جمعه, ۱۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 3 May, 2024
مجله ویستا

از فلسفه به پزشكی


از فلسفه به پزشكی

پیشینه تأملات فلسفی و پزشكی به عهد یونان باز می گردد اگر به صورت گذشته نگر به این گونه تأملات نگریسته شود آنها را می توان به عنوان بخشی از فلسفه پزشكی بازشناخت, اگر چه تنها در قرن نوزدهم این اصطلاح رواج پیدا كرد

این سؤال كه آیا پزشكی چیزی بیش از علم محض است؟ پاسخش به یك معنا پدیدارشناختی است اما از طرف دیگر فلسفه پزشكی نیز باید به چنین سؤالی پاسخ دهد. آشكار است كه بخشی از پزشكی بر علوم فیزیولوژی، آسیب شناسی، میكروبیولوژی، روانشناسی، ژنتیك و داروسازی تكیه دارد. این علوم پدیده های قابل مشاهده فیزیكی، شیمیایی و زیست شناسی را از طریق روش علمی، برای كاركرد درست یا درست كارنكردن اندام های بدن انسان بررسی می كنند

تاریخ تأملات فلسفی در موضوعات پزشكی پیشینه ای به اندازه پزشكی و فلسفه دارد. در هر عصری متفكرین منتقد هم در پزشكی و هم در فلسفه درصدد فهم سطوحی از پزشكی و عمل آن بودند كه از طریق روش شناسی خود پزشكی بدست نمی آمد. در این سالها (مخصوصاً در این سی سال اخیر) مباحثی مطرح شده بر این مبنا كه آیا حوزه ای مناسب از پژوهش و تحقیق به نام فلسفه پزشكی (philosophy of medicine) وجود دارد و یا می تواند وجود داشته باشد؟ و اگر وجود دارد چه مباحثی را شامل می شود؟ خود حوزه ای مجزاست یا شاخه ای از فلسفه علم است؟ ارتباط این حوزه با قلمرو تكوین یافته اخلاق پزشكی چیست؟ این سؤالات و سؤالاتی نظیر آن تا سالها محور عمده مباحث پیرامون «فلسفه پزشكی» بود و اگر چه تا به امروز اجماعی در این زمینه حاصل نشده اما متفكرین مختلف هر یك با تعریفی از این رشته، ساختاری را برای آن مشخص كرده اند.

كتاب های زیادی درباره گفتگوی میان فلسفه و پزشكی وجود دارد (۱ ، ۲ ، ۳) كه در آنها دلایل مثبت و منفی برای این دیالوگ ذكر شده است.(۴).

بنابر دیدگاهی مثبت این یك واقعیت است كه فكر و ذكر پزشكی در رابطه با انسان و مسائل ضروری مربوط به او از قبیل «حیات» ، «مرگ» ، «رنج» و «بیماری» به سختی می تواند از اذهان افراد نقاد در هر عصری جدا شود . از دیدگاه منفی نیز تعارض های آشكار در روش شناسی، معرفت شناسی و رویكردهای مشاهده ای، تجربی و آزمایشگاهی در پزشكی مستلزم ژرف اندیشی های تحلیلی، انتزاعی و نظری و فلسفی است. تفكر و اندیشه درباره ماهیت «بیماری» (disease) و «سلامتی» (Health) و اخلاق متخصصین این حرفه و رابطه میان این قبیل پدیده ها با مكتبهای فلسفی رایج و متداول، علیرغم تمام جذابیت ها و دلزدگی ها، چیزی نبوده كه پزشكان و فلاسفه از آن دست بكشند. اما تا این اواخر این تأملات به ندرت دربردارنده معیارهایی برای تحلیل نظام مند و بسامان بودند تا بتوان از طریق آنها یك شاخه قانونی یا زیرشاخه ای از فلسفه را تعریف كرد. اما امروزه پزشكان و فیلسوفان گفتگویی جدی را درباره امكان وجود یا عدم وجود فلسفه پزشكی به عنوان حوزه ای مشخص از تحقیق و پژوهش آغاز كرده اند. علایق امروزی پیرامون مباحث فلسفه پزشكی كه «انگلهارت» (Engelhardt) و «ارد» (Erde) آن را «ظهور جدیدی از مطالعه فلسفی» نامیده اند (۵) چندین خاستگاه دارد. اول این كه علاقه دوسویه ای در موضوعات پزشكی بین پزشكان و فیلسوفان وجود دارد. در هر عصری پزشكانی بوده اند كه می خواستند ماهیت هنری كه انجام می دهند و پدیده هایی را كه مشاهده می كنند، دریابند و فیلسوفانی وجود داشتند كه می خواستند فهم عمیق تری از پدیده های پزشكی، نسبت به آن چه خود پزشكی می توانست فراهم آورد، به دست آورند. قطعاً برای رسیدن به این اهداف، به نظر می رسد چشم اندازی از فلسفه همیشه ضروری است.

