یکشنبه, ۱۶ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 5 May, 2024
سعادت در فلسفه اخلاق
یکی از مفاهیم مهم در اخلاق و فلسفهاخلاق، مفهوم سعادت است. واژه سعادت کهدر زبان انگلیسی با و در لاتین با eudaimonia به آن اشاره میشود از دیربازنقشی اساسی در اخلاق و فلسفه اخلاق داشتهاست مکاتب مختلف یونان باستان هر یکبگونهای خاص این مفهوم را در نظام اخلاقیخود جای داده و کارکردی ویژه برای آن در نظرگرفتهاند. در نظام اخلاقی اسلام نیز مفهومسعادتمفهومیکلیدی ومحوریاستکههرچندتشابهات بسیاری با دیگر مفاهیم این واژه درنظریههای اخلاقی گذشته دارد ولی تفاوتیبزرگ نیز دارد که سبب شده تا فلسفه اخلاقاسلامی از این حیث نیز ویژگی خاص و ممتازداشته باشد. در این نوشتار سعی شده با سیریگذرا در آثار فلاسفه یونان، خصوصا سقراط،افلاطون، ارسطو، زنون، اپیکور و آثار برخی ازاندیشمندان اسلامی دیدی اجمالی نسبتبهجایگاه سعادت در دو فلسفه اخلاق یونان واسلام فراهم آید. شایان ذکر است که غرض ایننوشتار نقد و تحلیل آراء این بزرگان در اینزمینه نیست و آنچه میتواند موجب بصیرتبیشتری در مورد جایگاه مفهوم سعادت درفلسفه اخلاق شود بررسی پیشینه این مفهوم درسنت مسیحی و در آراء متفکران غربی مثلهابز، لاک و خصوصا کانت است.
بحثخود در مورد سعادت را با ذکر دوپیش فرض آغاز میکنیم که پذیرش آنها برایاعتقاد به سعادت به عنوان غایت نهایی افعالآدمی لازم است. پیش فرض نخست آنکه افعالانسان دارای غایت است و پیش فرض دومآنکه غایت تمام افعال انسانها واحد است. بهنظر میرسد برای قایلشدن به سعادت بعنوانغایت نهایی فعل اخلاقی چارهای جز پذیرشاین دو پیشفرض نیست. زیرا اگر کسی معتقدباشد که افعال انسان غایتی ندارد، یا آنکه غایتدارد ولی این غایت واحد نیست دیگرنمیتواند قائل شود که سعادت تنها غایتنهایی افعال اخلاقی انسان است مگر آنگونه کهبعدا ذکر خواهیم کرد سعادت را امری دارایمراتب بداند که هر مرتبه خود یک غایت است. از این روست که میبینیم ارسطو اول در صدداثبات غایتمند بودن افعال و سپس اثباتوحدت این غایتبود. او برای تبیین این امرمیگفت: هر حرکتی و هر فعلی و من جملهافعال انسان غایتی دارد. فعل ارادی عبارتاست از چیزی که متعلق خواست انسان استو فعل اختیاری یعنی چیزی که هم متعلقخواست انسان و هم متعلق توانایی اوست.
مثلا برای شخصی رسیدن به قله کوهیغایت نهایی در حرکتخویش است. اینغایت متعلق خواست اوست ولی برای رسیدنبه این غایت داشتن جسمی ورزیده لازم استو برای داشتن جسمی ورزیده بدنی سالم، وبرای بدنی سالم، غذا و برای غذا داشتن پول وبرای تحصیل پول کارکردن لازم است که اینفعل اخیر در توانایی اوست و آنرا اختیارمیکند.) او بعد از این مرحله میگفت: تمامافعال انسان غایتی واحد دارند و این غایتواحد که هر غایت دیگری برای رسیدن به آناست همانغایت قصوییعنیسعادتاست. اینمطلب که هرچیزی غایتیدارد وهر فعل انسانیغایتمند است تقریبا از پذیرش عام برخورداراست اما اینکه همهانسانها غایتی واحد دارندمورد بحث و تردید واقع شده است و بعضیمعتقدندکهدرکلامارسطو مغالطهواضحی وجوددارد و مانند این است که گفته شود هر گاوییک سر دارد پس تمام گاوها یک سر دارند. (۱)
مناسب است در اینجا به مشکل آن دستهاز نظریههای اخلاقی که غیر غایتگرایند اشارهشود. به یک لحاظ فیلسوفان اخلاق به دودسته کلی غایتگرا و وظیفهگرا تقسیم شدهاند.غایتگرایان معتقدند که هر کاری را باید باتوجه به نتیجهاش انجام داد. اگر نتیجه کاریخوب بود خواه برای خود شخص، خواه برایگروهی، یا برای عموم مطابق با شاخههایمختلف غایتگروی آن کار را باید انجام داد ودر غیر این صورت نباید انجام داد و برایخوبی نیز معانی متفاوتی در نظر گرفتهاند مثللذت، قدرت، معرفت، تحقق کمالات نفس. برطبق نتیجهگروی قائلشدن به سعادت بعنواننتیجه نهایی اعمال امری معقول است. اماوظیفه گرایانی که معتقداند عامل اخلاقی بایدفعل را فقط بخاطر خود فعل و یا از آن رو کهوظیفه اوست انجام دهد، خواه این وظیفه راعقل تعیین کرده باشد یا وحی یا عرف، و نتایجعمل اصلا در انجامدادن یا انجامندادن آن تاثیرندارد، مشکل بتوانند سعادت را بعنوان غایتقصوای فعل اخلاقی توجیه کنند. کسانی مثلکانت که نمونه بارز وظیفهگروی در اخلاقاستتصریح کردهاند که تنها عملی ارزش اخلاقیدارد که فقط و فقط از روی وظیفه انجام شود ودخالت هر انگیزه دیگری در عمل، حتیرسیدن به سعادت، سبب میشود تا عملارزش اخلاقی نداشته باشد. نظام اخلاقیای کهکانت ارائه میکند در صدد است تا هر گونهنتیجهگروی یا مصلحت اندیشی را از حوزهاخلاق بیرون کند. ولی آیا اساسا وظیفهگرائیمطلق ممکن استیا نه؟ آیا ممکن است دروراء انجام وظیفه هیچ امر دیگری در نظرنباشد؟ این سؤالی است که هم آندسته ازمکاتب غربی که مطلقا وظیفهگرایند و همآندسته از متفکران اسلامی که معتقد به اصالتتکلیفاند باید به آن پاسخ گویند.
به هر روی پس از ذکر این دو پیش فرضبحث را به اختصار با ذکر آراء برخی فلاسفهیونان در مورد سعادت ادامه میدهیم. لازم بهذکر است که چون بحث از مفهوم سعادتعمدتا با سه مفهوم لذت، فضیلت و حکمتبههم آمیخته است، از اینرو ما نیز به رابطهسعادت با هر یک این سه مفهوم در دیدگاهفلاسفه مذکور بطور مجزا اشاره میکنیم.
● سقراط
سقراط میگفت: فضیلتباید خوب و سودمندباشد. تهور و بیپروائی صرف، شجاعت نیستزیرا گاهی مستلزم کاری خطرناک و احمقانهاست که نه خوب است و نه سودمند. او درباب فضیلت معتقد بود که فضیلتباید شاملمعرفت و آگاهی باشد و بدون آگاهی نمیتوانچیزی را که خوب و سودمند است انتخاب کردو از چیزی که "شر" و "پلید" است اجتنابنمود. از دید او هر فضیلتی با شناخت ومعرفت "خیر" و "شر" یکی است. بدینسان اوتمام فضایل را واقعا با یک معرفتبرابر میداند(وحدت فضیلت) و از این اشکال که هرفضیلتی با معرفتخیر و شر برابر نیست وممکن استشخصی بداند فعلی فضیلت استاما به آن عمل نکند با نگرشی خودگرایانه -روانشناختی پاسخ میگوید و این احتمال را کهشخصی فعلی را فضیلتبداند ولی بدان عملنکند رد کرده و میگوید همه ما خواهانسعادت خود هستیم و هر کاری را بخاطرسعادت خود انجام میدهیم و چون فضیلتبرای سعادت شرط لازم و کافی است پسممکن نیست که کاری را فضیلتبدانیم و درعین حال آنرا انجام ندهیم. (۲) به نظر او فقط درصورتی انسان سعادتمند است که با فضیلتباشد و در صورتی با فضیلت است که معرفتو شناخت داشته باشد. او خطاکار بودن انسانرا بخاطر خطای در شناختخیر و فضیلتواقعی میدانست نه عاملی دیگر. اما آیافضیلتبرای سعادت کافی است؟ پاسخسقراط مثبت است. او چنین استدلال میکندکه، چون فضیلتبرای استفاده درست از تمام«خیرات متعارف» (سلامتی، ثروت، قدرت ...)کافی است، پس برای سعادت نیز کافی است وبه همین خاطر خیرات متعارف در نزد او واقعاخیر نیستند. پیش فرض استدلال او این استکه هیچ سطح خاصی از«خیرات متعارف» برایسعادت ضروری نیستبلکه «خیراتمتعارف» وسیله رسیدن به سعادتاند. او اینمطلب را که سعادت غایت نهایی انسان است وانسان هر چیز دیگری را بخاطر سعادتمیخواهد، بدیهی دانسته و میگوید: سعادتتنها غایتی است که دیگر سؤال بردار نیست کهسعادت را به خاطر چه میخواهی؟
سقراط درکتاب پروتاگوراس، (Protagoras) سعادت را با بیشترین غلبه لذت بر درد و رنجبرابر دانسته و خوبی و بدی افعال را با میزانلذتی که تولید میکنند مربوط ساخته است ومیگوید چون ماتصور میکنیم مثلا فعلالف درمجموع لذتبیشتری تولیدمیکندتا فعلب میگوئیم فعل الف بهتر است. کسانی درچالشباسقراطگفتهاندقضیهبرعکساست؟شایداینکه ما فعل الف را لذتبخش مییابیم بخاطراین است که فکر میکنیم فعل الف خوباست. این اشکال مبتنی بر این پیشفرض استکه "خوب" را مفهوم عینی بدانیم که ملاکارزشمندی هر چیز دیگری از جمله لذت است.
در کتاب گرگیاس، (Gorgius) سقراطمفهومی از سعادت ارائه میکند که شامل دوادعا است. الف: اگر امیال خود را ارضاء کنیمسعادتمندیم. ب: وقتی که امیال خود را بهسوی منابع در دسترسی که آنها را ارضاء میکندسوق میدهیم سعادتمندیم. او ادعای دوم رابرای نشاندادن اینکه ادعای اول چگونه عملیمیشود آورده استبر طبق ادعای دوم تعدیلامیال و جهت دادن آنها به سوی منابعارضاءکننده، خود عین سعادت است، گرچهامیال برآورده نشوند. امیال مبین افعال ارادیاندو تماما باید عقلانی بوده و متوجه سعادتباشند. از این رو سقراط هم احتمال بدکاری وشرارات را رد میکند و هم از گونهایخودگروی دفاع میکند زیرا میگوید: هرانسانی در پی سود شخصی خویش است وسود هر انسانی نیز دربردارنده سعادت اوست.او گاهی میگوید زندگی با بدنی بیمار ارزشندارد و به همین صورت زندگی با روحی بیماررا بیارزش میداند، گرچه امیال ارضاء شوند.گویی سعادت را تنها لذت و یا ارضاء امیالنمیداند بلکه سلامتی را برای سعادت ضروریمیداند زیرا بدون سلامتی استعدادهای طبیعیانسان شکوفا نمیشود و به کمال نمیرسد. اینمطلب که برخلاف دید لذتگرایانه و نیز مفهومتعدیل امیال است، بر افلاطون، ارسطو ورواقیون تاثیر داشته است. در مجموع شایدبتوان از این اظهارات چنین برداشت کرد کهسقراط سه مفهوم درباره سعادت در ذهن داشتهاست. ۱- لذت ۲- تعدیل و ارضاء امیال ۳-تحقق کمالات طبیعیانسان. روشناست که ازمیاناین سه مفهوم، تنهامفهوم سوم میتوانداینادعای سقراط راکه فضیلتبرای سعادتکافی است،توجیه کند. زیرااگرسعادت به معنایلذت یا به معنای تعدیل و ارضاء و امیال باشددیگرنمیتوانگفت هیچ سطح خاصیاز خیراتمتعارف برای سعادت ضروری نیست. اما اگرسقراط بتواند نشان دهد که افعال فضیلتیسببتحقق کمالاتطبیعیانسانبعنوانسعادتاوست، میتواندبرایادعای خود تاییدی بیاورد.
● افلاطون
افلاطون نیز غایت اخلاق را رسیدن به سعادتمیدانست و سعادت را بالاترین خیر برایانسان و بالاترین خیر انسان را بعنوان موجودیعاقل و اخلاقی، تربیت، رشد و پرورش صحیحو شادی و آسایش متناسب با کل زندگیمیانگاشت. او برای انسان شرایط و حالاتی رافرض میکرد که شایسته انسان است وقرارگرفتن انسان در این حالات و شرایط راسعادت او میدانست. فضیلت در نزد او ذاتاخوب است، نه آنکه صرفا ابزاری برای رسیدنبه سعادت باشد و از این رو جزئی از سعادتاست ولی او برخلاف سقراط فضیلت را برایسعادت کافی نمیدانست و معتقد بود کهزشتکاری وجود دارد و حتی انسان با فضیلتنیز مرتکب خطا میگردد. زیرا فضیلت مشتملبر چیزی بیش از معرفت و شناخت است لذا«وحدت فضیلت» سقراطی را رد میکرد وعلت انتخاب نادرست و زشتکاری را تنهاخطای در اعتقاد و معرفت نمیدانستبلکهمعتقد بود که حتی با شناخت و اعتقادیدرست نیز انسان گاهی خطا و انتخابی نادرستمیکند و این بخاطر غلبه و قوت امیال وخواستههای نفس است. گرچه افلاطوننمیپذیرد که فضیلتبرای سعادت کافی است،ولی اصل سعادت را میپذیرد زیرا میگویدتوجیه عقلانی یک فضیلتباید نشان دهد کهآن فضیلتسبب سعادت است. (۴) او در کتاب"جمهوری" چهار فضیلت اصلی را برمیشمارد.
۱) حکمت
۲) شجاعتیا همت
۳) عفتیا خویشتنداری
۴) عدالت و معتقداست که با پیروی از فضیلت است که سعادتبدست میآید و سعادت یعنی تا آنجا که ممکناست انسان شبیه به مثل شود، یعنی عادل ودرستکار گردد و این حکمت است که راهشبیهشدن به خدا را نشان میدهد.« خدایان بهکسی توجه و محبت دارند که میل و اشتیاق بهعادلشدن و شبیه خداشدن دارد...» (۵) .
افلاطون در کتاب فیلیبوس استدلالمیکند که سعادت نمیتوان لذت صرف یا عقلبه تنهایی باشد، زیرا هر یک از این دو، فاقدجنبهای اساسی از سعادت است و مقدار لذتزندگی شخص بستگی به ارزش حالات وفعالیتهایی دارد که از آن لذت میبرد و صرفالذتبخش بودن چیزی سبب ارزشمند شدن آنچیز نمیشود. او با تفکیک نفس به دو جنبهعقلانی و غیرعقلانی میگفت قسمت عقلانینفس لذت خاص خود را دارد و آنزندگی، زندگی کامل است که همراه با لذتعقلانی که ویژگی ذاتی انسان استباشد و درغیر این صورت در سطح زندگی حیوانات استو ارزشی ندارد. او معتقد است که تفاوتمتعلقهای لذت سبب تفاوت ارزش آنهامیشود و عقل برای انتخاب لذات باارزش واجتناب از لذات بیارزش ضروری است واحکام ارزشی عقل نه تنها درباره نتایج لذتاستبلکه ارزش خود لذت را نیز برآوردمیکند. (۷) در نظر او بسیاری از لذات بخاطرنادرست و پوچبودن آنها بیارزشند و زندگیایکه بدون راهنمایی عقل وقف لذت شده باشدارزشی ندارد و بنابراین به حداکثر رساندن لذتراه معقولی برای رسیدن به بهترین زندگینیست. از طرفی نیز میگوید که: گرچه عقلعالیترین جزء و ویژگی انسان است ولی انسانعقل محض نیست و از اینرو زندگی روحانیمحض که عاری از هر لذت باشد نمیتواندیگانه خیر انسان باشد، لذا زندگی انسان بایدآمیختهای از لذت عقلانی و لذات جسمانیباشد البته لذاتی که درد و رنجی در پی ندارند وگناهآلود نیستند و برخورداری از آنها همراه بااعتدال است. «مانند ترکیب آب و عسل، بایداحساس لذتآور و فعالیت عقلی به نسبتدرستی با هم آمیخته شوند تا زندگی خوبانسان را سازند.» (۸) پس افلاطون لذتگراییشدید و ضد لذتگرایی افراطی را رد میکند.
● ارسطو
اخلاق ارسطو به شدت غایتگرایانه است. اومعتقد است که همه افعال انسان در واقع برایرسیدن به غایتی واحد است و این غایتخیرنهایی و بالاترین آن بلکه عین آن است، یعنیسعادت خوب بالذات است و همه انسانهابگونهای خلق شدهاند که در پی سعادتاند. اومیگوید سعادت به عنوان غایت نهایی دوصفت دارد اولا بنفسه (کامل و تام) است وثانیا لنفسه است و برای چیز دیگری طلبنمیشود زیرا اگر معقول باشد که هر چیزی رابخاطر رسیدن به سعادت بخواهیم و سعادت رابخاطر خودش باید دلیلی برای این باور داشتهباشیم که در ورای سعادت خوب ذاتی دیگریوجود ندارد، در غیر این صورت به چه دلیلنباید سعادت بعلاوه این خوب دیگر، غایتنهایی باشد. ارسطو معیار و آزمایشی برای فهماینکه چه چیزی سعادت است ارائه میکند. اومیگوید اگر چیزی خوب، مثل الف، سعادتباشد ولی بعدا بفهمیم که میتوانیم خوبدیگری مثل ب را به آن اضافه کنیم بگونهای کهمجموع خوبی الف + ب بزرگتر از الف تنهاشود در این صورت روشن میشود که الفسعادت نیست. این ملاک کلی در باب سعادتبه خودی خود مستلزم نوع مشخصی از زندگیکه پدید آورنده سعادت است نیست، اما ارسطوتصور میکند که از طریق توجه به کارکرد ونقش انسان (یعنی کارهایی که برای انسانضروری و اساسی است) میتوان به تعریفمعینتری از سعادت رسید. چون انسان ضرورتاموجودی عاقل است، کارکرد اساسی او ایناست که با عقل هدایتشود و بنابراین زندگیمناسب برایانسان، زندگیای است که با عقلعملیهدایتشودومطابق فضیلتباشد وسببخیرانسان کهتحقق کمالات روح است، گردد.
از نظر او بهرهگیری خوب و شایسته ازعقل عین سعادت یا دست کم عنصر اصلیسعادت است. (۹) او به دو نوع فضیلت قایلبود فضایل عقلانی و فضایل اخلاقی. فضایلعقلانی شامل حکمت، (sophia) و عقل عملی، ( phronesis) است. فضایل اخلاقی شاملعدالت، آزادی، شجاعت ... و امثال آن است ونیاز به هدایت عقل عملی دارد پس سعادتعمل پایدار و مدام بر طبق فضایل اخلاقی وعقلی است و فضیلتحد وسط بین افراط وتفریط. ارسطو شناخت "خوبی" و "بدی" رابرای فضیلت کافی نمیداند و مانند افلاطونقایل است که حکمت و فضیلت در هم تاثیردارند. او نیز مانند افلاطون علتخطاکاری رادر عین آگاهی و شناخت، غلبه امیال میداند.
ارسطو لذت را غایت نهایی و سعادتنمیدانستبلکه لذت را لازمه سعادتمیدانست و تذکر میداد که نباید لازمه شیء رابا خود شیء برابر و یکی دانست. او نیز مانندافلاطون میگوید ارزش لذت بستگی دارد بهارزش عملی که لذت از آن پدید میآید و ایننظر را رد میکند که تمام لذات سبب احساسیواحد میشوند و معتقد است هر لذتیاحساسی خاص بوجود میآورد. و برخی لذاتشرند یا سبب شر میشوند و نیز زندگی صرفالذتگرایانهای که عقل نقش اساسی در آننداشته باشد برای موجود عاقل مناسب نیست.
● زنون
زنون که مکتب رواقی (۱۰) را در حدود ۳۰۱قبل از میلاد درآتن تاسیس کرد خود را پیروسقراط میدانست و در موارد بسیاری منجملهاینکه فضیلتبرای سعادت کافی است، واینکه فضیلت عبارت است از نوعی معرفت وتجربه، و خطاکاری و پلیدی بخاطر خطای درشناخت استبا سقراط همرای بود. رواقیونمتاخر، از افلاطون و ارسطو پیروی میکردند.آنها معتقد بودند که غایت زندگی انسان سعادتاست و سعادت را فضیلت میدانستند، امافضیلت را آنگونه که افلاطون و ارسطو معنامیکردند، معنا نمیکردند بلکه سعادت رازندگی طبیعی یا زندگی بر طبق طبیعتمیدانستند، یعنی انسان بگونهای عمل کند کهبا قانون طبیعت مطابق باشد، اراده انسانی بااراده الهی که در قوانین طبیعی متجلی استموافق باشد. رواقیون معتقد بودند که طبیعتذاتی انسان بخشی از قوانین طبیعت است لذااگر انسان رفتار خود را با طبیعت ذاتی خویش،یعنی عقل، منطبق سازد گویی با جهان طبیعتمنطبق ساختهاست. (۱۱) )بنابراین غایت اخلاقیاز نظر آنها اساسا عبارت است از پیروی از نظممعین و مقرر الهی عالم و فضیلت تنها خیر بهمعنی کامل کلمه است که هم فینفسه است وهم لنفسه، «فضیلتیک حالت روحی موافقعقل است که فی نفسه و لنفسه است نه بهعلت امیدی یا ترسی یا محرکی خارجی».
رواقیون چون فضیلت را عبارت از انطباقبا طبیعت میدانستند امور را از لحاظ اخلاقیسه قسم کرده بودند چیزی را که موافق طبیعتبود، با ارزش، و چیزی را که مخالف طبیعتبود بیارزش و برخی چیزها را که نه موافقطبیعت و نه مخالف آن بود خنثی میدانستند.فضایل اصلی در نزد ایشان عبارت بود ازبصیرت اخلاقی، شجاعت، خویشتن دارییا عفت، و عدالت و معتقد بودند که چوناین فضایل با هم متحدند اگر یکی از اینفضایل در شخصی باشد بقیه فضایل نیز در اووجود دارد و اگر یکی از آنها وجود نداشتهباشد فضایل دیگر هم وجود ندارد. آنهامعتقد بودند که چون لذت اثر عمل، یا همراهعمل است لذا هرگز نمیتواند غایت فعلباشد.
● اپیکور
کورنائیان که افراطیترین طرفدارانلذتگرایی در فلسفه یوناناند، لذت را غایتنهایی زندگی میدانستند. اپیکور نیز در ایننظر با آنها موافق بود و میگفت هر موجودیدر پی لذت است و سعادت در لذت نهفتهاست. نخستین خیر که ذاتی انسان و همزاداوست و با توجه به آن هر انتخاب و اجتنابیصورت میگیرد لذت است. لذت مبدا ومنتهای زندگی سعادتمندانه، و ملاک و مقیاسداوری است. باید توجه داشت که مراد اپیکوراز لذت، لذت زودگذر و احساسات فردینیستبلکه لذتی است که در تمام طول زندگیدوام دارد. در نظر او لذت بیشتر عبارت است ازفقدان رنج و درد تا کامیابی و این لذت به طوربرجسته در آرامش نفس وجود دارد. از آنجا کهدر اخلاق اپیکوری واقعا ملاک مبتنی بر ارزشاخلاقی برای تشخیص و تمییز بین لذات وجودندارد اگر او لذتی را رد میکند و یا لذتی رابرمیگزیند فقط بخاطر مقدار و دوام آن یا رنج ودرد بعدی است. او میگوید هر لذتی خیر استنه به این معنی که هر لذتی ارزش دارد، و هردردی شر است ولی نه به این معنا که باید از هردردی پرهیز کرد. زیرا ممکن استخیری منجربه شری بزرگتر شود یا شری موجب خیریبزرگتر گردد، پس باید به نتیجه عمل توجه کرد.اپیکور تندرستی، بصیرت عقلانی و دوستی رابرای رسیدن به آرامش نفس لازم میشمرد وبرخلاف کورنیان رنج روانی را از رنجبدنی بدترمیدانست. (۱۳)
● متفکران اسلامی
▪ کندی: نظرات کندی شبیه به نظراتافلاطون و ارسطو است. او که نفس و روحانسان را جاوید میداند معتقد است که سعادتکامل انسان پس از مفارقت روح از تن و مادهحاصل میشود و مادام که روح با بدن رتبطاستبه سعادت کامل نمیرسد.
«سعادت این است که نفس آنچه را که خدامیداند - یا نزدیک به آن را - درک کند».
ولی ادراک نفس وقتی به کمال میرسد کهنفس از شهوت و غضب پاک شود. کندی ازافلاطون نقل میکند که هرگاه نفس در حالتیکه ناپاک است از بدن مادی جدا شود، از فلکیبه فلک دیگر روان میگردد و مدتی در هر یکاز آنها باقی میماند تا پاک و پاکتر و ازآلودگیها رها میشود و وقتی به فلک اعلیمیرسد به نهایت پاکیزگی میرسد و آنگاه بهجهان عقل صعود میکند و به هر چیز دانامیشود و این سعادت کامل است.
او راه رسیدن به کمال و معرفت و در نتیجهسعادت را فضیلتمند شدن و تزکیه نفسمیداند و فضایل را به چهار نوع تقسیم میکند،حکمت، شجاعت، عفت و عدل، و فضیلتواقعی را حد وسط بین افراط و تفریط میداند.او نفس انسان را نوری از انوار باری تعالیمیداند که چون از تن و شهوت فاصله گیرد بههر آنچه که در جهان است آگاه میشود و هیچامری از او پنهان نمیماند. (۱۵)
● فارابی
معلم ثانی نیز غایت قصوی و سعادت انسان راکمال معرفتنظری میدانند وچون علم تجربیرا جزئیاز علم نظریبه حساب میآورد، کمالآن را، نیز جزئی از کمال علم نظری میداند«وغایته القصوی کمال العلم النظری فان العلم الطبیعیلما کان جزا منالعلم النظری کانالکمال الحاصل عنهجزا منالکمال النظری وذلک هوالسعادةالقصوی...»
فارابی راه رسیدن به سعادت را داشتنملکات اخلاقی دانسته و خلق نیکو را اعتدالو میانهروی، و یا حد وسط افراط و تفریطمیداند و میگوید: وقتی انسان اعمال صالح راتکرار کرد و انجام آنها برای او عادت شد خلقنیکو به دست میآید. در نظر ایشان لذات دودستهاند لذات محسوس ولذات غیر محسوس.انسان چون به محسوسات آشناتر است و آنهارا بهتر درک میکند و آسانتر به آنها میرسدگمان میکندلذات محسوس غایت اوست. (۱۷)
● غزالی
غزالی نیز سعادت انسان را معرفت میدانستولی معرفتی خاص. او سعادت هر موجودی رادر چیزی میدید که از آن لذت میبرد و لذتهر موجودی را در چیزی میدید که موافق ومقتضای طبع اوباشد و میگفت اقتضاء طبع هرموجودی غایتی است که برای آن آفریده شدهاست. پس اگر موجودی به غایت آفرینش خوددستیابد به سعادت خود رسیده است. در نظراو غایت آفرینش انسان، شناختخدا است.
« سعادت آدمی معرفتخداست، لذت دلآدمی در آن است که خاصیت وی است و ویرا برای آن آفریدهاند و آن معرفتحقیقتکارهاست». (۱۸)
غزالی استفاده از لذات مادی و بهرهمندیاز آنرا به شرط آنکه در حد اعتدال و در راستایسعادت باشد جایز میداند.
"پس همه لذتهای دنیا مذموم نیستبلکهلذتی که بگذرد و اعانه به کار آخرت نباشدمذموم است و لذتی که مقصود از آن کار دینباشد مذموم نیست". (۱۹)
ولی چون عقل را از تشخیص حد اعتدالو آنچه ضامن سعادت اوست ناتوان میداندمیگوید تنها راه این است که زمام اختیار رابهدستبصیرترین خلق که رسولا...صلی الله علیه وآله وسلماست، بدهیم. و تنها راه رسیدن به سعادتمتابعت از شریعت است. «پس بضرورتمتابعتشریعت، و ملازمتحدود و احکام،ضرورت راه سعادت است و معنی بندگی آنبود و هر که از حدود شریعت درگذرد، بهتصرف خویش در هلاکت افتد و بدین سببگفت ایزد تعالی و من یتعد حدودالله فقط ظلمنفسه». (۲۰)
● خواجه طوسی و ابن مسکویه
مرحوم خواجه طوسی وابنمسکویه سعادت رادارای مراتبی میدانند که پائینترین آن مربوطبه حیات مادیانسان و مرتبه قصوای آن مربوطبه آخرت است و آنرا سعادت تام میدانند آنهانیز معتقدند که در دنیا سعادت تام حاصلنمیشود زیرا درد و رنج و حسرت، و حرمان ازدرجه نهایی سعادت وجود دارد و سعادت رااین دانستهاند که انسان با حرکت ارادی به کمال«خویش» دستیابد و بالاترین مرتبه فضیلتاین است که افعال انسان الهی و خیر محض وبدون نظر به پاداش و کیفر و فقط برای خداباشد و این خیر محض است که غایتی لنفسهاست. «باید فعل او جمله غرض او باشد، نهپاداش و کیفر و این غرض حکمت و منتهایسعادت است». (۲۱)
در این قسمت از بحثبا استفاده از نظراتمرحوم شهید مطهری و آیةالله مصباح سعیمیشود نکاتی درباره سعادت، مفهوم و جایگاهآن در نظام اخلاق اسلامی ارائه شود. قابل ذکراست که مطالب نقل شده از مرحوم مطهریماخوذ از مجموعه آثار ایشان جلد ۷ در شرحنمط هشتم اشارات مرحوم بوعلی است وبدین خاطر به نظرات مرحوم بوعلی در موردسعادت نیز تلویحا اشاره میشود.
مرحوم مطهری میفرمایند: گرچه سعادتبا لذت ارتباط بسیار نزدیکی دارد ولی سعادتبه معنای لذت نیست و نمیتواند باشد. ایشانمیفرمایند: آن لذتی سعادت است که موجبرنجی بزرگتر یا مانع از لذتی بزرگتر نگردد ولذت و رنج را دائر مدار مطبوع و نامطبوع بودنچیزی میدانند ولی سعادت و شقاوت را دائرمدار صلحتبودن و مصلحت نبودن، ومیفرمایند: تشخیص مصلحت که امری کلیاست و مربوط به مجموع قوا و استعدادها، کارعقل است در حالیکه تشخیص لذت و رنج کهامری جزئی است کار غریزه و طبیعت و درادامه میفرمایند: «پس هر چند میان سعادت ولذت رابطه نزدیکی است اما نمیتوان سعادترا مرادف با لذت دانست». (۲۲)
ایشان دربحث از رابطه سعادت وقوه عاقلهمیفرمایند: کار عقل مقایسه و مصلحتسنجیاست و سعادت بستگی به مصلحت دارد ومصلحتبودن یک چیز یعنی اینکه آن چیز بادر نظر گرفتن همه جوانب و عواقب فایدهبیشتری داشته باشد ولی نفس انسان اولا وبالذات در پی لذت است لذا این مطلب درستنیست که «هر کسی فطرتا و طبیعتا طالبسعادت خویش است». زیرا تا وقتی قوه عاقلهصددرصد بر غرایز حکومت نکند، نفس در پیلذت است.
و نیز سعادت و شقاوت را با سرور و اندوهبرابر نمیدانند و میفرمایند چون سرور و اندوهدو حالتخاص از لذت و رنج میباشند وهمان ایرادی که در تفسیر سعادت به لذتهستبه طریق اولی در تفسیر آن به سرور نیزهست.
مرحوم مطهری یکی دانستن سعادت بارسیدن به آرزوها را نیز نادرست میدانند زیرااولا آرزو امری است که به آینده تعلق دارد وچه بسا که انسان پس از رسیدن به آرزوی خوددچار پشیمانی و حسرت شود، درحالیکهممکن نیست انسان پس از رسیدن به سعادتدچار پشیمانی گردد و ثانیا چون آرزوی انسانمتناسب با میزان فهم و اطلاع انسان است، چهبسا آرزوها که واقعا سعادت انسان نباشد.
ایشان یکی دانستن سعادت و رضایت رانیز نادرست میدانند و میفرمایند گرچهرضایت تخلف بردار و پشیمانی پذیر نیست،زیرا به زمان حال، و مجموع اوضاع و احوالیکه انسان دارد مربوط است و لذا اشکالاتی کهبر لذت و آرزو وارد بود بر رضایت وارد نیست،اما از آنجا که رضایت نیز به سطح فکر و فهم ودرک و اراده و همت انسان بستگی دارد. تفسیرسعادت به رضایت نیز درست نیست.
آیةالله مصباح در کتاب اخلاق در قرآن درمورد اینکه سعادت هدف نهایی و همان چیزیاست که بالفطره برای انسان مطلوب است،سعادت را به لذت تنظیر نموده و میفرمایند:«همان طور که لذت خود بخود مطلوب انسانو خواسته اوست و انسان این مطلب را با علمحضوری و شهودی درک میکند. سعادت نیزمطلوب فطری انسان است و این امر حقیقتیجبری است که از دائره اختیار انسان خارجاست و در حوزه اخلاق قرار نمیگیرد». (۲۳)
ایشان در توضیح مفهوم سعادتمیفرمایند: «سعادت و لذت خیلی به همنزدیک و قریب الافق هستند و عمده تفاوت آندو در این است که لذت در موارد لحظهای وکوتاه مدت نیز بکار میرود ولی سعادت صرفادر مورد لذتهای پایدار یا نسبتا پایدار کاربرددارد. ...پس در سعادت لذت پایدار نهفته استو اگر ممکن بود کسی در زندگی همیشه لذتبرد او کاملا سعادتمند بود». و در ادامهمیفرمایند: «بنابراین ملاک سعادت و شقاوتدر بینش اسلامی، لذت و رنج ابدی است، بهاین معنا که اسلام در معنای سعادت و شقاوتتغییری نمیدهد و در این زمینه مفهوم جدیدیمطرح نمیکند ... بلکه سعادت و شقاوت را بههمان معنای رایج لذت پایدارتر میداند ولی درمصداق آن دو تغییر میدهد و چون لذایذ وآلام دنیوی دوام ندارد، لذایذ و آلام ابدی جهانآخرت را به عنوان مصادیق صحیح و حقیقی وشقاوت مطرح میکند». (۲۴)
شاید ابتدائا به نظر رسد که میان نظراتمرحوم شهید مطهری و آیةا... مصباح دربارهمفهوم سعادت تضادی وجود دارد و لیکن باتامل بیشتر روشن خواهد شد که چنین نیست،زیرا مرحوم مطهری که موکدا میفرمایند: سعادت با لذت یکی نیست، نظرشان به لذاتدنیایی زودگذر است نه لذات پایدار آخرت،شاهد این مطلب کلام خود ایشان است کهمیفرمایند: «نمیتوانیم سعادت و لذت وشقاوت و رنج را یکی بدانیم زیرا بسیاری ازلذتها در عین اینکه لذتاند موجب پیدایشرنجی بزرگتر و یا مانع از لذت بزرگتر میگردند... آن لذتی، سعادت است که مانع لذتی بزرگتریا سبب رنجبزرگتر نباشد ... اگر وضع جهاناینگونه بود که هیچ لذتی سبب رنج و هیچرنجی مقدمه لذت نمیبود و بین لذات همتزاحم نبود میتوانستیم بگوئیم که لذت عینسعادت و رنج عین شقاوت است اما متاسفانهاینطور نیست». کاملا روشن است که لذات ورنجهای دنیایی و زودگذرند که با هم درتزاحماند و لذتی مانع از ذات دیگر یا سببرنج میگردد نه لذات جهان آخرت زیرا اینجهان دار تزاحم ستبخلاف جهان آخرت.
ممکناست دراینجااین سؤالبذهن رسدکهاگر غایت نهایی انسان و خلقت او از نظر اسلامرسیدن به لذت پایدار باشد آیا میتوان گفتاسلام دینی است لذتگرا آن هم از نوعافراطی، زیرا وقتی که انسان را تشویق به اعمالصالح و تقوی و نظایر آن میکند رسیدن بهلذت آن هم لذتی دائم و پایدار را در نظر دارد.
پاسخ این سؤال به دو صورت ممکناست. اولا باید دید لذت پایداری که اسلامهدف نهایی انسان میداند چیست؟ آیا از نوعلذات دنیایی است که بعضا خود ضد ارزش ویا سبب یا همراه ضدارزشاند و فقط دوامبیشتر و یفیتبهتر دارند؟ روشن است که ایننمیتواند باشد چرا که نظام جهانبینی اسلام کهمنبع نظام اخلاقی آن استبا هر گونه ضدارزشی مخالف و ابزار و راههای عملی برایمبارزه با آن را نیز فراهم ساخته است. پس اینلذت باید از سنخ دیگری باشد، یا حداقل از آننوع لذات دنیایی باشد که جنبه مینوی و معنویدارد مانند لذات حاصل از علم و کمال. با توجهبه این مطلب میتوان گفت: اولا کثرتاستعمال واژه لذت در مورد لذات محسوس ومادی است که سبب این شبهه شده زیراهمانگونه که فارابی میگوید ذهن انسان لذاتمحسوس را آسانتر و شدیدتر و بیشتر درمییابدتالذات غیر محسوس و ثانیا وقتی لذتیکه اسلام آن را هدف نهایی انسان میداند امریبسیار ارزشمند است دیگر گفتن اینکه هدفاسلاملذت افراطی است، نه تنها قبحی براسلامنیستبلکهکمالیاز کمالاتاین دین عزیز است،زیرا معنای آن این است که اسلام شدیدا و اکیداانسان را به بهترین ارزشها دعوت میکند.
پاسخ دوم این است که انسان از دیدگاهاسلام موجودی است که قابلیت کمال اوبینهایت است لذا اگر گفته میشود «هدفنهایی» این مربوط به سطح خاصی از کمالاتیاست که اسلام برای انسان در نظر گرفته است. مرحوم مطهری و آیةالله مصباح بخوبی به اینمطلب توجه دادهاند.
مطلب دیگر آنکه چون عقل انسانیمحدود است و نمیتواند ابعاد گوناگون انسانرا بشناسد لذا قادر به تشخیص تمام آنچه کهمصلحت واقعی اوست، نیست، و به همینخاطر است که خداوند که خالق انسان و آگاه بهتمام شئون اوست، سعادت واقعی انسان را ازطریق پیامبران معصوم در قالب دین بیان کردهاست. این یکی از امتیازات فلسفه اخلاق ادیانالهی خصوصا اکمل آنها، اسلام است.
در جهانبینی اسلام که مبتنی بر توحید ومعاد است، مبدا و معاد انسان بینهایت است«انا لله واناالیه راجعون» و در این حیات ابدی وبینهایت، کمالات او تا بینهایت میتواندشکوفا گردد. لذا از دید اسلام، همان طور کهمرحوم مطهری و استاد مصباح فرمودهاند،عوامل روحی سعادت انسان به آنچه سقراطگفته استیعنی حکمت، عدالت و شجاعتخلاصه نمیشود بلکه ایمان به خدا و معاد،تربیتخوب، عواطف رقیق، سلامت روانی، اراده نیرومند، و عقل قوی را نیز باید بدان افزودولی بیشترین تاکید بر ایمان است زیرا از دیدگاهاسلام در سایه ایمان است که اعمال معنا پیدامیکند و ایمان اسلامی یعنی تسلیم قلبی وتصدیق زبانی و بندگی مطلق در برابر خدا وانجام فرمانهای او، و عبودیت راه رسیدن بهسعادت است. و چون عبودیت دارای مراتبیاست از اینرو سعادت نیز امری دارای مراتباست. هر قدر عبودیتخالصتر و انگیزه ونیت عمل فقط رضایتحق تبارک و تعالیباشد سعادت نیز والاتر است. بندگی مطلقیعنی انجام دستورات و احکام الهی بدون درنظر گرفتن هیچ مزد و پاداشی حتی رسیدن بهسعادت، و رسیدن به جایی که تمام اعمال بندهمظهر جمال و جلال خدا شود. مراحل پائینتربندگی، بندگی بخاطر پاداش، یا از ترس عقاباست که گرچه با ارزش است ولی در مقایسه باعبادت احرار از ارزش کمتری برخوردار است.عمل کردن برای رسیدن به سعادت هر چهباشد، در این ساحت است که بعنوان پاداشبندگی مدنظر است.
ولی آیا بندگی مطلق به معنای صددرصدعمل کردن، فقط و فقط، بخاطر وظیفه و ادایتکلیف و یا به تعبیر مرحوم شهید صدر حقالطاعة والعبودیة، ممکن است؟ این همانسؤالی است که در ابتدای نوشتار در موردوظیفهگروی مطلق طرح شد.
بر مبنای خودگروی روانشناختی انسانبگونهای ساخته شده است که همواره در پینفع خویش است و هیچ گاه از این انگیزه خالینیست و نمیتواند باشد حتی آنگاه که فکرمیکند کاری را فقط بخاطر احسان به دیگرانانجام میدهد و هیچ نفعی برای خود در نظرندارد باز هم چون از احسان به دیگران لذتمیبرد یا چون فکر میکند با احسان به دیگرانخودش نیز به پاداش معنوی یا قرب الهیمیرسد، چنین میکند.
مرحوم مطهری در بیان این جمله مرحومبوعلی که فرموده است: فاعل بالقصد مانندانسان هیچگاه خالی از غرض نیست ،غرضیکه به او برگردد ولو این غرض یک مسالهمعنوی مثل رسیدن به سعادت، کمال، و قربباشد، همین مطلب را ذکر فرموده و نظرشیخالرئیس را چنین بیان میکند که، اگر فاعلیبگوید که انگیزهاش خیر رساندن به مردم استاو الزاما دروغ نمیگوید ولی در طول اینانگیزه، انگیزه دیگری وجود دارد. او چونخیررساندن به مردم را دوست دارد و از آنلذت میبرد پس یک انگیزه معنوی دارد.مرحوم مطهری میفرمایند. «اگر غرض شیخرحمه اللهاین است که انسان همیشه برای لذت خودشکار میکند، این درست نیست ولی اگر غرضاین است که انسان کاری کند که دیگری لذتبرد منتها از این لذت بردن دیگری لذت، میبرداین درست است». (۲۵) یعنی لذت دیگرانهدفاست ولی از آنجا که هرگاه انسان به هدفخود برسد از این حالت لذت میبرد، لذتخود انسان به تبع لذت دیگران پدید میآید.
در همین جا مرحوم مطهری به مسالهمعیار فعل اخلاقی میپردازد و نظر کانت را نقلمیفرماید که گفته است: فعل اخلاقی آن استکه مشروط به هیچ شرطی نباشد، یعنی هیچغرضی نداشته باشد، حتی رسیدن به خیر، کمال یا فضیلت، و در غیر اینصورت اخلاقینیست. و این نظر را با فرمایش شیخالرئیس کهمیگوید: فاعل قصدی یعنی انسان هیچ گاه ازغرض که به نحوی مربوط به خود او باشدخالی نیست، مقایسه میکند و میفرماید:«درافعال فکری، انسان همیشه با غرضی استولی انسان یک سلسله افعال شعوری غیرفکری هم دارد. در افعال حسابگرانه به نظرمیرسد که حق با شیخ است، نمیشود که هیچغرضی وجود نداشته باشد ولی افعال شعوریدیگری در انسان هست که میتوانیم آنها راافعال عاشقانه یا عشقی تعبیر کنیم. نسبت ایندو نوع فعل به یکدیگر نسبت مفعول لهتحصیلی و مفعول له حصولی است.
در افعال عشقی فکر و حساب در کارنیست، غلبه حب است. همان «مکاحاة» ی کهروانشناسان میگویند غرضی که شیخ و کانتاز آن سخن میگویند قطعا غرضی تحصیلیاست. در افعال عشقی غرض تحصیلی وجودندارد غرض حصولی وجود دارد مثل عشق بهذات حق که یک غایتحصولی است. اگر اینمطلب پذیرفته شود که در انسان غایتیحصولی وجود دارد آن وقتخیلی از اشکالهاحل میشود. اما حرف کانت در اخلاق عقلیاست نه اخلاق عرفانی، لذا حرفش درستنیست زیرا در کارهای عقلی امکان اینکهغرضی تحصیلی وجود نداشته باشد وجودندارد». (۲۶) استاد مصباح دام ظله نیز در نقدنظریه کانت همین نظر را دارند و میفرمایند:«ممکن نیست که انسان بخواهد فقط به انگیزهاطاعت عقل، کاری را انجام دهد و هیچ چیزدیگری حتی کمال خودش را منظور نداشتهباشد و هر کجا به ظاهر خیال کنیم به منظوراطاعت عقل انجام میگیرد و در واقع یکانگیزه عمیقتر ولی پوشیده و مخفی در باطناین انگیزه ظاهری وجود دارد». (۲۷)
بدین ترتیب بهنظر مرحوممطهری و آیةاللهمصباح، در اخلاق عقلی ممکن نیست که فعلیفقط و فقط بخاطر وظیفه انجام پذیرد. گرچهمرحوم مطهری میفرمایند: در اخلاق عرفانیاین امر ممکن است.
حال به بحثخود باز میگردیم. گفته شدکه اسلام بعنوان دین کامل بهگونهای است کهسعادت همه افراد را متناسب با سطح شناخت،و تعبد آنها فراهم میکند و از این رو در یکسطح عوامل سعادت دنیایی انسان و اجتماع رامعرفی و راههای رسیدن به آن را در اختیار نهادهو در سطحی بالاتر سعادت اخروی آن دسته کهدر پی لذت پایدار و گریز از عذاب جاویداند ودر سطح بالاتری سعادت واقعی احرار را درنظر گرفته است که دربردارنده بالاترین لذاتاست، گرچه احرار در پی لذت نیستند.
بنابراین به نظر میرسد که اخلاق اسلامیدر بن و ریشه وظیفهگرا است اما از آنجا کهاسلام دینی واقعگراست و بالاترین شناخت رااز نوع انسان دارد، نوعی نتیجه گروی وغایتگرایی را برای ایجاد انگیزه در انسان درنظر گرفته است تا انسانهایی که به علل گوناگوننتوانستهاند خود را به قافله احرار رسانند، نیزدر این مسیر گام بردارند و به سعادت شایستهخود دستیابند.
پس نظام اخلاقی اسلام گرچه سطوحمختلف سعادت را برای سطوح مختلفانسانها فراهم کرده است ولی همانگونه که مبداانسان بینهایت است که «انا لله»، غایت نهایی(سعادت) او نیز بینهایت است که «الیهراجعون» و در این سیر از بینهایت تا بینهایت،لذت و رضایت، کمال و معرفت گرچه غایتنهائی نیستند ولی بینهایتاند.
محمود فتحعلی
پینوشتها:
۱- ر.ک. جزوه درس فلسفه اخلاق استاد ملکیان.
۲- دائرة المعارف فلسفه اخلاق ص ۱۱۸۷.
۳- دائرة المعارف فلسفه اخلاق ص ۱۱۸۸.
۴- دائرة المعارف فلسفه اخلاق ص ۹۷۴.
۵- تئاتتوس ۱۷۶ بهنقل از تاریخ فلسفه کاپلستون ج ۵ ص ۲۵۴.
۶. Philebus
۷- دائرةالمعارف فلسفه اخلاق ص ۹۷۴.
۸- کاپلستون، ترجمه،تاریخ فلسفه اخلاق، ج ۱۱ ص ۲۴۹.
۹- دائرة المعارف فلسفه اخلاق ص ۵۴ و ۵۵.
۱۰. Stoic
۱۱- کاپلستون، ترجمه، تاریخ فلسفه، ج ۱ ص ۴۵۶.
۱۲. Cyrenaics
۱۳- کاپلستون، ترجمه، تاریخ فلسفه، ج ۱ ص ۴۶۷.
۱۴- الکندی فیلسوف بزرگ جهان اسلام، ص ۲۵.
۱۵- الفلسفه الاولی، ص ۱۱۵.
۱۶- رسائل فلسفیه، ص ۳۹.
۱۷- التنیه علی سبیل السعادة.
۱۸- کیمیای سعادت، ص ۶۸.
۱۹و۲۰- کیمیای سعادت، ص ۸۶ و ۸۷.
۲۱- اخلاق ناصری، ص ۸۰.
۲۲- مجموعه آثار شهید مطهری، ج ۷ ص ۵۳ و ۵۵.
۲۳ و۲۴- اخلاق در قرآن آیةالله مصباح، ص ۱۹ و ۲۰.
۲۵ و۲۶- مجموعه آثار، ج ۷ ص.
۲۷- اخلاق در قرآن، ص ۹۶.
نمایندگی زیمنس ایران فروش PLC S71200/300/400/1500 | درایو …
دریافت خدمات پرستاری در منزل
pameranian.com
پیچ و مهره پارس سهند
تعمیر جک پارکینگ
خرید بلیط هواپیما
حسین امیرعبداللهیان حجاب دولت امیرعبداللهیان مجلس شورای اسلامی سازمان همکاری اسلامی انتخابات جنگ شورای نگهبان دولت سیزدهم مجلس انتخابات مجلس دوازدهم
هواشناسی شهرداری تهران زاهدان سیل فضای مجازی یسنا باران سازمان هواشناسی سامانه بارشی آتش سوزی هلال احمر آموزش و پرورش
قیمت دلار قیمت خودرو بازار خودرو خودرو دلار مسکن تورم قیمت طلا بانک مرکزی حقوق بازنشستگان ارز ایران خودرو
تلویزیون صدا و سیما مسعود اسکویی پایتخت موسیقی مهران غفوریان دفاع مقدس صداوسیما سریال سینمای ایران کتاب
اسرائیل رژیم صهیونیستی غزه فلسطین جنگ غزه حماس روسیه نوار غزه اوکراین انگلیس ایالات متحده آمریکا یمن
فوتبال مهدی طارمی پرسپولیس استقلال سپاهان رئال مادرید لیگ برتر بارسلونا جواد نکونام باشگاه استقلال علی خطیر بازی
هوش مصنوعی اینستاگرام گوگل اپل ناسا عکاسی تبلیغات کولر مایکروسافت
دیابت چای کودک توت فرنگی چاقی قهوه