دوشنبه, ۱۷ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 6 May, 2024
عمارت مسعودیه
وقتی دورهی تحصیلی دبیرستان، از کنار کوچهی اریب اکباتان در میدان بهارستان رد میشدم، هرگز به فکرم نمیرسید که؛ یک روزی با این همه شور، با این همه علاقه و اشتیاق، وارد ساختمان قدیمی کمرکش خیابان بشوم و با وسواس و هیجان اولین فعالیتهای حرفهای مرمت بناهای تاریخی خودم را در همین نزدیکیها تجربه کنم. ساختمانی که بیشتر به نام مستأجر سالهای دورترش، یعنی شهید رجائی میشناختیمش. ساختمان غریبی که صدای ترافیک و دستگاههای چاپ دور و اطرافش از خودش بیشتر بود.
بهار ۱۳۷۷ بود. از همین بهارهای معمولی که ممکن است در وسط آن اتفاقهای غیرمعمولی بیافتد. من از یک سفر دانشجویی کاشان جا مانده بودم و با عدهای از همکلاسیهای مرکز آموزش عالی سازمان میراث فرهنگی مجبور شدم کار کارگاهی درس معماری اسلامی را ـ که آقای دکتر شیرازی تدریس میکرد ـ در عمارت مسعودیه بگذرانم. ساختمان هنوز متعلق به وزارت آموزش و پرورش بود. با آقای دکتر شیرازی و یک پیکان قدیمی و رانندهی همیشگی دکتر، آقا مصطفی، از سردر وارد شدیم و مستقیم تا جلوی عمارت سفرهخانه رفتیم. در اتاقک سردر یک سرباز یگان حفاظت نگهبانی میداد. باغچهها از انبوهی درختچهها و علفهای هرز دیده نمیشدند. بچه جنگلی بود برای خودش! صداهای شهر شنیده نمیشد. صدای خودش را میداد. از در و دیوار ساختمان، کانال کولر و اضافههای دیگر آویزان بود. هیچی معلوم نبود. اما مسعودیه، روی شاخههای چنار و کاجش هنوز چند تا طوطی داشت. همینجوری هم انگار خلف دست و رو نشستهی [کاخ] گلستان بود.
یاد نگرفته بودم که فاز صفر پروژه مرمت یک ساختمان قدیمی چطور و از کجا شروع میشود؟! گیج بودم. آقای دکتر شیرازی هم معلوم بود که حال خوشی ندارد و از این همه زباله و آشغال داخل محوطه خوشحال نیست. کمی طول کشید تا به اوضاع عادت کنیم و وارد ساختمان اصلی، یعنی دیوانخانه بشویم. همهی فضاهای اصلی با بیسلیقگی به اتاقهای کار کوچکتر تقسیم شده بود. مثل سولهی کارخانهها. معلوم میشد کسی به سقف و دیوارهای دستپخت سراجالملک و استاد شعبان معمارباشی نگاه نکرده بود. کسی به پنجرهها دل نداده بود.
دقیقاً نمیدانم دکتر شیرازی ـ که توصیههای پزشکش را فراموش کرده بود و داشت محکم به سیگارش پک میزد ـ به چه چیزهایی فکر میکرد؟! ولی من به این فکر میکردم که؛ اگر فقط بتوانیم به آدمهایی که هر روز از کنار اینجا رد میشوند، بگوئیم؛ آی مردم! اینجا کاخ پسر ارشد ناصرالدین شاه است، یا حتی اگر بشود این ساختمان را کمی تمیز کرد و این همه خرت و پرت زیادی را بیرون برد، باز هم خیلی خوب است. حداقل سه میلیمتر غبار و خاک چرب روی دیوارههای خارجی نشسته بود و سایهی گچبریهای چدنی را از بین برده بود. طبقات همکف همه انبار کالا بود. از لوازم الکترونیکی و صوتی و تصویری تا انواع لوازم موسیقی و سازهای شکسته. وسایلی که همیشه فکر میکردم چقدر معلمها و دانشآموزها حسرت نداشتنش را خوردهاند و هیچوقت به مدرسهها نرسیده بود تا اینکه اینجا کهنه و فرسوده و فراموش شده بودند. بقیه اتاقها و ساختمانها هم با گرد و خاک، پروندههای راکد، پوشه و کاغذهای کهنه، با حداکثر فشار پر شده بود.
