چهارشنبه, ۱۷ بهمن, ۱۴۰۳ / 5 February, 2025
وحدت علوم
«من طرفدار تمایز ذاتی میان «علوم انسانی» و «علوم طبیعت» هستم.»
قبلاّ هم كه حرف زدیم من بسماللهالرحمنالرحیم گفتم، حالا هم میگویم
بسماللهالرحمنالرحیم
این مسئلهای كه میخواهم برای شما طرح كنم جدی است، هر چند چیزی نیست كه اگر ضبط كردید نظمی داشته باشد. میخواهم توجهتان را جلب كنم به مسئلهٔ اساسی و این مسئله تفصیل پیدا كرده است در غرب، مخصوصاّ اینكه این مسئله در مملكت ما مطرح نیست. اجمالاّ ممكن است بخواهد مطرح شود حتی برای روحانیون، ولی به تفصیل مطرح نیست. این عنوان، این مسئله عبارت است از «وحدت علوم» Einheitswissenschaft . عدهای از غربیها هستند كه معقتد به «وحدت علوم»اند، حتی یك دانشگاهی در آمریكا درست كردهاند به اسم دانشگاه «وحدت علوم». اینها میگویند علم به طور كلی یكی است و در آخرین تحلیل موضوع و مسائل و مبادیش هم یكی است. حالا در باب موضوع و مسائل و مبادی و اغراض علوم اجمالاّ بگویم این علوم همان علوم طبیعت است آن هم علوم طبیعت و ریاضی جدید، غرض از این علم هم این است كه انسان جهان را تغییر بدهد اعم از اینكه موجود زنده باشد، موجود آلی باشد یا غیرآلی، موجود غیرآلی یعنی ماده، موجود آلی یعنی نبات و حیوان و انسان.
یك علم واحد «موضوع» واحد دارد و مسائلش هم همان پرسشهایی است كه نسبت به این موضوع میشود، این عبارت از علم طبیعت است كه در این علم طبیعت شما همواره كشف میكنید، قوانینی وضع میكنید و با وضع این قوانین طبق این قوانین عمل میكنید، پس خود این علم طبیعت هم دو جهت دارد نظری و عملی، عمل عبارت است از تغییر دادن مطابق با خواستی كه دارید شیئی را تغییر میدهید مثلاّ میشود علم شیمی، یك وقت میخواهید بمب درست كنید، یك دفعه میآید یك دوای طبی میسازید، نبات را هم تغییر میدهید به صورتهای مختلف از جمله زراعت، حیوان را هم تغییر میدهید، تربیت حیوانات اهلی میكنید، مثال زیاد میشود زد، انسان را هم تغییر میدهید جسماّ و روحاّ تغییر میدهید، تغییرش میدهید بطور خواست خودتان و ایدئولوژیای كه دارید، بدنش را اگر مریض باشد بهبود بهش میبخشید، پس با این علم در انسان تأثیر و تصرف میكنید بنابراین كار علم عبارت است از تأثیر و تصرف، این را میگویند «سیانس اپراتیو» Scince Operative، در «سیانس اپراتیو» تصرف میكنند در خارج، برای چه؟ مدعا این است برای بهبود حیات انسان، برای اینكه انسان تكامل پیدا كند، برای تسهیل امر معیشت انسان، اینجا اگر دقت كنید حتی اگر بگویند كه علم غرضش عبارت از سعادت دنیوی و اخروی است- اینها حرف است، علم جدید سعادت را فقط تخصیص میدهد به سعادت دنیوی، همین معیشتی كه داریم، دیگر اینكه آخرتی به هر عنوان هست حتی آخرت افلاطونی، در علم جدید نیست. اصلاً در تمدن جدید نیست. در فرهنگ جدید نیست. دینش هم برای اینست كه همین دنیا را مطابق به اصطلاح امروز میگوییم ایدئولوژیای كه دارد- طبق آن خواستی كه دارد تغییر بدهد، حالا برحسب رژیمهای سیاسی هم فرق میكند كه رژیم حكومتی چه جوری باشد چه جور تغییر میدهد، بهر حال علم یكی است و علوم دیگر كه عبارت از «علوم انسانی» باشد بازگشتش به همان علوم طبیعت است پس علم یكی است، اگر اختلافی هست در روش است، ذاتی نیست، عرضی است. حالا در بعضی خیلی صریح است این كه «علوم انسانی» باید برود تابع «علوم طبیعت» بشود و در بعضی صریح نیست، «دكارت» Descartes, Rene (Renatus Cartesius) ۱۵۹۶-۱۶۵۰ همین را میگوید.
برای «كانت» Kant, Immanuel ۱۷۲۴-۱۸۰۴ هم «وحدت علوم» هست برای فلسفههای معمولی هم معمولاّ وقتی به «كانت» میآیند، علوم یكی است و در واقع مثال اعلی و نمونهٔ كامل هم همان «علوم طبیعت» است، حالا در علوم طبیعت،ریاضیات با علوم طبیعت یكی میشود، شما نمیتوانید بگویید یك علم طبیعت است كه ریاضیات درش نیست، بدون ریاضیات اصلاً علم طبیعت در غرب، در دورهٔ جدید محال است، بدون ریاضیات ممتنع است حال آنكه در «ارسطو» Aristoteles ۳۸۴ V. Chr-۳۲۲ V. Chr اصلاً احتیاجی نداشتند. از طبیعت حرف میزند بدون اینكه به كمیت كاری داشته باشد، علم جدید نمیتواند منفك از كمیت باشد، كمیت در علوم طبیعت لازمهٔ ذات علم جدید است، بنابراین میآید به «علوم انسانی» - علوم انسانی هم «روانشناسی» است، «جامعهشناسی» است و اقسامش، جامعهشناسی را هم ممكن است بگویید «روانشناسی جمعی» میشود، یك «انسانشناسی» است به معانی مختلف و یكی میماند «تاریخ»، هر یك از اینها گاهی بیان میكند امری را چنانچه هست و گاهی چنانچه باید باشد و علم «حقوق» كه خصلت نظری دارد و «اخلاق» كه بیشتر میگویند چه باید كرد باز جزء علومانسانی است، میماند «علم دین» كه آن هم اگر دقت كنیم تابع علوم انسانی میشود، در «فلسفه» هم بطور كلی «منطق» بیشتر اصالت دارد همان منطقی كه میگوید چگونه باید كه چه روشی باید كه بكار برده شود تا اینكه شما بهتر بتوانید كشف قوانین طبیعت بكنید و قوانین علوم انسانی هم چنانكه لغت طبیعت هم كه استعمال میكنید ندانسته لفظ طبیعت را بر انسان هم اطلاق میكنید.
این جریان در عصر حاضر هم خیلی قوی است، در امریكا و اروپا و در ممالك آنگلوساكسون بسیار قوی است. یك جریان، یك دسته بودند به اسم «حلقهٔ وین» Der Wiener Kreis كه قائل به همین «وحدت علوم» بودند، یكی از اینها كه در آمریكا مرد و یهودی هم بود «فیلیپ فرانك» Frank, Philipp ۱۸۸۴-۱۹۶۶ بود كه رفت در آمریكا و آن دانشگاه وحدت علوم را- یقین ندارم- ولی این طور بیادم میآید- او بنیان گذاشت. این جریان بعد یك صورتی پیدا میكند به نام «فلسفهٔ تحلیلی» Analytische Philosophie فعلاً در اروپا، در آمریكا و در بعضی از دانشگاهها و جریانهای آمریكایی و مخصوصاّ در انگلستان خیلی قوی است و فعلاً حتی میتوان گفت «برتراندراسل» Russell, Bertrand ۱۸۷۲-۱۹۷۰ وقتی بیان عقایدش را میكنند جزء همین فلاسفهٔ تحلیلی حسابش میكنند «ویتگناشتاین» Wittgenstein, Ludwig ۱۸۸۹-۱۹۵۱ باز بلندگوی همین فلسفهٔ تحلیلی است البته یك اختلافی هست با «پوزیتیویسم» Positivismus «آگوست كنت» Comte, Auguste ۱۷۹۸-۱۸۵۷ «آگوست كنت»- كه در این دقت بیشتری در منطق بكار میرود، اینها باریك اندیشیهای زیادی دارند در منطق و تحقیقات منطقی كه در «آگوست كنت» نیست، اینها را رویهم رفته «نئوپوزیتیویست» هم میگویند (مذهب نو تحصلی). حالا اختلاف معتقدین «وحدت علوم» از لحاظ «نئوپوزیتیوسیم» Neupositivismus و از لحاظ «فلسفههای آنالتیك»، این تفصیل میخواهد بعلاوه خود اینها بیان یك چیز نمیگویند همه متفقاً بطور كلی «علومانسانی» را تابع «علوم طبیعت» میخواهند ولی چگونه؟ و چطور؟ اختلاف پیدا میشود. ممكن است یكی جامعهشناس باشد و طرفدار «وحدت علوم» و جامعهشناسی این با جامعهشناس دیگری كاملاً فرق داشته باشد و با هم نزاع داشته باشند، هر دو روانشناساند و هر دو هم بازگشت حرفشان به علوم طبیعت، با این همه در خودشان اختلاف دارند مثل «پسیكانالیز»،پسیكانالیز را معمولاً علمی میگویند به اصطلاح علمش هم بازگشتش به همان علوم طبیعت است ولی خود پسیكانالیستها با هم اختلافنظر فاحش دارند، مثلاّ «یونگ» Jung, Karl-Gustav ۱۸۷۵-۱۹۶۱ چقدر فاصله دارد تا «فروید» Freud, Sigmund ۱۸۵۶-۱۹۳۹ ولی اصالت به علم میدهد. در علمش هم هر آنچه بیشتر اصالت دارد علوم طییعت است، به اصطلاح شما كه من استعمال نمیكنم «الگو»یش آن «پاترن»ش «روبر»ش- اصلاً «روبر» بهترین تعبیر برای «پاترن» است، «پاترن» از «قدوه» و «اسوه» به معنای «برش» است. من ریشهٔ این لغت را پیدا كردهام. چقدر پدر و مادر دارد، این لغت برمیداریم، میخواهیم خیاطی كنیم یك چیزی برمیداریم میگذاریم رویش این میشود «پاترن»، «الگو»، در واقع بهترین تعبیرش «روبر» است بهر حال آن«روبر» هم كه از روی آن میبرند علوم طبیعت است با این همه میبینیم در خود علومانسانی هم «روبر»شان قدری با هم فرق میكند اینطور نیست كه همه یك چیز بگویند. دنیای امروز به اصطلاح «نیچه» Nietzsche, Friedrich ۱۸۴۴-۱۹۰۰ «آشفته بازار» عجیب و غریبی است. این كتابهایی كه مینویسند، این حرفهایی كه میزنند، قیلوقال است، جارو جنجال است، هیاهو و غوغاییست. هی كتاب مینویسند، هی میگویند تو درست میگویی من غلط میگویم. این آن را رد میكند، آن این را رد میكند، داد و بیداد است خصوصاّ در اروپا بیشتر از ما حالا هم دارد میآید اینجا، توی كتابها تفصیل پیدا میكند.
پس من تقسیم میكنم. یكی گفتم «پوزیتیویست» بود. «پوزیتیویست» میشود «نئوپوزیتیویست» (مذهب نوتحصلی)، «حلقه وین» بود، «فلسفههای تحلیلی» هست علاوه بر این جریان بحثهای منطقی هم هست، «منطق رقومی» و من میگویم «منطق الجمبل»، «حساب الجمبل» در كتب قدیم هیئت- اگر شما با اعداد حساب این را در كتب قدیم گفتهاند «حساب جمبل». این كلمه «جمبل» با «سمبل» یكیست. امروز میگویند «منطق سمبولیك» با علاماتشان. من بجای «منطق رقومی» میگویم «منطق الجمبل»، یك جریانی هم كه بسیار كار شده، «منطق الجمبل» است. به تعبیری كه «بزرگمهر» گفته است «منطق رقومی»، «لوژیك سمبولیك» به اصطلاح بعضی هم میگویند «منطق ریاضی» و در این «منطق الجمبل» كه روش علوم است باز اینها به «وحدت علوم» قائلند. متدولوژی و روشی كه میگویند برای علوم باید بكار ببریم دیگر «منطق ارسطو» نیست. منطق «هگل» Hegel, Georg Wilhelm Friedrich ۱۷۷۰-۱۸۳۱ هم نیست. منطق ماركسیست هم نیست. الا اینكه ماركسیستها هم میخواهند فعلاً از «منطق الجمبل» استفاده كنند، جمع كنند با «منطق دیالتیك»، خیلی هم مغزها رویش كار كرده. در لهستان «ستاسكی» معروف است. اینجا هم بطور اجمال یك چیز شكسته بستهای آمده است. منوچهر بزرگمهر آدم خوبیست. پدرش هم عارف است. خانهاش هم رفتیم. كشكول هم داشت. جلوتر مدتی تابع یكی از جریانهای صوفیانه هند بود. آنكه چندین سال است حرف نمیزند، «مهربابا»، منوچهر بزرگمهر با اینكه در جوانی «مهربابایی» بوده، پدرش هم عارف بوده، كشكول هم هنوز توی خانهاش بود، بعد رفته بود به «منطق الجمبل» كتاب ترجمه میكرد ولی خوشبختانه مغزش برای «منطق الجمبل» ساخته نشده است. اصلاً اهل «منطق الجمبل» و ریاضیات نیست و من میپسندم چون اینطوریست، «مصاحب» اگر كاری میكرد بهتر بود كه مرد. یك كتابی هم راجع به «منطق الجمبل» نوشته كه ترجمه كرده است. بدون مقدمات فلسفه كتاب مصاحب منطق است با علامات ریاضی. خوب این «منطق الجمبل» یا «منطق رقومی» كه پیدا شده خیلی رویش كار شده. لهستان اتفاقاً كار كرده. اروپای شرقی در بعضیها كار كرده، هم یهودی هست و هم غیر یهودی و مد است، در اروپا هم هست در آمریكا هم هست، حتی در دانشگاهها منطق كه درس میدهند «متطق الجمبل» است. این «منطق الجمبل» زیاد اگر ترقی كرد سر و كلهاش در «انفورماسیون» و Information و «سیبرنیتیك» Ciebervitik در میآید. «سیبرنتیك» از «منطق الجمبل» استفاده میكند حتی در قسمت ماهواره و زبان «انفورماتیك» Informatik اینها با ریاضی نمیتواند جدا باشد. علاوه بر ریاضی كه نمیتواند جدا باشد با «منطق اجد» یعنی جدیدتر نمیتواند جدا باشد. از این منطق جدید از نظر تكنولوژی استفاده میشود. من حیثالمجموع «منطق ریاضی» و «سیبرنتیك» كلاً یك جهت جریانند كه همان علوم طبیعت را میرسانند به جایی كه میگویند كار به جایی باید برسد كه بالاخره یك مغزهای الكترونیكی درست بشود كه خودش كار كند و مغز انسان دیگر بكار نرود، صورت ضعیف و كوچكش همین «كامپیوتر» است، رویهم رفته همهٔ این جریانها بازگشتش به «وحدت علوم» و ترقی «پوزیتیویسم» است كه «نئوپوزیتیویسم» میشود و دقت علمی و ریاضی میرود تا جایی كه میگویند اصلاً علوم انسانی باید به «سیبزنتیك» تبدیل شود. یعنی این مغز انسان اصلاً كار نكند مغزی كه علم میسازد به جای او كار میكند، تولیدمثل هم دیگر لازم نیست علم برایش میكند. مثلاً امروز بر حسب احتیاج مثل تخممرغ، انسان هم همینطور تولیدمثل میكند بدون اینكه اصلا نیازی به تولیدمثل و جفتگیری متداول باشد، زن و مرد هم راحت میشوند حتی بعضی میگویند كمكم باید یك كاری كرد كه انسان دیگر شهوت جنسیاش هم از بین برود، همهجور فكری هست توی این دنیای امروزی، جنگل یا مولاست این دنیا، حالا در مسأله بیولوژی و كارهای محیرالعقولی كه انجام شده و تغییر «ژن»- اینها دیگر صورت روزنامه و پاورقی روزنامه پیدا كرده.
در اروپا و دنیا، یكی دیگر از جریانهایی كه از همین دسته است ولی منتها بیشتر جهت سیاست فراماسونری در آن صددرصد قوی است به اصطلاح « منورالفكر» است، هنوز به مرحلهٔ «روشنفكری» نرسیده است و با روشنفكر یعنی ماركسیست در كتب مختلفش مخالفت میكند حتی با آنهایی كه قائل به «وحدت علوم»اند ولی تمایل به ماركسیسم دارند و این صراحتاً خودش بازمیگردد به قرن هیجدهم و منورالفكری با توضیحی كه خواهم داد و قائل به «وحدت علوم» است و روبرش هم همان علوم طبیعت است و صددرصد علوم انسانی را تابع علوم طبیعت قرار میدهد ولی با یك چكوچانه دیگری و آن دقتهای «سیبرنتیك» و «منطق رقومی» هم درش نیست، زیرا در قسمت «وحدت علوم»ی كه در «سیبرنتیك» و « انفورماسیون» میآید مسألهی زبان در كار میآید و یك باریك اندیشیها و یك دقتهایی هرچه دقیقتر در باب «زبان» به عمل آمده و میپرسد كه «زبان» چیست؟ و تفاسیری در باب «زبان» میدهد و جواب اینكه «زبان» چیست، اینها «تاریخ» را هم تابع علم قرار میدهند، چون «تاریخ» جزء «علوم انسانی» است دیگر و «تاریخ» از این نظر تاریخ است، قانون ندارد. قوانینش را باید از «علوم انسانی» بگیرد «علوم انسانی» هم قوانینش تابع «علوم طبیعت» است، به این جریان كه میخواهد فعلاً جانشین یك جریان دیگری بشود:
«راسیونالیسم كریتیك» Kritische Rationalismus میگویند (مذهب اصالت رأی یا اصالت عقل انتقادی)، سردستهی اینها «كارل پوپر» Popper, Karl ۱۹۰۲ است كه ابتدا در اطریش بود بعد در آلمان- و بعد خب در آلمان، در فرانسه، در آمریكا تبلیغ میشود ولی آن قوت « فلسفههای تحلیلی» را ندارد، ضعیف است، جنبهٔ تبلیغات سیاسی و همگانیاش زیاد است و چون آسان است و مبانیاش « همه كسی» است، مشكل نیست، هر كس میتواند بفهمد به خلاف «فلسفههای آنالیتیك» كه آسان نمیشود فهمید، میرود در باریكاندیشیهای منطقی و دقتهایی كه باید رفت درس خواند مثل «سیبرنتیك»، هر كس نمیتواند «سیبرنتیك» را بفهمد باید بیاید درس «سیبرنیتیك» بخواند و جنبهٔ تبلیغات همگانی، دموكراسی و لیبرالیسمیاش فوقالعاده قوی است برای امپریالیسم، از منطق میگوید، از علوم هم میگوید، از همهٔ چیزها میگوید، اینها همه در یك چیز مشتركاند در «وحدت علوم»- و «روبر» هم همان «علوم طبیعت» است با اختلاف اینكه علوم طبیعتشان یكسان هم نیست، تو خودشان اختلاف است اما اینها (پوپر و دار و دستهاش) چون عدهشان معدود و كم است هنوز یك چیز میگویند ولی تو خودشان باز دارد اختلاف پیدا میشود اصلاّ این لازمهٔ بحثهای فلسفی جدید است كه اصلاً «وحدت كلمه» درش نیست، وحدتش عین تفرقه است، تفرقه عبارت از وحدت آن است چون جهان امروز جهان تفرقه است، حرف «نیچه» را كه برایتان خواندم بازار مسگری است بازار مكارهٔ پر از قیل و قال، یك تمدن وقتی بخواهد تمام بشود این قیل و قالها هست، من میگویم وراجی،من میگویم منطق درایی، علوم انسانی درایی- چنانچه در اسلام هم بعد كه یك قدری تاریخ اسلام تمام شد شروع كردند حرف زدن. «علم اصول» برای این بود كه استنباط كند، بیان كند احكام «علم فقه» را، اصلاً علم فقه رفت تا آخر عمرشان بحث میكردند در علم اصول.
یا فرض كنید «منطق» برای «فلسفه»، فلسفه را گذاشته است همش منطق میبافد، وقتی تاریخ تمام شد خود وسیله مطلوب میشود، منطق وسیله است خود این وسیله میشود مطلوب، علم اصول منطق علم فقه است سابقاً وضع اینطور شده بود كه یك آقایی شروع میكردند تا آخر عمرشان فقط در علم اصول، اصلاً فقه رفته بود جایش را علم اصول گرفته بود، منطق هم علم اصول است اما علم اصول استنباط احكام از طبیعت بقول خودشان، اصلاً این بحثهای منطقی استنباط احكام از طبیعت را از بین برده به نحوی كه من میگویم اگر یك عالمی بیاید در این بحثهای منطقی و فلسفی دیگر نمیتواند دنبال علمش هم برود، گرفتار میشود ولی در عین حال هم، از نظر تكنولوژی و سیاست از این منطقها استفاده میشود و همهاش هم در دست سیاست است، منطق و خدایش و زمینش و آسمانش در دست سیاست است، سیاست از نظر تكنولوژی قوی است، زرادخانه است، علوم طبیعت و علوم انسانی تكامل پیدا كرده در این كه انسان تمام اهواء نفسش را تمركز بدهد در زرادخانه و تسلیحات جنگی و ابزارهای (جنگی)، در این قسمت فعالیت خیلی زیاد است مغزها هم كار میكند نخواسته باشد هم كار میكند، در جهان امروز زمینه مهیاست كه یك آقایی اگر رفت در قسمتهایی كه ارتباط با زرادخانه پیدا میكند فعالیتهای فكریش هم بهتر میشود، مثلاّ اگر طبیب بشود و فكرش برود به اینكه یك دواهایی برای كشتن مردم در جنگ سوم جهانی درست كند این زودتر پیش میرود تا اینكه فكرش را مشغول كند به اینكه میكروب سرطان چیست و چگونه باید سرطان را از بین برد. زمینه مهیاست برای جنگ به توسط منطق، به توسط «منطق رقومی»، به توسط منطق دیگر و همین حرفها.
در مقابل این جریان كسانی هستند كه به «وحدت علوم» قائل نیستند، اینها «علوم انسانی» را بالذات و موضوعش را با موضوع «علوم طبیعت» دو تا میدانند، وقتی پیدا میشود كه میگویند «وحدت علوم» درست نیست، هنوز در «كانت» «وحدت علوم» هست ولی تفصیل پیدا نكرده، اولین كسی كه «علوم انسانی» را میگوید غیر از «علوم طبیعت» است، موضوعش فرق دارد، روشش هم فرق دارد، منطقش هم فرق دارد «ویلهلم دیلتای» Dilthey, Wilhelm ۱۸۱۳-۱۹۱۱ آلمانی بود، او بصراحت میگفت Geist یعنی «علوم روانی»،«علوم روحانی». این Geist نه روان به معنای معمولی لفظ است، جان حیوانات هم دارند ولی انسان این جانش میشود روان «Geist» حیوان روان ندارد جان دارد فعلاّ ما بجای روان، جان استعمال میكنیم میگوییم «روانشناسی» بعد میگوییم روانشناسی جانوران، این دیگر نمیشود اگر بگوییم «جانشناسی» درست میشود ولی اینجا «علوم روانی» كه میگوییم غیر از معنای «علوم نفسانی» است به اصطلاح «سیانس دل اسپری» بعد این كلمه را گفتند «علوم انسانی» كه درست هم هست هر علمی كه موضوعش انسان است، مسائلش مربوط به انسان است، میگویند «علوم انسانی»- این «علوم انسانی» بالذات فرق دارد با علوم طبیعت، منطق دیگری درست میكنند كه به آن میگویند «هرمونوتیك» Hermonutik- من ترجمه كردم به «زندآگاهی» و «دور زندآگاهانه» و كسانی كه تابع «هرمونوتیك» هستند خیلی زیادند به اندازهٔ آن دسته زیادند و هی هم دارند بر ضد هم كتاب مینویسند. من طرفدار تمایز ذاتی میان «علوم انسانی» و «علوم طبیعت» هستم و اینقدر هم در این مملكت معلومات زیاد است كه من هنوز جایی، كسی را ندیدم كه به این مسئله توجه كرده باشد حتی پنج صفحه مقاله نوشته باشد نسبت به همین موضوعی كه امروز مطرح كردم، مسئله ساده است.
آقا این همه كتاب در غرب مینویسند، شوخی نیست، هم چه چیزی نیست كه خیال باشد، مشروطه كه میآید «وحدت علوم» هم همراهش میآید، این «وحدت علوم» همان «وحدت علوم» قرن هیجدهم یهودی و ماسونی و صهیونی است، نمونهٔ بارز و كاملش این «راسیونالیسم كریتیك» است. اصلاً یك «وحدت علوم» به عنوانی كه با «دكتر هشترودی»- كه یك مقداری رفته بود به «وحدت علوم»- مینشستیم، گفتگو میكردیم كه در «وحدت علوم» هنر یك معنایی پیدا میكند، تكرار میكردیم با «دكتر هشترودی»- خود من هم در راه بودم، اصلاّ به اندازهٔ «دكتر هشترودی» هم سراغ نداریم كسی كه «وحدت علوم» را طرح بكند. اگر بعدها خراب شد تنها بود وگرنه یك قدری استعداد داشت انصافاً، اگر در اروپا بود اینطور ممكن بود نشود، حتی اگر «هشترودی» خراب نشده بود استعداد داشت، چون زبان هم شرط است، ما زبان هم نداریم
یك جریان دیگری هم هست كه من انصاف میدهم با اینك۱۷۹۹۱; یهودی هستند بعضیهاشان بسیار كار كردهاند آنها یك قدری جمع میكنند ولی انصافاّ سواد دارند، یك جور حالت انقلابی هم درشان هست ولی یهودیاند در عین حال «خودبنیادی» هم هست و نهانكاری هم هست، یك جریان «دیالكتیك ماركسیست» هم هست آن هم همینطور است، حالا راست دارد، چپ دارد. آنها یك منطقی دارند «دیالكتیك ماركسیست» كه كمكم یك قدری از جریانهای منطقی دیگر میخواهد استفاده كند مخصوصاّ در اروپای شرقی و حالا برایتان میگویم این مناظرات چه بود در مملكت ما، نمیخواهم رد یا قبول كنم، این چه دیالكتیكی بود؟
در آن جریان اشخاص با اطلاعی هستند هم از هرمونوتیك استفاده میكنند هم از جریانهای دیگر، یك جور حالت انقلابی هم دارند حتی زیر دستشان «گروپن دینامیك» هم هست چنانچه یك دسته در سال ۱۹۶۸ بود در فرانسه شلوغ كردند سنگهای خیابان را كندند میزدند توی سر پلیس، اینها «دستههای توانمند انقلابی» بودند- «گروپن دینامیك»، اینها جمعیتی هستند بنام «حوزهٔ فرانكفورت» Frankfurter Schule فلسفهشان را «نظریهٔ انتقادی» Kritischen Theorie (كریتیك تئوری) هم میگویند در مقابل «راسیونالیسم كریتیك» كه تعلق به دستهٔ «پوپر» دارد «نظریهٔ انتقادی»، همان «حوزهٔ فرانكفورت» كه یهودیاند تمامشان ابتدا در جنگ دوم از آلمان رفتند به هلند. دو نفر كتابی نوشتند هردوشان هم باسوادند یكی «هور كهایمر» Horkheimer Max ۱۸۹۵-۱۹۷۳ و دیگری «آدرنو» Adorno, Theodor ۱۹۰۳-۱۹۶۹ هر دویشان مردهاند یكی كه بعد از این دو نفر هست «ماركوزه» Marcuse, Herbert ۱۸۹۸-۱۹۷۹ بود كه آنهم مرد كسی كه باقی مانده فعلاً «یورگن هابرماس» Habermas, Juergen ۱۹۲۹ است مرد بسیار باسوادی است البته سوادش به پای آقای نمیرسد چون آقای گفت كتابش اندیشهٔ جهانیست. باید «هابرماس» برود پیش درس بخواند البته مطالب آنقدر مهم است كه «هابرماس» نخواهد فهمید و نخواهد خواست هم كه بفهمد، این آقای «یورگن هابرماس» «علوم انسانی» را تقسیم میكند و «علوم انسانی» را از «علوم طیبعت» جدا میكند، تقسیمات دقیقی دارد از همه جا استفاده كرده و عیناً حرفهای «ماركوزه» را نمیزند، «ماركوزه» هم مثل آن دو نفر نمیگوید ولی با این همه جهتشان واحد است، كتابهایی كه مینویسند عین هم كه نیست، هر كدام ابتكار دارند، كتابهایی هم دارد «یورگن هابرماس»، یك جلسهای هم بود در سال ۱۹۶۰- كتاب مهمی است، بحثهایی هم شده است از جمله «پوپر» بحث كرده است، «پوپر» «هابرماس» را رد میكند و «هابرماس» «پوپر» را رد میكند اسمش هم هست «نزاع بر سر تحصل» (پوزیتیویسم) معروف است عدهٔ زیادی در آلمان تشكیل جلسه دادند و بحثهایی در گرفت. «یورگن هابرماس» صد در صد نیامده تابع «هرمونوتیك» «ویلهلم دیلتای» بشود، از «هرمونوتیك» استفاده كرده است حالا قبلاً بگویم به این «هرمونوتیك»، روشش را «Verstehen» هم میگویند من ترجمه میكنم به «درایت» .
فرق این است كه شما در «علوم طبیعت» بیان علت میكنید، قوانین وضع میكنید اما در «علوم انسانی» یك تعبیری دارند بهش میگویند « verstehen» كه آن «فهم معنا»ست و در «فهم معنا» قانون نمیشود بیان كرد. شما وقتی میخواهید بروید به شیمی- این ماده كه غرض و معنا و جهتی تو كارش نیست تا ببینیم چه میخواهد، خواستش چیست؟ ماده كه خواست ندارد، «معنا» یعنی «مقصد»، اصلاً یك معنای معنا یعنی مقصد، شما برای ماده هست كه قانون وضع میكنید اعم از اینكه فیزیك باشد و یا شیمی، اما به انسان كه آمدید این انسان خواست دارد، غرض دارد، زبان دارد، باید بفهمید- فهم كنید انسان دیگری را و بیان كنید، هزار و یك بازی است لذا اینها را نمیشود با فیزیك و شیمی یكی خواند.
اگر خواندی میمیرد و دیگر نمیشود انسان را بفهمد، از انسان دور میشود و دیگر نمیتواند دیگری را فهم كند این را اصطلاحاً میگویند «درایت» یا «فهم معنا»، در شیمی و فیزیك لازم نیست شما اهل ذوق و فهم و درایت باشید با منطق صرف و فرمول ریاضی بیان میكنید شیمی چیست و معادله میدهید اما در بیان اینكه انسان چیست، در یك جامعهای مردم چه هستند- یك چیزی میخواهد، یك لطف و قریحهای میخواهد كه این لطف و قریحه و منطق را نامش را گذاشتهاند «Versthen» سابقاً من گفتم روش در آن قسمت است بیان علت است علل را بیان میكنید و بعد از بیان علت قوانین وضع میكنید، الآن یكی از بیماریهایی كه در این مملكت هست این است كه هر چیزی را میخواهیم ندانسته از روی «علوم طبیعت» برایش علت پیدا كنیم هر حركتی را میگوییم بگردیم علتیابی كنیم این «پوزیتیویست زدگی» است بدون اینكه بفهمیم «پوزیتیویسم» چیست، این كشتن انسان است به عقیدهٔ «هرمونوتیك»ها، اصلاً نمیتواند انسان جامعه را بفهمد، هنوز كلمهٔ فهم كه میگوییم «فهم الفاظ» است در «هرمونوتیك» زبان اهمیت خاصی دارد، در روش منطق «زندآگاهی» مسئلهٔ زبان یك قوم راهی است كه بفهمید این قوم در چه مرحلهای است، كارهای زیادی هم در این قسمت شده- اگر شما «پوزیتیویستزده» بودید، اگر شما رفتید به «وحدت علوم» بدون اینكه «وحدت علوم» را بفهمید این علم «درایت» «فهم كلمات» است دیگر، این «درایت» كه من گفتم روشی است برای اینكه شما بفهمید «روایات» كدامش درست است كدامش غلط، منطق روایات است، «روایت» به یك معنایی یعنی «تاریخ»، تاریخ را شما بفهمید تحقیق كنید «علم رجال» است و «علم درایت» است، «درایت» معنایش همین است علت این است كه من در روش منطق «علوم انسانی» گفتم «درایت»
ما «وحدت علوم» زدهایم بدون اینكه علوم آمده باشد در این مملكت
«علمزدگی» بدون علم داشتن، آن هم كدام علم؟ آن «وحدت علوم»ی كه بدست غالباّ مرتجعین است خاصه «حافظان وضع موجود» و «بورژوازی» به معنای عام لفظ
نوشتار حاضر متن سخنرانی مرحوم سید احمد فردید می باشد که پیش از از این در سالنامه فرهنگی هنری موقف سال دوم، شماره دوم ، شهریور ۱۳۸۳ به چاپ رسیده است.
سخنران: سید احمد - فردید
منبع: سایت - باشگاه اندیشه - به نقل از سالنامه فرهنگی هنری موقف سال دوم، شماره دوم ، شهریور ۱۳۸۳
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست