پنجشنبه, ۱۱ بهمن, ۱۴۰۳ / 30 January, 2025
نوابغ چگونه می اندیشند
سالیان سال، پژوهشگران بسیاری کوشیدهاند تا از طریق تحلیلهای آماری، نبوغ را مطالعه کرده و به کمک انبوهی از دادهها و اطلاعات، معمای نبوغ را روشن نمایند. هاولوک الیس، در سال ۱۹۰۴ طبق مطالعاتی که روی نوابغ انجام داد، به این نتیجه رسید که اکثر نوابغ پدرانی بالای ۳۰ سال و مادرانی زیر ۲۵ سال داشتهاند و عموماً در کودکی، بیمار و رنجور بودهاند. پژوهشگران دیگری نیز مدعی بودهاند که بسیاری از نوابغ، یا مجرد بودهاند (همچون دِکارت)، یا یتیم بودهاند (همچون دیکنز)، و یا مادر نداشتهاند (همچون داروین). نهایت امر، انبوه دادهها و اطلاعات نیز چیزی را روشن نکرد. دانشپژوهان نیز کوشیدند تا ارتباط بین هوش و نبوغ را بسنجند. نتیجه این بود که هوش، نمیتواند به تنهایی موجب نبوغ گردد. ضریب هوشی (IQ) بسیاری از فیزیکدانان به مراتب بالاتر از ریچارد فاینمن (برنده جایزه نوبل) است، در حالیکه او با ضریب هوشی حدود ۱۲۲ نبوغی شگفتانگیز از خود نشان داد. نابغه کسی نیست که در آزمونهای دانشگاهی رتبهی اول را کسب میکند، یا ضریب هوشی فوقالعاده بالایی دارد. بعد از مطالعات روانشناسی جوی گولفورد (در دهه ۱۹۶۰)، که بهخاطر رویکرد علمی خود به خلاقیت معروف شده است، روانشناسان به این نتیجه رسیدند که خلاقیت و هوش ماهیتهای متـفاوتی دارند. انسان میتواند بـسیار بـاهوش باشـد ولی خـلاق نباشد و بهعکس میتواند بسیار خلاق باشد ولی چندان باهوش نباشد.
اکثر افرادِ نسبتاً باهوش میتوانند پاسخ متعارفِ یک مسأله یا سوال را بیابند. مثلاً اگر از ما بپرسند "نصف ۱۳ چقدر میشود؟"، اکثرمان بیدرنگ پاسخ میدهیم ششونیم. شما هم احتمالاً چند ثانیهای ذهنتان معطوف به محاسبه جواب شد و بعد باز به متن بازگشتهاید.
● تفکر آفرینشگر در برابر تفکر بازآفرین
عموماً ما به روش بازآفرینی ـ یعنی برمبنای مسایل مشابهی که در گذشته با آنها مواجه شدهایم ـ تفکر میکنیم. زمانی که با مسألهای روبرو میشویم، آن را به قالبی میبریم که قبلاً جواب داده است. از خود میپرسیم: "برای حل این مسأله، چه چیزی را قبلاً در زندگی، تحصیل یا کار خود آموختهام؟"، سپس به روشی تحلیلی، مطمئنترین روش را که در تجربیات گذشتهمان جواب داده است، انتخاب کرده و بقیه را حذف مینماییم. آنگاه در چارچوبی کاملاً مشخص به حل مسأله میپردازیم. از آنجایی که براساس تجربیات خـود، به درسـتی و منطـقیبودن گـامهای روش خـود مطـمئـنیم، مغرورانه به درستی نتیجهگیریمان نیز معتقدیم. در مقابل، نوابغ به روشی آفرینشگرانه میاندیشند نه بازآفرین. آنها وقتی با مسألهای مواجه میشوند، به جای اینکه بپرسند "چه روشی را دیگران تا بهحال برای حل این مسأله به من آموختهاند؟" از خود میپرسند: "به چند روش میتوانم به آن نگاه کنم؟"، "چگونه میتوانم به روشی نو به آن بنگرم؟" و "به چند روش مختلف میتوانم آن را حل کنم؟"، آنها با پاسخهایی بسیار متفاوت، بعضاً غیرمتعارف و حتی منحصربهفرد، به مسأله جواب میدهند. یک متفکر آفرینشگر (در پاسخ به سوالی که بیان کردیم)، ممکن است بگوید سیزده (thirteen) را به روشهای مختلف میتوان بیان کرد و به راههای مختلف نیز میتوان آن را نصف کرد، مثلاً:
همانطور که مشاهده میکنید، با بیان عدد ۱۳ در قالبهای مختلف، میتوان پاسخ داد که یکدوم سیزده، میتواند ۵/۶، ۱ و۳، ۴، ۱۱ و ۲، ۸ یا خیلی چیزهای دیگر باشد.
