پنجشنبه, ۱۸ بهمن, ۱۴۰۳ / 6 February, 2025
با خاطرات و شعر محبت
![با خاطرات و شعر محبت](/web/imgs/16/147/dd5jf1.jpeg)
به نام آنکه بلنداست نام او
▪ ارژن: بگذارید مبنا را کمی غیر متعارف قرار بدهیم. اینکه شما چند سال دارید و چند اثر و از کی شروع کردهاید بماند، شاید در میان حرفها به این پرسشها هم پاسخ داد شود. اما آخرین اثری که در دست چاپ دارید یا آمادة چاپ هست چیست و چه نام دارد؟
ـ محبت: کتابیست فراهم آمده از شعرهای تازهسرودههای قدیم مربوط به سالهای ۴۹ تا ۵۲ و با نام: نُتِ آواز قناریها که انشاءالله نشر تکا آن را منتشر خواهد کرد.
روال تنظیم آن، تقریباً نزدیک به کتاب: از سالهای دور و نزدیک است. مثلاً در کتابی که نام بردم ۸ فصل از منظومه یادها آمده است و در «نت آواز قناریها» ۶ قسمت دیگر.
▪ ارژن: چرا شعر بلند یادها ـ که ابتدا فصلی از یادها نام داشت و نخستین فصل آن سال ۴۶ در مجلة خوشه چاپ شد ـ یکجا و بهطور مستقل منتشر نشده؟
ـ محبت: همانطور که اشاره کردید، قسمت اول فصلی از یادها در مجله خوشه به سردبیری شاملو، در ادوار مختلف به قطع رحلی بزرگ و فُرم گوناگون منتشر شد. از جمله که بیش از اینکه بهصورت رُقعی درآید. در یکی از شمارههایش، اولین شعر اجتماعی و سیاسی من ـ با نام ابدیت ـ چاپ شد با تاریخ ـ تابستان ۴۱ ـ کرمانشاه ـ که این شعر و این تاریخ ـ را میتوان آغازی به کارهای جدی من دانست. بعدها ـ همین شعر در صفحات هفت تار چنگ ـ زیر نظر فریدون مشیری ـ و مجله روشنفکر چاپ دوم خورد ولی نه با همان نام.
▪ ارژن: داشتید از منظومه یادها میگفتید.
ـ محبت: فصل دیگر از منظومه یادها در هفت تار چنگ چاپ شد و فصل سوم آن در مجلة جوانان و بخش چهارمش در دریچة شعر و هنر تهران مصوّر چاپ شده است. اوائل انقلاب هفتهنامه جنبش بخشِ بلندی از آن را چاپ کرد و مجله آرش، که پس از هفت شماره متوقف شد، بخش دیگری از آن را چاپ کرد. این قسمتها مقارن ریاست جمهوری آن آدم فراری سروده شده بود آدمی که از سوی حضرت امام(ره) از دخالت در جنگ منع و چندی بعد از پُست خود معزول شد و مخفیانه از ایران گریخت. این وقایع سیاسی سدی شد برای انتشار شعر من که قدری لحن تند داشت؛ و البته بهحق بود، در بازخوانی مجدد، با ذکر توضیح در پانویس صفحات، جریان روشن شد.
▪ ارژن: فصلی از یادها، شعر نو است و در واقع نیمایی در فصل ریژاب آن هم پرخاشگریهایی به رژیم سلطنتی و دستبوسی آن مطرود دارد. اما حرفها طوریست که خواننده یا شنونده احساس ناآشنایی با آن را ندارد. مثل درد دلهای یک رفیق خوب. این زبان نرم و آشنا و جدید چگونه در کارهای شما ظهور پیدا کرد؟ آوردن اصطلاحات محلی در این شعر هم کاری نسبتاً نو بود.
ـ محبت: اخیراً با زیر و رو کردن کاغذهای سالیان گذشته، تصویری از صفحه اول ـ دریچه ـ نمایش هنر و اندیشة امروز یافتم که مربوط میشد به شماره ۱۴۷۱ مجله تهران مصور. که خودتان میتوانید ملاحظه بفرمائید. پای این صفحه مطلبی است با چند عکس از شاعران مطرح سالهای دهه چهل. این مطلب دو عنوان دارد:
اولی: (در حاشیه شعرخوانی در قهوهخانهها) و دومی که حروفی درشتتر دارد. این است: (نقالی یا شعرخوانی!) که البته باید علامت سوال میگذاشت نه نشانه تعجب. حرفها از زبان نصرت رحمانی، مینا اسدی، منوچهر شیبانی، فرخ عقیمی و خانم شهین حنانه است.
اصل موضوع این است که شعر نو ـ بهواقع ـ جایگاهی بین توده مردم پیدا نکرده بود. و غالباً با لحن تمسخرآمیزی از آن نام میبردند. کوشش شاعران در معزی آن و ایجاد مقبولیت برای آن بهجایی نرسید، بهناچار خواستند شعر را ببرند میان مردم و این شد. که شاعران شعر نو، سر از قهوهخانهها درآوردند. و متأسفانه این کار نتیجهبخش نبود و نشد.
من فکر کردم، شاید بشود میان دلزدگی مردم و رغبت نوسرایان پلی زد و آن همین شعرِ گفتار بود. یعنی ارائه دادن اندیشههای جدید و تازه، در قالب حرفهای خودمانی و البته، شاعرانه.
برای نمونه، بخشی از شعرهای این بهجان آمدگان و فصلی از یادها را نقل میکنم.
شبهای روستا
شیرینترین دقایق آرامش و شکوه
با آسمان روشن و بخشنده
و لذتی که یاد تو میآرد
بشنو: در درینگ... دانگ
زنگولههای گلة بیچوپان
در آغل حیاط
این پارسهای تند و مقطع
هشدار دوستانة بوره به بازه نیست (۱)
دست نجابت است و سبکباری
آن گوشه،
زیر نرده اصطبل
«سیپا»ی مشکزنی (۲)
بامداد را
پیش از خروسخوان
به تماشا نشسته است.
یادت بخیر، گمشدة من
شبهای کودکی چه صفایی داشت
وقتی پدر به شام تو را میخواند
دل از نشاط قصه نمیکندی
هرچند
وعده، به فردا بود
برشی از شعر بلند: (این بهجان آمدگان ـ سروده سال ۴۹ مجله تهران مصور)
ـ خوابها سنگین نیست
تو صدایت پایین است
این تلنبار زبونی، عسرت
این لگدکوب هزاران تحقیر
این بقایای بلایای قرون
انفجاری میخواهد
انفجاری که ز خمپارة نفرت باشد
بعد،
شاید فَرَجی حاصل شد.
...
▪ ارژن: کمی از جایزه فروغ بگویید. این جایزه را چگونه کسب کردید؟
ـ محبت: در سال ۱۳۵۱ جایزه شعر فروغ را برای اولین بار به احمدشاملو اهدا کردند. سال ۵۲ مرا و اسماعیل خوئی را مشترکاً نامزد دریافت این جایزه کردند. آنروزها آقای محمد ذکایی (هومن) غزلسرای خوب معاصر در ایران بود و ما با هم دمخور بودیم و صمیمی ـ اصرار کردم ایشان هم در جایزه سهیم باشند. هومن با مجلات آنروزگار، مثل روشنفکر، جوانان و اطلاعات هفتگی همکاری داشت. هفت تار چنگ صفحه او در مجله روشنفکر بود و زیر نظر آقای فریدون مشیری اداره میشد و او یک بار بر پیشانی این غزل ذکایی:
تو از کدام حوالی خراب میآیی؟
که چون صدای پریشان آب میآیی؟
کدام تیر غرور تو را به خون آلود؟
پلنگ کوه، که با پیچ و تاب میآیی!
چند سطری بهعنوان شگفتی و ستایش کار هومن نوشت. آن روزها که من تازه معلم شده بودم و در کرمانشاه کمتر حضور داشتم، هومن روی تعدادی از آهنگهای کیخسرو پورناظری شعر گذاشته بود و کار مشترک آنها بسیار شنیدنی بود.
پس از پیروزی انقلاب، هومن هنوز در ایران بود، من از کرمانشاه تلفنی به او سفارش کردم سری به شورای موسیقی صدا و سیمای تهران بزند و نمونهای از کارهای خود را عرضه کند. چندی بعد ـ ذکایی با لحنی متفاوت و کاملاً پر از دلخوری گفت: بعضی از آقایانی که در آنجا پا قرص کرده و تمشیت امور با آنهاست، کاری جز کارشکنی در کار دیگران و مطرح کردن خودشان ندارند. سال ۱۳۶۰ که خودم برای اولینبار به تالار وحدت دعوت شده بودم از نزدیک با این اصناف مردم آشنا شدم و حق را کاملاً به هومن دادم. یادم هست که شبی در خانه هومن تا صبح روی یک ترانه کار میکردیم و نتیجه بسیار مطلوب شد. اما نفوذ حضرات مانع شد. از هومن تنها یک ترانه با صدای شهرام ناظری و آهنگسازی لطفی پخش شد، با شروع:
میگذرد کاروان،
عطر گل ارغوان،
داغ جدایی به دل،
آتش حسرت به جان
خورشیدی تابیدی ای شهید،
بر دلها امیدی ای شهید.
مراسم اهدای جایزه فروغ در دانشکدههای نزدیک حسینیه ارشاد به اجرا درآمد. مجری برنامه آقای سیدابوالقاسم انجوی شیرازی بود. گزارش این مطلب، هر دو با گزارشهای شبهای شعر خوشه و انستیو گوته در کتاب تاریخ تحلیلی شعر نو آمده است. شبهای شعر خوشه، بسیار پرشور بود و در باشگاه شهرداری تهران واقع در میدان بهارستان کوچه خانقاه برگزار شد. و من هنوز آقای عبدالعلی دستغیب را که روی یک دستگاه فوتبالدستی چمباتمه نشسته بود، یادم هست. همچنین دیدار بسیار گرم و دوستانه مهدی اخوانثالث و خانوادهاش را با آقای شاملو. (و این دیدار چقدر برای من تعجبآور بود، چون در آن سالها رقابت چشمگیری در مجلات بین او و اخوان در مطبوعات منعکس بود.) و طرفداران هرکدام چه جنجالهایی که در دفاع از شاعر دلخواه خود راه انداخته بودند.
▪ ارژن: بهجز شما چه کسانی در آن شبها، حضور داشتند و شعر خواندند؟
ـ محبت: هفته شعر خوشه به مدت شش شب و هر شب با اجرای یکی از شاعران سرشناس از جمله نادرپور، براهنی، اسماعیل شاهرودی و دیگران برگزار شد. کتاب شبهای شعر خوشه که چاپ سوم یا چهارم آن در بازار هست. تعدادی از شاعران شرکتکننده آن شبها اینها بودند:
آقایان کیومرث منشیزاده، احمدرضا احمدی، منصور اوجی، محمدعلی سپانلو، اسماعیل خوئی، دکتر سیاووش مطهری، منوچهر آتشی، نصرت رحمانی، اسماعیل نوریعلا (که شوخی جالب اسماعیل شاهرودی در مورد ایشان و سپانلو زبانزد شد). همچنین هوشنگ ایرانی، محمد حقوقی، سهراب سپهری، عمران صلاحی، جلال سرفراز، نادر نادرپور، مهدی اخوانثالث، رضا براهنی، عبدالعلی دستغیب، یدالله رؤیایی، و خانم طاهره صفارزاده و چهرههای دیگر.
▪ ارژن: دریافت جایزه فروغ باید شما را بیش از پیش به شعر و شاعری تشویق میکرد ولی گویا اینطور نشد. اصلاً چرا در آن سالها، مجموعه دیگری چاپ نکردید؟
ـ محبت: آن ایام مصادف با درگذشت اسدالله عاطفی غزلسرای موفق کرمانشاهی بود. تأسف عمیق حسرت جانگداز و گریههای مداوم مرا بیمار کرد. این بیماری چند بار مرا برای مداوا به تهران کشاند. علاوه بر این آزار ساواک و در تنگنا بودن مزید بر علت شد. آنچنانکه شبی در قصر شیرین برای اینکه کار دست دوستان نداده باشم، بسیاری از نامههای پرمحتوای شاعران و دوستان را به کمک برادرم زیر ناودان خانه آتش زدم. خانه پائینتر و دیوار به دیوار ما مردی آهنگر بود که همسایهای ساواکی داشت؛ حالت روحی و آشفتگی بیش از حدم باعث شد چند سالی از شعر دور بمانم. قبلاً برای پرسش دیگران که چرا چیزی نمینویسی قطعه کوتاهی گفته بودم، که دستبهدست گشت و سر از مجله کاوه، چاپ آلمان غربی، به مدیریت آقای محمد عاصمی درآورد. این قطعه دورنمایی از ظهور انقلاب را بهدست میدهد و از میان شعرهای مندرج در مجله خوشه دو قطعه در کتاب شعر خوشه آمده که این ۳ کار، نمایهای از پیشبینی انقلاب و ظهور حضرت امام(ره) است. البته اذعان دارم که در این مورد هیچگونه ادعایی ندارم و این حرفها را نشانههای لطف الهی نسبت به خودم میدانم. شعر «آنسوی اینکه هست» که در شماره پاییز سال ۱۳۵۵ مجله کاوه آمده این است:
بردار ملامت نگاهت را
خاموشی من زبان گویاییست
یک لحظه به ذهن من قدم بگذار
این سنگر عشق و خون تماشاییست
▪ ارژن: چطور شد که دوباره با شعر آشتی کردید؟
ـ محبت: تیرماه سال ۱۳۵۷ سری به قصرشیرین زدم. داشتم آرامآرام از میدان مرزبانی رو به پایین میآمدم، که یک باره، شعر مثل باران در درون دلم ریخت؛ دیدم دارم غزلی میگویم با این شروع:
چو لطف دوست بر آن قلب نازنین ریزد
شکوفههای سزاوار آفرین ریزد
...
تو در مقام فتوت کم از درخت مباش
که سنگ میخورد و بار بر زمین ریزد
▪ ارژن: حالا برگردیم به سوالهایی که معمولاً اول از همه، در گفتوگوها مطرح میشود. شما از کجا شروع کردید و آشنایی شما با مطبوعات چطور صورت گرفت؟
ـ محبت: آشنایی من با مطبوعات برمیگردد به دوران دبستان. من برادر بزرگتری دارم که از نوجوانی کتابخوان بود، در هفته چند مجله میخرید و اجازه میداد من هم آنها را بخوانم.
زمستان سال ۱۳۳۲ در خانه قدیمی پدری دور کرسی جمع بودیم. مهمان هم داشتیم. پسردایی پدرم مهمانمان بود. من داشتم مشق مینوشتم. مشق نوشتن آن روزگار بسیار پر دردسر بود. من همیشه آرزوی داشتن یک قلم خودنویس داشتم. و فقط قلم دوات نصیبم میشد.
آنشب برادرم مجله روشنفکری خریده بود. مجله صفحهای به نام مسابقات داشت. در آن مسابقه جدول اعدادی بود که گویا باید از عدد یک تا عدد نه را طوری در خانههای آن قرار میدادند که حاصل جمع عمودی، افقی و مورب عدد ۱۵ بهدست میآمد.
من درس و مشق را سامان دادم و با عجله آمدم سراغ جدول، همه حواسم را برای حل آن بهکار بردم و موفق شدم. برادرم و بچههای مهمان امتحان کردند دیدند درست است، کاغذ آوردند، حل جدول را نوشتم و فردا برادرم آن را پست کرد. روزها گذشت و تب به سراغ من آمد. بعد از آن شب بیماری به سراغم آمد، روزیکه باز زیر کرسی در تبی سخت میسوختم. برادرم با شادی آمد، مرا صدا زد و از زیر کرسی به روی مهتابی برد. مهتابی خانه، سیمانی بود و بسیار خنک. من دست و صورت تبکردهام را روی سیمان سرد گذاشتم و به حرفهای او گوش دادم، مجله را ورق زد. صفحة مسابقات را آورد و اسم مرا که بهعنوان برنده چاپ شده بود، نشانم داد. کلی ذوق کردم و تبم فرونشست. روزها گذشت، ما منتظر ماندیم و از جایزه که نمیدانم چه بود خبری نشد. این اولین بار بود که اسم من در جایی چاپ میشد. مدتی بعد وقتی کلاس اول دبیرستان بودم، روزنامهای درآمد به نام ناهید. روزنامهای فکاهی ـ سیاسی بود. و باز یک بار مسابقهای طرح کرده بودند به این ترتیب که کلمات دک، چک و کتک را در یک دوبیتی یا رباعی بگنجانند. من این کار را کردم، چند هفته بعد در مجله نوشتند شعر شما رسید ولی زیاد قوی نبود، خوب این خبر اصلاً خوشحالم نکرد و کلی توی فکر رفتم. ناهید پس از هفت یا هشت شماره، توقیف شد، ولی مدتی نگذشت که هفتهنامه فکاهی توفیق درآمد. توفیق را عمویم در زمانی که من دبستانی بودم خریده بود، شمارههای دوره قبل آن را در زغالدان خانه او پیدا کرده بودم، شروع کردم به خریدن توفیق.
هفتهنامه مشیر در تهران چاپ میشد. رفیق برادرم نمایندهاش بود و برای اولین بار، مشیر شعر مرا در صفحه اول هفتهنامه چاپ کرد و این برای من خوشحالکننده بود. یکی از آن کارها این رباعیست که بریده آن را دارم. همچنین سفارش نشریه مشیر را که کارهایتان را با خطی خواناتر بنویسید که آنطرفتر شعر در ستونی دیگر چاپ شده بود.
دل، خسته ز گردش شب و روز بسی
افسرده ز همنشینی خار و خسی
خواهم ز خدا که عمر یک لحظه شود
وان لحظه به یاد تو برآرم نفسی
سال ۱۳۳۷ نشریه فکاهی ـ سیاسی توفیق درآمد. من مطلبی خوشمزه را در باب دستور زبان، برای توفیق فرستادم. و بعد بیخیالش شدم. بعدها بر دیوار دکان دعانویسی که محل کارش را با روزنامه پوشانده بود، نگاهم به اسم خودم زیر آن مطلب فکاهی افتاد. هرچه به آن دعانویس اصرار کردم آن را به من بدهد، نداد، حاضر شدم پول روزنامه را هم بدهم، باز راضی نشد. در همان سالها کیهان بچهها درآمد و من خواننده پر و پا قرص آن شدم. کیهان بچهها شمارهای ۵ ریال بود و از ابتدای انتشار داستانهای مصوری را بهصورت ۴ صفحه کامل در وسط مجله میگذاشت. من این داستانها را جمع کردم و دادم صحافی کردند. داستان ملکه گلها با ترجمه کاوه دهقان و داستان بلبل که از نوشتههای هانس کریستین اندرسن بود.
▪ ارژن: راستی از میزْْ ممجواد و میم آدمیزاد چه خبر؟
ـ محبت: آن نوشته توفیقی که از داشتناش محروم ماندم، مرا به گفتن و نوشتن تشویق کرد. سال ۳۸ چند تا مطلب در توفیق داشتم و سال ۳۹ بیشتر و همینطور، بیشتر و بیشتر؛ تا جایی که سال ۱۳۴۴ رسماً همکار هفتهنامه بهحساب آمدم. در شماره نوروزی توفیق مرا نیز همراه آدمهای سرشناسی چون ابوالقاسم حالت، ابوتراب جلی، و برادران توفیق معرفی کردند. در صفحه وسط نشریه و با تصویر بزرگان طنز آن روزگار.
از چهرههای مشخص و آشنای توفیق مرحوم مهندس محمدعلی گویا بود. خانواده گویا کرمانشاهی هستند و در میان ایشان افراد سرشناس و نیکنامی چون دکتر غلامعلی و حسینقلی گویا وجود داشتند.
آقای گویا با آقای کیومرث مهدوی پسر بزرگ مرتضی مهدوی آشنا و رفیق بود. وقتی در سال ۴۶ از همکاری با محمدعلی توفیق دست کشیدم، روزی در خانه مهدوی با آقای گویا روبهرو شدم. آقای گویا با ملایمت و خندهخنده تعریف کردند که بچههای توفیق در باب نام مستعار تو که میم آدمیزاد است مضمونی کوک کردهاند، و قضیه را تعریف کردند و من واقعاً از خجالت آب شدم.
▪ ارژن: میشود از شعرهای توفیقی خودتان چیزی برای ما بگویید:
ـ محبت: توفیق نخستوزیران آن سالها را با کمی خوشمزگی دست میانداخت و هرکدام را به مناسبت حرفه یا کار لقبی میداد. از جمله دکتر امینی را بهخاطر اینکه گفته بود مردم باید کمربندها را کمی سفتتر ببندند، صدراعظم کمربندی نامید. سوژه این شعر من ایشان بودند.
مرا جناب فلانی که هستم آدم لاتی
نه کار و بار حسابی بُوَد نه علم و سواتی!
چو اقتدا به شما کردهام همیشه از اینرو
زِ وِر زدن شدهام چون تو حائز درجاتی
اگرچه مثل درفشش نباشم آیت رندی
ولی شبیه ویم من ز خلق و خو بهجهاتی
بیا و جان خودت بنده را ز لطف بفرما
میان خیل وزیران کاریات قاطیپاطی!
که تا حقیر از این ره رسم به نانی و خوانی
به روح بانی آن فاتحه معالصلواتی
▪ ارژن: رابطه شما با انجمنهای ادبی آن روزگار چگونه بود؟
ـ محبت: در سالهای ۴۱ و۴۲ انجمن شعری را برادران قریشیزاده (وفا و فاخر) در کرمانشاه راه انداخته بودند به نام انجمن سخن و جزوات ماهانهای هم از شعرهای شاعران انجمن چاپ کردند که در آن جزوهها هیچ اثری از من نیست.
پیش از این انجمن، روزگاری که من سالهای دبیرستان را میگذراندم، آقای مرتضی مهدوی چهارشنبهها در محضر اسناد رسمی شماره ۲ و بعضی وقتها که شاعر مهمانی داشتند، در حیاط خانهشان انجمن شعر را دائر میکردند.
یک بار من شعری انتقادی را در انجمن خواندم و مورد تهاجم بعضی از اعضای انجمن قرار گرفتم. هفته بعد معذرتنامهای نوشتم که این دو بند آن است.
ای ادیبان شهر بپذیرید
عضو تقصیر من به احسانی
چون شدم رانده از دیار ادب
به شما این مقام ارزانی
نیستم ای دریغ چون دگران
صاحب نام و دفتر سنگین
و در آن برگپارهها نَبُوَد
خبری از قصیده و تضمین
اینها گذشت تا روزگار انقلاب که محل خدمت من کرمانشاه بود. به پیشنهاد آقای جوانی به نام آقای عسگری که کارمند اداره کل و فرهنگ و ارشاد اسلامی کرمانشاه بود، در میدان آقای کاشانی کرمانشاه انجمن شعری راه انداختیم (سال ۵۸) و انجمن خیلی زود طرفدارانی پیدا کردند و شلوغ شد. اما مشکلی که پیش آمد برخورد آراء و عقاید شرکتکنندگان بود. تنی چند روشنفکر چپگرا سعی داشتند بحثهای آنچنانی را پیش بکشند و تنی چند از شاعران واقعیِ طرفدار شعر ناب و عقیدتی بودند. این دو گروه با هم نمیساختند و کار آشتی دادن آنها بسیار زحمتبرانگیز بود.
من هر دو گروه را به نوبت به خانه دعوت میکردم، شام میدادم، چای دم میکردم. روی خوش و زبان خوش پیش میآوردم. شاید با هم سازگار شوند؛ و عاقبت نشد که نشد. من هم کار را رها کردم.
این قضیه چندین بار پیش آمد. عاقبت سال ۷۶ خودم انجمنی با نام رشید یاسمی راه انداختم و این انجمن که اکثریت شرکتکنندگان آن را شاعران جوان تشکیل میدهند به لطف خدا هنوز پابرجاست. خودم پیش از انقلاب دو بار در انجمن سخن قریشیزادهها حضور پیدا کردم و هر بار جنجال شد. در انجمنهای شعری تهران هم حضوری نیافتم. ولی خوب، اخبار هنری را در نشریات دنبال میکردم؛ از جمله خبر تشکیل کاخ جوانان را سال ۴۵. در سر پل ذهاب مجله جهان نو را میخواندم و در همان زمانها خبر حضور و شعرخوانی اساتید شعری آن روزگار را که در کاخ جوانان حضور مییافتند و در نشریات چاپ میشد را در مجلات میخواندم.
▪ ارژن: با شعر کودک چگونه سر و کار پیدا کردید.
ـ محبت: اولین محل خدمت من در قصرشیرین، آموزگاری دبستان رودکی در روستای خراطها بود. ده خراطها سه کیلومتر با قصرشیرین فاصله داشت. ظهرها مدرسه میماندیم و عصرها برمیگشتیم. مدرسه در آن زمان دو نوبتی بود. سه ساعت صبح و دو ساعت بعدازظهر. زمستانها وقتی هوا بارانی بود فرصت بازی با بچهها و بهنوعی ورزش را نداشتیم در نتیجه باید در کلاس میماندیم. زمان را با گفتن قصه و خواندن آوازهای محلی سپری میکردیم. بعضی وقتها من چیزی مینوشتم، شعرهای ساده و آهنگین و خواندن آن سرود به بچهها یاد میدادم. مثل:
ابر آمد؛ خورشید از ما پنهان شد
رعد آمد برقی زد و باران شد
باید برای بازی
آدم برفی بسازی
وقتی سال ۵۴ با آشفتهحالی از قصرشیرین به کرمانشاه آمدم، با خاطرة زندان سال پنجاه در ساواک و آزارهای عوامل آن در دبستان مدرس، معلم کلاس پنجم شدم و شعر و سرود بچهها کلاً بهدست فراموشی سپرده شد.
در سال ۶۱ متن کتابهای فارسی دستخوش تغییر شد. ظاهراً مؤلفین کتابها در نظر داشتند، کتابها با مضامین و داستانهای مذهبی آشناتر باشد. متونی را حذف و متونی جدید را جایگزین کرده بودند. اینکار شتابناک صورت گرفته بود. و من ضمن تدریس متوجه اشتباهاتی در متون جدید و قدیم شدم. و با اصلاح آنها به بچهها مطلب را یادآوری میکردم. کمکم این موضوع ذهن مرا به خود مشغول کرد. آن سالها برای انقلاب اسلامی دشمنانی رنگ و وارنگ پیدا شده بود. و کسانی در کمین بودند که ضعفی در جایی ببینند و آن را آگراندیسمان [بزرگنمایی]کنند. یک شب با حوصله کتاب را خواندم و بیست مورد لغزش در آن یافتم. همه را یادداشت کردم و برای سازمان کتابهای درسی فرستادم. چندی بعد نامهای تشکرآمیز رسید و به دنبال آن مرا به سازمان دعوت کردند، آقای غلامعلی حداد عادل رئیس سازمان کتابهای درسی با لطف فراوان پیشنهاد کرد حالا که شما متن کتاب چهارم را اصلاح کردید، همین کار را برای دیگر کتابهای فارسی انجام بدهید. با همراهی آقای مقدسی و آقای نصرالله مردانی که اتاقی برای اقامت در سازمان داشت این کار انجام شد. آقای مقدسی که مردی جا افتاده و بسیار متواضع بود. یکبار با مهربانی گفت ما در کتابهای درسیمان حرفی از نماز نداریم، شما که شاعرید شعری بگوئید و شعر نماز در سال ۶۲ سروده شد و سال ۶۳ در کتاب سوم ابتدایی جای گرفت. و بعد از آن شعر دو کاج...
▪ ارژن: شعرهای مذهبی و آئینی شما که تعدادشان هم ماشاءالله زیاد است، چگونه تدوین یافتند و در چه حالاند؟ این کتابها را به دوستان بهتر معرفی کنید.
ـ محبت: من سه کتاب برای نماز دارم که سومی طرحی جامع و کامل دارد؛ به نام «نردبان آسمان» که توسط انتشارات سوره مهر و صبح روشن چاپ شده است و ۹۹ قطعه شعر با مضامین گوناگون دربارة نماز دارد.
همچنین کتابهای با موج عطرهای بهشتی (شعرهای نبوی)، خانة هَلْاَتی (مجموعه شعر علوی)، آه ای بانوی طوبیسایه، آه... و روایح گلِ یاس (مجموعه شعرهای زهرائی)، کجایی گریه دل ناصبوران (مجموعه شعرهای عاشورایی)، اشک لطف میکند (مجموعه شعرهای رضوی) و کتاب صحایف گل سرخ (شعرهای موعود) من هستند.
▪ ارژن: از شعر دفاع مقدس چه خبر؟
دو کتاب برای شعر جنگ دارم، یکی با نام قصرشیرین و یار نیشابور، و دوم از مرزهای فریاد که تحسین شده واحد ادبیات دفاع مقدس است.
ـ شهریورماه ۱۳۶۱ نتیجه مسابقات شعر جنگ وزارت ارشاد، در کتابی به نام شعر جنگ و در شمارگان بالا و از میان دهها هزار اثر ارسالی، تعدادی شعر از شاعران در این کتاب فراهم آمده با اخذ درجه اول تا سوم؛ البته سال بعد یعنی ۱۳۶۲ نیز همین مسابقه برقرار شد و کتاب پربارتری درآمد با چند نام جدید در آن. در این کتاب جمعاً ۱۲ شعر از ۱۲ شاعر آمده است. اما شرکتکنندگان مسابقه شعر جنگ که در واقع پایهگذاران این مبحث ادبی بودند، اینها هستند:
۱. مشفق کاشانی؛ با قصیده جنگ تحمیلی
۲. محمدعلی مردانی؛ با قصیدهای در رابطه با جنگ تحمیلی
۳. گلشن کردستانی؛ قصیده رستاخیز
۴. جعفر حمیدی؛ شعر صدام صدام
۵. محمّدجواد محبت؛ با شعر نو از آغل بزرگ تمدن
۶. غلامرضا رحمدل شرفشاهی؛ با شعر نو تندیسهای آتش و باران
۷. محمدرضا عبدالملکیان؛ با چهارپارهای با نام بدرقه مردی به نام آفتاب
۸. حسین اسرافیلی؛ با مثنوی شهر من خرمشهر
۹. نصرالله مردانی؛ با غزلواره خاک خورشید شما خون خداست
۱۰. خدیجه رستمی؛ با نیماییِ شعری برای جنوب
۱۱. سلیمان فرخزاد؛
۱۲. احمد حسینیزاده؛ با نیماییِ خونینشهر
▪ ارژن: شنیدهایم شما برای وزارت آموزش و پرورش کارهای مفید و مثبتی در زمینه تألیف انجام دادهاید.
ـ محبت: دو مجموعه شعر از معلمان شاعر با نامهای در باغسار شعر معلم و از آتش خیمههای عاشورا در تیراژ بالا، یعنی ۱۵۰۰۰ جلد، ویرایش، انتخاب و آراسته مناند. همچنین مجموعه خورشید و آسمان بهاری مجموعه شعرهای دینی مذهبی دانشآموزان کشور که در ردیف گلواژهها چاپ شد. سال ۱۳۷۷ نیز اولین کتاب ستاد بزرگداشت معلم کشور با نام آنسوی چهره تو، وزارت آموزش و پرورش از من چاپ و منتشر کرد.
بهجز اینها چند اثر تألیفی دیگر دارم؛ از جمله بهار بیپاییز، که شعرهای شاعران کرمانشاه در خصوص مبارزه با اعتیاد است و گلوی سبز آواز که شعرهای شاعران این دیار درباره حضرت امام(ره) است. کتاب پنجرة رو به باغ نیزحاصل برنامه یک هفته با شعر کرمانشاه بود.
پیشتر گزیده ادبیات معاصر شماره ۶۸ از نشر نیستان منتشر شد، که کتاب سال معلمین مؤلف هم شد. در همین زمینه کتابِ قلب را فرصت حضور دهید که مجموعه شعرهای نماز من بود کتاب سال شناخته شده بود.
یک مجموعه شعر نوجوان هم دارم که نشر صبح روشن آن را درآورده و به چاپ سوم رسیده و نامش خاطرات سبز است.
▪ ارژن: با شعر انقلابی و شعر انقلاب چگونه بودهاید؟
ـ محبت: شعر انقلاب دو قسمت مجزای از هم دارد. شعرهای پیش از انقلاب، شعرهای اعتراض و سیاسی محسوب میشوند و در میان شاعران حاضر فقط یکی دو نفر چهره شاخص دارند، از جمله آقای گرمارودی و مرحومه دکتر طاهره صفارزاده. شما میتوانید به نشریه فجر جوان شمارة چهارم نشر سال ۱۳۶۷ ستاد دهه فجر، ویژه جشنهای اولین هفتة دهة انقلاب مراجعه کنید. در مقاله آقای خراسانینژاد که مستند و تحقیقی و قابل تأمل است؛ در بخش شاعران پیشکسوت انقلاب نام ده نفر ذکر شده و شاعران اصولاً به سه گروه جوانترها، جوانها و پیشکسوتها تقسیمبندی شدهاند. پیشکسوتها این اشخاص معرفی شدند:
مهرداد اوستا، ضیاءالدین ترابی، حمید سبزواری، سپیده کاشانی، محمد شاهرخی(جذبه)، طاهره صفارزاده، گلشن کردستانی، جواد محبت، مشفق کاشانی، علی موسوی گرمارودی و...
آقای خراسانینژاد نوشتهاند: استاد شاهرخی و مشفق و حمید سبزواری و سپیده کاشانی شاعران کهنسرایند که با یک شیوه و اسلوب خاصی به ارائه شعر پرداختهاند. موسوی گرمارودی و محبت در هر دو زمینه آثاری ارائه دادهاند ولی عمده شهرتشان از جهت سرودن شعر نو است، و ترابی و صفارزاده کاملاً نوسرا هستند (البته چند غزل از ترابی در دست است) این گروه از شاعران ارج و منزلتی بسیار دارند. اینان با تجارب پیش از سال ۵۷ با دست باز به میدان آمدند و هریک در شیوه و روال خاصی گام نهادند. همچنین گرمارودی و صفارزاده جزو چند شاعری هستند که پیش از انقلاب درصدد دستیافتن بهنوعی شعر شیعی به شکل نیمایی بودند.
ارژن: شعرهای بعد از انقلاب شما سرشار از مضامین معنوی و اعتقادی و آئینی است، آیا پیش از انقلاب هم از ایندست سرودهها دارید؟
محبت: اولین شعر کتاب از سالهای دور و نزدیک، شعریاست که تاریخ انتشار دارد؛ شعری با ردیف «خدا» و بازگوی حال و هوای منطقه سرسبز ریحاب است. تاریخ شعر آذرماه ۱۳۴۹ میباشد و اولین بار در مجله جوانان چاپ شده است.
پیش از خوشه شاملو، این مجله با قطع بزرگتری درمیآمد، در یکی از شمارههای آن شعری به نام ابدیت چاپ شده:
آنجا که قلبهای پراحساس مردماش
آلوده با سیاهی و رنگ فریب نیست
آنجا که در نهیب هوسهای بیشمار
عصیان رهروان حقیقت عجیب نیست
آنجا که شور عشق و فروغ وفا و مهر
در سینههای پُر ز محبت نمرده است
آنجا که کس حکایت ننگ گناه را
در لذت گناه ز خاطر نبرده است
آنجا که زیر سلطه ایمان و روح پاک
شور حیات و جنبش آزادگی بهپاست
آنجا که در مثل، ابدیت گرفته نام
فارغ از این بلاکده میعادگاه ماست
و بعدها فهمیدم کلمه میعاد دیگر احتیاج به گاه ندارد! تمامی این قولها سند چاپی دارند.
▪ ارژن: دستخطی از جناب احمد عزیزی که با یاد و خاطراتی از شما همراه است را میخواهیم در پایان این گفتوگو چاپ کنیم شما چهخاطرهای از احمد عزیزی دارید؟
ـ محبت: پیش از انقلاب روزی برای خرید از خانه درآمدم. در خیابان جوانی با چهرة ملتهب و آغوشی گشاده به طرفم آمد. و خیلی پرشور و شاعرانه گفت: سلام... با تعجب پرسیدم: شما؟ گفت: من احمد عزیزیام. پرسیدم: چه میکنی؟ گفت شعر میگویم. و همین جواب موجب شد او را به دیدار و نشست دعوت کنم. نوشتهای که شرح حالی از ایشان است. سالهای بعد و در دیداری دیگر نوشته شده اما آنروز بعدازظهر تا من سرگرم دم کردن چای بودم، عزیزی با مداد طرحی از چهره من روی کاغذ کشید و طرحش جالب بود، که متأسفانه بین کاغذهایم گم شد.
آقای عزیزی گفت من در سال ۴۵ در مدرسه میانکل شاگردت بودم. میانکل قسمتی از شهرستان سرپل ذهاب است و آثاری از روزگار آنوبانینی که سلسله شاهان پیش از مادها بودهاند بر دیواره کوههایش دارد.
پس از حال و احوال و اینکه پدرش در سرپل ذهاب شهردار بود، گفتم از شعرهایت بخوان، خواند و دیدم خوب شعر میگوید. گفتم خوب میخواهی چهکار کنی؟ گفت: شعرم چاپ بشود. گفتم میشود، شروع کن بنویس. ایشان شعری نوشت و من هم با قاصدی آن را برای آقای علیرضا طبایی مسئول صفحات شعر مجله جوانان در آن روزگار فرستادم. طبایی شعر را با مقدمهای مهرآمیز چاپ کرد و از همین جا احمد عزیزی احمد عزیزی شد.
▪ ارژن: رابطه شما با شاعران امروز چگونه است؟
ـ من تا آنجا که به یاد دارم و دیگران نیز اذعان داشتند، احترام من نسبت به پیشکسوتان و محبت من نسبت به جوانان همیشه برقرار بوده است. گلایهها را بگذاریم برای بعد.
▪ ارژن: از خاطرات شعر و شاعریتان در سالهای پیش از انقلاب بگوئید؟
ـ محبت: ابتدای کار معلمی من در روستا بود [سال ۴۱] ـ و سال ۴۵ معلم کلاس پنجم دبستانی شدم در سر پل زهاب، و بعدها احمد عزیزی شاعر، در کرمانشاه به یادم انداخت که آن سال در آن کلاس درس میخواند آن سال در سر پل زهاب. اتاق کوچک و نموری داشتم با چراغی که در یکی از شبهای زمستان مرا تا آستانة مرگ برد. آن سالها مجلهای درمیآمد به نام [جهان نو] ـ و گویا فصلنامه در قطع بزرگ، در یکی از شمارههای جهان نو ـ شعری دیدم از آقای دکتر محمدرضا شفیعی کدکنی (م. سرشک) ـ که مرا تا صبح به گریه انداخت همة شعر یادم نیست. ولی تکّههایی از آن چرا- و از اینقرار:
....من از ستارة دنبالهدار میترسم
که از کرانة مشرق ظهور خواهد کرد
...
کنون برای من و تو
نهالِ تازه
جوان!
کنون که زندان کامی نداد
کاخ میسازند
چه مهربانیهایی...
اگر به آب ببخشی
حباب خواهد شد!
من خاطرة این شعر را داشتم. چندی بعد ـ شعر کوتاهی مینوشتم با نام «رستاخیز» و در پیشانی آن نوشتم ـ به م. سرشک؛ شعر در هفت تار چنگ مجلّه روشنفکر چاپ شد. و نمیدانم دکتر شفیعی کدکنی از آن باخبر شد یا نه ـ چندی بعد در قسمت ششم فصلی از یادها - آن شعر کوتاه را گنجاندم. چه این قسمت حکایت کوتاه و سپیده و نماز بود و باز ـ در پیشانی شعر ـ اهدای آن به آقای دکتر محمدرضا شفیعی کدکنی ـ آمده بود و حالا تمام شعر را با هم مرور کنیم.
فصلی از یادها
در من ـ
هر آنچه بود
تو را میگفت
از من، هر آنچه ماند
تو را میخواست
دیروز
جمعه بود
برنامه
کوهنوردی
بیدنگ و فنگ
ساده
همینطور...
من بودم و رفیق عزیزی
بیداری سحر
چه صفابخش است
نزدیک کوه
تازه هوا، گرگ و میش شد
با خاک پاک دامنه
ـ آنجا که تخت بود ـ
آداب دلپذیر تیمّم
هنگامة نماز
باور کن آن شکوهِ الهی، نماز داشت
جای تو سبز
خوش خوشک از دامنه به کوه زدیم...
معراج اختیاری ما را
سوای پا
نور و خلوص و پاکی و ایمان
ـ پرهای بال عشق
در من
- گمان کنم که رفیقم نیز ـ
چیزی مثالِ برگ فرو میریخت
چیزی جوانه میزد
آرام
جای آن
حالا چه بود؟
نمیدانم
صبحانه باز
جای تو خالی
غیر از هوای ناب
گفتم هوا؟
نه...
روح لطافت ـ
بادام و پسته بود و نخودچی
تقسیم عادلانهاش آسان
سهمی برای رهگذری
جا گذاشتیم
این را نگفته بودم
در ابتدای امر
وقتی به پای کوه رسیدیم
آن دوست
با خضوع، سلامی، به کوه گفت
دیدم عجب سلام گوارایی
بالا
میان تودهای از تخته سنگها
یک خرده راه، مانده به قلّه
دیگر هوا حسابی روشن بود
او گفت
هردو نشستیم
در پشت کوه
منظره
دیدن داشت
آب و درخت و سبزه و آبادی
چوپان پاکجانِ سحرخیز
با گلّهاش
که آیت تسلیم است
آیینة تفاهم جنس و رنگ
بُزها، میان جرگهای از گوسفندها
گویا گذشت در دلم این آرزوی پاک
ای آفتاب رهایی!
امروز، در کرانة مغرب
آنجا که تازه وقت طلوع توست ـ
با جانیان بیغم دنیای آن حدود
فصلی از این نجابت خود را تمام کن
آنوقت یاد تو افتادم
هر سال چند مرتبه میدانی
راهم به زادگاه تو میافتد
آن زادگاه خفتة بیتشویش
با بیستونِ سخت ستونش
با یادگارهای عزیز گذشتگان
با لهجة مشخّص افراد
با یادهای خستة امروز...
شهر تو ظلم به من کرد
از من تو را گرفت
در من به خاک کرد مرا بیگذشتیاش
با اینوجود در آن احوال
مشتاق دیدنش شده بودم
باری عزیز روی سخن با توست!
حالا که ما دو راه جدا داریم
بشنو بعید نیست همینها
با تو کلام آخر من باشد
هر چند خواهش تو مرا کشت
اما هنوز هم نفسی هست
با این نفس تلاش رهایی زسرنوشت
با این نفس امید به جوشش
با این نفس امید
این جا بیا و همنفسم باش
ما طعم تلخ تفرقه را سالهای سال
با هم چشیدهایم
ما مرگ خویش را همة عمر دیدهایم
راه نجات چیست؟ فقط این:
همگام و همصدا و یکی بودن
همراه با تراوش آگاهی
این را نگاهدار بماند
یک روز ضمن بحث یکی میگفت
اصلا بهما چه وضع چهطور است
بگذار هر چه هست همین باشد
وقتی مجال هیچ تکانی نیست
آدم چرا هدر برود مفت؟
این کارها نشانة «شیتی»ست
گفتم تو شیت باش نه ترسو
باری عزیز روی سخن با توست
باید بههر طریق تکانی خورد
شاید میان بستر رگها
خونهای مرده باز به جوش آیند
شاید نه بلکه حتماً باید
من چند سال پیش
شعری برای کوه نوشتم۴
اینجا گمان کنم مناسبتی دارد
ما از زبان کوه، زبان فصیح درد
در زیر تازیانة بورانها
باری حدیث تلخ تحمل را
بسیار بار شنیدیم
اما برای یک بار
آزادهوار سبکخیز و پیشتاز
یک ذرّه کاه شدن را
شایان آرزوی خویش ندیدیم
باید بلند شد
این حرف، حرف رفقیم بود
رفتیم رو به قلّه دوباره
هر لحظه با نوازش خورشید
از چهره قطرههای عرق جاری
ما تشنه کاسههای (تییت۵) تشنهتر ز ما
وقتی میآمدیم
آن دوست زمزمهای داشت با خودش
در خاطر شکفته من هم ترنّمی
خونها اگر به جوش بیایند
خونها
اگر
به جوش
بیایند.
تابستان ۱۳۴۹ ـ قصرشیرین
▪ شاعران و اهل قلم روزگار را چگونه دیدید؟
ـ محبت: سالهای ۴۶ـ۴۷ چند تا شعر برای خوشه فرستادم و بهدعوت شاملو، در شبهای خوشه حضور یافتم؛ دیدار من با شاملو دو سه باری در همان شبها بود. آقای مهدی اخوان ثالث را هرگز ندیدم. امان سادات اخوی ـ در قصر شیرین قاضی بود و آشنای نزدیک اخوان - چند بار، به من گفت بیا به دیدن اخوان برویم و فرصت نشد. یکبار شعری با طرز بیان و حال و هوای ذوقی اخوان نوشتم و آن را با دو جمله کوتاه، برای خوشه فرستادم: به م. امید و الف. بامداد آقای شاملو، از روی تواضع، به جای اسم خودش نقطهچین گذاشته بود و این شعر در خوشه چاپ شد.
سهراب سپهری را دوست داشتم و باز، نظر بند شاملو را [که در هوش سرشار و در اعتقاد ضعیف بود] در مورد او میستایم چون در یکی از شمارههای خوشه، تصویر سهراب سپهری را روی جلد گذاشت.
قرار بود با حمید مصدق دیدار کنیم نشر امیر کبیر. یک سال مرا به دعوت خواند و عکاس آورد؛ چند عکس هنری برداشت و قرار شد مجموعه شعر مرا، با نام: این بهجانآمدگان ـ به سبک و سیاق کتاب حمید مصدق ـ چاپ کند اوایل انقلاب، امیر کبیر، از حکم «جعفری» درآمد ـ و کار راکد ماند ـ رفتم تهران ـ و دفتر خطَی را از آرشیوشان پس گرفتم. تمام شعر این بهجانآمدگان و بخشهایی از شعر فصلی از یادها که همراه آن بود. در کتاب از سالهای دور و نزدیک، آمده است.
آقای علیرضا قزوه را اوّلینبار ـ در دانشگاه تهران دیدم. ساک کوچکی همراه داشت. و تند تند میدوید. صدا زدم و حال و احوال پرسیدم. بعدها ـ از بزرگواریهای او خاطرات شیرین در ذهنم ماند و حالا هم برای من، سخت عزیز است. قزوه شاعری بهمعنای واقعی متعهّد است و شعرش با صلابت و بیرقیب و ممتاز. حرفهای جوانی احمد عزیزی را خودم برای مجلّات تهران فرستادم و در مواقعی سنگ صبور او بودم خانم بهبهانی را هنوز ندیدهام. با مرحوم آل احمد ـ چندشبانه روز ـ بهقول معروف ـ زندگی کردم. با برادرش ـ دیدار و آشنایی دارم.
سالهایی که مسابقات دانشآموزی در رشتههای شعر و قصه برگزار میشد گویا هنوز هم هست بهعنوان داور دعوت میشدم و شاید دیدارهای اول من ـ با شاعر ارجمند معاصر آقای مصطفی محدثی خراسانی ـ در همین دعوتها بود. شعرهای محدثی خراسانی همیشه برای من تروتازه و خوشآیندند. و هر سال و هربار، خوشایندتر. مخصوصاً کتابشان ـ سُکر سماع ـ که گزیده سرودههای اوست.
آقای مرتضی امیری اسفندقه.... با بنیاد شهید کار میکرد. در قسمت فرهنگی و هنری. شعر امیری اسفندقه مثل خود او ـ بدیع و محترم و دوستداشتنی است. خدای تعالی سلامتش بدارد. هرکس ـ یکبار مرتضی را ببیند محال است بتواند از او دل بردارد.
آقای نصرا... مردانی را در دعوتی که برای شعر خودمانی در شهرهای جنوب داشتم. شناختم و بعدها ـ در سازمان کتابهای درسی ـ به لطف استاد دکتر غلامعلی حدّاد عادل، با ایشان صمیمی شدم [سال ۶۶-۱۳۶۲] آقای مروی چند بار به دعوت من، به کرمانشاه آمد و حضورش همیشه خاطرهانگیز بود مردی ساده ـ با لهجة شیرازی کازرونی ـ و اشارهایی که ـ اینو بسون! (یعنی این را بخر!) شبی هم در خانهای او که نزدیک حسینیة ارشاد بود ـ میهمان شدم. نوشتههای بچههایش را خواندم ـ و همین دیروز ( ۱۷/۲/۸۸) تنها پسرش را در سرای اهل قلم دیدم.
آقای خلیل عمرانی ـ در مسابقات هنری ادبی دانش آموزان از بوشهر میآمد. مردی خلیق، مهربان و وفادار ـ با شعری زلال ـ مثل آب روان با ایشان دیدار در مکرّر داشتهام و لطفهایی استثنایی از او دیدهام.
در شماره ۲۲۳ کیهان فرهنگی (اردیبهشت ۸۴) شعر لطفآمیزی از ایشان هست که برای من گفتهاند، و دستشان درد نکند و در آن مجله چاپ شده محمد سعید میرزایی و بیژن ارژن ـ هر دو بچههای کرمانشاهند- و به همین حساب از آشنایان سالهای پیش. هر دو وقتی که خیلی جوان بودند. سراغم آمدند- و بعد من هم هر کجا بودند به سراغشان میرفتم. و تا هنوز ...
ـ دیگران و دیگران و دیگران ـ عزیزانی که یادهاشان گرامی و لطفهایشان ساری و جاری بود، در خاطرم هستند، اگر نام نمیبرم. شاید اجازه ندارم، و شاید از اطناب، میخواهم، پرهیز کنم؛ دعای خیر من شامل حالشان باد. مخصوصاً شاعران کرمانشاهی، مثل ایرج قبادی، رضا حساس و هـ . الف. پندارـ و اتفاقاً ف. الف. نگاه، فرشاد فرصت صفایی، پیمان سلیمانی، رضا اربعین و حامد شاهینمهر، همچنین. خانمها شهروزه دانشپژوه، روشنک تکلّفپور، سودابة کرمی، الهام مظفّری، جلیلوند، چراغی و سمیّه قبادی.
بیژن ارژن
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست