چهارشنبه, ۱۲ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 1 May, 2024
مجله ویستا

تاثیر داروین بر اندیشه مدرن


تاثیر داروین بر اندیشه مدرن

هر دوره ای از تاریخ انسان متمدن زیر نفوذ مجموعه مشخصی از ایده ها یا ایدئولوژی ها بوده است این مسئله همان قدر در مورد یونان باستان صدق می كند كه در مورد مسیحیت, رنسانس, انقلاب علمی, روشنگری و عصر مدرن پرسش چالش برانگیزی است كه بپرسیم منشاء ایده های غالب عصر حاضر كدام است این پرسش را به شكل های دیگری نیز می توان مطرح كرد

هر دوره ای از تاریخ انسان متمدن زیر نفوذ مجموعه مشخصی از ایده ها یا ایدئولوژی ها بوده است.این مسئله همان قدر در مورد یونان باستان صدق می كند كه در مورد مسیحیت، رنسانس، انقلاب علمی، روشنگری و عصر مدرن. پرسش چالش برانگیزی است كه بپرسیم منشاء ایده های غالب عصر حاضر كدام است. این پرسش را به شكل های دیگری نیز می توان مطرح كرد. برای مثال كدام كتاب ها بیشترین تاثیر را روی اندیشه كنونی داشته اند؟ از كتاب مقدس ناگزیر باید در جای نخست نام برد. تا پیش از سال ۱۹۸۹ كه ورشكستگی ماركسیسم اعلام شد، «سرمایه» كارل ماركس بدون تردید در جایگاه دوم بوده و هنوز در بسیاری از نقاط جهان از تاثیری غالب برخوردار است. زیگموند فروید مدتی مورد توجه بوده و اكنون دیگر نیست. آبراهام پیس (A.Pais) زندگینامه نویس آلبرت اینشتین شادمانه ادعا كرده كه نظریه های اینشتین «طرز فكر زنان و مردان امروزی درباره پدیده های طبیعت بی جان را عمیقاً تغییر داده است.»اما بی درنگ به مبالغه اش پی می برد و می نویسد «در واقع بهتر است به جای «مردان و زنان امروزی»بگوییم «دانشمندان امروزی»»، چرا كه برای درك آثار اینشتین باید به شیوه فیزیكدانان آموزش دید و با طرز فكر آنها و تكنیك های ریاضی شان آشنا شد. در واقع تردید دارم كه اصلاً هیچ كدام از اكتشافات بزرگ فیزیكی در دهه ،۱۹۲۰ كوچك ترین تاثیری بر طرز فكر آدم های عادی گذاشته باشد.اما در مورد «اصل انواع» داروین (۱۸۵۹) اوضاع فرق می كند. جز كتاب مقدس، هیچ كتاب دیگری بیشتر از «اصل انواع» بر اندیشه مدرن تاثیر نگذاشته است. امیدوارم بتوانم نشان دهم كه این ارزیابی موجه است، نه فقط به خاطر آنكه داروین بیش از هر كس دیگر مسئول پذیرش تبیین سكولار از جهان است بلكه در عین حال از آن رو كه وی طرز فكر ما درباره ماهیت این جهان را به طرق دیگری كه به طور شگفت آوری بسیارند از اساس دگرگون ساخته است.

• نخستین انقلاب داروینی

پیش از داروین اندیشیدن درباره جهان زیر سایه فیزیك بود.اگرچه از بوفون به بعد، طبیعت زنده در اندیشه فیلسوفان پیوسته از اهمیت بیشتری برخوردار می شد، اما تا پیش از آنكه زیست شناسی شاخه ای رسمی از علم شود، نتوانست به درستی سازمان یابد. و این مهم تا پیش از نیمه قرن نوزدهم رخ نداد. لازم بود ایده هایی كاملاً نو پذیرفته شوند، ایده هایی كه از زیست شناسی می آمدند و نه علم رسمی آن زمان و نه فلسفه هیچ یك آماده پذیرش آنها نبودند. پذیرش آنها انقلابی ایدئولوژیك نیاز داشت. و این همان طور كه سرانجام معلوم شد، به راستی انقلابی بسیار بنیادی بود.این انقلاب در جهان بینی افراد عادی نسبت به آنچه در قرن های پیشین رخ داده بود، اصلاحات بیشتر و بنیادی تری ایجاب می كرد. علت آنكه این نكته معمولاً نادیده گرفته می شود آن است كه داروین را سنتاً فقط یك تكامل دان می دانند. بدون تردید او تكامل دان بود اما در عین حال روشن است كه این داروین بود كه علم سكولار را بنیاد گذاشت. در دهه ۱۸۶۰ اصطلاح «داروینیست» توصیف كسی بود كه منشاء فراطبیعی جهان و تغییرات آن را رد می كرد. این نیازی به پذیرش انتخاب طبیعی نداشت. معرفی علم سكولار نخستین انقلاب داروینی بود.

• سهم داروین در روح زمانه ای نوین

داروین با نشاندن علم سكولار به جای علم الاهی، در اندیشه قرن نوزدهم انقلابی بنیادی پدید آورد. اما تاثیر داروین به تكامل و پیامدهای اندیشه تكاملی، از جمله تكامل انشعابی (نسب مشترك) و جایگاه انسان در جهان (نسب گرفتن از نخستی ها) محدود نمی شد، بلكه در عین حال مجموعه كاملی از ایدئولوژی های نوین را نیز در برمی گرفت. بعضی ابطال مفاهیم ریشه داری بودند همچون غایت انگاری و بعضی معرفی مفاهیمی كاملاً نو همچون جمعیت زیستی . روی هم رفته اینها بر اندیشه انسان مدرن تاثیری واقعاً انقلابی داشتند.تكامل از نظر هر پژوهشگر علوم طبیعی آنچنان پدیده آشكاری است كه انكار تقریباً همگانی آن تا نیمه قرن نوزدهم چیزی در حد یك معما است. همان طور كه دابژانسكی، ژنتیك دان مشهور، كاملاً به درستی گفته است «هیچ چیز در زیست شناسی معنایی ندارد مگر در پرتو تكامل» كه قطعاً در مورد كل زیست شناسی غیركاركردی درست است. البته تكامل پیش از داروین هم مدافعانی داشت كه با بوفون شروع می شدند و حتی ژان باپتیست لامارك نظریه حساب شده و سنجیده ای برای تكامل ارائه كرده بود، اما تا سال ۱۸۵۹ تمام افراد غیرمتخصص و حتی تقریباً تمام طبیعی دانان و فیلسوفان هنوز معتقد به جهانی ثابت و پایدار بودند. وقتی تكامل این چنین پیش روی ما است و از فرط آشكاری به چشمان ما زل زده چرا با این حال و با در نظر گرفتن تمام جوانب تا سال ۱۸۵۹ تا این حد ناپذیرفتنی بود؟ چه بود كه مانع پذیرش این واقعیت ظاهراً آشكار می شد؟پس از بررسی تمام جوانب به این نتیجه رسیده ام كه آنچه مانع از پذیرش زودهنگام تكامل باوری شد، برخی مفاهیم و ایدئولوژی های بنیادی بودند كه روح زمانه (zeitgeist) ابتدای قرن نوزدهم را می ساختند. اكنون اجازه دهید بعضی از این عوامل را مطرح كنم.

• علم سكولار

در ابتدای قرن نوزدهم دیدگاه متعارف هر مسیحی درست آیین، پذیرش تحت اللفظی تك تك كلمات كتاب مقدس بود.همه چیز را در این دنیا، خدا، همان طور كه می بینیم، آفریده بود.الاهیات طبیعی این اعتقاد را نیز افزود كه خداوند در زمان آفرینش مجموعه ای از قوانین وضع كرد كه به حفظ كمال سازگاری در دنیایی خوش طرح تداوم می بخشند.داروین هر سه جزء اصلی سازنده این باور را به چالش كشید. نخست عنوان كرد كه جهان به جای آنكه ثابت بماند تكامل می یابد؛ دوم آنكه گونه های جدید به طور خاص آفریده نمی شوند بلكه از نیاكان مشترك اشتقاق می یابند؛ و سوم آنكه سازگاری هرگونه پیوسته توسط فرایند انتخاب طبیعی تنظیم می شود. در نظریه های داروین هیچ نیازی به مداخله الاهی یا عمل نیروهای فراطبیعی در كل فرایند تكامل دنیای زنده و به ویژه در كل فرایند انتخاب طبیعی نیست. بنابراین پیشنهاد انقلابی داروین نشاندن دنیایی مطلقاً سكولار كه منحصراً طبق قوانین طبیعی می گردد به جای دنیایی بود كه الاهی كنترل می شود.

پیشنهاد داروین مبنی بر اینكه دنیا در نتیجه فرایند نسب مشترك تكامل می یابد، پس از سال ۱۸۵۹ به طور حیرت آوری تقریباً بی درنگ از سوی اكثریت قریب به اتفاق طبیعی دانان و فیلسوفان پذیرفته شد. این نه فقط در مورد انگلستان بلكه در مورد كل قاره اروپا به ویژه كشورهای آلمانی زبان و روسیه صدق می كند. حتی با آنكه اختلاف نظر بر سر علل تكامل تا هشتاد سال دیگر ادامه داشت، ایده تكامل تقریباً یك شبه پذیرفتنی شده بود. خود داروین با شواهد قاطع و انكارناپذیری كه به نفع تكامل در «اصل انواع» ارائه كرد، تا حدود زیادی مسئول شتاب در این جابه جایی بود. در واقع كاری كه داروین انجام داده خیلی بیش از اینها است و این معمولاً چیزی است كه در زندگینامه های او به آن اشاره ای نمی شود. داروین حدود ۵۰ تا ۶۰ پدیده زیستی را مطرح می كند كه با انتخاب طبیعی به آسانی تبیین می شوند، اما در برابر هر نوع تبیین براساس آفرینش ویژه كاملاً نفوذناپذیر و براساس به اصطلاح طرح هوشمندانه به همان اندازه تبیین ناپذیرند.

• نسب مشترك و جایگاه انسان

نظریه نسب مشترك داروین به خاطر آن به سرعت پذیرفته شد كه برای پایگان (سلسله مراتب) لینه ای انواع جانداران و نیز یافته های آناتومیست های مقایسه ای تبیینی فراهم آورد. با این حال نظریه نسب مشترك به یك نتیجه گیری نیز انجامید كه برای بیشتر هم روزگاران ویكتوریایی داروین ناخوشایند و غیرقابل قبول بود. فرض می شد كه نیاكان انسان انسانریخت ها باشند. چنانچه انسان از انسانریخت ها نسب گرفته باشد، آن گاه از بقیه دنیای زنده جدا نیست و عملاً بخشی از آن است. این پایان تمام فلسفه های صرفاً انسان انگار (anthropomorphic) بود. حتی با آنكه داروین ویژگی های بی همتای Homo sapiens را زیر سئوال نبرد و تكامل دانان امروزی نیز چنین كاری نكرده اند، با این حال به لحاظ جانورشناختی انسان چیزی نیست، مگر انسانریختی كه به نحوی خاص تكامل یافته است. در واقع تمام پژوهش های امروزین نشان داده اند كه میان انسان و شمپانزه شباهتی باورنكردنی وجود دارد. ما ۹۸ درصد از ژن هایمان را با هم مشتركیم و بسیاری از پروتئین های ما _ برای مثال هموگلوبین _ یكسان است. در سال های اخیر روشن شده است كه دیگر نمی توان در بررسی فلسفی انسان، در ارتباط با پرسش هایی همچون ماهیت خودآگاهی، هوش و فداكاری در انسان، ریشه داشتن این توانایی های انسانی در نیاكان آدمسان مان را نادیده گرفت. اینكه انسان طی تكامل توانایی ها و ویژگی های بی همتای بسیاری كسب كرده است، چیزی از این حقیقت كم نمی كند.

• اندیشه جمعیتی

اكنون اجازه دهید مستقیماً به سراغ تحلیلی از مبانی فلسفی نظریه های داروین برویم. با توجه به اینكه تكامل از نظر هر پژوهشگر طبیعت زنده اینچنین بدیهی است، چرا اینقدر طول كشید تا این واقعیت آشكار پذیرفته شود؟ اجازه دهید با یك مورد خاص این مسئله را بررسی كنیم. اصیل ترین و مهمترین مفهوم جدیدی كه داروین معرفی كرد، انتخاب طبیعی است. چرا نه فقط فیلسوفان بلكه حتی بیشتر زیست شناسان نیز برای این مدت طولانی با این نظریه برخوردی اینچنین خصمانه داشته اند؟

ادعای من آن است كه چارچوب مفهومی آن دوره و به ویژه پذیرش تقریباً همگانی اندیشه سنخ شناختی _ همان كه پوپر ماهیت باوری (essentialism) می نامد _ مسئول این تاخیر بود. این نوع اندیشه نخستین بار توسط افلاطون و فیثاغورسی ها به فلسفه راه یافت كه بر آن بودند جهان از تعداد محدودی از صنف های موجودات (صورت ها) تشكیل شده و فقط سنخ (ماهیت) هر یك از این صنف های اشیا واقعیت دارد. به این ترتیب تمام تغییرات ظاهری این سنخ ها غیرمادی و بی ربط هستند. سنخ ها (یا صورت ها)ی افلاطونی، ثابت، جاودان و دارای مرزهای كاملاً مشخص با سنخ های مشابه دیگر پنداشته می شدند. این نوع اندیشه سنخ شناختی از سوی دانشمندان علوم فیزیكی قبول عام یافته بود، زیرا تمام اشكال بنیادی ماده، نظیر ذرات هسته ای و عناصر شیمیایی، به راستی ثابت و به وضوح متمایز از یكدیگرند. داروین چنین توصیفی را برای تنوع آلی نپذیرفت. در عوض شیوه دیگری از اندیشیدن را معرفی كرد كه اكنون آن را «اندیشه جمعیتی» می نامیم. در یك جمعیت زیستی هیچ دو فردی حتی اگر دوقلوهای یكسان باشند نیز عملاً با هم یكسان نیستند. این حتی در مورد شش میلیارد فرد زنده ای كه به گونه انسان تعلق دارند، هم صدق می كند. آنچه «واقعیت» دارد همین تغییرات میان افرادی است كه یكتا و با یكدیگر متفاوتند، در حالی كه مقدار میانگین آماری محاسبه شده برای این تغییرات یك تجرید است. این نگرش، مفهوم فلسفی كاملاً جدیدی بود كه برای درك نظریه انتخاب طبیعی اهمیتی حیاتی داشت. وقتی داروین خودش گاهی به دامن اندیشه سنخ شناختی می لغزید، معلوم می شود كه این مفهوم چقدر بدیع بود. به همین دلیل بود كه او نتوانست مسئله پیدایش گونه های جدید را حل كند. اندیشه جمعیتی در زندگی روزمره از اهمیتی عظیم برخوردار است. برای مثال سرچشمه اصلی نژادپرستی عدم درك و كاربرد اندیشه جمعیتی است. بسیاری از معاشران داروین از جمله چارلز لایل و توماس هاكسلی هرگز اندیشه جمعیتی را نپذیرفتند و تا پایان عمر خویش سنخ شناس باقی ماندند. از همین رو نمی توانستند انتخاب طبیعی را درك كنند و بپذیرند. اندیشه سنخ شناختی چنان در اندیشه آن عصر ریشه دوانده بود كه جای شگفتی نیست كه هشتاد سال طول كشید تا سرانجام مفهوم انتخاب طبیعی در دهه ۱۹۳۰ از پذیرش عام در میان تكامل دانان برخوردار شد.

• برنامه ژنتیكی

داروین بود كه مفهوم جمعیت زیستی، یكی از تفاوت های بنیادی میان دنیای زنده و دنیای بی جان، را مطرح كرد. مفهوم دیگر كه به همان اندازه اختصاصی دنیای زنده است، یعنی برنامه ژنتیكی (genetic program) تا پیش از بلوغ سلول شناسی، ژنتیك و زیست شناسی مولكولی قابل تصور نبود. مسئول علیت دوگانه تمام فعالیت های موجودات زنده و درون بدن آنها همین برنامه ژنتیكی است.شاید عمیق ترین تفاوت میان دنیای بی جان یك فیزیكدان و دنیای زنده یك زیست شناس، علیت دوگانه تمام جانداران باشد. هر چیزی و تمام چیزهایی كه در دنیای فیزیكی رخ می دهد، صرفاً توسط قوانین طبیعی، گرانش، قوانین ترمودینامیك و ده ها قانون طبیعی دیگر كه علوم فیزیكی كشف كرده اند، كنترل می شود. این قوانین ویژگی های كل مواد را توصیف می كنند و حتی موجودات زنده و اجزایشان، از آنجا كه به هر حال ماده اند، همچون ماده بی جان از این قوانین پیروی می كنند. قوانین علوم فیزیكی به ویژه در بررسی حیات در سطح سلولی و مولكولی آشكار هستند. نظریه سازی در فیزیولوژی تقریباً فقط مبتنی بر قوانین طبیعی است. با این حال، جانداران تابع مجموعه ثانویه ای از عوامل علی نیز هستند كه عبارت است از اطلاعاتی كه برنامه ژنتیكی شان فراهم می آورد. در یك جاندار هیچ فعالیت، حركت یا رفتاری نیست كه تحت تاثیر برنامه ژنتیكی نباشد.این برنامه كه از ژنوتیپ هر فرد زنده تشكیل می شود، محصول میلیاردها سال انتخاب طبیعی در هر نسل است.قوانین ساختاری و پیام های برنامه ژنتیكی، به طور همزمان و در هماهنگی با یكدیگر عمل می كنند اما برنامه های ژنتیكی فقط در موجودات زنده وجود دارند و بین دنیای بی جان و دنیای زنده مرزی قاطع می كشند.البته هزاران سال است كه طبیعی دانان از این تفاوت بنیادی آگاه بوده اند اما تبیینی كه برای آن داشتند بی اعتبار بود. آنها تلاش می كردند حیات را به نیروی غیبی حیات باوری، یعنی یك نیروی حیاتی (vis vitalis) نسبت دهند، اما سرانجام معلوم شد كه چنین نیرویی وجود ندارد. داروین حیات باور نبود اما نمی توانست حیات را تبیین كند. این مهم سرانجام با اكتشافات سلول شناسی، ژنتیك و زیست شناسی مولكولی در قرن بیستم امكان پذیر شد. علوم سرانجام تبیینی طبیعت باورانه از حیات به دست دادند.


شما در حال مطالعه صفحه 1 از یک مقاله 2 صفحه ای هستید. لطفا صفحات دیگر این مقاله را نیز مطالعه فرمایید.


همچنین مشاهده کنید