نفع‌تان است با ناصرخان روبه‌رو نشوید. روزنامه‌ها بیماری او را مهلک جلوه داده‌اند و برای همین، ناصرخان حاضر نیست حتی یک لحظه با خبرنگاران صحبت کند.»

روزها به همین منوال، با تیترهای ریز و درشت روزنامه‌ها می‌گذرند تا اینکه آتیلا حجازی-پسر و شاگرد ناصر حجازی- اعلام می‌کند: «پدرم سرطان ریه گرفته است.» و تیترهای جدید شروع می‌شوند:

«آثار مخرب دود سیگار کار خودش را کرد... ناصر حجازی ممنوع‌الملاقات است... سرطان لعنتی در پیکر دروازه‌بان تکرارنشدنی فوتبال ایران ریشه دوانده... ناصر حجازی با سرطان می‌جنگد... ناصر حجازی امروز به آغوش خانواده باز می‌گردد و...»

و هنوز این داستان ادامه دارد؛ خبرهای عیادت افراد مختلف از اسطوره فوتبال ایران، قول علی دایی برای بردن ناصر خان به سانفرانسیسکو، قول حبیب کاشانی برای بردن ناصر خان به هر جای دنیا که بخواهد. اما خبر، تنها این نیست؛ خبر از دردی است که بر گلوی ناصر خان و خانواده‌اش نشسته، دردی که رسانه‌ای شده و به قول جهانگیر کوثری، هم‌بازی دیروز ناصر حجازی و مفسر ورزشی امروز، گریزی از این واقعه نبود، چون ناصر خان یک چهره است؛ چهره‌ای با کاریزمای بالا و هوادارانی فراوان؛ هوادارانی که خود را پشت در بیمارستان‌ها می‌رسانند، پای دکه‌های روزنامه فروشی می‌روند و کانال‌های تلویزیون را می‌گردند تا از حال او بدانند.

اما در میان این همه خبر، جای آرامشی برای خانواده‌ او هم باید باشد؛ مثل همه خانواده‌های دیگر که در چنین مواقعی معمولا نه حوصله زنگ در را دارند، نه حوصله سوال‌های تکراری این و آن را، نه حوصله دیدارهای وقت و بی‌وقت را و...

سوال‌های «سلامت» ناظر به همین حال و احوال است؛ سوال‌هایی درباره حق و حقوق بیماران برای حفظ اسرار پزشکی‌شان، هرچند که چهره باشند و سرشناس. این سوال را از دکتر کیارش آرامش پرسیدیم؛ از انتظار خانواده‌اش از رسانه‌ها پرسیدیم، پای حرف‌های جهانگیر کوثری نشستیم که مویی در ورزش و سینما سپید کرده و خودش روزگاری یک چهره فوتبالی بوده و نگاهی هم انداخته‌ایم به چهره‌های جهانی و بین‌المللی که با بیماری‌شان حسابی جنگیده‌‌اند و اسم‌شان به عنوان یکی از سردمداران جنگ با آن بیماری خاص ثبت شده است. ما نوشتیم تا شما بخوانید؛ به امید آن روزی که ناصر خان هم پاکت سیگارش را به افتخار «سلامت»اش، مچاله کند و برای همیشه دور بیندازد.

● گپی با آتیلا حجازی

پدرم روحیه‌اش عالی است آتیلا حجازی و بقیه اعضای خانواده ناصر حجازی از رسانه‌ها چه انتظاری دارند؟ آیا آنها قصد ندارند از توان بالای ناصر حجازی در مبارزه‌طلبی استفاده کنند و به سایر بیماران نیز کمک کنند تا بر بیماری‌شان غلبه کنند؟ آیا روحیه ناصر حجازی، همان‌طور که از او انتظار می‌رود، بالاست؟ اینها سوالاتی بود که برای گفتگو با آتیلا حجازی، پسر ناصر حجازی، در نظر گرفته بودیم و او با صداقت و صراحت به آنها جواب داد.

▪ خیلی راحت می‌شود فهمید که آن روزهای اولی که پدرتان در بیمارستان بستری بودند و هنوز شما و خانواده‌تان فرصتی برای کنار آمدن با این شرایط پیدا نکرده بودید، هجوم رسانه‌ها برای‌تان آزاردهنده بود. می‌خواهیم ماجرا را از زبان خودتان بشنویم و بدانیم که وظیفه درست رسانه‌ها در چنین مواقعی، از نظر شما، چیست؟

ـ راستش، مساله این بود که در درجه اول، شخص پدرم دوست نداشتند که خبر بیماری‌شان پخش شود و در روزنامه‌ها و جراید بپیچد. ضمن اینکه ایشان معتقد بودند باخبر شدن مردم از وضعیت بیماری‌شان باعث می‌شود دوستداران فوتبال به زحمت بیفتند. در همان چند روزی که پدرم در بیمارستان بستری بود خیلی‌ها از شهرستان‌های دور و نزدیک به زحمت افتادند و برای عیادت پدرم به بیمارستان آمدند. هر چند که کارکنان و پرستاران بیمارستان «کسری» صبورانه برخورد کردند اما حضور این‌همه عیادت‌کننده در بیمارستان (که محل استراحت بیماران بسیاری است) کار درستی نبود. بیمارستان هر روز مملو از طرفداران پدرم می‌شد؛ به طوری که در نهایت، پزشکان تصمیم گرفتند برای بهبود وضعیت پدرم، او را ممنوع‌الملاقات کنند. در ثانی، فکر نمی‌کنم پرداختن به خیلی از جزییات زندگی خصوصی افرادی که در روزش یا هنر محبوب هستند، کار درستی باشد.

▪ البته در بیشتر کشورهای جهان، وقتی یک چهره هنری یا ستاره ورزشی، بیمار می‌شود؛ رسانه‌ها زیاد به آن می‌پردازند. ولی مساله این است که باید به خود بیمار و خانواده‌اش هم فکر کرد. موافقید؟

ـ بله؛ همین‌طور است. البته اشتباه نشود! من هیچ گلایه‌ای از رسانه‌ها ندارم. با این حال، می‌خواهم بگویم اگرچه وقتی یک ورزشکار محبوب با بیماری یا مشکلی مواجه می‌شود، مطبوعات به آن می‌پردازند؛ اما ممکن است خود شما یک بیماری‌ای داشته باشید که نخواهید حتی خانواده‌تان هم از آن مطلع شود، چه رسد به تمام افراد یک جامعه. در ضمن، نشریات در این مدت واقعا به من و خانواده‌ام لطف داشته‌اند و من به شخصه از تمام زحمات آنها سپاسگزاری می‌کنم.

▪ در بعضی کشورها وقتی یک چهره سرشناس و محبوب، بیمار می‌شود؛ با انجمن‌های پزشکی یا گروهی از بیمارانی که به همان بیماری مبتلا شده‌اند، جلساتی می‌گذارند تا فعالیتی به نفع آن انجمن شکل بگیرد. ناصرخان چنین قصدی ندارد؟

ـ اتفاقا چرا. به محض اینکه وضعیت پدرم بهتر شود و حالش بهبود یابد، در انجمن بیماری‌های ریوی یا انجمن بیماری‌های سرطانی عضو خواهد شد. حتی اگر شرایطی فراهم شود که در هفته‌نامه «سلامت»، جلسه‌ای با حضور پدرم ترتیب داده شود تا در خصوص بیماری سرطان ریه بحث و گفتگو شود، قطعا پدرم استقبال خواهد کرد. ضمن اینکه فکر می‌کنم اگر در این جلسه، پدرم درباره راه‌های پیشگیری از این بیماری و عوارض آن صحبت کند و از تاثیرات مخرب سیگار و دیگر عوامل ایجادکننده چنین بیماری‌ای حرف بزند، در بین مردم تاثیر خیلی زیادی خواهد داشت. فکر می‌کنم این یک قدم به نفع سلامت همه جامعه است و نه تنها پدرم، بلکه تمامی چهره‌ها باید با این قبیل اقدامات، برای سلامت و بهبود حال هموطنان‌مان گام بردارند.

▪ به امید خدا، درمان پدرتان را همین‌جا ادامه می‌دهید یا قصد سفر به خارج از کشور دارید؟

ـ خوشبختانه پزشکی در کشورمان پیشرفت فراوانی داشته؛ ضمن اینکه بعضی پزشکان گفته‌اند که پدر را ترجیحا زیاد جابه‌جا نکنیم. اما در هر حال، تصمیم گیری با پزشکان مجرب داخلی است، ضمن اینکه خیلی از فوتبالیست‌ها و اهالی ورزش قول‌های مساعدی برای اعزام پدرم به کشورهای خارجی برای پیگیری مراحل درمانی داده‌اند؛ مثلا علی دایی قول داد برای درمان، پدر را به سانفرانسیسکو ببرد یا آقای حبیب کاشانی قول مساعد دادند که اگر پدرم موافق باشد، هر لحظه‌ای که اراده کند، برای ادامه درمان و اعزام ایشان به هر کشوری که پزشکان صلاح بدانند، اقدام کند.

▪ با توجه به شناختی که از ناصر حجازی داریم، الان باید روحیه بالایی داشته باشد. درست است؟

ـ بله، خدا را شکر، روحیه خیلی خوبی دارند و با اعتماد به نفس بسیار بالایی در حال مبارزه با بیماری‌شان هستند. از آنجا که در فوتبال همیشه یک سر باخت است و یک سر برد، روحیه مبارزه با بیماری در پدرم بسیار بالاست و شاید باور نکنید که بیشتر او به ما روحیه می‌دهد تا ما به او. پدرم دروازه‌بان بزرگی بوده و تنها جمله‌ای که ما همیشه به پدر می‌گوییم این است که این بار به جای دفاع از دروازه، باید سنگر سلامت را حفظ کنی.

▪ در آخر، برای دوستداران پدرتان، کمی از حال ایشان بگویید.

ـ خب، بعد از اینکه پزشکان به صورت قطعی بیماری سرطان ریه پدرم را تایید کردند، دوره درمان ایشان در بیمارستان آغاز شد و الان چند روزی است که پدرم مرخص شده و باید بعد از یک دوره استراحت، دوره جدید درمانش را آغاز کند. خدا را شکر، وضعیت عمومی پدرم به نسبت روزهای اول، خیلی بهتر است اما هنوز نمی‌تواند خوب صحبت کند و موقع حرف زدن،حمله‌های تنفسی آزارش می‌دهد.

▪ حرف آخر؟

ـ فقط از مردم می‌خواهم که برای سلامت پدرم دعا کنند.

● گپی با جهانگیر کوثری

ناصر مرد مبارزه است

▪ فکر می‌کنید چرا بیماری آقای حجازی با این گستردگی بین مردم و مطبوعات انعکاس پیدا کرد؟

ـ خب، هر آدمی در خانواده‌اش، در محیط کارش و در جامعه‌اش جایگاه خودش را دارد. چهره‌های شناخته‌شده هم به نسبت شهرت و محبوبیت‌شان دارای پتانسل خاصی هستند. آنها حجم خاصی را در فضای فکری آدم‌ها گرفته‌اند. ناصر حجازی یکی از آنهایی است که به دلایل مختلفی محبوبیت دارد. او نه تنها به دلیل سال‌ها فوتبالیست بودن و مربی‌ بودن و تیپ رفتاری و تیپ شخصیتی و حتی تیپ ظاهری‌اش مورد توجه بوده؛ بلکه در میان ورزشکارانی جای می‌گیرد که علاوه بر تمام این مزایا، تحصیلات عالیه هم داشته و اینها بیش از پیش، توجه‌ها را به سوی او جلب می‌کرد. وقتی خبر بیماری او منتشر شد، طبیعی بود که هرکسی عکس‌العملی نشان بدهد؛ طرفدارانش به بیمارستان‌ها بیایند؛ رسانه‌ها لحظه‌به‌لحظه از حال و هوای او گزارش بدهند و دوستان و نزدیکان‌اش بروند ملاقات و ... اینها نشانه‌های علاقه شدید به یک چهره محبوب است.

▪ یعنی به نظر شما همه این موارد قابل پیش‌بینی و غیرقابل کنترل بود؟ فکر نمی‌کنید این‌ها یک چهره را بیشتر آزار بدهد؟

ـ نه، به نظر من این قضیه نه تنها به ضرر چهره نیست؛ بلکه می‌تواند به او کمک هم بکند. وقتی فردی ببیند این همه محبوبیت دارد، حتما در روحیه‌اش تاثیر مثبت می‌گذارد.

▪ ولی تا جایی که ما می‌دانیم، خانواده آقای حجازی و حتی خود ایشان هم نمی‌خواستند که موضوع تا این حد رسانه‌ای بشود؟

ـ به نظر من، جلوگیری از درز چنین خبری غیرممکن است. بالاخره او ناصر حجازی است و به هر بیمارستانی می‌رفت، شناخته می‌شد.

▪ اما خیلی از بیماران از چنین رویکردی آسیب می‌بینند؛ چون بیماری‌شان زیر ذره‌بین می‌رود و گاهی خیلی بزرگ‌تر از آنچه واقعا هست، نشان داده می‌شود.

ـ خب، این اتفاق هم ممکن است بیفتد. به هر حال، وظیفه بزرگ‌ترهای عرصه مطبوعات و رسانه است که فرهنگ برخورد با چنین مواردی را به خبرنگاران جوان‌تر آموزش بدهند. آنها باید آموزش بدهند که چگونه با فرد ارتباط برقرار کنند، چگونه بنویسند و حتی چه‌جور عکس‌هایی از او بگیرند. همه اینها مهم است و فقط به خاطر باخبر بودن از یک موضوع -آن هم چنین موضوعی- نمی‌توان هر چه که خواست، به خاطر جلب‌توجه مخاطب گفت و نوشت.

▪ خود شما هم در عرصه ورزش و هم در زمینه سینما فعال بوده‌اید. ضمنا یکی از برنامه‌های اصلی ورزشی کانال دو را هم تهیه می‌کنید. خود شما به این مساله چه‌طور نگاه می‌کنید؟

ـ خب، ما ۲ هفته قبل در ورزش از شبکه ۲ برنامه‌ای درباره این موضوع داشتیم و سعی کردیم به ناصر روحیه بدهیم.

▪ چگونه؟

ـ با تلفیق صحنه‌های ورزشی و خارج از ورزش که از ناصر داشتیم و کارهای هنری‌اش؛ مثل تدوین‌هایی که صورت گرفت، گفتگوهایی که با دیگران و خودش داشتیم و ...

▪ شما در این مدت به دیدار آقای حجازی هم رفتید؟

ـ بله، البته.

▪ و روحیه ایشان را چه‌طور دیدید؟

ـ خیلی خوب، خیلی پرروحیه. ناصر کلا آدم مغروری است. همیشه مغرور بوده و همیشه نسبت به همه ناملایمتی‌ها صبر و ایستادگی داشته و من فکر می‌کنم با این روحیه مبارزه‌طلبی، جز بهبود حال‌اش هیچ چیز دیگری در انتظارش نیست.

▪ وقتی این اتفاق برای آقای حجازی افتاد، خیلی‌ها به ملاقات ایشان رفتند. شما فکر می‌کنید این اتفاق می‌تواند اهالی فوتبال را به همدیگر نزدیک‌تر هم بکند؟

ـ امیدوارم؛ اما دامنه فوتبال خیلی گسترده است، از جنبه‌های اجتماعی، سیاسی، فرهنگی‌اش گرفته تا اتفاق‌های حاشیه‌ای که همه بر فوتبال تاثیر می‌گذارند و با این اتفاق‌ها این مسایل، قابل حل نیست.

▪ در بعضی جوامع دیگر، وقتی چهره‌ای بیمار می‌شود، معمولا سردمدار ایجاد یک حرکتی می‌شود برای کمک به بیماران هم‌گروه‌ خودش. فکر می‌کنید در ایران هم چنین اتفاقی بیفتد؟

ـ در جامعه ما این اتفاق خیلی کم افتاده؛ مخصوصا از بابت افرادی که خودشان دچار ناراحتی‌ می‌شوند. اما در جهان، زیاد بوده‌اند افرادی مثل آرتور آش، تنیسوری که بر اثر تزریق خون آلوده به ایدز دچار شد و بعد از محدود شدن بیماری‌اش یک سازمان غیر دولتی راه انداخت و به بیماران ایدزی خیلی کمک کرد. من هم امیدوارم ناصر، وقتی حالش کمی بهتر شد، این کار را بکند؛ چون چنین روحیه‌ای را در او سراغ دارم.

● حفظ اسرار بیمار وظیفه پزشک است

▪ آقای دکتر! در اخلاق پزشکی چه حد و حدودی برای حفظ اسرار پزشکی بیمار وجود دارد؟

ـ طبق تعریف‌های اخلاق پزشکی، تمام اطلاعاتی که یک پزشک از یک بیمار به دست می‌آورد، ماهیت خصوصی دارند و این اطلاعات شامل همه زمینه‌ها هم می‌شود؛ چه شرح شخصی یک فرد از بیماری‌اش باشد، چه موارد ساده‌ای مثل فشار خون و چه موارد خیلی خصوصی، همه این‌ها «اسرار حرفه‌ای» محسوب می‌شوند و پزشک باید رازدار باشد و اجازه ندارد به کسی یا به نهادی، بدون اجازه بیمار، حرفی از این اطلاعات بزند. این مساله یکی از قدیمی‌ترین اصول اخلاقی است که در سوگندنامه بقراط هم آمده.

▪ برای همین، در فرهنگ عامه جا افتاده که پزشک محرم بیمار است؟

ـ بله؛ گاهی بیمار درباره بیماری‌اش به نزدیکان خودش هم چیزی نمی‌گوید اما آن را با پزشک‌اش در میان می‌گذارد چون مطمئن است پزشک از این مسایل با کسی حرفی به میان نمی‌آورد.

▪ آیا این قضیه جنبه قانونی هم دارد؟

ـ البته! گذشته از جنبه اخلاقی و انسانی، رازداری جزو قوانین هم درآمده و ماده قانونی دارد و برای شکستن آن، مجازات هم تعیین شده.

▪ آیا اگر پرونده بیماری‌ کسی فاش شود، همیشه پزشک مسوول است؟

ـ بله. البته اگر پزشک نهایت تلاش و موارد امنیتی را به کار برده باشد و باز هم پرونده لو رفته باشد، ممکن است افراد دیگری هم قابل پیگرد قانونی باشند.

▪ آیا تا به حال، در ایران هم چنین موضوعی در ارتباط با چهره‌های سرشناس پیش آمده؟

ـ بله، نمونه معروفش ماجرای بیماری محمدرضا پهلوی است که بعد از انقلاب، وقتی با خانواده‌اش از ایران رفت، همه از بیماری‌ او باخبر شدند. حتی در بعضی خاطرات نوشته ‌شد که پزشک شاه و اطرافیان او تا چه اندازه روی این مساله حساسیت داشتند که بیماری شاه به جایی درز پیدا نکند. به هر حال، سلامت چهره‌های سیاسی و هنری و ورزشی معمولا زیر ذره‌بین است و همیشه کنجکاوی‌ها و شایعه‌سازی‌های بسیاری در این زمینه‌ها وجود داشته است. اما نباید فراموش کنیم که یبماری جزو موارد خصوصی زندگی هر فرد است، مگر اینکه این بیماری به افراد جامعه هم ضرر بزند که باز هم در این باره نمی‌توان گفت که باید همه اسرار پزشکی افراد مشهور را بدون اجازه آنها فاش کرد و در اختیار دیگران گذاشت.

● طبق ماده ۶۴۸ قانون مجازات

بر طبق ماده ۶۴۸ قانون مجازات اسلامی، اطباء و جراحان، ماماها و داروفروشان و کلیه کسانی که به مناسبت شغل یا حرفه خود محرم اسرار می‌شوند هرگاه در غیر از موارد قانونی، اسرار مردم را افشا کنند به سه ماه و یک روز تا یک سال حبس و یا به یک میلیون و پانصد هزار تا شش میلیون ریال جزای نقدی محکوم می‌شوند. لازم به توضیح است این مجازات فقط مربوط به کادر پزشکی و درمانی است ولی اگر یکی از دوستان یا اعضای خانواده بیمار اقدام به افشای اطلاعات پزشکی وی کند هیچ مجازاتی برای وی در نظر گرفته نشده است. چنانچه فردی پرونده پزشکی‌اش توسط کادر پزشکی و درمانی‌ فاش شد می‌تواند به دادسرا یا دادگاه عمومی رفته و با استناد به ماده ۶۴۸ قانون مجازات اسلامی شکایت کند. دادسرا بررسی‌های اولیه را انجام داده و کسی را که مورد اتهام است را به دادگاه خواسته و آن را تفهیم اتهام می‌کند. سپس مدارک لازم را جمع‌آوری کرده و وقتی مدارک کامل شد وی را به دادگاه جرایم پزشکی معرفی می‌کند. دادگاه با توجه به اسناد و مدارک، رای نهایی را صادر می‌کند.

● جدال چهره‌ها و بیماری‌ها

حرفه‌ای‌ها با بیماری‌شان حرفه‌ای برخورد می‌‌کنندمشهور بودن باعث می‌شود تک‌‌تک حرکات آدم، زیر ذره‌بین رسانه‌ها باشد. شاید اگر از مشاهیر بپرسید که از این وضعیت راضی هستند یا نه، به تعداد مساوی با جواب‌های منفی و مثبت مواجه شوید. در این میان، بیماری‌های افراد مشهور هم یکی از مواردی است که زیاد مورد توجه رسانه‌ها قرار گرفته. گاهی در جهت اهداف سیاسی از چنین مواردی سوء‌استفاده شده و گاهی این افراد به واسطه مقاومت خودشان در برابر بیماری، الهام‌بخش مردمی بوده‌اند که تنها وجه اشتراک‌شان، مبتلا بودن به یک بیماری واحد بوده. در هفته گذشته، خبر ابتلای ناصر حجازی، یکی از اسطوره‌های فوتبال ایران و آسیا، باعث نگرانی خیلی‌ها شد. ضمن آرزوی سلامت کامل برای این ورزشکار محبوب کشورمان، به همین بهانه، نگاهی انداخته‌ایم به چند مورد مشابه که در تاریخ ثبت شده است.

● آرمسترانگ و مبارزه با سرطان بیضه

لانس آرمسترانگ، دوچرخه‌سوار مطرح آمریکایی، در ابتدا به واسطه پیروزی‌های مکررش در توردوفرانس شناخته شد. او ۷سال پیاپی، از ۱۹۹۹ تا ۲۰۰۵ میلادی، قهرمان این تورنمنت بین‌المللی شد و رکوردی از خود به جاگذاشت که به نظر نمی‌رسد در آینده‌ای نزدیک شکسته شود. با این حال، مهم‌ترین نکته آن است که او این پیروزی‌ها را بعد از غلبه‌اش بر سرطان بیضه و در وضعیتی به دست آورد که به گفته پزشکان، احتمال زنده ماندنش کمتر از ۴۰ درصد بود.

زمانی که سرطان بیضه آرمسترانگ در سال ۱۹۹۶ تشخیص داده شد، بیماری او خیلی پیشرفت کرده بود و سرطان به ریه، مغز و شکمش گسترش پیدا کرده بود و او سرفه‌های خونی فراوانی داشت. در دو عمل جراحی، توده اصلی بیضه و همچنین متاستاز مغزی او برداشته شد و لانس آرمسترانگ درمان خود را با ترکیب خاصی از شیمی‌درمانی، پرتودرمانی و البته دوچرخه سواری ادامه داد. بهبود لانس آرمسترانگ که چیزی شبیه معجزه بود، نه تنها باعث خوشحالی او شد، بلکه توانست در بسیاری از بیمارن سرطانی هم نوعی امید به زندگی ایجاد کند. در سال ۲۰۰۴، لانس آرمسترانگ، بنیاد خیریه خود را تاسیس کرد که هدفش، تامین منابع مالی برای تحقیقات سرطان، آگاه‌سازی مردم نسبت به این بیماری و تشویق بیماران سرطانی برای امید داشتن به زندگی بود. تا به حال، بیش از ۷۰ میلیون مچ‌بند زردرنگ این موسسه موسوم به «لیو استرانگ» (به معنای «قوی زندگی کنید») به فروش رفته است و در مناسبت‌های مختلفی مانند المپیک و مسابقات جهانی نیز توسط ورزشکاران، به دست‌‌ها بسته شده است.راندی پوش و مبارزه با سرطان لوزالمعده

یک سخنرانی دانشگاهی که قرار بود هرگز اجرا نشود، ناگهان تبدیل به پربیننده‌ترین کلیپ سایت یوتیوب شد؛ الهام‌بخش چاپ یک کتاب شد و در یک کلام، راندی پوش را جاودانه کرد. راندی پوش، استاد علوم کامپیوتر در پنسیلوانیا و مشاور شرکت‌های معتبری مانند Electronic arts، شرکت والت دیسنی و حتی گوگل بود. او در محدوده سال‌های ۱۹۹۷ تا ۲۰۰۷ به واسطه سخنرانی‌هایش در دانشگاه‌ها درباره لزوم آسان‌تر کردن کاربرد تکنولوژی برای کاربران، مشهور بود و البته در یکی از همین سخنرانی‌ها، یک دستگاه پخش فیلم‌های ویدیویی را – به این دلیل که کار کردن با آن بسیار سخت بود – با پتک خرد کرد! با این حال، آخرین سخنرانی او، شاید بهترین سخنرانی او باشد.

در سال ۲۰۰۶ میلادی، راندی پوش به سرطان پیشرفته پانکراس مبتلا شد و به دنبال یک عمل جراحی ناموفق، پزشکان تنها ۳ تا ۶ ماه به او فرصت دادند تا «از زندگی‌اش لذت ببرد.»

او تقریبا تمام سخنرانی‌هایش در دانشگاه‌ها را لغو کرده بود اما پس از مشورت با همسرش، تصمیم گرفت آخرین سخنرانی عمر خودش را به بهترین شکل ممکن انجام بدهد. در وضعیتی که سالن سخنرانی به طور کامل توسط شاگردان، دوستان و همکاران وی پر شده بود، سخنرانی راندی پوش با نام «به دست آوردن رویاهای کودکی» با ترکیبی از تجربیات و خاطرات شخصی و البته شوخی‌های جذاب، همه حاضران را تحت تاثیر قرار داد. پخش این سخنرانی روی شبکه‌های اینترنتی مانند فیس‌بوک، یوتیوب و گوگل ویدئو تحت عنوان «آخرین سخنرانی یک پروفسور در حال مرگ» باعث شد تا راندی پوش به مظهری از امید به زندگی بدل شود. او در برنامه معروف اپرا وینفری، اهداف خودش از این سخنرانی را شرح داد و بعد‌ها نیز، قبل از مرگ‌اش در ۲۵ جولای ۲۰۰۸، کتابی نوشت که عملا ادامه سخنرانی او محسوب می‌شد. راندی پوش در سال ۲۰۰۸ توسط نشریه تایم به عنوان یکی از ۱۰۰ انسان تاثیرگذار در جهان انتخاب شد.

● آرتور آش و مبارزه با ایدز

در سال‌هایی که از آندره آغاسی و پیت ‌سامپراس خبری نبود؛ آرتور آش، یکی از بزرگ‌ترین تنیسور‌های جهان محسوب می‌شد. این عنوان، به ویژه در سال‌های دهه ۶۰ که هنوز سیاه‌پوستان در جامعه آمریکا چندان مقبول نبودند، برای او عنوان بسیار بزرگی محسوب می‌شد. این سیاه‌پوست متولد ویرجینیا که در سال‌های آخر جنگ جهانی دوم به دنیا آمده بود، با برنده شدن در سه گرند اسلم طی عمر ورزشی خود، به یکی از بهترین تنیسور‌های تاریخ آمریکا بدل شد. در نظرسنجی انجام شده در سال ۲۰۰۲، صحنه پیروزی وی در مسابقات ویمبلدون در سال ۱۹۷۵، یکی از صد لحظه برتر تاریخ ورزش انتخاب شد. با این وجود، نوار موفقیت‌های آرتور آش با شروع بیماری‌های وی پاره شد. در سال ۱۹۷۹، بروز سکته قلبی، اتفاقی که برای یک ورزشکار حرفه‌ای حادثه‌ای عجیب محسوب می‌شود، آرتور را از میادین ورزشی دور کرد و البته توجه پزشکان را به نقش بیماری‌های مادرزادی قلب، جلب کرد. آرتور تحت عمل بای‌پس عروق قلبی قرار گرفت و تقریبا در زمانی که دوره نقاهت وی به پایان رسیده بود و او خود را برای حضور مجدد در مسابقات آماده می‌کرد، بروز مجدد درد قلبی، یک‌بار دیگر او را به دست تیغ جراح سپرد. گرچه عمل جراحی دوم وی نیز موفقیت‌آمیز بود اما تراژدی‌های زندگی آرتور آش تمامی نداشت: در سال ۱۹۸۸، او دریافت که در اثر تزریق خون طی عمل جراحی، به ایدز مبتلا شده است. او و همسرش تا سال ۱۹۹۲ این بیماری را از دید رسانه‌ها پنهان کردند اما با چاپ اخباری در روزنامه «یو‌اس‌ای‌تودی»، وی به ناچار در یک اطلاعیه بیماری خود را اعلام کرد.

سال‌های آخر عمر آرتور آش به فعالیت‌های اجتماعی و تلاش برای اطلاع رسانی درباره بیماری ایدز گذشت. او بنیاد سلامت شهری آرتور آش را بنا نهاد و فعالیت‌های این بنیاد باعث شد تا نشریه Sports illustrated او را به عنوان ورزشکار سال انتخاب کند. او همچنین برای بهبود وضعیت سیاه‌پوستان در سرتاسر جهان، مبارزات اجتماعی زیادی انجام داد و در سال ۱۹۸۵، به خاطر تظاهرات در مقابل ساختمان سفارت آفریقای جنوبی، در اعتراض به تبعیض نژادی بازداشت شد. او در سال ۱۹۹۳ به علت مشکلات ناشی از بیماری ایدز درگذشت. پس از مرگ وی، یکی از ورزشگاه‌های آمریکا به نام او نام‌گذاری شد و مدال آزادی نیز از سوی رییس‌جمهور وقت آمریکا، بیل کلینتون، به او اعطا گردید.

● رابین رابرت و مبارزه با سرطان پستان

رابین رابرت، خبرنگار و مجری برنامه «صبح به‌ خیر آمریکا»، یکی از شخصیت‌های محبوب تلویزیونی بود که به ویژه با گزارش‌های احساسی خود از مناطقی که در اثر توفان کاترینا تخریب شده بودند، شناخته شد. سابقه قبلی وی در شبکه‌های ESBN و پس از آن ABC News، چند جایزه معتبر در زمینه گزارشگری را برای وی به ارمغان آورده بود. در جولای سال ۲۰۰۷، وی در برنامه «صبح به خیر آمریکا» ناگهان اعلام کرد که به سرطان پستان مبتلا شده است. او با وجود درمان‌های مکرر شیمی‌درمانی و از دست دادن موهای خود – که در این بیماران، بسیار مشاهده می‌شود – به شغل خود در شبکه abc ادامه داد. خاطرات روزانه‌اش از مراحل درمان- که به صورت یک برنامه ویویویی پخش می‌شد – و کتابی که بعد‌ها تحت عنوان «از اعماق قلبم: ۷ راه برای زندگی» چاپ کرد، بسیار مورد توجه قرار گرفت.

● پاتریک سویزی و مبارزه با سرطان پانکراس

پاتریک سویزی، اگرچه هیچ‌وقت هنرپیشه چندان مشهوری نبود، اما هم‌بازی شدن با دمی‌مور و ووپی گلدبرگ در فیلم معروف «روح»، او را بدل به یک هنرپیشه نام آشنا کرده است. بر خلاف اکثر هنرپیشه‌های‌ هالیوودی که معمولا ازدواج‌های کوتاه‌مدت و کم‌دوامی دارند، زندگی مشترک او و همسرش تا ماه اکتبر ۲۰۰۹، یعنی تا زمان مرگ پاتریک سویزی ادامه داشت. ابتلای پاتریک سویزی به سرطان پانکراس، بار دیگر او را سوژه رسانه‌ها کرد. مبارزه وی با سرطان و حضور مکرر وی در برنامه‌های تلویزیونی مانند «در برابر سرطان بایستید» و روحیه بالای او، عملا وی را برای مبتلایان به سرطان پانکراس به نوعی اسطوره بدل کرده بود. وضعیت جسمانی وی در طول مدت بیماری تغییرات فراوانی داشت؛ به نحوی که در مقطعی از دوران بیماری خود، تقش اول یک سریال تلویزیونی را به عهده گرفت. جمله معروف او خطاب به بیماران سرطانی، که در یک برنامه تلویزیونی گفته شد، نمادی از تلاش وی برای مبارزه با بیماری و امید به زندگی به شمار می‌رود: «من یک انسان هستم که با سرطان زندگی می‌کند.»

● سوءاستفاده سیاستمداران

از بیماری‌های رقباتاریخ ریاست‌جمهوری آمریکا، با بیماری‌های مختلف در هم تنیده است. در مواردی مختلف، بیماری کاندیدا‌های ریاست جمهوری آمریکا و گاهی پنهان‌کاری‌های صورت‌گرفته در این موارد، در تاریخ این کشور تاثیرگذار بوده. اگر از ابتلای آبراهام لینکلن به سندرم مارفان بگذریم، آلن چستر آرتور، بیست و یکمین رییس‌جمهور آمریکا را می‌توان شروع این ماجرا دانست. در زمانی که وی به صندلی ریاست جمهوری تکیه زد، هیچ‌کس، حتی خود رییس‌جمهور نیز از بیماری خود اطلاعی نداشت. مردم آمریکا، تا ۲۵ سال بعد از مرگ وی نمی‌دانستند که آرتور به یک بیماری کلیوی موسوم به بیماری برایت مبتلاست. در زمانی که یکی از روزنامه‌ها درباره ابتلای وی به این بیماری مطالبی چاپ کرد، این مقاله از سوی دفتر ریاست جمهوری به «خیال‌بافی محض» تعبیر شد. آرتور پس از اطلاع از وضعیت حاد بیماری خویش، از رقابت ریاست جمهوری در دوره بعد کنار کشید و البته هیچ‌گاه دلیل این اقدام خود را ذکر نکرد.

وارن‌هاردینگ، بیست و نهمین رییس‌جمهور آمریکا، به نوعی، قربانی اشتباه پزشک معالج خود شد و دکتر سویر هیچ‌گاه نتوانست با وجود وضعیت جسمانی نامناسب و علایم واضح بیماری قلبی، مشکل اصلی وی را تشخیص دهد. به همین دلیل، وقتی در سال ۱۹۲۳، ‌هاردینگ برای یک مسافرت به آلاسکا رفت، دکتر سویر هیچ مخالفتی با سخنرانی وی نکرد. هاردینگ حتی نتوانست سخنرانی خود را به پایان برساند و در میانه سخنرانی، به بیمارستان انتقال پیدا کرد. در حالی که دکتر سویر علت بیماری او را مسمومیت غذایی اعلام کرده بود، سایر پزشکان در معاینه متوجه بزرگی قلب وی شدند. بیماری وی عملا تا زمان مرگ‌اش از دید مطبوعات پنهان نگاه داشته شد.

خانواده کندی، گاهی به شوخی می‌گفتند که اگر پشه‌ای «جان» را نیش بزند، آن پشه حتما بیمار خواهد شد! واقعیت این است که زیر آن ظاهر پرانرژی و سالم جان‌اف‌کندی، باطنی بسیار بیمار وجود داشت. او از دوران کودکی مکررا دچار بیماری‌های مختلفی مانند دیفتری، ذات‌الریه و یرقان شده بود. موارد مکرر آنفلوآنزا، حتی در مواردی باعت اخلال در تحصیل وی ‌شد. آسم، سندرم روده تحریک‌پذیر و التهاب مجاری ادراری را نیز باید به فهرست بیماری‌های وی اضافه کرد. اما اصلی‌ترین بیماری جان‌اف‌کندی، نوعی بیماری غدد درون‌ریز موسوم به آدیسون بود که در سال ۱۹۴۷ تشخیص داده شد. کندی به علت ابتلا به این بیماری به طور مکرر تحت درمان با کورتیکو استرویید‌ها قرار گرفت و ظاهر خوش‌خنده و صورت گل‌انداخته‌اش نیز عملا از عوارض همین دارو بود. در زمان مبارزات انتخاباتی ریاست جمهوری بالیندون جانسون، تیم انتخاباتی کندی با اشاره به سابقه سکته قلبی جانسون در سال ۱۹۵۵، ادعا کردند که وی از سلامت لازم برای احراز پست ریاست جمهوری برخوردار نیست. در مقابل، تیم انتخاباتی جانسون نیز شایعه ابتلای کندی به آدیسون را بر سر زبا‌ن‌ها انداختند. شاید اگر پزشکان کندی در آن زمان به رسانه‌ها دروغ نگفته بودند، وی هیچ‌گاه به ریاست جمهوری انتخاب نمی‌شد. اما پزشکان او در مصاحبه‌ای اعلام کردند که جان اف کندی هیچ‌گاه به آدیسون مبتلا نبوده است!

در سال ۲۰۰۸، در آخرین انتخابات ریاست جمهوری آمریکا، مساله بیماری نامزد‌های انتخاباتی بار دیگر به چالش کشیده شد. جان مک کین، نظامی آمریکایی، نیز سابقه ابتلا به نوعی سرطان پوست موسوم به ملانوما را یدک می‌کشید و این مساله، در کنار سن بالای وی، تبدیل به پاشنه آشیل او شده بود. این مساله با انتخاب سارا پیلین به عنوان معاون ریاست جمهوری تشدید شد، به خصوص اینکه طرفداران مک‌کین نیز این انتخاب را نمی‌پسندیدند و معتقد بودند در صورتی که بیماری و کهولت سن مک‌کین مانع از انجام وظایف ریاست جمهوری توسط وی شود، پیلین جانشین مناسبی برای او نخواهد بود. اگرچه پزشکان تضمین می‌کردند که وضعیت سلامت مک‌کین، به هیچ‌وجه نگران‌کننده نیست اما مطبوعات به این سادگی‌ها دست از سر مک‌کین برنداشتند. در مقابل رسانه‌های طرفدار مک‌کین با چاپ مقالاتی چون «سرطان پوست را فراموش کنید؛ اوباما سیگار می‌کشد!» سعی کردند توپ را در زمین کاندیدای رقیب بیندازند. اگرچه باراک اوباما تلاش می‌کرد تا با به نمایش گذاشتن توانایی‌های خود در ورزش بسکتبال، سلامت خود را به رخ حریف بکشد، اما هیچ‌کس فراموش نکرده بود که اوباما سیگار می‌کشد و تلاش‌های مکررش برای ترک سیگار نیز چندان موفقیت‌آمیز نبوده است.

انتخابات درنهایت به نفع اوباما تمام شد اما خبرنگاران حتی در کاخ‌سفید هم دست از سر وی برنداشته‌اند؛به ویژه آنکه چالش اصلی دولت اوباما اصلاح نظام سلامت در ایالات‌متحده بوده. اگرچه اوباما به رسانه‌ها قول داده که در کاخ‌سفید سیگار نکشد اما ظاهرا چندان به قول خودش نیز وفادار نبوده است.