دلیل دوم برای گرایش به مباحث فلسفه پزشكی، توجه شدیدی است كه به اخلاق پزشكی و اخلاق زیستی شده است. وقتی كه نظریه های پی درپی در حوزه اخلاق پزشكی ارائه شد، نیاز برای زمینه سازی اخلاق پزشكی مسجل شد. چیزی كه ورای اصول، فضیلتها، سفسطه ها، هرمنوتیك و نظایر آن باشد. اولین قدم در این زمینه سازی، صورتبندی نظریه ای درباره فلسفه پزشكی بود. نظریه ای كه با آن بتوان نظریه های اخلاقی رقیب را در یك چارچوب مناسب قرار داد و برخی از تناقضات میان آنها را حل كرد.

عامل سوم در توجه به فلسفه پزشكی، گرایش به سمت رویكردهای اگزیستانسیال، هرمنوتیك، پدیدارشناسی و پست مدرن به اخلاق و فلسفه بود. اما نمی توان از نقش فلسفه علم در پدید آمدن چنین حوزه ای به سادگی گذشت. به جرأت می توان گفت بیشترین نقش را، فلسفه علم خصوصاً آرای «كوهن» داشته است كه نیاز برای تعریف «پارادایمی» را در پزشكی به وجود آورد. پیشرفت های روزافزون پزشكی جدید در طول قرن بیستم نیز مزید علت بود. دستاوردهای جدید دانش پزشكی در كاهش مرگ و میر شیرخواران و عوارض ناشی از بارداری و زایمان، مهندسی ژنتیك و كشف آنتی بیوتیكها در تغییر نگرش ما نسبت به شناخت بیماریها و درمان آنها تأثیر بسزایی داشت. در پزشكی امروز نگرش تجربه گرایی (empircism) و استفاده از روشهای آماری آزمون خطا و كارآزمایی های «دوسویه كور» (double - blind) رویكردی علمی و عینی ایجاد كرد كه در پی آن موفقیت های درمانی قابل قبولی به دست آمد. اما با تمام این پیشرفتها هنوز تعریف جامع و كاملی از «بیماری» و «سلامتی» ارایه نشده است. در نتیجه فیلسوف پزشكان و فیلسوفان علاقه مند به این مباحث درصدد برآمدند تا حوزه ای را به نام فلسفه پزشكی تعریف كنند كه در نهایت به سه رویكرد مختلف به این رشته انجامید كه در ادامه این مقاله به آنها پرداخته خواهد شد.

