جمعه, ۱۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 3 May, 2024
مجله ویستا

غربزدگی نزد جلال و فردید


غربزدگی نزد جلال و فردید

گفت وگو با دکتر محمد رجبی

«غربزدگی» اکنون آن همه درزبان اجتماعی و نیز سیاسی ما به کار می رود که از کثرت استعمال تا حدی موجب «دلزدگی» هم هست.اما همین شاید نشانگر نفوذ و موفقیت روشنفکرانه جلال باشد.اگر چه غربزدگی را فردید در آرای فلسفی خود و به گونه ای فلسفی طرح نمود (و از آن معنایی به کلی منفی را مراد نمی کرد!) اما این جلال بود که از این مفهوم رساله ای سیاسی- اجتماعی ساخت و بذرش را در جامعه پراکند.فردید در برخی جاها از این که بر ساخته فلسفی اش از سوی جلال به درستی فهمیده نشده شکوه هایی کرده بود.آنچه در پی می خوانید «تلخیص» گفت وگوی «ایران» با دکتر محمدرجبی از مستمعین فردید است که در آن درباره مفهوم غربزدگی نزد جلال و فردید و نحوه ارتباط آن دو کنکاش کرده ایم.

● «غرب زدگی» از نگاه فردید چه بود؟

▪ غرب در کل دارای سه معنا است.یک معنای جغرافیایی، یک معنای سیاسی و در نهایت معنایی فرهنگی.در سطح جغرافیایی غرب شامل اروپا و بعدها آمریکا می شود. در سطح سیاسی، مقصود، اردوگاه سرمایه داری جهانی است که در حال حاضر با سرکردگی آمریکا شناخته می شود.اما در معنای فرهنگی، اندیشه ها، افکار، هنر و علم غرب مورد نظر است.خاستگاه این جریان در ابتدا یونان و سپس روم باستان بود که بعدها در اروپای جدید امتداد یافت.کتاب های زیادی تحت عناوین هنر غرب، فلسفه غرب و تاریخ غرب به چاپ می رسد که همه به همین جریان اشاره دارند.ویژگی تاریخی تفکر یونانی و رومی این بود که برخلاف فرهنگ های شرقی که دینی بودند - برپایه اعتقاد عمومی به کتاب آسمانی و تعالیم قدیسان بنا می شدند - غیردینی محسوب می شدند.

عقاید یونانی همگام با وجهه متافیزیکی که دارند فلسفه را به جای دین می نشانند.تا جایی که حتی عامه مردم یونان که کاری به فلسفه نداشته و اعتقادات شرک آمیزی را پذیرفته بودند بی کتاب هستند و هیچ پیامبری ندارند.تفاوت اصلی شرک یونانی با شرک سایر نقاط این بود که خدایان یونانی چندان متعالی تر از انسان نیستند.از این رو است که احساسات انسانی دارند و در کوه های المپ می زیند.تنها تفاوت آنها جاودانه بودن ایشان است.در مقابل، اعراب جاهلی بت ها را به عنوان وسیله کسب فیض می تراشیدند، فراعنه خود را فرزند خدای خورشید می دانستند، حمورابی قانون اساسی را از خدای بابل، مردوخ می گیرد و فرماندهان آشور با وجود این که سفاک بودند همواره حرف های خود را از جانب خداوند خود آشور می زدند.زیرا کلام، تنها در صورت الهی بودن مشروعیت داشت؛ اما در یونان نیازی به این کارها نبود.

به نظر دکتر فردید غرب زدگی یعنی این که اندیشه وحیانی در سیطره فرهنگی غیروحیانی یونان یا به عبارتی یونان زدگی در قدیم و اروپازدگی دوران جدید، قرار داشته باشد.نزد فردید موضوع حتی از این نیز عمیق تر بود، به نظر او غرب زدگی معنای چهارمی نیز داشت.وجود انسان یک شرق دارد و یک غرب.یک رو به لاهوت و روی دیگر به ناسوت.تفکراتی که مبنا و خاستگاهی الهی داشته باشند اشراقی نامیده می شوند اما تفکرات منقطع از کلام الله غربی هستند.این همان چیزی است که به اعتباری لیبرالیسم نامیده می شود.این آزادی در تعبیر دینی «به خود واگذاشتگی» است.در سیر تاریخی هیچ جامعه ای به طور کامل منور به نور الهی یا کاملاً ظلمانی نبوده است.اما در هیچ دوره ای بشر به صورت رسمی اعلام نکرده است که نماینده فرهنگ ظلمانی است و فرهنگ نورانی را نمی خواهد.تنها در یونان و اروپای جدید ماوراء کنار گذاشته می شود و از آنجایی که این یونان، روم و اروپای جدید به لحاظ جغرافیایی در غرب واقع شده اند غرب زدگی جنبه جغرافیایی نیز یافته است.

● از دید مرحوم آل احمد غرب زدگی چه بود؟

▪ آل احمد به دلیل سوابق مبارزاتی ضدسرمایه داری با تسلط غرب سیاسی بر سرنوشت ملت های دیگر مبارزه می کرد.بعدها که متوجه شد در پشت چهره سوسیالیزم همه مطامع استعماری روسیه تزاری نهفته است حزب راه سوم را تشکیل داد.غرب زدگی از دید او عبارت بود از تأثیرپذیری جوامع جهان سوم از سیاست و فرهنگ غربی.

● اجتماعی دیدن غرب زدگی چه اشکالی داشت؟

▪ اشکالی نداشت.فقط دکتر فردید می گفت این ظاهر قضیه است.این خود غرب زدگی نیست بلکه نتیجه غرب زدگی است.او حتی تفکر متداول دینی را که تحت تأثیر فلسفه یونان بود نمی پذیرفت بلکه تنها قرآن را تجلی گاه اساسی تفکر شرقی می دانست.

● آیا مشکل آل احمد این بود که یک متفکر تمام و کمال نبود؟

▪ او یک متفکر سیاسی بود، نه تئوریسین فرهنگی یا فیلسوف.در ابتدای کتاب «غرب زدگی» خود می گوید: این اصطلاح را از آقای فردید گرفتم که او خود در این زمینه سخنان دیگری دارد که فراتر از این معناست که باید در محضر ایشان رفت و شنید.دکتر فردید هم با او مخالفت نمی کرد، ولی هم عقیده نیز نبود.

● ولی ایشان صراحتاً گفتند که این پسر نفهمید که من چه می گویم؟

▪ بله ، آل احمد از نظر سنی و علمی شاگرد ایشان محسوب می شدند.دکتر فردید می گفت: قرار شد آل احمد بیاید پیش من، مباحث را ادامه دهیم تا به ایشان بگویم که منظور من از غرب زدگی دقایقاً چیست؟ ولی آل احمد به دلیل تعهدات مبارزاتی، یک حالت بی قراری داشت و در نتیجه نتوانست به طور مستمر در حضور دکتر حاضر شود.

● آل احمد پس از ترجمه «عبور از خط» اثر «ارنست یونگر»، می گوید: متوجه شدم درد ما دردی مشترک است.دردی که در غرب نیز وجوددارد.آیا به نظر شما در این مرحله آل احمد با مرحوم فردید هم عقیده است؟

▪ بله.در این مرحله جلال به فردید نزدیک می شود.مسأله کاملاً بشری است.انسانی می تواند در غرب زندگی کند ولی غرب زده نباشد، مانند «شوان».کسی هم می تواند در شرق زندگی کند ولی بویی از آن نبرد مانند بعضی از روشنفکران خودمان.ممکن است کسی تفسیر قرآن بنویسد اما آنها را تنها با مفاهیم معرفتی غربی مطرح کند.درمقابل ابن سینا فلسفه یونان را با اضافه کردن مفهوم واجب الوجود، اسلامی می کند زیرا در فلسفه ارسطو «جوهر» قائم به ذات است.اما در فلسفه ابن سینا تنها واجب الوجود است که می تواند به واقع قائم به ذات باشد.می بینید که ابن سینا توانست با اضافه کردن یک مفهوم، روح اسلامی را در فلسفه یونانی بدمد.عموم فلاسفه اسلامی از کندی و فارابی گرفته تا ابن سینا و سهروردی و ملاصدرا چنین بودند.حتی رازی نیز همسان هیچ فیلسوف یونانی نبود، چون به هر حال «خدا» را قبول داشت.

● جلال آل احمد پس از دلسردی از سوسیالیزم به اسلام بازمی گردد و حزب راه سوم را تشکیل می دهد.براساس اندیشه فردید آیا می توان جلال قبل از حزب راه سوم را غرب زده و جلال پس از بازگشت به اسلام را شرقی دانست؟

▪ یکبار دکتر فردید در سخنرانی خود از جلال یاد کرد و گریست.گفت که جلال در این اواخر دوباره به سراغ من آمده بود و با هم صحبت می کردیم.گفت که تحولی در او ایجاد شده بود و اگر زنده می ماند یار خوبی می شد.در این لحظه متأثر شد و گریست.انتقادهای تند فردید هم برای دعوت به تفکر، به منظور جلوگیری از تقلید و حفظ فاصله با مقلدان قدیم و جدید و امتناع از خلط مبحث دیگران با سخنان خود بود.او آل احمد را دوست داشت و جلال نیز به راستی تغییر کرده بود.

● جایگاه آل احمد را در جریان روشنفکری چگونه بررسی می کنید؟

▪ جلال آل احمد در جریان روشنفکری بسیار تأثیرگذار بود.یکی ازکسانی که تحت تأثیر او بود و خود نیز تأثیرات زیادی داشت دکتر شریعتی بود.شریعتی مفاهیم زیادی را همچون «شیعه صفوی» و «غرب زدگی» از جلال آل احمد اخذ کرد.حتی وقتی می خواست غرب زده ای را مثال بزند از «تقی زاده» یاد می کرد که آل احمد همواره از او به عنوان تمثیل غرب زدگی استفاده می کرد.شریعتی یکی از ستایشگران جلال بود و این به خوبی جایگاه او را نشان می دهد.جوانان زیادی مانند من مرید جلال آل احمد بودیم و هم او واسطه آشنایی ما با فردید شد.جلال آل احمد شامه ای بسیار قوی داشت.او هرگز خود را یک پروفسور نمی دانست و چنین مرتبه ای را هم نداشت.اما یک منتقد اجتماعی تیزبین بود.روی هم رفته دریافت بی واسطه و مستقیم جلال از فرهنگ و تمدن غرب بر مطالعات تخصصی وی - که انتظار می رفت شخصی مانند او داشته باشد- می چربید.

● چه چیز در جلال آل احمد هست که او را منحصر به فرد می کند؟

▪ جلال صاحب ذوق بود با نثری که ویژه اوست، همراه با نگاهی حماسی و انقلابی که دیگران را مجذوب می کرد.من او را نویسنده ای چیره دست و منتقدی اجتماعی می دانم.با این ملاحظه که شأن منتقد اجتماعی بسیار بالا است.

● یکی از مهمترین انتقادات هایدگر شیوه استدلالی رایج در تاریخ فلسفه است.به نظر او انسان می تواند به گونه ای در معرض «وجود» قرارگیرد که «وجود» در او به انفتاح و انکشاف برسد.از همین رو به شاعران علاقه زیادی دارد.می توان گفت به نظر او استدلال تنها راه به سخن آوردن هستی نیست، بلکه هنر نیز گونه ویژه ای از تفکر است.آیا با این دید نمی توانیم جلال آل احمد را با توجه به داستان هایش نوعی متفکر بدانیم؟ کسی که وجود در او به انفتاح می رسد و در قالب داستان هایش ظهور می یابد؟ آیا می توانیم داستان های آل احمد را نوع خاصی از اندیشیدن بدانیم؟

▪ یکی از اصول مهم در تفکر اصیل دینی این است که هیچ کسی نیست که با هستی و به عبارتی با هستی مطلق یعنی خداوند بی ارتباط باشد.زیرا او اول و آخر و ظاهر و باطن است و هیچ چیزی خارج از قلمرو او نیست.اما اصلی که باید درنظر داشت اصل مراتب است.یک وقت پیامبر است که هرچه می گوید عین وحی است.در مرتبه ای حافظ است که می فرماید: بارها گفته ام و باردگر می گویم‎/ که من دلشده این ره نه به خود می پویم

و در مرتبه ای نیز جلال آل احمد است که به میقات می رود.هرچند همچون «خسی» در میقات باشد.اما در وعده گاه است.بعد از تحولی که در جلال رخ داد در مرتبه ای قرار گرفت که آثارش آن انفتاح را روشن می کردند.اما آن مرتبه با مراتب دیگر بزرگان تفاوت داشت.

ذات نایافته از هستی، بخش‎/ کی تواند که شود هستی بخش

اگر ذات جلال بهره ای از آن انفتاح نبرده بود هرگز نمی توانست بر ما تأثیر بگذارد.

● جلال آل احمد و فردید هردو، مورد انتقاد برخی از روشنفکران هستند.چه چیز باعث می شود در این انتقادات برابری صورت گیرد؟

▪ علت مخالفت ایشان تأثیرگذاری جهت دار این دو است زیرا این دو امپریالیسم، وابستگی و فروبستگی و خودبنیادی انسان را نفی می کردند.این خوشایند کسانی نیست که شعارهایی معکوس می دهند و وظیفه و هدفی معکوس دارند.مرحوم فردید همیشه می گفت: دلیلی ندارد پاسخ اینها را بدهید زیرا زمان به نفع ما است.یعنی وقتی زمان بگذرد و مطالعات جوانان عمیق تر شود، درنتیجه عمق مطالعات خود، متوجه پوشالی بودن نظرات ایشان می شوند.نظیر کتابی که آقای دکتر حسین غفاری به نام «نقد نظریه شریعت صامت» نوشته اند.آقای غفاری این کتاب روشنگر را علیه کسی نوشت که خودش پیش از این کتاب های وی را منتشر می کرد.این سرنوشت قهری هر جوانی است که نمی خواهد در سطح نازلی متوقف شود.

علیرضا سمیعی