دوشنبه, ۱۷ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 6 May, 2024
مجله ویستا

درس عبرت


درس عبرت

۱۵ سال داشتم، وقتی به مدرسه رفتم با کسانی دوست شدم که اهل درس نبودند و گروهی تشکیل داده بودند به نام گروه «خطر». اعضای این گروه دائماً در حال نقشه کشیدن برای آزار و اذیت دیگران بودند. …

۱۵ سال داشتم، وقتی به مدرسه رفتم با کسانی دوست شدم که اهل درس نبودند و گروهی تشکیل داده بودند به نام گروه «خطر». اعضای این گروه دائماً در حال نقشه کشیدن برای آزار و اذیت دیگران بودند.

نخستین بار که با آنها همراه شدم دیدم پول توجیبی یکی از بچه‌های مدرسه را به زور گرفتند چون از این رفتارشان ناراحت شدم، هر دفعه به یک بهانه‌ای از آنها دوری می‌کردم.

با فرا رسیدن امتحانات آخر سال، بیشتر درس می‌خواندم اما بچه‌های گروه خطر همچنان به من تلفن می‌کردند. امتحانات آخر سال تمام شد و من در تعطیلات تابستان در کلاس‌های متفرقه شرکت می‌کردم.

یک روز پس از بازگشت از کلاس تقویتی زمانی که می‌خواستم داخل کوچه‌مان بپیچم پدرام سردسته گروه خطر را دیدم که گرفتار یک سارق موتور سوار شده است.

برای کمک به او به طرفش دویدم، فقط می‌خواستم موتورسوار دزد را از او دور کنم. وقتی به موتور رسیدم از پشت سر چند ضربه به کتف موتور سوار زدم. آنها هنوز با هم گلاویز بودند که به ذهنم رسید کلاه کاسکت را از سر او بردارم.

وقتی کلاه را برداشتم چیزی را که من و پدرام دیدیم غیر قابل باور بود.

یکی از بچه‌های گروه خطر می‌خواست کیف پدرام را با زور از او بگیرد. او از این‌که شناخته شده بود وحشت کرد و به سرعت از محل دور شد.

پدرام هاج و واج به اطراف نگاه می‌کرد، هنوز شوکه بود.

پس از چند ثانیه پدرام از من تشکر کرد و به طرف خانه‌شان رفت.

من و پدرام از آن پس به درس و مدرسه توجه بیشتری نشان می‌دادیم و الآن هم فارغ التحصیل دانشگاه هستیم.

احمد .ی ـ۲۵ ساله