چهارشنبه, ۱۹ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 8 May, 2024
مجله ویستا

نسبت فلسفه و تربیت


نسبت فلسفه و تربیت

متن پیش رو سخنرانی دکتر رضا داوری اردکانی, رییس فرهنگستان علوم است که با عنوان «نسبت فلسفه و تربیت»,در مجموعه فرهنگی وزارت کار و امور اجتماعی ایراد گردید

متن پیش رو سخنرانی دکتر رضا داوری اردکانی، رییس فرهنگستان علوم است که با عنوان «نسبت فلسفه و تربیت»،در مجموعه فرهنگی وزارت کار و امور اجتماعی ایراد گردید.

قصد دارم نگاهی مختصر داشته باشیم به نسبت فلسفه با تربیت و این که این دو چه رابطه ای با هم دارند. محرز و مشخص اینست که تربیت قبل از فلسفه بوده است. اما هر فلسفه ای تربیت خاص خود را دارد. فلسفه مضامین زیادی دارد که یکی از آنها تربیت بوده است. تربیت هیچگاه زاید بر حیات آدمی نیست، بلکه همیشه بوده است. از روزی که آدم بوجود آمده است تربیت نیز وجود داشته است. گویی تربیت اختصاص به انسان دارد.

اگر بخواهیم از تربیت تدوینی حرف به میان آوریم، تربیت مال انسان است. فرشتگان و حیوانات تربیت نمی شوند. اینکه تربیت نمی شوند به این معنا نیست که آموزش نمی بینند، بلکه فرشتگان محو دریای حق و مطیع هستند. حیوانات هم تا حدودی تغییر می یابند و اهلی می شوند. آنها امکانات و قوه هایی دارند که به اقتضای رشد و سیر طبیعی به فعلیت می رسند.

انسان موجودی است که هم جنبه طبیعی دارد و هم چیزی ورای طبیعت در او نهفته است. اینکه عده ای می گویند فلسفه ماوراءالطبیعه است در اصل اشتباه است، بلکه باید آنرا مابعدالطبیعه نامید؛ ماوراءالطبیعه یعنی چیزی فراتر از طبیعت. برای طبیعت نیز تعریف های زیادی در نظر گرفته اند. آنچه را که ما طبیعت می نامیم با نظر حکمای قدیم در مورد طبیعت تفاوت دارد. به عبارت دیگر تربیت را می توان ارشاد و رشد دادن دانست. هر موجودی بنابر استعداد خود رشد می کند و آنچه که در قوه وجودی اوست به فعلیت می رسد. انسان تنها موجودی است که برایش نمی توان حد و حدود در نظر گرفت و برای امکانات او محدودیتی نمی توان قائل شد.

در تعریف فلسفه و رابطه آن با تربیت آورده شده است که فلسفه اینست که انسان تحول یابد تا اینکه مزاعی عالم عقلی گردد. وقتی از عالم عقلی سخن به میان می آید عقل را به معنای وسیع کلمه باید بکار برد. آدمی برای سیر کردن در عالم ها و ترقی یافتن باید مراحلی را طی کند. ابتدا او از عالم ملک به عالم ملکوت و سپس از عالم ملکوت به عالم جبروت سیر کند. این مراحل بسیار دشوار و طولانی، اما امکان پذیر است.

دریافتیم که برای انسان نمی توان حدی در نظر گرفت. اما اکنون این سوال مطرح است که امکانات بی نهایت او چگونه محقق می شود و چگونه و از چه راهی این امکانات را کسب می کند؟ این چیزی است که برای فیلسوفان قابل تأمل است و فیلسوف باید به این پرسش بیاندیشد که کمالات چگونه بدست می آید. هر دورانی تربیت خاص خود را می طلبد. چرا که تلقی خاصی از کمالات دارد. مثلاً اگر امروزه در زمینه تعلیم و تربیت مقاله ای از یک فیلسوف بخوانیم او در مقاله اش آزاداندیشی، قوه انتخاب و امثال اینها را در مورد تربیت موثر می داند. می دانیم که این مضامین، مضامین امروزی است و به عصر و زمان امروز باز می گردد.

نکته ای که در اینجا به آن برمی خوریم اینست که این موارد همیشه یکسان نبوده و انسان هیچگاه یک نوع تربیت نداشته است. هر جامعه ای تربیت خاص خود را داشته و همه جوامع نیز تربیت داشته اند. انسان بدون تربیت نمی تواند به زندگی ادامه دهد. حتی گاهی به افرادی بی تربیت اطلاق می شود که درست نیست چرا که آنان نیز بگونه ای تربیت یافته اند و تربیت خاص خود را دارند. به هیچ انسانی نمی توان بی تربیت به معنای فاقد تربیت اطلاق کرد؛ بلکه اینطور نیست چرا که عده ای خوب و عده ای بد تربیت شده اند. البته این بد را هم باید معنا کرد. ممکنست کسانی مخالف نُرم تربیت جامعه خود باشند اما بد نباشند. مانند کسانی که در دوره ای خاص نظم جامعه خودشان را نمی پسندند.

هر جامعه ای سنت خود رادارد. سنت، قوانین و قواعدی است که پایه و اساس هر جامعه است. سنت، ضابطه ای است که در آن چهارچوب علم و فهم آموخته می شود و عمل صورت می گیرد. حتی جوامع مدرن نیز سنت خود را دارند و در همین سنت هاست که علم قوام می یابد. در هر جامعه ای یک سری کمالات موردنظر است که تربیت بایستی این کمالات را محقق کند. بشر تنها موجودی است که به قول استادالفلاسفه ارسطو میل به دانستن و دانایی دارد. میل به دانش با فضولی یکی نیست. انسان طلب دانایی می کند. او ظاهر را از باطن تمیز می دهد. هیچکدام از حیوانات به آینه نگاه نمی کنند و توجهی به تصویر و عکس ندارند اما انسان اینطور نیست. از نظر او این امر یک ظاهر انتزاعی است و از این طریق به تشخیص ظاهر می پردازد.

تربیت همیشه و در همه جا بوده و انسان همیشه با آن سر و کار داشته است. هر جامعه ای در دوره ای خاص تربیتی خاص داشته است. تحولاتی که در عالم بوجود می آید تربیت را هم دستخوش تغییر و تحول قرار می دهد. در یونان که مهد فلسفه است سقراط و افلاطون یک نظم تربیتی را پیشنهاد کرده اند که این نظم تربیتی نتیجه تفکر آنها بوده است. فلسفه افلاطون مجموعه ای از نظرها و احوال که عنوان شده نیست، بلکه طرح اجمالی و کلی فلسفه او اقتضای بحثهایی است که در اخلاق، سیاست و تربیت داشته است. هنگامی که او عالم را به عالم مثال و پدیدار تقسیم می نماید و اصالت را البته به عالم مثال نسبت می دهد، در می یابیم که او هم سیاست، هم اخلاق و هم تعلیم و تربیت را مدنظر داشته است.

از نظر ملاصدرا هم در فلسفه، عالم عقلی مزاعی عالم عینی می شود. کسی که بشر را اینطور می بیند و همه این مراتب را طی می کند و به مراتب وجود اینطور نظر دارد طبیعی است که از تربیت توقع دارد که انسانها را عادل بسازد. هنگامی که انسان به عالم عینی وارد می شود در می یابد که عالم عینی عالمی است که در آن همه چیز در جای خود قرار دارد. این عالم با عالم عقلی تفاوت دارد و عالم عدل است. در همه ادوار تاریخی، انسان باید با عالم خود مطابقت یابد و با نظم آن عالم سازگار شود.

انسان ها برای پیروی از قوانین عالم خود تربیت می شده اند. تربیتی که در هزار سال قبل وجود داشته است مربوط به آن زمان بوده و امروزه آن صورت قبل را ندارد. تربیت امروز هم مختص امروز است. حال در این میان فلسفه چه مقامی دارد؟ آیا درست است یا خیر؟ در تمام دوره ای که تاریخ فلسفه را می خوانیم از سقراط و افلاطون گرفته تا به امروز همه فیلسوفان و فلسفه ها تربیت خاصی داشته اند. امروزه نیز تربیت خاصی را می بینیم. چرا که تلقی خاصی از انسان و مقام انسان به چشم می خورد. در جوامع دینی، قرون وسطی، جامعه اسلامی ما، مربیان و اولیا و انبیا و قدیسان اسوه هستند. آنها انسان ها را قدیس تربیت می کنند. اما در جامعه یونانی اسوه چیز دیگری بوده است. در آنجا اسوه پهلوانان بوده اند که در حقیقت نمادی از خدا و نیمه خدا بوده اند. در عالم جدید، بشر شأن دیگری یافته است و مأموریت دارد که جهان را تغییر دهد و با عقل خود تدبیر نماید. بشر خود را آزاد یافته و تربیت او بگونه ای دیگر است. تربیت او به کار دنیا و بهره وری از آن مرتبط است.

در کتاب جمهوری افلاطون و همچنین کتابهای دیگر او درنگ و مکثی جالب توجه بر مطلب عدل به چشم می خورد. حکما و فلاسفه ای که در مورد عدل سخن رانده اند همگی به افلاطون رجوع داشته اند؛ گرچه تلقی که حکمای قدیم مانند خواجه نصیر، فارابی و ملاصدرا از عدل داشته اند با تلقی که امروزه در مورد عدل می شود تفاوت دارد. شاید بعد از لایب نیتس هیچ فیلسوفی به مبحث عدل نپرداخته است و بعد از این مبحث عدل به علوم انسانی منتقل شد و این صاحبان و استادان علوم انسانی بوده اند که به این مبحث پرداخته اند.

نکته اول اینست که همه انسانها چه خوش تربیت و چه بد تربیت همگی تربیت یافته اند. اینکه انسانی را فاقد تربیت بدانیم فی البداهه باطل است. فرزند آدمی به قدری ضعیف است که اگر مربی و پرستار نداشته باشد زنده نمی ماند در حالیکه حیوانات اینطور نیستند. فرزند آدمی حتی نوع غذاخوردن را هم باید یاد بگیرد. او نیازهایی دارد که حیوانات آن نیازها را ندارند و تربیت لازمه این نیازهاست و تنها از این طریق نیازهایش پاسخ داده می شود. فرزند انسان نمی تواند بی تربیت باشد. روانشناسی بزرگ در این مورد مثالی جالب می آورد و می گوید گاهی اتفاق افتاده است که بچه آدمی به دور از جامعه انسانی می افتد.

این مسأله با آثار حی بن یقظان و دیگر آثار اسلامی و اروپایی در این زمینه تفاوت دارد. این مسأله، مساله ارتباط با عالم بالاست و برخورداری از عقل آنچنان که در آثار ابن طفیل به چشم می خورد. گاهی اتفاق افتاده که آدمی از جامه دور بوده و با حیوانات سرکرده است. این آدمی نه تنها شکل حیوانی پیدا کرده است بلکه از همه حیوانات نیز ناتوان تر بوده است و حتی زودتر از سن حیوانات دیگر عمرش به سر آمده و فوت شده است. انسان به بودن در جامعه انسانی و برخورداری از تعلیم و تربیت انسانی نیاز دارد. حال سوال اینست که فلسفه با تربیت چه نسبتی دارد؟

فلسفه بیان می کند که آدمی کیست و کجاست، چه می تواند انجام دهد و چه باید انجام دهد. فلسفه جایگاه آدمی را معین می کند و اینست که بیان می کند چرا انسان جایگاه ثابت ندارد و چرا که مظهر جمیع اسماء الهی است. انسان در هیچ جا متوقف نمی شود و به هیچ حدی راضی نیست. او تا مرتبه فناء فی الله راضی نمی شود و از آنچه که هست سیر می کند. البته همه به آن مرتبه نمی رسند. انسان می تواند تباه شود و به اسفل السافلین در افتد. چرا که دایره و قوس وجود آدمی قوس وسیعی است.

به هر حال فلسفه به ما می آموزد که چیستیم و چه می توانیم باشیم؟ از کدام راه ها به موفقیت برسیم و چه شرایطی را باید طی کنیم. عالمان تعلیم و تربیت این مطالب را به تفصیل بیان کرده اند. چنانکه طبق گفته دکتر شریعتمداری فیلسوفان راه آموزش و تربیت را نشان می دهند و طرح کلی تربیت عالم را در می اندازند؛ طرح اینکه چگونه تعادل نظام برقرار می شود؟ و در این طرح است که هر چیزی جای خود را دارد.

علم سیاست، تکنولوژی، عمل اخلاقی، درس و مدرسه و سازمان و تدبیر همه در این طرح جای دارند. تربیت قوام بخش این نظم است و اگر تربیت نباشد و اعمال نشود این نظم باقی نمی ماند. فیلسوفان نظم یونانی را برهم زده و طرحی نو آورده اند. اگر چه مهد فلسفه یونان بوده است، اما فیلسوفان نظم جدیدی علاوه بر نظم یونانی پدید آورده اند. در زمان ارسطو آتن سقوط کرد و رومی ها آتن را تصرف کردند. فلسفه ای که اینک موجود است به پیروی از فلسفه یونانی نیست، اما مدنظر فیلسوفان بوده است. افلاطون موازین عقلی مدینه خود را معین و طرحی به عالم پیشنهاد کرد که اگر چه پس از هزار سال فراموش شد، اما رنسانس، رجوع به افلاطون و بازسازی طرح تربیتی افلاطون بود. آنچه در رنسانس و پس از آن در فلسفه اروپا پدید آمد از یک جهت افلاطونی بود و از جهت دیگر اینطور نبود. اگر چه از افلاطون درس آموخته بود، اما چیز دیگری آورد. تاریخ فلسفه نیز همین است. ما نباید حرف های آن ها را تکرار کنیم، بلکه باید از آن ها درس بیاموزیم. اگر بگویند آیا می شود امروزه از ملاصدرا استفاده کرد؟ ابتدا باید استفاده را معنا کرد. اگر منظور از استفاده مصرف یومیه باشد مسلماً بدرد بخور نیست و هیچ فایده ای ندارد. اما اگر بخواهیم درس تفکر، تعقل و تدّبر بیاموزیم، البته که بسیار به جامعه سیاست و فرهنگ مددرسان است و پشتوانه قوی برای تربیت محسوب می گردد./

منبع: باشگاه اندیشه