پنجشنبه, ۱۳ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 2 May, 2024
مجله ویستا

شکسپیر بودن یا نبودن مساله این است


شکسپیر بودن یا نبودن مساله این است

نگاهی به فیلم «گمنام»

شکسپیر یا کسی غیر از شکسپیر؛ این مساله آشفتگی نگران‌کننده‌ای را بین چند نسل از پژوهشگران ادبی ایجاد کرده است: واقعا خالق نمایشنامه‌ها و اشعاری که در تمام این سال‌ها به شکسپیر نسبت داده می‌شده این شاعر باستانی است؟ قطعا پاسخ فیلم «گمنام» که توسط رولند امریش، کارگردان سه‌بعدی‌سازی که این بار به سراغ یک درام پر از لباس رفته است، به این سوال یک «نه» بزرگ و قطعی است. امریش در این فیلم اصرار می‌کند که در واقع خالق نمایشنامه‌ها و آثار دیگر شکسپیر، کنت آکسفورد با نام ادوارد دیوِر بوده است. صرف‌نظر از مشکلات تجاری فیلم‌های تاریخی که قطعا دامن این فیلم امریش را هم خواهند گرفت، او و فیلمش باید خودشان را برای مباحث و نقدهای جدی محافل ادبی و تاریخی نیز آماده کنند.

آنچه «تئوری آکسفورد» خوانده می‌شود و «گمنام» بر اساس آن شکل گرفته است چنین است: آثار شکسپیر در واقع قطعاتی بوده‌اند که توسط آکسفورد نوشته شده بودند. این نظریه ۹۰ سال است که بر سر زبان‌هاست اما معتقدان به آن در اقلیت قرار داشته‌اند و نظریه‌شان اغلب کم‌ارزش شمرده شده است. در حقیقت فیلم امریش استدلالی تصویری از این تئوری است که به بیننده نشان می‌دهد وقایع و جزییات زندگی آکسفورد در چندین اثر شکسپیر، به‌ویژه «هملت»، مورد اشاره قرار گرفته‌اند.

از نقطه‌نظر ادبی فیلم توسط دو نفر از برجسته‌ترین بازیگران و کارگردانان متخصص در آثار شکسپیر مورد تایید ضمنی قرار گرفته است. یکی درک جاکوبی که در ابتدای فیلم در حال ساختن پیش‌نمایش و موخره نمایشنامه‌ای همنام فیلم (گمنام) است و دیگری مارک رایلَنس که اینجا در نقش بازیگر نقش ریچارد سوم بازی سرد و باشکوهی را از او می‌بینیم. این دو نقش‌آفرینی با بازی عمیقا احساسی ونسا ردگریو در نقش ملکه الیزابت اول که بانویی سالخورده و افسرده است همراه می‌شود و مباحثات جالب و جذابی را برای بیننده پدید می‌آورد.

کلیت فیلم البته خیلی جذاب نیست، اگرچه کاملا مشخص است که امریش سعی کرده اینجا از سبک مألوف و همیشگی‌اش در فیلم‌های اکشن قبلی فاصله بگیرد. اگرچه این فیلم در درجه اول متعلق به فیلمنامه‌نویس آن یعنی جان اورلوف است، اما غافلگیری بزرگ، نوع خاص کارگردانی امریش است که به تناسب اثر بسیار کلاسیک، متین و وفادار به سنت‌ها پیش رفته است و دچار سرگردانی و دوگانگی لحن نشده است.

دیگر شخصیت فیلم، نمایشنامه‌نویس بدشانسی به نام بن جانسون (سباستین ارمستو) است که توسط ماموران سلطنتی دستگیر می‌شود، مامورانی که پس از آتش زدن سالن نمایش، جانسون را که ظاهرا متنی را مخفی کرده بازداشت می‌کنند. او توسط وردست گوژپشت و پیوریتن ملکه یعنی رابرت سسیل (ادوارد هاگ) شکنجه می‌شود تا اعتراف کند که آیا نمایشنامه‌هایی را که به بازیگر مشهور گلوب یعنی ویلیام شکسپیر (ریف اسپال) نسبت داده می‌شود را آکسفورد نوشته یا نه. پنج سال پیش از این تاریخ، آکسفورد (ریس آیفنس) در نمایش‌های گلوب شرکت می‌کرد و پشت صحنه با کنت جوان‌تر اسکس (با بازی سباستین رید) درباره تاج و تخت سلطنتی که توسط رابرت سسیل غصب شده بود بحث می‌کرد که در این بحث‌ها خود رابرت و پدر خشن او یعنی ویلیام (دیوید تیولیس) هم حضور داشتند.

بقیه فیلمنامه اورلوف بین زمان حال ملکه الیزابت و گذشته او در نوسان است؛ گذشته‌ای که ظاهرا زیباتر بوده است. (نقش ملکه در این دوران را جولی ریچاردسون با تاثیرگذاری خاصی بازی می‌کند) ملکه در این زمان با لذت به تماشای نمایشنامه «رویای شب نیمه تابستان» می‌نشسته که توسط آکسفورد جوان (جیمی کمپبل باور) اجرا می‌شده است. زمانی که آکسفورد به‌عنوان نویسنده‌ای بااستعداد فعالیت می‌کرده، شکسپیر یک پیوریتن متعصب بوده که هنر و شعر را اعمالی شیطانی می‌دانسته است. الیزابت در این زمان برای حمایت از هنر مجبور بوده تا سسیل را به‌عنوان منبع پول و قدرت و نفوذ سیاسی در کنار خویش داشته باشد.

کشش فیلم به گزینه‌های ثابتی وابسته است که گاهی اوقات به صورت بازی‌های دراماتیک و تاثیرگذار ظاهر می‌شوند و در پاره‌ای مواقع هم زیادی و شلوغ به نظر می‌رسند. به‌طور کلی چیزی که می‌شود درباره فیلم ادعا کرد، آن است که تغییرات زمانی بین گذشته و حال آنقدر سریع است که تماشاگر بی‌اعتنا بلافاصله متوجه نمی‌شود که مشغول تماشای کدامین دوران از عصر الیزابت است. در هر صورت، گذشته‌ای که در فیلم نمایش داده می‌شود به فهم اتفاقات زمان حال کمک می‌کند. چون با دیدن رابطه عاشقانه گرمی که بین آکسفورد جوان و الیزابت در گذشته شکل گرفته درک می‌کنیم که دلیل از دور خارج شدن آکسفورد، القائات مسموم رابرت سسیل در ذهن ملکه بوده است. در این میان، روایتی موازی میان جانسون و شکسپیر که تلاش می‌کند تا ادعاهایش درباره نمایشنامه‌ها را در اذهان عموم جا بیندازد، خسته‌کننده و در جاهایی مایل به کمدی می‌شود. بازیگر از طریق جزییات به نقش نزدیک می‌شود.

مساله شکسپیر و جانسون در مقابل آنچه بر زندگی آکسفورد اثر می‌گذارد، زاید به نظر می‌رسد، تا حدی به این علت که تسلط آیفنس بر صحنه‌هایی که در آنها حضور دارد –و بر کلیت فیلم- که گاهی اوقات از طریق بارقه‌ای در چشم یا تکانی در سر القا می‌شود، گواهی متقاعد‌کننده بر آن است که او «شکسپیر» است. این بازیگر نقش خود را با جزییات می‌سازد، مثل شیوه‌ای که یک دست‌نوشته ارزشمند را نوازش می‌کند و این امر بُعد انسانی غیرمنتظره‌ای به «تئوری آکسفورد» می‌دهد.

ردگریو (که این اواخر در «کوریولانوس» بازی کرده) حقیقتا در اکثر صحنه‌های نقش‌آفرینی‌اش به جای ملکه الیزابت می‌درخشد، به‌خصوص در نشان دادن استقلالش به‌عنوان یک پروتستان در مقابل گفتمان کاتولیکی حاکم بر اروپا در آن زمان. او درحالی‌که می‌داند دورانش کوتاه است، به زیبایی با نزدیک شدن به مرگ حتی در نوع نگاهش نیز تغییر ایجاد می‌کند و آن را تیره و بی‌روح می‌کند.

نقش‌های مکمل هم لذت‌بخش و جالب هستند؛ هاگ در نقش آزاردهنده رابرت، ارمستو در نقش جانسون مضطرب و نگران و تیولیس در نقش ویلیام پیر و حیله‌گر و زیر آن همه گریم. متاسفانه و به شکل معکوسی بازی اسپال در نقش شکسپیر اغلب و به‌خصوص جاهایی که او قصد دارد شکسپیر را به‌عنوان یک بازیگر واقعی نشان دهد مسخره به نظر می‌رسد، درحالی‌که پیش‌نمایش جاکوبی کاملا تاثیر واضح و شفاف کننده‌ای دارد.

فیلم در استودیوی بابلسبرگ آلمان و توسط یک گروه آلمانی ساخته شده است. مشخصا باید به طراحی صحنه سباستین کراوینکل اشاره کرد که سالن گلوب را به شکلی جاه‌طلبانه و باشکوه بازسازی کرده است، طوری که به طرز بی‌سابقه‌ای تمام جزییات تاریخی آن دوباره‌سازی شده است. فیلمبرداری خانم آنا جی. فورستر با استفاده از لنز واید بسیار ظریف و باشکوه است، درحالی‌که موسیقی معمولی توماس وندر هرالد کلوسر در حد این فیلم به نظر نمی‌رسد.

منبع: ورایتی

رابرت کوهلر

ترجمه: امیرحسین جلالی