آقای دکتر شیرازی اهل تعلل نبود. خیلی هم معطل تکمیل نهایی مطالعات و طرحهای نهایی مرمت و احیاء و اینجور چیزها نمیشد. یک راست میرفت سر کار اجرایی و بعد به بقیهی کارها میرسید. گفت از همه جا عکس بگیر. البته حسابی یادم انداخت که به چیزی دست نزنم و چیزی را جا به جا نکنم و با این همه دوده و غبار و تلمبار وسائل، نگران بودم که عکسها خیلی خوب و شفاف نباشند. اما گوش کردم. سختم بود ولی گوش کردم. از آلبوم عکسها خیلی خوشش آمد که خیلی با دقت رعایت ترتیب و گویایی و نشانهگذاری و سندیت آنها را کرده بودم. هرجا هم لازم بود، توضیحاتی زیر عکسها نوشتم. گفت بیا اینجا کار کنیم و من از اینکه در یک جمله ساده زبان فارسی، با آقای دکتر شیرازی جمع بسته شده بودم، ذوقزده شدم. خیلی ذوقزده شدم.
مجموعهی مسعودیه را با کمک وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی که آن روزها دکتر عطاءالله مهاجرانی وزیرش بود، خریدند. (البته نه به همان پنجاه هزار تومان و انضمام مبل و اثاثیه و سهم قناتی که همدم-السلطنه، دختر مستوفیالمالک، در ۲۳ شهر ربیعالاول یکهزار و سیصد و بیست و هشت هجری خریده بود!) گاهی وزیر بدون تشریفات اداری و محافظ و... به کارگاه سر میزد. قرار بود بقیهی مخارج مرمت هم از وزارت ارشاد تأمین شود. آن روز بارانی که مهاجرانی در مجلس شورای اسلامی استیضاح میشد، همه نگران سرنوشت مسعودیه بودیم. من از دانشگاه مستقیم آمدم مسعودیه. رادیو روشن بود. نمایندهها که رای اعتماد دادند، نفس راحت کشیدیم. فردا میشد دوباره کار کرد.
عمارت مشیرالملکی راحتتر و زودتر تخلیه شد و یک کمی سر و سامان گرفت. چند تا میز و صندلی گذاشتیم و شد؛ دفتر فنی عمارت مسعودیه. حاجآقا یزدانیخرم نشست داخل گوشواره غربی، که با رنگ روغنی، سبز ـ آبی شده بود. احد ولیزاده ـ که داشت روی پایاننامه لیسانسش کار میکرد ـ نشست جلوی در و پنجره وسط سالن وسطی و من هم نقشههای هوائی محوطه را پهن کردم روی یک میز ناهارخوری کهنه، وسط همین سالن. از ترک روی دیوارها معلوم بود که بالای این در و پنجرهها از روزگار قبلی طرح نیمشمسه داشته و حالا عوض شدهاند.
اگر این اتاقکهای فعلی در اصل نبودهاند، که قطعاً هم نبودند؛ بالاخره جلالالسلطنه و همدمالسلطنه و یا قبلترش؛ این آقای مسعودمیرزا ظلالسلطان با آن همه برو و بیا، برای رفع حاجت، کجا میرفتند؟!
چند تا از دانشجوهای کارشناسی ارشد مرمت دانشگاه آزاد، تا جایی که میشد، یک برداشت ابتدایی از پلان و نمای ساختمانها انجام دادند. من هم همه را داخل نقشه سایت چیدم تا تصور اولیهامان از مجموعه بهتر شکل بگیرد و بشود کارهای اولیه را روی همین نقشه علامتگذاری کرد. احد میلیمتر به میلیمتر بنای مشیرالملکی را که کاملاً تخلیه شده بود، برداشت میکرد. خیلی حوصله داشت. یزدانیخرم مرتب در رفت و آمد بود و به کارهای اداری رسیدگی میکرد. شیرازی تقریباً هر روز و هربار چند ساعتی از سازمان میراث فرهنگی کشور در خیابان زنجان میآمد و به کارها سر میزد. بیشتر وقتها خودش هم دست به قلم و راپید میشد. وقتی میآمد، گل از گلمان باز میشد. میدانستیم که الان با یک خبر خوش، یک ایده جدید یا چند تا کتاب و یا یک چیز آموختنی و خلاصه یک نتیجه تازه آمده است. به من مرتب کتابهای تاریخی و تخصصی میداد که بخوانم. مخصوصاً مواظب بود و نمی-گذاشت که ما درگیر مشکلات دلسردکننده اداری باشیم.
قرار شد کار را با جمع کردن زبالهها و تیر و تختههای الحاقی شروع کنیم. محاسبه سرانگشتی حجم زبالهها و خاک فشرده اضافی باغچهها هم برایمان وحشتناک بود و من چقدر علامت سئوال داشتم! چقدر علامت تعجب! بعد چه نفسی کشید این مسعودیه. کم کم داشتیم فکر میکردیم که از ساختمان خیلی هم بد نگهداری نشده است. تغییرات، بیشتر الحاقات بدون تخریب بودند و شکل کلی بنا و جزئیات آن زیاد از بین نرفته بود. مخصوصاً من خیلی خوشحال بودم که نمونه استثنائی خط میرزا غلامرضا اصفهانی، در کتیبههای بالای تالار راهپله دستنخورده باقی مانده است. اما زیر شیروانیها پر از فضله بود و بوی مردار کبوترها و گربهها. تا جایی که دلم میخواست، سوراخ و دریچه و راه و سقف خطرناک و... بود برای کشف کردن و کنجکاوی کردنهای مدام.
قربانزاده کارهای مالی، خرید و تجهیز کارگاه را انجام میداد. مخصوصاً یک دوربین Canon New۱ و لوازم جانبی آن را تهیه کردیم که خیلی به درد من خورد. کنار همهی کارهای فنی دیگر، میخواستم با یک برنامه و الگوی حرفهای جدید، از مجموعه و روند کارگاه آلبوم تصویری و عکس تهیه کنم. مرتب آلبومها را نشان دکتر شیرازی میدادم. بعدها با نظر دکتر این شیوه در خیلی از پروژههای میراث فرهنگی استفاده شد. دکتر همانقدر که به کامپیوتر اعتقاد زیادی نداشت، برعکس روی این موضوع خیلی وسواس و اصرار نشان میداد.
فضا برای کار کردن بازتر و آمادهتر شد. مستندسازیها را شروع کردیم. نقشهبرداری محوطه، برداشت دقیقتر ساختمانها، چند تا گمانه کوچک، مطالعات کتابخانهای، سندهای مالکیت، میکرو فیلمهای آلبوم-خانه کاخ گلستان و یک تیم خوب و فعال که با حسین آقاجانی به گروه قبلی اضافه شدند و لایهبرداری و تمیزکاری تزئینات را شروع کردند. قرار بود همه چیز پروژه نمونه باشد. همه کتیبهها را خواندیم. زمزمه مرکز اسناد میراث فرهنگی بود و پژوهشگاه و نمایشگاه برای کاربریهای بعد از مرمت.
رنگ سقف، دوال و گیلوئی عمارت سیدجوادی که پاک شد، رنگ اصلی گچبریها خوشحالمان کرد. اما پسر جوان استادکار فوت کرد و اینکار چند بار، نیمهکاره رها شد. عجله داشتم که سرانجام حدسم را در زیرزمین سفرهخانه و نشست منظم موزائیکهای کف آنرا آزمایش کنم. دکتر شیرازی برعکس اما عجله چندانی نشان نمیداد. متأسفانه دکتر بهخاطر غلظت خون بستری شد. دلمان گرفت. گفت به کسی خبر ندهیم. مسعودیه چند روز غصهدار شده بود. دکتر که سرحال برگشت، حوض حوضخانه را در زیرزمین سفرخانه از زیر موزائیک و خاک بیرون آوردیم. شاید برای دکتر خیلی عجیب نبود، اما من چند روزی از این کشف ساده شگفتزده بودم. دلم میخواست موضوع را برای همه عالم تعریف کنم. پیدا شدن مسیر قنات و... هم مرا مطمئن کرد که میشود با مطالعات میدانی از دل عمارت مسعودیه هم حرفهایی درآورد. بعد از آمدن ناصر سپنجی و دکتر محسن منصوری و...، حالا سپیده سیروسنیا هم مستندسازی نقوش تزئینی را شروع کرده بود. بدون استراحت. زیاد شدیم.
داربستها علم میشدند. یک کارگر نوجوان افغانی بستن داربستها را همانجا یاد گرفته بود و همه داربستها را خودش میبست. کارگرها کار میکردند. ما هم هی کتاب میخواندیم. بشارت چای میریخت و اصغر مزرعه کم کم داشت کارهای فنی را جدیتر یاد میگرفت. کریمی حرف نمیزد، اما با انبردست معروفش دائم در حال قطع و وصل کردن کابلها و شبکهی به هم ریختهی برق ساختمانها بود. من همیشه از اتصالی برق میترسیدم. چند سال بعد معلوم شد که ترسم خیلی هم بیاساس نبوده است.
با لذت کار میکردیم و با لذت کارهای جدید را یاد میگرفتیم و آدمها میآمدند ما را و مسعودیه را تماشا میکردند. برایشان حرف میزدیم. اگر میتوانستند، کمک میکردند. اگر نه، حداقل خسته نباشید میگفتند و میرفتند و ما اصلاً خسته نبودیم. بهشتی که رئیس سازمان بود، مرحوم دکتر یحیی ذکاء، خبرنگارها، استادان دانشگاه، گروههای دانشجویی و... . شدیم شعبه اصلی کلاسهای مرمت بناهای تاریخی.
اما اصرار تکراری من برای آوردن گروههای دانشآموزی، به خاطر ایمنی و خطرات کارگاهی به جایی نرسید. همانطور که برای برداشتن پوشش نردههای حاشیه خیابان ملت و دیده شدن داخل کارگاه هیچوقت عملی نشد. از یک جایی یواش یواش صدای مترو میآمد.
آقای فرزانه بالای داربست، چه هنری به خرج میداد وقتی گرهچینی و شیشههای رنگی ارسیها را تعمیر و تعویض میکرد. سنگتراشها هم بودند. استاد رضای گچبر. استاد مصدق کاشیکار. چه باغبانی داشتیم. هرجا یک تکه خاک پیدا میکرد، فوری با چمن و شلنگ سر میرسید. آخرش قلبش را عمل کردند. حوض جلوی عمارت دیوانخانه هیچوقت تمیز نشد. اما بههر حال بوتههای رز و درخت خرمالویش سرحال بودند. استاد ابراهیم هم بنایی میکرد، اما عاشق نقش و گلاندازی بود با آجر. خیلی اما قسمت نمیشد. گفتند کاشیکاریهای سردر ـ که الحاقی دوره رضاخان سردارسپه و صنایع مستظرفه بود ـ باید عوض شود. عوض شد. کاشیهای جدید را از اصفهان آوردند که همین عنوان میراث فرهنگی و عمارت مسعودیه فعلی رویش نوشته شده است. تکههای کاشیهای قبلی را توی گونی ریختند و بعد روی دیوار شرقی حوضخانه چسباندند. چند تا تکهاش کم بود. صدای اره آجرتراشها هم کم کم شروع شده بود و داشت پائیز میشد.
اینها وقتی یادم افتاد که اولین بار، بعد از رفتن دکتر شیرازی به عمارت وثوقالدوله، جلوی مرا هم گرفتند و نگذاشتند وارد مسعودیه شوم و من که مسعودیه را به اندازه شیرازی دوست داشتم، از دور نگاهش کردم. با بغض نگاهش کردم. حالا چقدر سر مسعودیه شلوغ شده است!
سعید فلاح فر
نمایندگی زیمنس ایران فروش PLC S71200/300/400/1500 | درایو …
دریافت خدمات پرستاری در منزل
pameranian.com
پیچ و مهره پارس سهند
تعمیر جک پارکینگ
خرید بلیط هواپیما
ایران آمریکا مجلس شورای اسلامی شورای نگهبان انتخابات دولت حسین امیرعبداللهیان حجاب جنگ دولت سیزدهم حسن روحانی انتخابات مجلس دوازدهم
فضای مجازی قتل هواشناسی تهران شهرداری تهران شورای شهر تهران سیلاب سامانه بارشی آموزش و پرورش سازمان هواشناسی باران شهرداری
خودرو بازار خودرو بانک مرکزی قیمت دلار قیمت طلا قیمت خودرو دلار یارانه مسکن ایران خودرو حقوق بازنشستگان تورم
تلویزیون سینما مهاجرت نمایشگاه کتاب سینمای ایران دفاع مقدس صدا و سیما مسعود اسکویی صداوسیما موسیقی سریال مهران غفوریان
معماری
رژیم صهیونیستی اسرائیل غزه فلسطین حماس جنگ غزه روسیه اوکراین امیرعبداللهیان ایالات متحده آمریکا نوار غزه جنگ اوکراین
فوتبال پرسپولیس استقلال لیگ برتر جواد نکونام رئال مادرید سپاهان بارسلونا بازی لیگ برتر انگلیس باشگاه استقلال باشگاه پرسپولیس
باتری گوگل آیفون اینستاگرام مایکروسافت سامسونگ اپل عکاسی ناسا
ویتامین چای کاهش وزن توت فرنگی سیگار فشار خون کبد چرب