جمعه, ۱۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 3 May, 2024
مجله ویستا

حَسن مظهر حُسن


حَسن مظهر حُسن

به مناسبت ۱۵ رمضان تولد امام حسن مجتبی علیه السلام

امشب خانه علی (علیه‏السلام) حال دیگری دارد؛ خانه حبیب خدا، امشب قدمگاه نوری است که با نزول آسمانی خود عاشقی را دوباره زنده می‏کند و در هستی زمان روح تازه‏ای می‏دمد! امشب ترنم عشق بر عالم جاری است. امشب آسمان مدینه از بهر قدوم مبارکش مهتاب باران است و دل‏های بی‏قرار مشتاقانش بی‏تاب آمدن اویند. عطر پونه‏های بهشتی فضای شهر را آکنده کرده است و شور را در خود تفسیر می‏کنند که او خواهد آمد و با آمدنش برکه‏های روشن شیدایی به تلاطم درخواهند آمد.

امشب حسن (علیه‏السلام) خواهد آمد تا همیشه تاریخ بر مسند اندیشه کرامت تکیه زند و مهر و ماه را افسون هستی خویش سازد. امشب نگاهی نوازشگر بال‏های ملائک است که گستره‏اش پذیرای شور و شوق همه عاشقان علوی است ؛ نگاهی که پژواک فریاد عاشقی‏اش تا آن سوی پرچین دل‏ها خواهد رسید؛ نگاهی که سنگستان شهر تنهایی را آب می‏کند و آتشفشان عشق را در دل‏های تشنه فعال می‏کند. امشب مولودی خواهد آمد که شراب آسمانی در کام جان‏ها خواهد ریخت و حریر سیاه شب به یمن قدوم مبارکش به سپیده صبح خواهد خندید.

مولای من! امشب تو بر صفحه دلم قدم می‏گذاری و من لب‏هایم را گوشه عبایت متبرک می‏کنم. امشب من با یاد تو که آفاق همه پرواز پرندگان مهاجری، با تو که دنیای همه آمال من هستی، لب به سخن از ایامی باز می‏کنم که سنگینی‏اش دلم را بی‏طاقت کرده است. آن روزها که در معبر سیاه شب، هم دردان ظاهر ساز از سپاهت گریختند و عطر یاس وجودت را حس نکردند که آنچه مشامشان را پر کرده بود، مردانگی و عشق نبود. به حقیقت سراب تب‏آلود دنیوی بود.

... امشب با میلاد تو خویش را در دریای وجودت غرق می‏کنم و شکوفه‏های امید را می‏بینم که با نوای تسبیح و تقدیس تو می‏شکفند و از اعماق وجودشان سیراب می‏شوند، وقتی که عطر لبخندت در جان جهان جاری می‏شود. امشب تو در خلوت خاموش کبوترها قدم می‏گذاری و مناجات درختان را به هنگام سحر رنگی دیگر می‏بخشی.

... امشب در خجسته شب میلادت، خانه‏ای ساخته‏ام که تار و پودش را با عشق تو پرداخته‏ام. خانه‏ای از شوق آمدنت در کنج دلم برایت مهیا کرده‏ام که در آن قدم بگذاری و آستان دلم را با بهار وجودت همراه سازی.

... امشب قدوم مبارکت را بر صفحه دلم، بوسه‏گاه خویش قرار می‏دهم و گل‏دانه‏های چشمانم را در مسیر آمدنت می‏افشانم و دلم را روانه تربت غریبت می‏کنم که این روزها خاموش و تاریک در گوشه‏ای از بقیع شاید نزدیک قلب مادر جای گرفته است و منزلگه دیدگان سپیدی است که آرزوی وصلش را دارند تا خاک مطهر و مقدس تربتت را توتیای چشم خویش نمایند و به نیابت، غریب و خاموش، تو را در آغوش گیرند که تو همیشه با مادر بودی و تو را همگان با نام مادر می‏شناسند؛ همان گونه که حسین (علیه‏السلام) را با نام زینب...!

رضا ساعی شاهی