●سیر تاریخی فلسفه پزشكی

پیشینه تأملات فلسفی و پزشكی به عهد یونان باز می گردد. اگر به صورت گذشته نگر به این گونه تأملات نگریسته شود آنها را می توان به عنوان بخشی از فلسفه پزشكی بازشناخت، اگر چه تنها در قرن نوزدهم این اصطلاح رواج پیدا كرد. دلبستگی آشكار به ادعاهای پزشكی و نقد نظریه های آن از همان آغاز در مجموعه قوانین بقراطی وجود دارد (۴). در برخی از آثار همانند «ادراكات» (percepts) اهمیت ارتباط نظریه پردازی پزشكی با تجربه واقعی به چالش كشیده شده است كه بازتاب دهنده فلسفه آن دوران است (۵). از زمان قوانین بقراطی تا قرن نوزدهم، پزشكی رایج و غالب آمیزه ای از تلاش های نظری و تجربی برای كشف ماهیت واقعی بیماری و درمان مناسب بود. چنین درهم آمیزی هایی را در آثار جالینوس می توان یافت كه در آنها بر اهمیت مشاهده و تجربه تأكید می كند. این آمیختگی ها را می توان در تلاش های رنه دكارت برای تعیین قوانین بنیادی متافیزیك، فیزیك و پزشكی بخصوص در كتاب «رساله ای در باب انسان» نیز مشاهده كرد. (۶). سقراط و افلاطون غالباً پزشكی را به مثابه یك عمل فنی با ملاحظات اخلاقی می دانستند و افلاطون در جایی تا آنجا پیش رفت كه پزشكی را كه فیلسوف نیز بود به خداوند تشبیه كرد. جالینوس كه در هر دو مقوله پزشكی و فلسفه متبحر بود و این ارتباط را مجدانه در فعالیت شخصی خود به كار می برد. افلاطون نیز بسط و گسترش پزشكی را به حل مسائل فلسفی مربوط می دانست (۷). در عهد یونان باستان هر یك از مكاتب عمده پزشكی یعنی «روش گرایی» ، «جزم گرایی» و «تجربه گرایی» آموزه های فلسفی مكاتب اصلی فلسفی یونان را مورد توجه قرار داده بودند و با آنها سازگاری پیدا كرده بودند (۸). به نحو مشابهی در قرون وسطی نظریه «حیات گرایی» استال به فلسفه لایپ نیتز نزدیك بود و نظریات مكانیكی پزشكی به فلسفه «دكارت» و «لاماتریه» پیوند خورده بود. «لستركینگ» شرح مفصلی از چگونگی ارتباط نظام های فلسفی قرن ۱۷ و ۱۸ با نظریات پزشكی، مخصوصاً محتوای منطقی و متافیزیكی آنها، فراهم كرده است كه در نوع خود بی نظیر است(۹). در همین دوره بود كه آرام آرام ارزیابی های دقیقی به لحاظ مفهومی درباره طبقه بندی پزشكی و كیفیت این دانش به وجود آمد. از جمله كسانی كه به این مهم اقدام ورزید، «كارل فون لینس» (Corlvon linnaeus) و «فرانسوا بوسیر دوساوارد» (Francois Boissier de Sauvages) بودند (۱۰). تأملات درباره كیفیت دانش پزشكی در قرن نوزدهم با ظهور رشته بالینی آسیب شناختی، روش های آماری و تجربه كردن نظام مند، گام دیگری برداشت. در این دوره برخی از دانشمندان پزشكی از دانش پزشكی پیشین استفاده كردند و ادعاهای جدیدی را در رابطه با كیفیت هویات (entities) بیماری مطرح كردند. «فرانسوا- ژوزف- دیكتور بروسیه» (Fransois- Joseph- victor Broussais) معنایی خاص برای اصطلاح «هستی شناسی» (ontology) ارائه كرد و از آن برای شناسایی تأملاتی كه بیماری ها را به عنوان هویاتی انتزاعی درنظری می گرفتند، استفاده كرد. این مباحثات بسیار پیچیده كه اشخاصی چون «رودولف ویرشو» (Rudoif virchow)، آسیب شناس سلولی، در آنها شركت می كردند، شامل تحلیل های سبب شناختی در باب علل لازم و كافی بود. در این مباحثات بین ملاحظات فیزیولوژیك و هستی شناسی بیماری تمایزاتی به عمل آمد حتی بین تبیین های فیزیولوژیك و آناتومیك بیماری و بین ملاحظات نومینالیستی و رئالیستی از هویات بیماری نیز تمایزاتی حاصل شد. در این مباحثات، بحث بر سر این بود كه آیا «بیماری» چیزی در جهان را معین می كند یا این كه اصطلاحی است كه به طور متعارف یافته های معینی را تعریف می كند.


شما در حال مطالعه صفحه 1 از یک مقاله 3 صفحه ای هستید. لطفا صفحات دیگر این مقاله را نیز مطالعه فرمایید.