با تفکر آفرینشگرانه، شما به آفرینش تمامی رویکردهایی قابل تصور میپردازید و کمرنگترین رویکردها را همچون واضحترین رویکردها، مدنظر قرار میدهید. در واقع اراده و تلاش برای کشف تمامی روشهای ممکن ـ حتی بعد از اینکه راهی مطمئن و قطعی پیدا شده باشد ـ بسیار مهم است. از انشتین پرسیدند، فرق تو با یک فرد معمولی (متوسط) چیست؟ او گفت اگر از فردی معمولی بخواهید سوزنی را در انبار کاه بیابد، او با اولین سوزنی که مییابد کار را پایان میدهد و زحمت جستجوی کل انبار کاه برای یافتن تمامی سوزنهای ممکن را به خود نمیدهد. اما من تمام انبار را میگردم تا هم هی سوزنهای ممکن را پیدا کنم!
هرگاه فاینمن ـ فیزیکدان ـ در مسألهای در میماند، راهبردهای فکری جدیدی ابداع میکرد. او متوجه شده بود که راز نبوغش در این توانایی اوست که میتواند بدون توجه به اندیشه متفکران گذشته نسبت به یک مسأله، روشهای تازهای را برای اندیشیدن بیافریند. او در برخورد با یک مسأله بسیار "راحت" برخورد میکرد و در صورتی که جواب خود را از یک راه بهدست نمیآورد، بهراحتی چندین راه دیگر را در نظر میگرفت تا بهرحال راهی بیابد که تصوراتش را به حرکت در آورد. او بهطرز شگفتانگیزی، آفرینشگر بود.
فاینمن پیشنهاد کرد بهجای آموزش "تفکر بازآفرین" در مدارس، تفکر آفرینشگری یاد داده شود. او معتقد بود یک استفادهکننده موفقِ ریاضیات، کسی است که بتواند راههای جدیدِ اندیشیدن برای شرایط موردنظر را ابداع کند. او اعتقاد داشت حتی اگر روشهای سنتی برای حل یک مسأله، کاملاً شناخته شده باشند، بهتر است هر کس از راه خود و یا از راهی جدید، بهدنبال حل مسأله برود.
معمولاً مسأله "? = ۳ + ۲۹" را به این دلیل برای بچههای پیش از کلاس سوم دبستان مناسب نمیدانند، که نیازمند جمع پیشرفته (انتقال ارقام) است؛ ولی فاینمن معتقد بود که بـچههـای سالهای آغازین دبستان هم میتوانند با دنبال کردن: ۳۰، ۳۱ و ۳۲، مسأله را حل نمایند. در واقع یک بچه میتواند با نوشتن اعداد روی یک خط و شمردن فضاهای خالی بین آنها به جواب برسد ـ روشی که میتواند برای فهم اندازهگیریها و کسرها نیز مناسب باشد. یک فرد میتواند با نوشتن اعداد بزرگتر در یک ستون و انتقال دهگان به ستون بعدی، این کار را انجام دهد یا از انگشتان خود کمک بگیرد و یا حتی از جبر استفاده نماید (۲ برابر چه عددی بهعلاوه ۳ میشود ۷؟). فاینمن، آموزگاران را تشویق میکند تا به بچهها نشان دهند که چگونه میتوان به کمک سعی و خطا، به چند روش مختلف راجع به یک مسأله فکر کرد.
