چهارشنبه, ۲ خرداد, ۱۴۰۳ / 22 May, 2024
مجله ویستا

آراستگی در اسلام


آراستگی در اسلام

خدای سبحان در این آیه شریفه زینت هایی را سراغ می دهد كه برای بندگانش ایجاد نموده, و آنان را فطرتا به وجود آن زینت ها و به استعمال و استفاده از آنها ملهم كرده, و معلوم است كه فطرت الهام نمی كند مگر به چیزهایی كه وجود و بقای انسان منوط و محتاج به آن است

قل‏من حرم زینهٔ الله التی اخرج لعباده و الطیبات من الرزق دراین آیه به نوعی التفات حكمی مخصوص به این امت از حكم عام سابق استخراج شده، همچنانكه در جمله ذلك من ایات‏الله لعلهم یذكرونو جمله فاذا فعلوا فاحشهٔ نظیرش گذشت. استفهامی كه در این آیه است استفهامی است انكاری.

كلمه الزینه درمقابل معنای الشین است، و به معنای كارها و چیزهایی‏است كه عیب و نقص را از بین ببرد والشین به معنای هر چیزی است كه مایه رسوایی و نقص‏انسان و نفرت اشخاص از او بوده باشد.

● معنای اخراج زینت و طیبات رزق (در ذیل آیه: قل من حرم زینهٔ الله...)

اخراج زینت استعاره‏ای است تخییلی و كنایه است از اظهار آن.آری، این خدای سبحان است كه به الهام و هدایت خود انسان را از راه فطرت ملهم كرده تا انواع و اقسام زینت‏هایی‏كه مورد پسند جامعه او و باعث مجذوب شدن دلها به سوی او است ایجاد نموده به این وسیله نفرت و تنفر مردم را از خود دور سازد. پس گرچه به حسب ظاهر به وجود آوردن زینت‏ها و سایر حوائج زندگی كار خود انسان است، و لیكن از آنجایی كه به الهام خداوند بوده در حقیقت او ایجادش كرده و آن را از پنهانی به عرصه بروز و ظهور در آورده، چون می‏دانسته كه این نوع موجود محتاج به زینت است.

آری، اگر انسان در دنیا بطور انفرادی زندگی می‏كرد هرگز محتاج به زینتی كه خود رابا آن بیاراید نمی‏شد، بلكه اصلا بخاطرش هم خطور نمی‏كرد كه چنین چیزی لازم است، ولیكن از آنجایی كه زندگیش جز بطور اجتماع ممكن نیست، و زندگی اجتماعی هم قهرا محتاج به اراده و كراهت، حب و بغض، رضا و سخط و امثال آن است، از این جهت خواه ناخواه به قیافه و شكل‏هایی بر می‏خورد كه یكی را دوست می‏دارد و از یكی بدش می‏آید، لذا معلم غیبی از ماورای فطرتش به او الهام كرده تا به اصلاح مفاسد خود بپردازد، و معایب خود را بر طرف ساخته خود را زینت دهد، و شاید همین نكته باعث شده كه از انسان به لفظ عباده كه صیغه جمع است تعبیر بفرماید.

و این زینت از مهم‏ترین اموری است كه اجتماع بشری بر آن اعتماد می‏كند، و از آداب راسخی است كه به موازات ترقی و تنزل، مدنیت انسان ترقی و تنزل می‏نماید، واز لوازمی است كه هیچ وقت از هیچ جامعه‏ای منفك نمی‏گردد، به طوری كه فرض نبودن آن دریك جامعه مساوی بافرض انعدام و متلاشی شدن اجزای آن جامعه است. آری، معنای انهدام جامعه جز از بین رفتن حسن و قبح، حب و بغض، اراده و كراهت و امثال آن نیست، وقتی دربین افراد یك جامعه اینگونه امور حكمفرما نباشد دیگر مصداقی برای اجتماع باقی نمی‏ماند - دقت بفرمایید.

طیببه معنای چیزی است كه ملایم با طبع باشد، و در اینجا عبارت است از انواع مختلف غذاهایی كه انسان با آن ارتزاق می‏كند. و یا عبارت است از مطلق چیزهایی كه آدمی در زندگی و بقای خود از آنها استمداد می‏جوید، مانند مسكن، همسر و...برای تشخیص اینكه كدامیك از افراد این انواع طیبه و مطابق با میل و شهوت او و سازگار با وضع ساختمانی او است، خداوند او را مجهز به حواسی كرده كه با آن می‏تواند سازگار آن را از ناسازگارش تمیز دهد.

این مساله كه زندگی صحیح و سعید آدمی مبتنی بر رزق طیب است احتیاج به گفتن ندارد، و ناگفته پیدا است كه انسان وقتی در زندگی خود به سعادت مطلوبش نائل می‏شود كه وسیله ارتزاقش چیزهایی باشد كه با طبیعت قوا و جهازاتش سازگار بوده، و با بقای تركیب خاصی كه آن جهازات دارد مساعد باشد، چون انسان به هیچ جهازی مجهز نشده مگر اینكه زندگیش موقوف و منوط بر آن است. بنابراین، اگر در موردی، حاجت خود را با چیزی كه باطبعش سازگار نیست برآورده سازد نقصی به خود وارد آورده، و مجبور است آن نقص را به وسیله سایر قوای خود تتمیم و جبران نماید.

مثلا گرسنه‏ای كه احتیاج به غذا را به صورتی غیر صحیح بر طرف می‏سازد و بیش ازاندازه لازم غذا می‏خورد نقصی به جهاز هاضمه خود وارد می‏آورد، و مجبور می‏شود به وسیله دوا و اتخاذ رژیم، جهاز هاضمه و غدد ترشحی آن را اصلاح نماید، و وقتی این عمل را چند بار تكرار كرد دواهای مزبور از اثر و خاصیت می‏افتد، و انسان برای همیشه علیل شده از انجام كارهای حیاتی‏اش كه اهم آن فكر سالم و آزاد است باز می‏ماند، و همچنین سایر حوائج زندگی.

علاوه بر اینكه تعدی از این سنت انسان را به چیز دیگری تبدیل می‏كند، و به صورت موجودی در می‏آورد كه نه عالم برای مثل او آفریده شده، و نه امثال او برای عالم خلق شده‏اند.

آری، انسانی كه یكسره خود را به دست شهوات بسپارد و بكوشد كه تا آخرین مرحله امكان و قدرت از لذائذ حیوانی و شكم و شهوت و امثال آن تمتع ببرد انسانی است كه می‏خواهد درظرفی زندگی كند كه عالم هستی برایش معین نكرده و به راهی رود كه فطرت برایش تعیین ننموده است.

خدای سبحان در این آیه شریفه زینت‏هایی را سراغ می‏دهد كه برای بندگانش ایجاد نموده، و آنان را فطرتا به وجود آن زینت‏ها و به استعمال و استفاده از آنها ملهم كرده، و معلوم است كه فطرت الهام نمی‏كند مگر به چیزهایی كه وجود و بقای انسان منوط و محتاج به آن‏است. در وضوح این امر همین بس كه هیچ دلیلی بر مباح بودن چیزی بهتر از احتیاج به آن نیست، زیرا احتیاج به حسب وجود و طبیعت خاص انسانی خود دلیل است بر اینكه خدای تعالی انسان را طوری آفریده كه به آن چیز محتاج باشد. و به عبارت دیگر باتعبیه قوا و ادوات انسان رابطه‏ای بین او و بین آن چیزها برقرار كرده كه خواه ناخواه، در صدد تحصیل آنها برمی‏آید.

ذكر طیبات از رزق و عطف آن بر زینت و قرار داشتن این عطف در سیاق استفهام انكاری این معنا را می‏رساند كه،

▪ اولا: رزق طیب دارای اقسامی است.

▪ ثانیا: زینت خداو رزق طیب را هم شرع اباحه كرده و هم عقل و هم فطرت.

▪ ثالثا: این اباحه وقتی است كه استفاده از آن از حد اعتدال تجاوز نكند و گر نه جامعه را تهدید به انحطاط نموده شكافی در بنیان آن ایجاد می‏كند كه مایه انعدام آن است.

آری، كمتر فسادی در عالم ظاهر می‏شود و كمتر جنگ خونینی است كه نسل‏ها را قطع و آبادی‏ها را ویران سازد و منشا آن اسراف و افراط در استفاده‏از زینت و رزق نبوده باشد، چون انسان طبعا اینطور است كه وقتی از جاده اعتدال بیرون شد و پااز مرز خود بیرون گذاشت كمتر می‏تواند خود را كنترل كند، و به یك حد معینی اكتفا نماید، بلكه مانند تیری كه از كمان بیرون شود تا آخرین حد قدرتش جلو می‏رود، و چون چنین است سزاوار است كه همه وقت و در همه امور در زیر تازیانه تربیت كنترل شود، و به ساده‏ترین بیانی كه عقل خود او آن را بپسندد پند و اندرز داده شود.

چرا خداوند به ضروریات زندگی از قبیل لباس پوشیدن و خود را آراستن امر نموده است؟امر پروردگار به ضروریات زندگی از قبیل لباس پوشیدن و خود را آراستن از همین باب است كه می‏خواهد تربیتش حتی در اینگونه امور ساده و پیش پا افتاده رعایت شده باشد، پس كسی نگوید امر به پوشیدن لباس و تنظیف و آرایش چه معنا دارد.

صاحب تفسیرالمنار جواب دیگری از این حرف داده - و چه نیكو گفته است: این‏حرف را كسانی می‏زنند كه از تاریخ امم و سرگذشت ملل گذشته بی‏خبرند، و گر نه آن را سطحی و ساده تلقی ننموده به اهمیت و ارزش آن پی می‏بردند، چون اكثر مردم نیمه وحشی جزیره‏نشین و كوهستانی‏های آفریقا كه در جنگل‏ها و غارها تنها و یا دسته جمعی زندگی می‏كردند زن و مردشان لخت بسر می‏بردند، اسلام به هر قومی از آنان كه دست یافت با امثال آیه مورد بحث لباس پوشیدن را به آنان یاد داد و ستر عورت را برایشان واجب كرد، و به سوی تمدن سوق‏شان داد. و من خیال می‏كنم این قبیل حرفها از ناحیه دشمنان اسلام در دهن‏هاافتاده است، گویامبلغین مسیحیت به منظور رم دادن مردم از اسلام و دعوت‏شان به كیش خوداین طعنه‏ها را زده‏اند، و گرنه ارزش دعوت اسلام به لباس و آرایش بر هیچ كس پوشیده نیست. و لذا بعضی از منصفین مسیحی اعتراف كرده‏اند به اینكه این‏گونه طعنه‏ها نسبت به اسلام بی‏انصافی است، اسلام با این حكم خود منت بزرگی به گردن ما اروپائیان دارد، چون اگراسلام نبود ما امروز در خطه پهناور آفریقا تجارت پارچه و قماش نداشته و سالیانه مبالغ هنگفتی سود نمی‏بردیم.این حكم اسلام تنها در بین مسلمین آنجا حسن اثر نداشته بلكه امم و ملل بت‏پرست نیز وقتی هموطنان خودرا دیدند كه پس از قبول اسلام ملبس به لباس شدند و به زینت و آرایش خود پرداختند آنان نیز به تقلید از مسلمین لباس پوشیده رسم دیرینه خود را ترك گفتند.

شاهد زنده این مدعا، ساكنین بلاد هندند، چون بت‏پرستان این‏ناحیه در عین اینكه از قدیم الایام مردمی متمدن بودند مع ذلك هم اكنون هزاران هزار از زن و مردشان لخت مادرزاد و یا نصف و یا ربع بدن‏شان برهنه است. بعضی از مردان‏شان در بازارها و كارگاه‏ها بدون لباس آمد و شد می‏كنند، و فقط عورت‏ها و یا حد اكثر از كمر به پایین را می‏پوشانند، زنان‏شان شكم و ران‏ها را برهنه نموده و از كمر به بالای‏شان هم برهنه است. دانشمندان همین قوم اعتراف كرده‏اند كه این مقدار از لباس را هم مسلمانان به آنان آموخته‏اند. و همچنین غذا خوردن در ظرف هم از آثار اسلام است، چون می‏دیدند كه مسلمین هیچ وقت بدون ظرف غذا نمی‏خورند حتی فقرای آنان كه دسترسی به ظرف ندارند غذا را روی برگ درختان ریخته ازروی آن برمی‏دارند و می‏خورند، و در عین تهی دستی هرگز از لباس و آرایش خود كم نمی‏گذارند.

و چون مسلمین از دیر زمان در بلاد هند حكومت می‏كردند، و غالبا فاضل‏ترین وپارساترین حكومت‏های اسلامی بودند تاثیرشان در بت‏پرست‏ها بیش از تاثیری بود كه سایرحكومت‏های اسلامی در نقاط مختلف گیتی داشتند، لذا مساله ملبس به لباس شدن هم ازجاهای دیگر بیشتر شایع گردید، و لذا می‏بینیم در بلاد شرق یعنی سیام و نواحی آن، مسلمین آن طور نفوذ و تاثیر نداشته بلكه خودشان در جهل و دوری از تمدن دست كمی از بت‏پرست‏ها نداشتند، و از حیث لباس و سایر اعمال دینی به كیش بت‏پرستی‏نزدیك‏ترند تا به اسلام. زنان آن نواحی غیر از عورت جلو و عقب، عورت دیگری كه پوشاندنش لازم باشد برای خود قائل نیستند. و حال آنكه در اسلام همه بدن زن عورت است.

خلاصه اینكه، در سراسر گیتی هر كجا كه سلام قوتی دارد به میزان نفوذ و قوتش مظاهر تمدن از قبیل لباس، آرایش و امثال آن به چشم می‏خورد، اینجا است كه ارزش واقعی این اصل اصلاحی اسلام معلوم می‏شود و به خوبی به دست می‏آید كه اگر اسلام چنین اصلی را نمی‏داشت و متعرض مساله لباس و آرایش نمی‏شد و آن را بر مسلمین واجب نمی‏كرد، به‏طور مسلم امروز امم و قبایل بی‏شماری همچنان در حال توحش باقی مانده بودند.با این حال چطور یك مشت فرنگی ماب به خود اجازه می‏دهند كه بر حسب عادت زشتی كه دارند در كمال تبختر كلاه خود را كج گذاشته، روی مبل قهوه‏خانه و یا كاباره و یا میكده‏ها تكیه زده بگویند: این چه دینی است كه حوائج و ضروریات زندگی بشری را جزء شرایع خود قرار داده، مثلا به لباس پوشیدن و غذا خوردن و آب آشامیدن امر نموده و این قبیل امور را با اینكه احتیاجی به سفارش و وحی آسمانی ندارد جزء احكام خود قرار دهد؟ [۲] این بود جوابی كه صاحب المنار از اشكال مزبور داده.در اینجابه یاد داستانی افتادم‏كه نقل آن در حقیقت جواب سومی از این اشكال است، و آن اینكه وقتی طبیب مخصوص هارون الرشید كه مردی نصرانی و حاذق در طب بود به علی‏بن الحسین‏بن واقد گفت كتاب آسمانی شما هیچ دستوری در باره بهداشت و حفظ الصحه ندارد، و حال آنكه سعادت بشر را دو علم تامین می‏كند یكی علم ادیان و دیگری علم ابدان (طب).

علی در جوابش گفت: خداوند علم ابدان را در كتاب خود در نصف یك آیه خلاصه كرده است و آن جمله كلوا و اشربوا و لا تسرفوا است. رسول گرامی اسلام(ص)نیز این معنا را در جمله كوتاه، معده خانه هر دردی است و پرهیز سر آمد هر دوایی است، و باید كه حق بدن را در آنچه عادتش داده‏ای ادا كنی خلاصه كرده. طبیب نامبرده فكری كرد و گفت: آری، كتاب شما و پیغمبرتان بااین دو جمله دستور دیگری را برای جالینوس باقی نگذاشتند. [۳]

پی نوشت

[۱]. تفسیر المیزان جلد ۸ صفحه ۹۹.

[۲]. المنار، ج ۸ ص ۳۸۴ - ۳۸۲.

[۳]. البیان ج ۴ ص ۴۱۳.

علامه سید محمد حسین طباطبایی