یکشنبه, ۳۰ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 19 May, 2024
مجله ویستا

با جنین خودتان حرف بزنید!


با جنین خودتان حرف بزنید!

خیلی برایم سخت بود که چند ماه منتظر بمانم تا بتوانم با تو حرف بزنم. نمی‌دانی چه قدر خوشحال شدم که فهمیدم تو صدایم را می‌شنوی. شگفت‌انگیز است که گوش‌های در حال تکامل تو اصوات را …

خیلی برایم سخت بود که چند ماه منتظر بمانم تا بتوانم با تو حرف بزنم. نمی‌دانی چه قدر خوشحال شدم که فهمیدم تو صدایم را می‌شنوی. شگفت‌انگیز است که گوش‌های در حال تکامل تو اصوات را از راه مایع آمنیوتیکی می‌شنوند...

حالا با حسی متفاوت صبح‌ها که بیدار می‌شوم به تو سلام می‌گویم و راجع به احساس‌ام با تو حرف می‌زنم. وقتی درون من جا به جا می‌شوی، وقتی تکان خوردن‌هایت را حس می‌کنم و قربان صدقه‌ات می‌روم و می‌گویم دوستت دارم تو می‌شنوی و با تکانی دیگر جوابم را می‌دهی. راست‌اش را بخواهی من و پدرت حرف‌ها برایت داریم. می‌خواهیم بگوییم چه قدر منتظر آمدن‌ات هستیم. از وقتی متوجه شدم، تو صدای ما را می‌شنوی، حتی در انتخاب موسیقی که گوش می‌دهم و یا مکانی که می‌روم و صداهای خاصی دارد، حساس شده‌ام و می‌دانم که تنها نیستم و گوش‌های کوچولوی تو هم می‌شنوند. در عجبم چرا مادرها با جنین خود حرف نمی‌زنند؟ من هر روز با تو حرف می‌زنم و اصلا برایم مهم نیست که دیگران این کار را مضحک بدانند. می‌دانم که صدای مرا می‌شنوی و برای همین می‌خواهم بارها و بارها بگویم که دوستت دارم. تو با این تکان خوردن‌هایت رنگی دیگر به دنیای تاریک من دادی. ای کاش می‌توانستم هر چه زودتر ببینم‌ات ولی افسوس که با چشم‌های ظاهر هرگز نخواهم توانست چهره زیبایت را ببینم.

کوچولوی من، تو درون منی و می‌فهمی که دنیای تاریک یعنی چه. با این همه می‌دانم با آمدنت، نور چشم من، دوباره بینا خواهم شد، در دنیای تاریک من، فقط چشم‌هایم هستند که نمی‌بینند چون خدای مهربان پس از آن حادثه تلخ همواره دلم را روشن کرد و به من کمک کرد تا دوباره خودم را پیدا کنم و ادامه دهم. حالا می‌فهمم که دلیل نمردن من در آن حادثه تلخ تصادف که چشم‌ها و پدر و مادرم را از من گرفت چه بوده، من زنده ماندم تا تو را درون خودم حس کنم. هر روز صدایم را برایت ضبط می‌کنم تا بعد از آمدنت با هم به آن گوش دهیم و از مرور روزهایی که انتظارت را می‌کشیدم خاطره بیافرینیم.

الهه رضاییان