انحراف توسط منشور تجربیات گذشته
نکته قابلتوجه اینست که تفکر بازآفرین، جمود فکری افراد را تشدید میکند. در واقع ما به همین علت غالبا" در برخورد با مسایل جدیدی که مشابه تجربیات گذشته است ولی عمق ساختاری آن با مسایلی که قبلا" با آنها مواجه شدهایم، متفاوت است، با شکست مواجه میشویم. تفسیر اینگونه مسایل از دریچه منشور تجربیات گذشته (طبق تعریف)، باعث سردرگمی ما خواهد شد. تفکر بازآفرین ما را به ایدههای معمولی میرساند نه به ایدههای اصیل. اگر همواره مانند گذشته بیندیشید، همیشه همان چیزهایی را بهدست میآورید که تا بحال کسب کردهاید.
در سال ۱۹۶۸ سوئیسیها همانند چندین قرن گذشته، صنعت ساعت را در سیطره خود داشتند و البته همین سوئیس بود که در موسسه نیوکاتل خود، جنبش ساعتهای الکترونیکی نوین را آغاز کرد. اما در همان سالی که این اختراع جدید برای اولین بار در همایش جهانی ساعت معرفی شد، از سوی تمامی ساعتسازان سوئیسی رد شد. آنان برمبنای تجربیات گذشته خود معتقد بودند که ساعتهای الکترونیکی، نمیتوانند ساعتهای آینده باشند؛ چرا که این ساعتها با باتری کار میکردند و یاتاقان، شاهفنر و چرخدنده نداشتند. اما شرکت الکترونیکی سیکو در ژاپن، چشم از این اختراع جدید برنداشت و کوشید تا آینده بازار جهانی ساعت را متحول نماید.
در طبیعت نیز، مجموعه ژنهایی که قابلیت تغییر نداشته باشند، نمیتوانند خود را با محیط و شرایط در حال تغییر وفق دهند. زمانی ممکن است خِردی که بهصورت ژنتیکی به رمز درآمده است (نهادینهشده)، به حماقت مبدل گردد و عامل نابوده کننده حیات آن موجود گردد. فرآیند مشابهی میتواند در وجود ما، بهعنوان انسان، رخ دهد. همگی ما، مجموعهای غنی از ایدهها و مفاهیم در وجود خود داریم که بر پایه تجربیات گذشتهمان شکل گرفتهاند و ما را قادر میسازند تا زنده بمانیم و بدرخشیم. ولی اگر ما نیز خود را برای تغییر مهیا نکنیم، ایدههای معمولمان به مرور زمان کهنه میشوند و مزایای خود را از دست میدهند. نهایتاً اینکه، در میدان رقابت از حریفان شکست میخوریم و از میدان بیرون میرویم.
وقتی چارلز داروین، از سفر جزایر گالاپاگوس به انگلستان بازگشت، نمونه فنچهایی را که با خود آورده بود در اختیار جانورشناسان حرفهای گذاشت، تا بهدرستی تعیین هویت شوند. یکی از برجستهترین خبرگان، جان گولد بود. مهمترین نکته قابل توجه در اینجا، آن چیزهایی است که برای داروین رخ داد اما برای گولد رخ نداد.
نوشتههای داروین نشان میدهد که گولد او را به سراغ تمامی پرندگانی که نامگذاری کرده بود، برد. گولد، دائماً راجع به تعداد گونههای مختلف فنچ چانه میزد. تمامی اطلاعات آنجا بود ولی او گیج شده بود که بـاید چه بکند. فـرض وی این بود که خداوند یـک مـجموعه از پرندگان را آفریده است، پس بایستی نمونههای یکگونه پرنده از نواحی مختلف جهان، همه یکسان باشند. او هیچگاه بهدنبال تفاوتهای آنها (بهخاطر شرایط زیستی متفاوت) نگشت. گولد فکر میکرد پرندگانی که اینقدر متفاوت هستند، لاجرم باید از گونههای مختلفی باشند.
