شنبه, ۸ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 27 April, 2024
مجله ویستا

گلی گم کرده ام می جویم او را


گلی گم کرده ام می جویم او را

آقاجان, همیشه وقتی که می خواست از روابط خوب میان خواهر و برادر و عشق و عاطفه میان آنها مثال بزند, گاه از ثامن الحجج امام هشتم و خواهرش حضرت معصومه مثال می زد که به عشق دیدار رخسار نازنین برادر, راه سخت مدینه تا مرو را در پیش گرفت, که «عشق تو می کشاندم, شهر به شهر و کو به کو» اما خواست الهی این بود تا در شهر مقدس قم به دیدار جمال معبود و معشوق اصلی و غایی خود رود و برادر را نبیند

آقاجان، همیشه وقتی که می‌خواست از روابط خوب میان خواهر و برادر و عشق و عاطفه میان آنها مثال بزند، گاه از ثامن الحجج امام هشتم و خواهرش حضرت معصومه مثال می‌زد که به عشق دیدار رخسار نازنین برادر، راه سخت مدینه تا مرو را در پیش گرفت، که: «عشق تو می‌کشاندم، شهر به شهر و کو به کو»؛ اما خواست الهی این بود تا در شهر مقدس قم به دیدار جمال معبود و معشوق اصلی و غایی خود رود و برادر را نبیند.

می‌رفتم و خون دل به راهم می‌ریخت

دوزخ دوزخ شرر ز آهم می‌ریخت

می‌آمدم و ز وصل آن زیبا روی

صحرا صحرا گل از نگاهم می‌ریخت

گاه نیز ـ بخصوص در ایام محرم ـ از عشق و علاقه میان امام حسین(ع) و خواهر علی گونه‌اش حضرت زینب(س) سخن می‌گفت. آقاجان، با همان زبان و نگاه داستانی‌اش تعریف می‌کرد که زمانی پس از ازدواج حضرت زینب که ایشان به خانه شوهر رفته بود، روزی یکی از نزدیکان که نزد امام حسین رفته بود، آن حضرت را ناراحت و گریان مشاهده کرد. علتش را که جویا شد، شنید که «چند روز است که خواهرم زینب را ندیده‌ام».

پس به نزد حضرت زینب رفت. آن بانوی مکرمه را هم پریشان و گریان دید. سبب را پرسید، از آن حضرت نیز شنید که: «چند روز است برادرم حسین را ندیده‌ام».(آقاجان توضیح می‌داد که البته من این حکایت را در کتاب‌ها نخوانده‌ام و در پای منابر از دیگران شنیده‌ام که داستانی دلنشین است و با عشق و علاقه عاطفی آن برادر و خواهر نیز همخوانی و همخونی دارد.)

من با آقاجان راهی محفل عزاداری سیدالشهدا می‌شوم. جمعی از دوستان و آشنایان و همکاران آقاجان به سوگواری نشسته‌اند و آقاجان که مثل خود آنها فرهنگی و معلم است و گاه گاهی با صدای خوشش شعرها و مرثیه‌هایی برای اهل بیت می‌خواند، قرار است نغمه خوانی کند.

آقاجان، از عشق و علاقه امام حسین و حضرت زینب سخن می‌گوید. می‌گوید که ادامه همین عشق و علاقه را در امتداد گرفتن خط حسینی در رسالت زینبی می‌بینید.

آقاجان از دکتر شریعتی سخن می‌گوید که برای بازماندگان کربلا و امتداد دهندگان راه سیدالشهدا، رسالتی پیام‌آورانه چون شیرزن واقعه نینوا قائل است و می‌گوید: «آنها که رفتند، کاری حسینی کردند و آنها که ماندند باید کاری زینبی کنند، وگرنه یزیدی‌اند.»

آقاجان می‌گوید: می‌دانید چه سخت گذشت بر این خواهر و برادری که طاقت دوری همدیگر را نداشتند؛ اما برای احقاق حق و اصلاح امت پیامبر خاتم(ص)، پذیرای هر زجر و ضجرتی شدند.

امام حسین، رسول خدا را در خواب دید که به او می‌گوید:«همانا خدا می‌خواهد تو را کشته ببیند»(ان الله شاء ان یراک قتیلا) و چون از سرنوشت خواهرش زینب نیز می‌پرسد، می‌شنود که:«همانا خدا می‌خواهد که آنها را نیز اسیر ببیند.»(ان‌الله شاء ان یراهن سبایاً). آقاجان احساس می‌کند که دل‌های حاضرین آماده شده است. صدای گرمش را بلند می‌کند:

قسمت من و تو از ازل بلا بود

تو بلاکش دهر، من بلانشینم...

سوز صدا و حزن کلام آقاجان، شعله در جان و دل جمعیت می‌اندازد. و من کودکی شش ساله در آغاز دهه پنجاه شمسی. با نگاهی به جمعیت می‌نگرم، با نگاهی به آقاجان، و می‌گریم. آقاجان می‌گوید که چه سخت گذشت بر زینب کبرا، آن لحظه‌ای که برای دیدن رخسار برادر در خون تپیده، به سمت گودی قتلگاه خیز برداشت..... دلش می‌خواست حسینش را یک بار دیگر ببیند..... و چه سخت و جانفرسا بود، عصر عاشورا که زینب داغدیده، بی حسین شده بود...

گلی گم کرده ام، می‌جویم او را

به هر گل می‌رسم، می‌بویم او را

گل من یک نشانی در بدن داشت

یکی پیراهن کهنه به تن داشت

رضا رفیع



همچنین مشاهده کنید