چهارشنبه, ۱۹ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 8 May, 2024
مجله ویستا

آموزه سوم در مساله سینما و مخاطب


آموزه سوم در مساله سینما و مخاطب

درباره آواتار بعد از این مدت زمانی که از پخش و دیده شدن آن گذشته باید جور دیگری نوشت

درباره آواتار بعد از این مدت زمانی که از پخش و دیده شدن آن گذشته باید جور دیگری نوشت. حالا باید محور بحث، حرف و حدیث‌هایی باشد که درباره ارزش این بهترین فیلم سال بر افواه جاری شده است؛ حرف و حدیث‌هایی که اغلب متأثر از جایزه سیاسی اسکار به فیلم «محبس درد» هستند و نیز متأثر از جو روشنفکری حاکم بر فضای هنری کشور. حالا بحث، دیگر فقط خود این فیلم و وجوه مضمونی آن نیست بلکه رابطه ماهوی سینما با مخاطب نیز مطرح است.

بحث رسالت اثر هنری و این‌که غایت رسانه سینما اقناع مخاطب عام است یا مخاطب خاص. این‌که در عالم سینما عوام‌گرایی (پوپولیسم) اصل است یا نخبه‌گرایی (الیتسیسم). و بالاخره این‌که اساساً در مقولات اندیشگی مربوط به اجتماع و مردم ـ که هنر تنها یکی از آنهاست ـ توجه به عوام مهم‌تر است یا خواص، یا هر دو، یا هیچ‌کدام. منظور از هیچ‌کدام اعتنا به اغراض شخصی و بی‌اعتنایی به همه امور دیگر است که به‌طور خاص در مقوله هنر با رواج سوبژکتیویسم دنیای مدرن و با زمزمه‌های هنر برای هنر به وفور شاهد حمایت از این موضع بوده و هستیم. بررسی کافی و وافی این موضوع در حوصله این نوشتار نیست. ما در اینجا برآنیم تا پاسخی را که خود فیلم آواتار در این خصوص به ما عرضه می‌کند بیان کنیم.

جالب اینجاست که یکی از وجوه مضمونی فیلم اخیر کامرون همین بحث عوام و خواص است. توگویی کامرون پیشتر می‌دانسته فیلمش فروش می‌کند و بیشترین فروش تاریخ سینما را هم می‌کند و به تبع همین امر، با برچسب‌هایی نظیر عامه‌پسند بودن و سطحی بودن و کلیشه‌ای بودن طرد می‌شود. لذا مضمونی را برای این فیلم خود انتخاب کرده که حاوی پاسخ سهل ممتنع او به این انتقادات قابل پیش‌بینی است. مساله عوام و خواص یکی از مهم‌ترین جوانب مضمونی فیلم آواتار است و کامرون در این فیلم به روشنی موضع خود را در این خصوص ابراز کرده است.

در فیلم آواتار ما با دو گروه غالب مواجهیم. یکی عوام سیاره پاندورا که حتی در ظاهر هم به حیوانات شباهت بسیار دارند و دیگری خواص پروژه تحقیقاتی آواتار که مدرن و باصطلاح متمدن هستند و بعضاً خود را چنان برتر از ناوی‌های پاندورا می‌پندارند که پایین آمدن ارزش سهامشان در نظر مهم‌تر از قتل‌عام دسته‌جمعی این موجودات آبی‌رنگ بدوی و دست‌اندازی به ذخایر ارضی آنهاست. در این گروه دوم البته نمونه‌های انگشت‌شماری مثل گریس هم هستند که نگاه معقول‌تر و انسانی‌تری به این موجودات عامی ناآگاه دارند اما می‌بینیم که آنها هم در نوع خود دچار انحراف هستند و در بهترین حالت، پاندورا را به‌عنوان وسیله‌ای برای پیشرفت آگاهی‌های علمی و تجربیشان می‌نگرند.

به عبارت دیگر اگر سرهنگ و دار و دسته‌اش به دنبال استفاده از ثروت‌های مادی پاندورا هستند گریس و دیگران هدفشان استفاده از ثروت‌های معنوی پاندورا (یا همان حقایق مکشوف علمی) است و این دو هیچ‌یک به دنبال شناخت درخور این عوام و کمک خالصانه به آنها برای ارتقا و بهبود زندگی‌شان نیستند. حال آن‌که جیک سالی از همان ابتدا ـ یا دست‌کم بعد از آشنایی نزدیک با ناوی‌ها ـ نه به دنبال برآوردن خواسته‌های سرهنگ است و نه کمترین ارزشی برای آزمایشات علمی گریس قائل است. بلکه او آرمانش شناختن عامیان ناوی، دوست داشتنشان و کمک صادقانه و حتی عاشقانه به آنهاست. موضع جیک سالی در مورد ناوی‌ها را می‌توان متناظر با همان موضع جیمز کامرون در مورد مخاطبان سینما دانست. با اتکا به مضمون فیلم آواتار می‌توان گفت کامرون بشدت مخالف با نخبه‌سالاری در سینماست. او همچون سرهنگ یا همچون گریس خود را نخبه‌ای برتر از عوام فرض نمی‌کند و آگاهی‌های اکتسابی خود را دستمایه فخر و مباهات به خود و تحقیر و کوچک‌انگاری دیگران قرار نمی‌دهد. نه همچون سرهنگ (یا روشنفکران عوام‌ستیز در عالم سینما) بی‌اعتنا و حتی بدبین نسبت به عوام است و نه همچون گریس (یا روشنفکران عوام‌پژوه در عالم سینما) صرفاً نگاهی مردم‌شناسانه، رصدگونه و استعلایی به مخاطب عام دارد. بلکه دقیقاً همچون جیک سالی (یا هنرمندان عوام‌دوست در عالم سینما) به دنبال جلب محبت و توجه مخاطب عام و در نتیجه یاری رساندن عاشقانه به او در مقابل آسیب‌های پیش روست. کامرون به شهادت فیلم آواتار، سودای صلح و آشتی با مخاطب عام را در سر دارد و برای این آشتی، خود همچون جیک سالی نخستین داوطلب است و باز هم مثل او پیه هر ملامتی را در این راه به تن خود مالیده است.

آواتار و به‌طور کلی سینمای جیمز کامرون اگرچه نخبه‌گرا نیست، ولی عوام‌گرا هم نیست. یعنی چنان نیست که در مقابل تفکر نخبه‌سالارانه که عوام‌ستیزی یا دست‌کم عوام‌گریزی ویژگی ذاتی آن است، جانبدار تفکر عوام‌سالارانه باشد و از این رو نخبه‌ستیز یا نخبه‌گریز. اگر چنین بود، در فیلم آواتار بومیان پاندورا برای غلبه بر تهاجم دشمنان خود نیازی به جیک سالی نداشتند و به تنهایی قادر بودند از خودشان و مقدساتشان و باورهای ایمانیشان دفاع کنند. اگر عامی بودن آنها قرین با جمیع کمالات لازم بود پس اصلاً چه لزومی داشت یک انسان نوع‌دوست و یا از آن بالاتر، مخلوق‌دوست و طبیعت‌دوست که نه لزوماً بهتر از آنها ولی دست‌کم در مسائل زیادی آگاه‌تر از آنهاست به یاریشان بشتابد و آنها را پس از مدت‌ها دوباره با هم و با عوامل طبیعی پیرامونشان چنین اتحاد و یگانگی وصف‌ناپذیری ببخشد؟ جنس کمک جیک سالی به بومیان ولی از مبنا متفاوت با کمک گریس است.

گریس معلم زبان کودکان ناوی است و از این طریق راه را بر بسیاری کمک‌های بنیادین به آنها باز کرده ولی زبان تنها وسیله انتقام معناست نه خود معنا. می‌بینیم که جیک حتی خودش هم درست و حسابی زبان ناوی‌ها را یاد نمی‌گیرد و ناچار است برای انتقال مقصودش به جمع، از سوتای بخواهد حرف‌هایش را ترجمه کند، با این حال این جیک است که ناجی اصلی ناوی‌هاست نه گریس. کمک جیک به ناوی‌ها از جنس علم تجربی و اطلاعات اکتسابی و سواد خواندن و نوشتن نیست. کمک او از جنس باور، ایمان و عشق است. همان جنس کمک کامرون به مخاطبان عام فیلم‌هایش، همان جنس کمک هنر به مخاطب.

هنر، معنا را به مخاطب خود دیکته نمی‌کند. معنا را در قالب زندگی به او می‌نمایاند. تا وقتی هنرمند فیلمساز زندگی مخاطبش را نشناسد و آن را باور نکند و تا وقتی که از صمیم دل دوستدار مخاطبش نباشد نمی‌تواند ایمان و باور مخاطب را به معنای مورد نظرش جلب نماید. ذهن او را شاید بتواند تحت تأثیر قرار بدهد اما قلب او را نمی‌تواند. رسالت هنر اساساً همین آشتی دادن مخاطب عام با معانی ژرف و اصیلی است که در اصل و اساس به فلسفه و اندیشه تعلق دارند.

عوام همواره گریزان از اندیشه‌ورزی عمیق و اصولی هستند و هنر پلی است میان آنها و معانی حقیقی. اگر قرار باشد فیلم، با تحمیق مخاطب و بی‌اعتنایی به خواست و نیاز او، برایش فلسفه‌بافی کند و اظهارفضل، در آن‌صورت اصلاً چه نیازی است به هنر؟ همان فلسفه و علم که بهتر و مفیدتر و صادقانه‌ترند. اگر می‌گویند فیلمسازانی همچون تارکوفسکی بیشتر فیلسوف یا حداکثر شاعرند تا فیلمساز، از همین روست که آنها بی‌توجه به ماهیت فیلم و اقتضائات ذاتی آن، درصددند که معنا را به مخاطب خود دیکته کنند نه آن‌که آن را برای مخاطب و با او بزیند. زیستن معنا کجا و املای مقلدانه آن کجا! به تعریف هیچکاک سینما مثل شهربازی است.

قرار است ما با سینما، چیزی که تجربه‌اش در بیرون برایمان ممکن نیست را فارغ از آسیب‌ها و صدمات واقعی‌اش تجربه کنیم. قرار است منظره برفی را از پشت پنجره نشانمان دهند و ما با وجود درک حس و حال برف، از گرمای بخاری اتاق بهره‌مند باشیم و از سرما نلرزیم. قرار نیست که جلوی پنجره پرده بکشند و جلوی چشممان را بگیرند و آن وقت برایمان اندر باب زیبایی و خواص برف خطابه سر دهند.

آواتار نه فقط ما را با خود با عالم تجربه نشده و ناشناخته و مرموز اجرام آسمانی دیگر می‌برد بلکه آنجا هم ما را وامی‌دارد ناظرانی همچون اعضای پروژه آواتار نباشیم و در عوض، همچون جیک سالی با از میان برداشتن فاصله‌ها، بومی‌های سرزمین افسانه‌ای پاندورا را با جان و دل لمس و تجربه کنیم و طوری دوستشان بداریم که برای کمک به آنها مثل جیک حاضر باشیم از خواب و خوراکمان بزنیم و عاشقانه به سوی آنها بشتابیم. این کاری است که خود کامرون با فیلم آواتار در مواجهه با مخاطب عام سینما انجام داده.

نه خود را برتر از آنها فرض کرده و نه آنها را آگاه‌تر از خود. بلکه تلاشش این بوده که با مخاطب عام زندگی کند و در فضایی صمیمی و در حالی که به دنبال این همراهی، با آنها دوست شده، بهای این دوستی را هم پرداخته و از این طریق اعتماد آنها را به خود جلب نموده است، از دانسته‌های خودش برای آنها حرف بزند و مهربانانه راهنمایی‌شان کند؛ درست مثل رفتاری که جیک سالی در مواجهه با ناوی‌های پاندورا داشت. گویا اساساً جیمز کامرون هم مثل شخصیت فیلمش جیک سالی، زندگی دائمی با عوام را ترجیح می‌دهد به زندگی با دیگران و باز مثل جیک سالی اساساً دنیای بکر و دست‌نخورده عوام را واقعی‌تر و اصیل‌تر می‌داند.

آواتار، داستان فاصله طولانی مدعیان فهم و سواد و دانش است با مردم ساده، بی‌ادعا و بی‌آلایشی که اگر زیاد نمی‌دانند دست‌کم آمادگی و استعداد دانستن را دارا هستند نه مثل خواص باصطلاح دانایی که ظرف وجودیشان به قول رهبر معنوی ناوی‌ها، موات، چنان با اندوخته‌های نادرست پر شده که دیگر گنجایش قبول هیچ حقیقتی را ندارد. آواتار، داستان دیواری است که میان عقل و دل کشیده شده، میان دانایی و درک و میان واقعیت و حقیقت. کامرون در این فیلم می‌خواهد این دیوار را از میان بردارد. می‌خواهد پیوندی مبارک میان آگاهی علمی و عقلی با دریافت ایمانی و قلبی برقرار کند.

می‌خواهد به جدال دیرینه ذهن و قلب، نخبه و عامی، علم و ایمان پایان دهد. می‌خواهد همان‌گونه که پیام‌آور صلح و دوستی در جهان سیاست و اندیشه است، پیام‌آور صلح و آشتی در عالم سینما و هنر نیز باشد.

آزاد جعفری