یکشنبه, ۱۰ تیر, ۱۴۰۳ / 30 June, 2024
مجله ویستا

توفان خنده ها برای یادآوری اشتباه


توفان خنده ها برای یادآوری اشتباه

درباره نمایش «خشکسالی و دروغ» به نویسندگی و کارگردانی محمد یعقوبی

«خشکسالی و دروغ» آخرین اثر اجرایی محمد یعقوبی دلباخته خنداندن تماشاگر می شود و تا پایان هم سطح خود را فراتر نمی برد. منظور همان شوخی های ساده یی است که درباره زنان و مردان بر زبان شخصیت فرعی نمایشنامه جاری می شود. اما «خشکسالی و دروغ» به عنوان یک نمایشنامه و اجرای آن که از جانب محمد یعقوبی به عنوان یکی از نام های شناخته شده این سال های تئاتر تولید شده است، باید گامی فراتر از بیان عریان و بدون استفاده از دو عنصر بهره برداری شده اش برداشته باشد.

به استناد عنوان نمایشنامه، متن و حتی آن نکاتی که توسط خود نویسنده و کارگردان و دیگران درباره اثر گفته شده، این نمایش درباره دروغ و تاثیرات آن است. مولف به وسیله انتخاب چنین موضوع وسیع و گسترده یی که می تواند هر مساله کوچکی را نیز دربر بگیرد، می خواهد آیینه یی را در برابر جامعه قرار داده و به اصطلاح منتقد وضعیت باشد. البته همان طور که اصطلاح قرار دادن آیینه در روبه رو تکرار شده به نظر می آید پرداختی چنین- که در خشکسالی و دروغ قابل رویت است- نیز نخ نما شده است.

مسلماً جامعه یی که در آن زندگی می کنیم به طول تاریخ معاصرش همراه بوده با دروغ و ریا؛ و این مربوط و محدود به یک سال و چند سال نیست. و بحث بسیطی چون دروغ می تواند همچون عنصری قابل استفاده برای هزاران اثر هنری تلقی شود. به واسطه جامعیت موضوع- دروغ- می توان هزاران داستان را در این باره تعریف کرد. یعقوبی اما دروغ را در داخل خانواده دنبال می کند. داستان «خشکسالی و دروغ» هم درباره خانواده یی است که به واسطه دروغ از هم پاشیده می شود. احتمالاً با این زاویه به اجرا نگاه کردن عاقلانه تر باشد. ابتدا دروغ را فراموش کرده و به اثری نگاه بیندازیم که راوی داستانی اخلاقی / خانوادگی است. اثر بیش از اینکه جایگاه منتقدانه- که مدعی آن است- داشته باشد، نگاهی اخلاقی به موضوع دروغ دارد.

اما چرا صاحب اثر چنین عنوانی را که تنها سبب پیشبرد داستانش است چنین پررنگ می کند؟ او قصد دارد داستانی اجتماعی را- که بسیار مورد علاقه اش است- بهانه یی قرار دهد تا موضوعی گسترده را به مخاطب ارائه دهد. احتمالاً تمهیدی هوشمندانه است. چنان که در مقیاسی بسیار عظیم تر برتولت برشت نیز چنین حربه هایی را به کار می بسته است. برای مثال برشت برای نمایش دیکتاتوری فاسد هیتلر در آلمان داستان گنگسترهای امریکایی را با عنوان آرتور و اوئی روایت می کند. از این دست مثال ها در آثار برشت و بزرگان دیگری چون او بسیار قابل ملاحظه است. دیگر اینکه بسیار نمونه می توان برشمرد که دروغ و ریا بستری را فراهم کرده تا بحران باعث ایجاد تراژدی شود؛ به یاد بیاورید هملت را و حتی اتللو را. با تمام این مثال ها می توان تا حدودی استنباط کرد که مقوله کلامی دروغ اهمیتی فراتر از مثلاً کانون گرم خانواده و حتی از هم پاشیدن این کانون گرم دارد.

چنانچه در هملت نیز چنین است و همین طور در آثار بزرگ دیگر. پس به احتمال بسیار زیاد و تا آنجایی که می توان بر آن فرض را بنیان نهاد، یعقوبی با دستمایه قرار دادن داستان بحران خانوادگی می خواهد در مذمت دروغ فریاد بزند. عنوان نمایش هم بر همین ماجرا تاکید دارد و همان چند خط دیالوگ میانه اجرا که درباره جمله داریوش است درباره دروغ و خشکسالی نیز کاملاً مخاطب را به این مسیر می کشاند که دروغ باعث و بانی ماجراست. از طرف دیگر مولف با بیان مستقیم چنین موضوعی قصد دارد یکی از دغدغه های مهم این دوران را بازگو کند. اما یعقوبی در مرز میان داستان و موضوع گرفتار می شود. او آنچنان در روایت داستان خانوادگی خود غرق می شود که اصل ماجرا را فراموش می کند و نمایش در حد یک موضوع پرتنش خانوادگی باقی می ماند.

«خشکسالی و دروغ» مدام و با تاکید مخاطب را به این باور می رساند که بسیار به زندگی واقعی نزدیک است، و به همین شدت به مسائل روز. نمایشنامه مدام به ماجراهایی نظیر وبلاگ نویسی، زیرنویس فیلم و مسائلی از این دست اشاره می کند. ترکیب تمام اینها نمایانگر این نکته است که مولف قصدش فراتر از بیان یک معضل خانوادگی است. پس چرا این موضوع مهم را چنان بیان می کند که مخاطب انگار با اثری کمدی مواجه است و به تلخ ترین موضوع ممکن در این دوران به سهولت بخندد. دلیل خنده تماشاگر به همه اینهایی که در نمایش عنوان می شود، چیست؟ یعقوبی به یک بازی ساده تن می دهد؛ او برای مواردی شوخی را سلاح قرار می دهد. مثلاً آنجا که می خواهد به وضعیت ممیزی حمله کند مخاطب را با امر صریح مواجه می کند. او با حربه یی که خود به آن آگاه است، می خواهد به مخاطب بفهماند که اجرایش با ممیزی روبه رو شده و هست.

به همین دلیل واژه یی جایگزین را برای کلمات برخورنده به ممیز انتخاب کرده است. واکنش مخاطب به این حربه تنها خنده است. مخاطب نه از سر تیزهوشی و همراهی، که از سر حلاوت ماجرا و اینکه عادت به خندیدن کرده، با این حمله یعقوبی همراه می شود. مسلماً مخاطب عمده نمایش «خشکسالی و دروغ» که نمی داند چه بر سر نمایش آمده است و مولف اثر چه دل پرخونی دارد، قاه قاه به واژه جایگزین می خندد. اینجاست که یعقوبی سطح خود را به اندازه کمدی های تلویزیونی پایین می آورد و خنده ناآگاهانه تماشاگر به شوخی ها جای حربه متفکرانه را پر می کند. چنان که برگسون در کتاب خنده مثال از مردی می زند که به محض خروج از خانه پایش بر پوست موزی می رود و با شدت بر زمین می خورد. (نقل به مضمون) برگسون می گوید همه رهگذرها به مرد افتاده بر زمین می خندند. در این مورد و در موارد مشابه، خنده برای آن است که این خطاکاران متوجه خطای خود شوند اما نباید تصور کرد اجتماع به هر خطایی می خندد. نفس خطا همیشه خطاست. اجتماع چون می خواهد چنین انسان هایی به خود آیند، ناچار به آنها می خندد. در «خشکسالی و دروغ» هم خنده انفجاری مخاطب باید مولف را به خود آورد که او مسیری اشتباه را برای بیان بحران ها انتخاب کرده است.

در هر صورت مخاطب به واسطه لحظات پر از خنده نمایش با اجرا همراه می شود؛ پس او منتظر اتفاقی تراژیک نیست. مخاطب انتظار دارد هر لحظه یی در نمایش او را به خنده وادارد. اینجاست که ضربه مهلک بر پیکر اجرا فرود می آید. چطور می توان پذیرفت مخاطبی که واکنشش به اجرا خنده بوده، در لحظه اوج تراژدی به سرعت غم و اندوه را جایگزین خنده خود کند؟ «خشکسالی و دروغ» چهار شخصیت اصلی دارد که به جز یک صحنه هیچ گاه در کنار هم حضور ندارند. از ابتدای نمایش هم ما می دانیم سه شخصیت در یک طرف و در طرف دیگر زنی به تنهایی با جهانی پر از اندوه ایستاده است؛ زنی که همسرش را به خاطر همان دروغ از دست داده است؛ در یکی از صحنه های پایانی که برای اولین و آخرین بار هر دو سوی ماجرا در کنار هم قرار دارند.

احتمالاً این صحنه باید مهم ترین لحظه نمایش باشد؛ جایی که زن همچون قربانی در کنار کسانی قرار دارد که خواسته و ناخواسته او را قربانی کرده اند. صرف نظر از این نکته که یعقوبی چگونه این صحنه را طراحی کرده، مهم تر این است که مخاطب حتی در این صحنه هم بیشتر به شوخی های جاری بر صحنه توجه می کند تا بار و عمق تراژیک صحنه. مخاطب از ابتدا خود را محق می داند که به نمایش همچون مردی که پایش بر پوست موز لغزیده است، بخندد. این حقی است که اجرا به او می دهد.

حسین ذوقی