آنچه قابلتوجه است، تأثیرات کاملاً متفاوت این مسأله بر دو فرد است. گولد فکر کرد در مواجهه با شرایطی قرار گرفته است که باید بهعنوان یک جانورشناس و رستهشناس خبره عمل کند، نه اینکه کتاب ناگشوده تکامل را که در برابرش قرار دارد، ببیند. واقعیت این است که داروین هم نمیدانست که آن پرندگان، فنچ هستند. اما فردی که دارای هوش، دانش و تخصص بود، نتوانست آن چیز نو را ببیند. در عوض، داروین که دانش و خبرگی کمتری داشت، توانست با ایدهای که از ذهنش تراوش کرد، نوعِ نگاه جدیدی به عالم را خلق کند، که ما کاری به درستی یا نادرستی آن نداریم.
● راهبردهای فکری نوابغ
نبوغ را میتوان همانند تکامل بیولوژیکی دانست که نیازمند نسلی غنی و غیرقابل پیشبینی از گزینهها و احتمالات متنوع است. به این ترتیب، این فکر است که باعث استمرار بهترین ایدهها در راستای توسعه و ارتباطات آینده میشود. جنبه مهم این نظریه این است که شما بایستی ابزارهایی برای ایجاد تنوع در ایدههایتان در اختیار داشته باشید و برای اثربخشی واقعی، این تنوع باید "کور" باشد. این تنوع کور باعث عزیمت از دانشِ بازآفرینی (حفظی) به آفرینشگری میشود.
پـژوهشگران فـراوانی قـصد تـوصیف و مستندسـازی روش تـفکـر نـوابـغ را داشتهاند. آنـان بـا مطالعه و بـررسی دفـترچـههای خاطـرات، ارجـاعات، مکالـمات و ایـدههای بـزرگترین متفکران جـهان کـوشیدهاند تـا راهبـردهای ویژه تـفکر نوابغ و الگوهای فـکری آنـان را که میتواند گسترهی حیـرتانگیزی از ایدههـای بـکر و اصـیل را بیـافریند، کشـف نمایند.
● هشت راهبرد مورد استفاده ابرخلاقان
اکنون، هشت مورد از راهبردهایی را که در الگوهای اندیشه نوابغ خلاق (در تاریخ علم، هنر، و صنعت) مشترک است، شرح میدهیم:
۱) نوابغ از دریچههای مختلف به مسأله نگاه میکنند. نوابغ اغلب به دنبال یافتن نگرشی نو هستند که تاکنون دیگران آنها را برنگزیدهاند. لئوناردو داوینچی معتقد بود که برای کسب دانش راجع به قالب یک مسأله، باید یاد بگیریم که چگونه آن را از راههای گوناگون، بازسازی کنیم. او اعتقاد داشت که اولین نگرش ما به یک مسأله، بهشدت متأثر از نگرش معمول و روزمرهمان است. او مسأله خود را ابتدا از یک نگاه، بعد از نگاهی دیگر و بعد از نگاههای دیگر بازسازی میکرد. با هر تغییر، درک او از مسأله عمیقتر و بههمان اندازه به فهم اصل مسأله نزدیکتر میشد.
نظریه نسبیت انشتین، اساسا"، توصیف تعاملات بین چند نگاه مختلف است. روش تحلیلی فروید نیز بهدنبال یافتن جزئیاتی است که با نگاه سنتی نمیتوان آنها را دید. در حقیقت فروید همواره در جستجوی یافتن زاویه نگرش کاملاً جدیدی بوده است.
یک اندیشمند، برای حل خلاقانه یک مسأله، باید در ابتدا رویکرد اولیه خود را که برخاسته از تجربیات گذشته است، کاملا" رها کند و مسأله را مجدداً تصور و تخیل نماید. نوابغ با اجتناب از نگاه یک سویه فقط به حل مسائل موجود (همچون ابداع یک سوخت سازگار با محیطزیست) نمیاندیشند، بلکه به کشف مسائل جدید نیز میپردازند.
