دوشنبه, ۶ اسفند, ۱۴۰۳ / 24 February, 2025
ندای آزادی انسان

نمیدانم در محدودهای که به من اختصاص یافته میتوانم پیرامون این موضوع بسیار مهم و بحثانگیز که از مباحث مورد علاقهام نیز هست؛ بحثی را سامان دهم یا نه. به هر حال تلاش خود را خواهم کرد تا به قول کانت متهم به «نابالغی و ناتوانی در بهکارگیری فهم خویشتن» نشوم!
کانت روشنگری را اینگونه تعریف میکند:روشنگری {یا روشنگری} خروج آدمی است از نابالغی به تقصیر خویشتن خود و نابالغی، ناتوانی در به کارگرفتن فهم خویشتن است بدون هدایت دیگری...
می خواهم درباره مفهوم دیگری در مکتب فرانکفورت و تفاوت آن با دیگری در مقاله کانت درباره روشنگری و اینکه آیا مکتب فرانکفورت از زوال یا پایان دوره روشنگری سخن میگوید؛ و نقد این مکتب از روشنگری و پوزیتیویسم در دوره مدرن به کوتاهی سخن گویم. ولی پیش از مبادرت به پاسخگویی میخواهم قدری با خود موضوع و اینکه اصولا چرا مساله روشنگری برای کانت مطرح شد و اندیشه نقادانه او که چنان تاثیر عمیق و گستردهای در دنیای آن روز بر جای گذاشت، کلنجار بروم. کانت میگوید: تنآسایی و ترسویی است که سبب میشود بخش بزرگی از آدمیان با آنکه طبیعت، آنان را دیرگاهی است به بلوغ رسانیده و از هدایت غیررهایی بخشیده. با رغبت همه عمر نابالغ بمانند و دیگران بتوانند چنین ساده و آسان خود را به مقام قیم ایشان برکشانند.
به راستی گفته جالبی است و بسیار ژرف. ولی باید پرسید:«طبیعت، آدمیان را از چه زمان به بلوغ رسانیده و از هدایت غیررهایی بخشیده است؟» از دوره پارینه سنگی، نوسنگی یا حتی زمانی دراز پیش از آنکه انسان از وابستگی صرف به طبیعت جدا شد و با اندیشهاش با طبیعت رابطه برقرار کرد و از آن برای گذرانش بهره گرفت- نمیگویم بر آن مسلط شد؟
اگر این عدم وابستگی و رهایی عمری چنین دراز دارد و تا دوره کانت چه بسیار اندیشهوران، مربیان، قدیسان و راهنمایان با مردم و در میان آنان زندگی کردند و از خود اثر بر جای گذاشتند؛ چیزی نگفتند و پرسشی اینچنین مطرح نکردند؟ آیا آنان به این حد از دانایی نرسیده بودند؟ آیا میتوان گفت «دانای بزرگی» چون افلاطون نمیدانست که طبیعت دیرگاهی است آدمیان را به بلوغ رسانیده.... و از هدایت غیر رهایی بخشیده است؟ پس چرا با چنین صراحتی فرمان میراند و بر آن پای میفشارد که آدمی نیاز به «راهبر» و «پیشوا» دارد و در مورد کوچکترین چیز باید زیر نظارت راهبر و گوش به فرمان او باشد...؟ ببینیم افلاطون چه میگوید: مهمترین اصل این است که هیچ کس نباید بدون راهبر و پیشوا باشد و نه ذهن هیچکس به آن خوی گیرد که از روی ابتکار شخصی دست به عملی زند؛ چه به واسطه شوق و علاقه و چه از سر تفریح و بازیگوشی.خواه به وقت جنگ وخواه در زمان صلح باید دیده بر پیشوایش بدوزد و وفادارانه از وی پیروی کند. حتی در مورد کوچکترین چیز باید زیر نظارت راهبر و گوش به فرمان او باشد. تنها زمانی که به او فرمان داده شد. باید از خواب برخیزد. حرکت کند، به شستوشو پردازد و غذا صرف کند. در یک کلام، او باید از راه ممارست و عادت به روح خود بیاموزد که هرگز رویای دست یازیدن به عملی را به صورت مستقل در ذهن خود نپرورد و در واقع، چنان کند که کاملاً از انجام آن ناتوان باشد. یا ارسطو که معتقد است: برخی از زندگان از همان نخستین لحظه زادن برای فرمانروایی یا فرمانبری مقدر میشوند... هرکسی که به حکم طبیعت نه از آن خود، بلکه از آن دیگری باشد، طبعا بنده یا برده است... پس ثابت شد! که به حکم قوانین طبیعت، برخی از آدمیان آزاده و گروهی دیگر بندهاند و بندگی برایشان هم سودمند است و هم روا...! چه قدر «طبیعت» ارسطو با «طبیعت» کانت متفاوت است؟! پس مساله چیز دیگری است و این نیاز زمانه و شرایط اقتصادی اجتماعی متفاوتی است که سبب شده تا کانت بر «نابالغی» و «ناتوانی» آدمی انگشت بگذارد و آن را به عنوان پدیدهای بیمارگون بشناسد، به چالش کشد و با نقد شرایطی که موجب چنین «ناتوانی» آدمی است و اندیشهای که بر آن مهر تایید میزند. طرحی دیگر دراندازد.
اینک نگاهی اجمالی به شرایط و اوضاع و احوالی بیافکنیم که کانت در آن میزیست و به این اندیشه رسید که انسان رها شده از قید طبیعت باید ضرورتا بیندیشد «بدون هدایت دیگری» فهم خویش را به کار گیرد.
کانت اندیشهوری است که در قرن هجده میزیست. قرنی که ندای آزادی انسان در آن طنینانداز بود. طبقه نوخاستهای که منافع خود را در تضاد چشمگیر با شرایط بسته و قالبهای فرمانهای خدشهناپذیر میدید و میخواست آنها را در هم شکند و او احساس کرد که نماینده و سخنگوی دورهای است که انسان پا به میدان گذارده و دیگر بر این باور نیست که و «پیشوایی» میخواهد که زیر فرمان و نظارت او از خواب برخیزد!
و او، کانت که بین اندیشهوران مدرن، خالق فلسفهای است که هنوز بسیاری آن را «برترین ساختار فکری ذهن انسان» میدانند، دستاوردش چنان گرانقدر است که نمیتوان آن را نادیده گرفت. او به گفته جان لوئیس فیلسوف انگلیسی «آشتی دهنده علم و مذهب است. بسیار هوشمندانهتر و متقاعدکنندهتر از لاینیتس» او از آن جهت «آشتیدهنده» است که در آلمان آن دوره ناتوانی بورژوازی و عقبماندگی تکامل صنعتی مانع از آن بود که آخرین ضربه به راست آیینی (ارتدوکسی) مذهب و غیرمنطقی بودن نظام فئودالی واردآید.
همه محرکها برای رفرم و اصلاحطلبی و آزادی به مسیرهای و معنوی منحرف شده و دیگر اندیشهورانی چون لاک و هیوم و دیدرو در آن جامعه نبودند و متفکران بزرگ آلمانی دنیای سیاست را رها کرده و در ساحت جاهطلبانه روشنفکری پرسه میزدند. برای آنان، آزادی در مذهب، هنر و فلسفه قابل تحقق بود و نه در سیاست و نیرومندترین وسیله نیز در دست اندیشهوران آلمانی اندیشه نقادانه بود و آرمانگرایی (ایدهآلیسم) و از آنجا که به پندار آنان وضعیت سیاسی وسیله موثری در رهایی انسان و پدیدآوردن آزادی برای او نبود؛ آنها امید به آن بستند که جهان را فقط با قدرت اندیشه دگرگون کنند. از اینرو، در حالی که دیگر کشورها مردان عمل پدید آوردند، آلمان فیلسوف به وجود آورد و آفرینندگان نظام متافیزیکی و پیشگامان اندیشه انتزاعی.
فلسفه کانت به قول جان لوئیس «ایدئولوژی بورژوازی نوخاسته بود که نیازمند نقد مفاهیم فلسفی و حقوقی عصر فئودالیته بود.» ولی در عین حل چنان ناتوان که «مجبور بود با مطلقگرایی مصالحه کند و نتواند چیزی جز لیبرالیسمی ترسو و بزدل پدید آورد.» فلسفه کانت، فلسفهای پیکارگر و جنگنده نبود، چنانکه فلسفه فیلسوفان روشنگری فرانسه و انگلستان بود، فلسفه انسانهای کنشگر نبود. فلسفه انسانهایی بود که وقتی همه چیز گفته و به انجام رسیده، در نیمه راه از حرکت بازمیایستند.
علاوه بر اینها، اگر کانت چنان با حرارت ندای روشنگری و آزادی انسان سر میدهد؛ به خاطر آن است که او سه قرن که میتوان آن را «روزگار دگرگونی در تاریخ جهان» نامید، پشت سر دارد: نوزایی در میان قرن پانزدهم، اصلاح دینی در «فراماسیون» در میانه قرن شانزدهم و فلسفه دکارت (آغاز شکاکیت در همه چیز) در میانه قرن هفدهم. بنابراین قرن هجده، قرنی که کانت در آن میزیست شاهد دگرگونیهایی بود در حوزههای مختلف دانش و آفرینش بشری که «با شور و شوق و جنب و جوشی دلانگیز و چشمگیر» همراه بود و از آنجا که فضایی انقلابی بر ذهنها و اندیشهها حاکم شده بود، دوران روشنگری با «هیجانها و افراط و تفریطهایی همراه بود.» اما گوهر اصلی دگرگونیهای این دوران نمایانگر پیدایش نگاهی نو و دیدگاههایی متفاوت و دورانساز بود. از این رو در این دوران و با این نگاه نو و ضرورت پیدا شده در نتیجه «فضای انقلابی» است که کانت اعلام میکند: عقل فقط برای کسانی احترام بیشائبه قائل است که بتوانند در برابر تحقیق آزاد و علنی عقل تسلیم باشند.
مجید مددی
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست