یکشنبه, ۱۷ تیر, ۱۴۰۳ / 7 July, 2024
بگذار برای هم باشیم، نه به جای هم
![بگذار برای هم باشیم، نه به جای هم](/web/imgs/16/36/ebu6h1.jpeg)
تو میگویی آفتاب نگاهت را از روی سایه من بردار، جمع کن و در گوشهای بگذار. تا کی باید این حجم آتشین روی سایهام بنشیند.
من میگویم این سایه، تنها سایه من نیست. سایه دو نفرمان است. بعد هم این آفتاب از بام خانه ما، خانه من و تو، طلوع کرده است و فقط مال من نیست. پس آفتاب خودمان روی گوشهای از سایه خودمان نشسته است.
تو اخم میکنی و چشمغره میروی. من میشکنم و میافتم روی کفشهای تو که حالا از رفتن خستهاند.تو داد میزنی، هوار میکشی، آسمان را به مشت میکوبی، آفتاب را با تازیانه ناسزا مینوازی و صدایت را بلند میکنی تا پیش پای پرندگانی که آسمان را تصرف کردهاند.
من آهسته، به گونهای که بال فرشتگان روی شانهات نلرزد، در گوشت زمزمه میکنم: «عزیزم! همسایگان شمالی و جنوبیمان الان خواب پریان پردهنشین میبینند، صدایت را پایین بیاور تا گوشهای من که در تملک توست.»
تو تمام خشم خودت را جمع میکنی در چشمت، کمان ابرو میکشی و کمند گیسو میاندازی و با دست یا نه درستتر بگویم، با انگشت سبابهات مرا به طعنه میگیری و تهدید میکنی.
من همچنان سر فرود میآورم و میشکنم و اشکهایم را که حالا مثل تسبیحی که نخش پاره شده باشد و بریزد روی سنگفرش خیابان، دنبال میکنم.
راستی، ما در کدام برهوت به ملاقات هم رفتهایم. در سایه کدام درخت دانه تلخ، در کدام روز نحستر از سیزده فروردین علفهایمان را گره زدهایم، در کدام ساعت ۲۵ که اینگونه مبهم و مات به تماشای هم آمدهایم. گمشدگانی آفتاب گم کردهایم، تشنگانی از دریا برگشته و ابرهای سترون تابستانی سوزان شدهایم و همدیگر را نمیفهمیم.
هر دو پیش هم اما، دور از همیم، آخر
تو مرا نمیفهمی، من تو را نمیدانم
تو از من میخواهی، من خودم نباشم. هزار رکعت از خودم بدوم، با چشمهای تو به تماشای جهان بایستم یا بنشینم، با کفشهای تو راه بروم و در آینهای بدوم که تو در ذهن خودت ساختهای و آنی باشم که تو میپسندی.
تو میخواهی من از تمام دیروزهای خودم بدوم تا امروزی که تو میپسندی و فرداهایم را در سایه دیواری بزرگ کنم که تو برایم میسازی.
تو میخواهی... بگذریم. من میخواهم خودم باشم و به شیوه خودم به پای تو بریزم مثل رودخانهای که برای دیده شدن با نام آبشارمیشکند تا صدایش بلندتر شود و بیشتر تماشایی گردد.
تو میخواهی، من، تو باشم و من میگویم نه من تو میشوم و نه تو، مصلحت است که من بشوی. بیا به جای این که مثل هم بشویم برای هم باشیم.
تو کمند گیسو افکندهای و مرا میکشی تا نعل وارونه سمندت که حالا چهار نعل میتازد در سراشیبی زمان و انتظار داری من، این من دیروزآباد، در امروزت گم شوم و این درد کمی نیست.
بگذار مهربان! من پا به پای تو با کفشهای خودم بیایم. بگذار من به جای اینکه سرسپردهات بشوم، دلسپردهات بمانم. بگذار در کنار تو به تماشای آسمان قد بکشم. بگذار تو، تو باشی برای ما و من، من بمانم برای ما.
بگذار به سمت هم بدویم با تمام دلی که داریم و به هم سپردهایم. از من انتظار داشته باش که برای تو باشم، نه به جای تو.
علی بارانی
مسعود پزشکیان انتخابات انتخابات ریاست جمهوری پزشکیان انتخابات ریاست جمهوری 1403 ایران سعید جلیلی انتخابات ریاست جمهوری چهاردهم دولت چهاردهم انتخابات ریاست جمهوری ۱۴۰۳ انتخابات 1403 ریاست جمهوری
هواشناسی آلودگی هوا تهران قتل شهرداری تهران سلامت پلیس راهور سازمان هواشناسی کنکور آموزش و پرورش پلیس قوه قضاییه
قیمت دلار قیمت خودرو قیمت طلا خودرو بانک مرکزی بازار خودرو بورس حقوق بازنشستگان دلار واردات خودرو بازار سرمایه قیمت سکه
محرم کربلا عاشورا سینمای ایران پرویز پرستویی امام حسین امام حسین (ع) رامبد جوان تلویزیون ماه محرم هنرمندان سینما
کنکور ۱۴۰۳ طب سنتی آزمون سراسری
رژیم صهیونیستی جنگ غزه فلسطین غزه روسیه آمریکا انگلیس اسرائیل جو بایدن چین دونالد ترامپ حماس
پرسپولیس فوتبال استقلال یورو 2024 خوان کارلوس گاریدو باشگاه پرسپولیس تیم ملی آلمان تیم ملی اسپانیا علیرضا بیرانوند لیگ برتر ترکیه کریستیانو رونالدو
هوش مصنوعی سامسونگ هواپیما ناسا موبایل آیفون ایلان ماسک
ویتامین آلزایمر کاهش وزن تب دانگ سردرد پیاده روی