۲) نوابغ افکار خود را به تصویر میکشند. انفجار خلاقیت در عصر رنسانس بهشدت متأثر از تدوین و توزیع دانش عظیم و گسترده نقاشی، طراحی و نمودارهایی همچون نمودارهای مشهور داوینچی و گالیله بود. گالیله در زمانی که اکثر معاصران وی همچنان از رویکردهای متعارف ریاضی و گویشی استفاده میکردند، با نمایش تفکرات خود بر صفحه کاغذ ، انقلابی در علم ایجاد کرد.
نوابغ بعد از آنکه حداقل تواناییهای خاص گویشی را بهدست میآورند، بهدنبال افزایش مهارتهای تصویری (دیداری) و تجسمی خود میروند تا بتوانند، اطلاعات را به روشهای مختلف نمایش دهند. وقتی انشتین با مسألهای مواجه میشد، همواره لازم میدید تا موضوع خود را به تمامی روشهای ممکن (همچون نمودارها) فرموله نماید. او ذهنی بسیار تصویری داشت؛ و بهجای اندیشیدن در چارچوبهای خشک استدلالهای ریاضی و گویشی، در قالب گزارههای تصویری و فضایی فکر میکرد. در واقع، او معتقد بود که کلمات و اعداد (آنگونه که آنها را میخوانیم یا مینویسیم)، چندان نقشی در فرآیند تفکرش بازی نمیکنند.
۳) نوابغ تولید میکنند. یکی دیگر از ویژگیهای متمایز نوابغ، باروری و استعداد تولید سرشار آنان است. توماس ادیسون، ۱۰۹۳ اختراع ثبت نموده و همچنان سرآمد مخترعین است. او برای تضمین بهرهوری گروهش، برای همه اعضا سهمیه ایده تعیین کرده بود. سهمیه شخصی خود او، حداقل یک اختراع کوچک در هر ۱۰ روز و یک اختراع بزرگ در هر ۶ ماه بوده است.
باخ، هر هفته یک آواز میسرود، حتی اگر مریض یا بیحال بود. موتزارت، بیش از ۶۰۰۰ قطعه موسیقی خلق کرد. انشتین هم اگرچه بیشتر بهخاطر مقاله خود در باب نسبیت مشهور است، ولی ۲۴۸ مقاله دیگر نیز منتشر کرده است. تیاس الیوت، چندین پیشنویس برای "برهوت" تهیه کرد که ملقمهای از پیامهای خوب و بدی بود که بهناگاه به شاهقطعه تبدیل شدند.مطالعهای که دین کیت سایمونتون از دانشگاه کالیفرنیا روی ۲۰۳۶ دانشمند انجام داد، نشان داد که معتبرترین دانشمندان، فقط آثار گرانقدر خلق نکردهاند، بلکه انبوهی از کارهای بد و نامطلوب نیز داشتهاند و از حجم عظیم و کمیت کار آنان، کیفیت نیز سر برآورده است.
۴) نوابغ، ترکیباتی بدیع میآفرینند. سیمونتون درکتاب "نابغه علمی" خود (۱۹۸۹)، تصریح میکند که نوابغ، بهجای اینکه صرفاً کارها را بر اساس ذوق و استعداد انجام دهند، بیشتر ترکیبات بدیع و نو میآفرینند. یک نابغه نیز همچون یک کودک بسیار بازیگوش که با مجموعهای از بلوکهای ساختمانی سرگرم میشود، دایماً در حال تجزیه و ترکیب ایدهها، تصاویر و افکار به روشهای مختلف در ضمیرهای خودآگاه وناخودآگاه خویش است.
معادله انشتین را در نظر بگیرید: E=mc۲. انشتین مفاهیم انرژی، جرم و سرعت نور را اختراع نکرد. در عوض، با ترکیب این مفاهیم در قالبی نو، توانست جهانی را که دیگران نیز میدیدند، به روشی متفاوت ببیند. قوانین وراثت که علم ژنتیک نوین بر پایه آن بنا شده، برخواسته از نظرات یک کشیش اتریشی بنام گروگر مندل است که ریاضیات و زیستشناسی را ترکیب کرد تا علمی نو بیافریند.
۵) نوابغ، روابط را تقویت میکنند. اگر الگویی از تفکر، نشانگر نبوغی خلاقانه باشد، همانا متأثر از توانایی کنار هم گذاشتن موضوعات نامرتبط است. این توانایی در بهم ربط دادن مقولات مجزا، نوابغ را قادر میسازد تا چیزهایی را ببینند که دیگران نمیتوانند ببینند.
داوینچی سعی کرد تا رابطهای بین صدای زنگ و سنگی که در آب میافتد، ایجاد کند. این نکته، باعث کشف این اصل شد که صدا همچون موج حرکت میکند. درسال ۱۸۶۵، اف.ای. ککوله، شکل حلقوی مولکول بنزن را در خیالات خود، در قالب ماری تجسم کرد که دُم خود را گاز میگیرد. ساموئل مورس، بهخاطر ناتوانی در تولید سیگنالهای تلگرافی که بتوانند از یک قاره به قاره دیگر برسند، بهستوه آمده بود. تا اینکه روزی مشاهده کرد که اسبهای چاپار را در ایستگاهها تعویض میکنند و کوشید تا ارتباطی بین ایستگاههای اسبهای چاپار و سیگنالهای قوی پیدا کند.
۶) نوابغ به تضادها میاندیشند. فیزیکدان و فیلسوف معروف، دیوید بوهم، معتقد بود که نوابغ از این جهت قادرند افکاری متفاوت داشته باشند که میتوانند دمدمی مزاجانه بین مقولات متضاد یا موضوعات ناسازگار حرکت نمایند. آلبرت روتنبرگ محقق معروف در زمینه فرآیند خلاقیت، نیز متذکر وجود همین توانایی در اکثر نوابغ ـ همچون انشتین، موتزارت، ادیسون، پاستور، کونراد و پیکاسو ـ شده است و آن را در کتاب خود، "الهه نوظهور: فرآیند خلاقیت درهنر، علم و سایر زمینهها" (۱۹۹۰) شرح میدهد.
فیزیکدان معروف، نیلز بوهر اعتقاد داشت که وقتی شما همزمان خود را در مواضع متضاد نگاه میدارید، افکار خود را معلق کرده و نتیجتاً ذهنتان به سطحی جدید منتقل میشود. معلق بودن ذهن، امکان میدهد تا ذکاوتی فرای تفکر ساده وارد عمل شود و قالبی نو خلق نماید. این چرخش و گردش مابین تضادها، شرایطی را ایجاد میکند که ذهن شما آزادانه به زوایای دید جدید دست یابد. توانایی بوهر در تصور دوگانه نور در قالب ذره و موج، باعث شد تا او به درک و تدوین "اصل مکملی" برسد. اختراع یک سیستم عملی روشنایی توسط توماس ادیسون، ناشی از ترکیب سیمپیچی مدارات موازی با رشتههای مقاومت بالا در لامپهایش بود ـ چیزی که در نظر دیگر اندیشمندان، غیرممکن تلقی میشد. در حقیقت دیگران چنین ترکیبی را عملاً ناسازگار فرض میکردند. از آنجا که ادیسون میتوانست پرش بین دو چیز ناسازگار را بپذیرد، توانست رابطهای را ببیند که سرانجام منجر به کشف بزرگ او شد.
۷) نوابغ، استعاری میاندیشند. ارسطو، استعاره را نشانه نبوغ میدانست و معتقد بود فردی که میتواند شباهتهای دو مقوله متفاوت هستی را درک کرده و بین آنها پیوند برقرار کند، گوهری گرانقدر در اختیار دارد. اگر چیزهایی نامشابه، از چند منظر و رویکرد، مشابه باشند،از مناظر دیگر نیز میتوانند مشابه تلقیشوند.
الکساندر گراهامبل، عملکرد داخلی گوش را با یک پرده محکم فلزی لرزان مقایسه کرد و این مقایسه به اختراع تلفن انجامید. انشتین بسیاری از قوانین مجرد خود را از رخدادهای مشابه طبیعی برداشت میکرد و توضیح میداد؛ رخدادهایی همچون پاروزدن در یک قایق یا ایستادن در ایستگاهی که قطاری از آن میگذرد.
۸) نوابغ خود را برای فرصتها مهیا میکنند. ما هرگاه مبادرت به انجام کاری میکنیم و شکست میخوریم، بهناگاه با شرایطی نو مواجه میشویم. این اولین اصل حادثه خلاق است. ممکن است از خود بپرسیم چرا من در این کار شکست خوردم؛ که البته سوالی منطقی است. ولی حادثه خلاق، سوال متفاوتی را پیشروی ما میگذارد: ما چه کردهایم؟ پاسخ به این پرسش از طریقی نو و غیرمنتظره، اقدامی خلاقانه و اساسی است. این، خوششانسی نیست، بلکه بینشی خلاقانه در بالاترین مرتبه است.
الکساندر فلیمینگ، اولین پزشکی نبود که در مطالعه باکتریهای کشنده، متوجه کپکهای ظرف کشت میکروب (که در محیط باز قرار گرفته بود) شد. کمتر پزشک خوششانسی پیدا میشود که بهجای دور ریختن این ظرف، آن را "جذاب" بداند و به آن به دیده یک "فرصت" بنگرد. این نگرش علاقهمندانهی او، به کشف پنیسیلین منتهی شد. ادیسون، وقتی در حال تفکر عمیق راجع به چگونگی ساخت یک رشته کربنی بود، ناخواسته با تکهای از خمیر بتونه سرگرم شده بود، آن را میچرخاند و دور انگشتانش میپیچید، لحظهای که نگاهش به انگشتانش افتاد، برق از چشمانش پرید و گفت: "کربن را مانند یک رشته بپیچ!". بیافاسکینر، اینگونه بر اولین اصل روششناسان علمی تکیه میکند: "وقتی چیزی برایتان جالب است، همه چیز را رها کنید و به مطالعه آن بپردازید". وقتی فرصتی در میزند و ما مجبور به اتمام کاری از پیش تعیینشده هستیم، شکستهای ناخواستهی بسیاری در زندگیمان رخ میدهد. نوابغ خلاق، منتظر دستاوردهای شانسی نمینشینند، بلکه فعالانه بهدنبال اکتشاف تصادفی میگردند.
این راهبردها را بهکار بگیرید
نوابغ خلاق میدانند که چگونه ازاین راهبردهای فکری استفاده کنند و به دیگران نیز بیاموزانند که از آنها استفاده کنند. جامعهشناس معروف، هریت زوکرمن، متوجه شد که شش نفر از شاگردان انریکو فرمی (برنده جایزه نوبل)، همانند خود او موفق به دریافت جایزه نوبل شدند. ارنست لاورنس و نیلز بوهر نیز هر یک چهار شاگرد برنده جایزهی نوبل داشتند. جِیجِی تامسون و ارنست رادرفورد نیز مشترکاً ۱۷ برنده جایزه نوبل را تربیت نمودند. این برندگان نوبل، تنها نابغه نبودند؛ بلکه قادر بودند نبوغ را به دیگران نیز بیاموزانند. بررسیهای زوکرمن نشان میدهد تأثیرگذارترین بزرگان، علاوه بر محتوای فکری،الگوها و راهبردهای تفکر را نیز آموزش میدادند. بنابراین واضح است که راهبردهای فکری را میتوان آموخت.
درک، تشخیص و بهکارگیری راهبردهای فکری مشترک بین نوابغ خلاق، شما را قادر میسازد تا در زندگی کاری و شخصی خود، خلاقانه رفتار کنید.
نوشته: مایکل میکالکو
برگردان: محمدرضا میرزاامینی
منبع:
Michalko Michael, “Thinking Like a Genius”, in the Exploring your Future, Maryland, World Future Society, ۲۰۰۰
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست