چهارشنبه, ۱۰ بهمن, ۱۴۰۳ / 29 January, 2025
زاویه دید اول
زاویه دید اول، نقش مردم را مورد پرسش قرار میدهد. یعنی میپرسد که چرا حساسیت نیروی عظیم مردمی به این موضوع برانگیخته نمیشود. از یک زاویه دید، توقف این جامعه در رویارویی با فساد اقتصادی و سیاسی، به نوع خاصی از روحیه مردم بازمیگردد. از این دیدگاه، مردم به این مسائل حساس نیستند و کسانی مثل احمدینژاد طبیعتاً احساس میکنند که در رویارویی با دشوارهای عظیم، کم و بیش تنها هستند. آنها پس از یک دوره مبارزه پر و شور و حرارت ایدئولوژیک، به مسائل روزمره ناشی از تورم بازمیگردند. در عین پذیرش این حقیقت که ممکن است سیاستمدار نداند که چگونه مردم را به درستی برای رویارویی با این مسائل بسیج کند، بخشی از ماجرا نیز به این برمیگردد که سیاستمدار زمینه اجتماعی برای بسیج مردم در این موضوعات را مناسب نمیبیند.
در بدو امر، این نگاه بدبینانه و غیرواقعبینانه به نظر میرسد، اما تعیین دقیق صحت و سقم این مطلب نیاز به دقت در اصل و فرع آن دارد. بدون آنکه بخواهم این دیدگاه را یکسر تصدیق کنم، ناچارم که بپذیرم که مشارکت سازمانیافته، منظم و دائم در این گونه مسائل کمرنگ است. حداقل میتوانم بگویم که با فاصلهگرفتن از فضای رویداد انقلاب اسلامی و جنگ، بیتفاوتی از نوعی که گفته شد، رشد خزندهای داشته است و کمتر افراد احساس میکنند که باید جلوی بعضی چیزها را بگیرند یا برخی چیزها را تشویق کنند. تیپ حاج کاظم فیلم آژانس شیشهای ابراهیم حاتمیکیا، نمود دراماتیک این وضع است. از نظر گروگانها و مأموران دولتیِ عصر سازندگی و عصر اصلاحات، حاج کاظم خیالبافی است که هنوز در روِیای جنگ به سر میبرد و اصل واقعیت فعلی را که همان اصل مبادله باشد، فراموش کرده است یا اساساً در یاد گرفتن آن کند ذهن است. این را هم مأمور امنیتی دولتی به او میگوید، هم دانشجویان و حاجی بازاریها و کارمندان و تجار و خانهداران. اما واقعیت آن است که حاج کاظم بر آن است که اگر بناست سازندگی و اصلاحاتی در کار باشد، میباید مقوم آن، اخوت و همبستگی و وفاق جمعی باشد، نه فقط آرای کارشناسانه؛ حاج کاظم نمیتواند منظور خود را به دیگران حالی کند و مدام در برابر رشوهها و راهحلهای کاسبکارانه که مد روز عصر سازندگی و عصر اصلاحات است مقاومت میکند؛ مهمتر از او عباس است که با عقل و درایت و ایثار، میان سخن حق دوست خود و نیازردن مردم و حتی دولت، سرگردان مانده است و به هیچ وجه حاضر نیست دست از اصول خود بردارد، حتی اگر به قیمت جانش تمام شود. این دو رزمنده، نه در پی نفعجویی شخصی، بلکه در پی ساختن جامعهای هستند، متکی بر عقل و وفاق و اخوتی که در زمان جنگ حاصل آمد و دلیلی ندارد که اکنون مبنای عمل جمعی قرار نگیرد. سخن حاج کاظم و عباس نشنیده باقی مانده است و نهادهای متکی بر عقل و یاریگری در جامعهِ ما اندکند.
پس از این طرح مسئله، گمان میکنم که میتوان بدون پیشداوری بدبینانه بودن، به چند و چون زاویه دید اول به مسائل امروز نگریست. این زاویه دید(که به رویکرد استبداد آسیایی مشهور است)، تأکید دارد که باور به وجود مستمر نیروی مستند یغماگر، همه چیز را تحت کنترل دارد و نمیتوان با آن رویاروی شد. این نیرو در جامعه تقریباً هر کاری میکند و نهایتاً نمیتوان در قبال آن کاری صورت داد. در واقع نوعی روحیه ثابت کنارهگیری و ناتوانی در مقابل این نیروها، پس زمینه رفتار فرهنگی ما را میسازد.
در واقع، در چنین ساز و کار فرهنگی غالباً در درون مردم نوعی مسئولیت همهجانبه که طی آن افراد خود را در هر حال در تمام شئون زندگی مؤثر بدانند و مآلاً برای خود در باب این مسائل مسؤولیتی قایل باشند مشاهده نمیشود. در چنین شرایطی روشن است که رقابتی میان ملت و دولت درمیگیرد و عملاً مردم از مشارکت در اهداف دولت سر باز میزنند. هر کس در مورد مسئولیت مردم در مقابله با نیروهای فاسد جامعه چیزی بگوید، از عمله و اکلهِ دولت مستبد و جباری که مسئول همهِ این مسائل قلمداد میشود، تلقی میگردد و به عنوان غریبه از جمع مردم اخراج میشود. چنین مردمی دست به هیچ اقدام سیاسی نمیزنند، مگر آنکه نخبهای برخیزد و شاهرگ گرو بگذارد و از مردم چیزی جز دنبالهروی نخواهد. چنین مردمی با یکدیگر نیز نمیتوانند کار کنند. غالباً این افراد نمیتوانند گروههایی را تشکیل دهند و نیروی مؤثری برای تغییر در مسائل روزمرهِ زندگی یا مسائل عمدهِ سیاسی بیابند. این مردم ذاتاً نوعی خصومت با یک قدرت بزرگتر دارند و مدام علیه این قدرت میجنگند؛ لذا وقتی در گروهی وارد میشوند و گروه نهادینه میشود و هویتی مستقل مییابد، این افراد به اپوزیسیون و منتقد گروه تبدیل میشوند. در واقع، هر گروه و نهادی به محض آنکه قدرتی بر فراز قدرت فرد محسوب شود از سوی چنین مردمی به عنوان خصم در نظر گرفته میشود. از چنین دیدگاهی جامعه همواره به دو قطب پلاریزه میشود؛ قطب قدرت و قطب ملت و این دو همواره با هم در تضاد و نبرد پنهان و آشکار به سر میبرند. این روابط باقی میماند تا یک نخبهِ اصولاً کاریزماتیک سر برآورد و تمام نیروی درون ملت را بسیج نماید و قطب قدرت را به زیر بکشد. در چنین شرایط اجتماعی مردم به نوعی قدرگرایی روی میآورند و در عین اعتراض ظاهری به امور، در عمل، دست به اقدامی نمیزنند. اما شرایط فرهنگی به نحوی است که مجدداً نخبهِ جدید به قطب قدرت مغضوب مردم بدل میشود و دوباره نبرد و تضاد دولت-ملت تقویت میگردد و این چنین انرژی هنگفتی اتلاف میگردد. این چنین جامعهای بخش مهمی از نیروهای ضروری خود برای توسعه و بهبود امور را از دست میدهد.
صرفنظر از این فضای کلی که برای تبیین مسائل اجتماعی ایران از سوی نظریهِ استبداد آسیایی پدید میآید، بویژه میتوان رفتار نیروها را پس از انقلاب ۱۳۵۷ بر این مبنا توجیه و تفسیر کرد. نیروهای اجتماعی پس از انقلاب را میتوان در آغاز به یک اکثریت بزرگ و یک اقلیت کوچک تقسیم نمود که اکثریت حکومت را در دست گرفتند. اقلیت محدودی خود را در مقابل دولت میدیدند و تضاد دولت-ملت در مورد این اقلیت روِیت میشد. مثلاً برهنگی و بدحجابی محدودی که در نقاط شمالی تهران در سالهای آغازین دههِ ۱۳۶۰ روِیت میشد را تا اندازهِ زیادی میتوان به این شیوه تبیین کرد. درواقع بخشی از این برهنگی به دلیل اعتراض و دهنکجی به دولت بوده است. یک نکتهِ مهم دیگر قابل ذکر در این باره این است که حکومت در دورهِ پس از انقلاب توانست برای ترمیم تضاد دولت-ملت، این تضاد را تا اندازهای به درون بدنهِ ملت منتقل سازد. در واقع نهادهایی در جامعه که خصوصاً دو جناح راست و چپ را شامل میشدند، تضاد دولت-ملت به تضاد دولت-جناح حاکم بدل میگردید.
وقوع جنگ و تاکتیک نبرد نامنظم که سطح بالایی از مشارکت و بسیج مردمی در جنگ را ایجاب میکرد، احساس جدیدی از درون اوضاع بودن را در بخش مهمی از جامعهِ ایران تقویت کرد و این چنین تضاد دولت-ملت در اندازهِ بزرگتری ترمیم گردید. بخش مهمی از توانایی حکومت طی این دوره را در رتق و فتق امور میتوان به ایجاد امکان مشارکت وسیع مردمی در تدبیر امور دوران جنگ منسوب کرد. حتی در این دوره نوعی خردهفرهنگ ضد تضاد دولت-ملت پدید آمد که بعدها در افرادی مانند گروه انصار یا تیپ حاج کاظم آژانس شیشهای روِیت میشود. این دسته دارای تهنشستهای نیرومند فرهنگی از دوران جنگ یا تفکر هیئتی قبل و آغاز انقلاب هستند. آنها به هیچ روی گمان نمیکنند که تضاد پرنشدنی میان آنها و تدبیر حکومتی امور وجود دارد و همواره بر این باورند که میتوانند بر تصمیمگیریهای سیاسی مؤثر باشند.
در مجموع، میتوان قضاوت کرد که تضاد دولت-ملت به دلایل مذکور حداقل تا انتهای کابینهِ نخستین مهندس میر حسین موسوی نقطهِ قابل اتکایی به حساب نمیآمد. از دو خردهفرهنگ نحیف ضد تضاد دولت-ملت، یعنی خردهفرهنگ هیئتی و خردهفرهنگ حاج کاظمی که صرفنظر کنیم، از کابینهِ دوم مهندس موسوی به دلیل نفوذ وسیع بوروکراتها در کنار اقتصاد نفتی تضاد دولت-ملت دوباره قوت میگیرد و مردم کمکم از مشارکت در اموری مانند جنگ سر باز میزنند. رفته رفته مردم احساس کردند که جامعه را برنامهها و ارادهِ بوروکراتها اداره میکند و نه ارادهِ آنها. از سوی دیگر نفتی شدن وسیع اقتصاد در عمل باعث شد که دولت به لحاظ منابع درآمدی از مردم مستقل گردد. این خود منجر به ایجاد یک طبقهِ جدید متوسط یقه سفید گردید که به دلایل متعدد توانست بسیاری از امتیازات دولتی را به سوی خود جذب نماید. این یقهسفیدها معمولاً به مثابهِ قشر کارمند به عنوان آسیبپذیرترین قشر جامعه تبلیغ شدند و امتیازات اقتصادی و اجتماعی با شور و حرارت فراوان به سمت قشر کارمند سرازیر گردید. صرفنظر از اینکه توزیع این امتیازات در سلسله مراتب اداری به شدت نزولی بود و عملاً قشر آسیبپذیر کارمند کمتر از قشر مرفه یقه سفید از این امتیازات بهرهمند میگردید، اما در مجموع پس از دورهای یک طبقهِ متوسط مرفه جدید ایجاد گردید که با هر دو طبقهِ فقیر جدید و طبقهِ مرفه قدیم سر رویارویی داشت. در دورهِ پس از انقلاب هر چه این طبقهِ مرفه یقهسفید جدید نفوذ بیشتری در تصمیمگیریهای حکومتی به دست آورد، تضاد و شکاف دولت-ملت تقویت گردید.
در مورد کابینه ِجناب آقای هاشمی رفسنجانی، در ابتدا به دلیل وجهه محبوب و استقبال مردمی از او، احساس تضاد دولت-ملت رو به ضعف نهاد، اما بعدها به موازات افزایش نفوذ بوروکراتها و گسترش سیاستهای تعدیل که به شرایط مردم بیتوجه بود، نوعی اعتراض به بیعدالتی خود را به صورت تضاد بارز میان مردم و جناح حاکم نشان داد. رویداد دوم خرداد که در ابتدا با وجههِ سید محمد خاتمی و مبتنی بر رای وسیع مردم به قدرت رسید، حسی از داخل امور بودن را به مردم القاء میکرد. اما پس از آنکه نفوذ وسیع روزنامهنگاران، مهندسان اجتماعی و بوروکراتهایی مانند مرحوم محسن نوربخش بر فراز کاریزمای دوم خرداد که عملاً نماد ارادهِ مردم تلقی میشد، خود را نشان داد، مجدداً شکاف میان دولت-ملت تقویت شد. شاید یکی از دلایلی که آقای خاتمی بسیار زودتر از آقای رفسنجانی وجههِ خود را از دست داد همین بود که او در مقابل روزنامهنگاران، مهندسان اجتماعی و بوروکراتها از خود انعطاف بیشتری نشان میداد و تلاش نمیکرد تا نقش آنها را در تمشیت امور پنهان نماید. به علاوه، افزایش حجم دولت در طول صدارت آقای سید محمد خاتمی نیز طی این دوره به تشدید این وضع منجر شد.
به قدرت رسیدن محمود احمدینژاد در کوهی از ابهام رخ داد و به همه نوعی حس درکناپذیری سیاست را القا کرد. همه در درون رفتار و منش وی را تصدیق میکردند و صادقانه میشمردند، ولی دقیقاً نمیدانستند که میخواهد چه کند و در کدام مواقع نیاز به حمایت دارد. در این دوره نوعی تازهای از کنارهگیری مردم پدید آمد، و آن ناشی از فهمناپذیری رفتار دولت بود. شاید این حرکت با چراغ خاموش، با توجه به آرایش مخوف مخوف نیروهای اقتصادی و سیاسی داخلی و خارجی، برای محمود احمدینژاد ضروری و حتی اجتنابناپذیر بود، اما مآلاً تأثیر مخرب قابل ملاحظهای بر فرهنگ سیاسی به جای خواهد گذاشت. این فضا یک فضای ضد مشارکتی و منفعل است، چرا که همه منتظرند تا محمود احمدینژاد را (اگر شد) درک کنند و ببینند که آیا میشود او را فعالانه تائید و تکذیب کرد یا نه.
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست