جمعه, ۱۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 3 May, 2024
مجله ویستا

چرا ما نویسنده حرفه ای نداریم


چرا ما نویسنده حرفه ای نداریم

تصوری که جامعه ما از نویسنده دارد کسی است که عینک ته استکانی به چشم داشته باشد, کمرش دولا شده باشد و لااقل ده جلد کتاب به اندازه کلیدر در کارنامه اش بشود دید البته و صد البته چنین نویسنده ای حق ندارد سال های جوانی را صرف مطالعه و نوشتن کرده باشد بلکه به یکباره باید متوجه شویم پیرمرد یا پیرزن نویسنده ای در همسایگی ما زندگی می کند و احتمالاً از شکم مادرش به همین شکل و شمایل بیرون آمده است

● یادداشتی کوتاه بر علل عدم وجود نویسنده‌ی حرفه‌ای

قدیمی‌ها می‌گفتند: «مرد آن است که وقتی روی شانه‌اش می‌زنی از آن خاک بلند شود.» یعنی این که مرد باید کاری باشد و عموماً هم کار را با کار بدنی یکی می‌گرفتند. امروزه بر گرده‌ی هر کدام از دوستان نویسنده‌ام می‌زنم- حتی خاکی‌ترینشان- دریغ از ذره‌ای گرد و غبار. شاید به همین علت است که نویسندگی در این مملکت هنوز به عنوان شغل پذیرفته نشده‌است.

بخاطر دارم مسئول صفحه ادبیات یکی از روزنامه‌ها به مصاحبه‌ها، حق‌التحریر بیش‌تری اختصاص می داد تا نقد و مقاله؛ فلسفه‌اش هم این بود که:« برای انجام مصاحبه، شخص می‌بایست مسافتی را طی کند، با طرف دوساعت چک و چانه بزند بعد بیاید آن‌را از روی نوار پیاده کند،سپس ویرایش و پاک‌نویس کند اما نویسنده‌ی مقاله در خانه‌خودش نشسته و چیز می‌نویسد خوب معلوم است که زحمت کم‌تری متحمل می‌شود و باید مزد کم‌تری بگیرد!» همان‌طور که مشاهده می‌کنید متأسفانه در پیش اهل بخیه نیز این امر جا‌افتاده که کار بدنی از کار فکری پر اهمیت‌تر است یعنی این‌که سال‌ها بنشینی و مطالعه کنی و بعد عصاره آن‌همه خواندن را با تراوشات ذهنی خودت در مقاله‌ای یا نقدی خلاقانه بکار ببری به مراتب آسان‌تر از تاکسی سوار شدن و نوار پیاده کردن به نظر می‌آید (حتی تخصص گفتگو کردن هم به این معادله راه پیدا نکرده‌است).

فکرش را بکنید امروزه اگر دکارت زنده‌ بود و مقاله‌ای فلسفی برای روزنامه‌ای می‌فرستاد و در صفحه مقابل مصاحبه با خانم «فلانی» سازنده گل‌چینی و یا گفت‌وگو با آقای «بهمانی» ایفاگر نقش شنگول در سریال مهیج بزبزقندی به چاپ می‌رسید؛ به نظر شما کدام‌یک مورد تفقد بیش‌تری قرار می‌گرفت؟

استیفن ویزینسكی می‌گوید:«هرگز به كسی اجازه ندهید، كه به شما بگوید؛ چشم دوختن در خلا اتلافِ وقت است. تنها راهِ متصورشدنِ جهانِ تخیلی همین است.»* حالا تصور بفرمایید نویسنده‌ی جوانی در کنج خانه‌اش چند ساعت صرف فکر کردن و خیره شدن به خلاء طبق یک اصل پذیرفته‌شده‌ی خودآزارانه، تنها خواندن کتاب‌هایی مفید است که توأم با زجر و مشقت باشد

پیش‌رو بکند. اگر از گرسنگی نمیرد و یا به جرم دیوانگی راهی تیمارستانش نکنند؛ دست‌کم برچسب آدم تنبل و بیکاره خواهد خورد. خواندن کتاب خصوصاً رمان اگر چه یک اثر کلاسیک و استخوان‌دار باشد؛ در طول روز عملی است به مراتب احمقانه‌تر چرا که از نظر مردم خواندن کتاب برای اوقات فراغت است همان‌طور که مثلاً می‌توان به تماشای طنز شب‌های برره نشست. طبق یک اصل پذیرفته‌شده‌ی خودآزارانه، تنها خواندن کتاب‌هایی مفید است که توأم با زجر و مشقت باشد مثل خواندن کتب درسی . هر خواندنی که همراه با لذت باشد گو این که این لذت، لذت کشف حقیقت یا افق ذهنی جدیدی باشد عملی تفننی و بی‌فایده‌است.

در بهترین حالتش، تصوری که جامعه ما از نویسنده دارد کسی است که عینک ته‌استکانی به چشم داشته‌باشد، کمرش دولا شده‌باشد و لااقل ده جلد کتاب به اندازه کلیدر در کارنامه‌اش بشود دید. البته و صد البته چنین نویسنده‌ای حق ندارد سال‌های جوانی را صرف مطالعه و نوشتن کرده‌باشد بلکه به یکباره باید متوجه شویم پیرمرد یا پیرزن نویسنده‌ای در همسایگی ما زندگی می‌کند و احتمالاً از شکم مادرش به همین شکل و شمایل بیرون آمده‌است.

یکی دیگر از مشکلات نویسنده حرفه‌ای شدن در این مملکت مربوط به مشکلات معیشتی است. نویسندگان ما کسانی‌هستند که پس از کار کارمندی با اضافه‌کار و مسافرکشی آرزو می‌کنند شاهکاری خلق کنند البته بدون این‌که وقت کنند در طول روز چند سطر بخوانند یا لااقل روی کارشان تمرکز کنند. شما هم شاید مثل من با نویسندگانی برخورد کرده‌باشید که به دنبال خستگی کار مطبوعاتی عصر و کار ویراستاری صبح در حالی که وقت نمی‌کنند حتی روزنامه‌ای را که در آن مشغول کارند را مطالعه کنند؛ در حسرت نوشتن می‌سوزند.

این‌ها را اضافه کنید به معضل کتاب‌خوانی در کشوری که تعداد کتاب‌خوان‌هایش آن‌قدر نیست که کسی از راه جلب توجه‌ آن‌ها بتواند امرار معاش کند و گاه تعداد نویسندگانش بر تعداد خوانندگانش پیشی می‌گیرد.

البته بسیاری از مشکلاتی که ذکر آن‌ها رفت منحصر به ایران نیست در تاریخ جهان نمونه‌های بسیاری از نویسندگان را سراغ داریم که با فقر و عدم اقبال عمومی در زمان حیاتشان مواجه بوده‌اند و سال‌ها بعد آثارشان به عنوان شاهکارهای ادبی یا علمی مورد توجه قرار گرفته‌است اما همان‌طور که به چنین نمونه‌هایی توجه داریم باید به روندی که جوامع پیشرفته برای حل چنین مشکلاتی در پیش گرفتند نیز توجه کنیم.

در چنین جوامع‌ای پذیرفته ‌شده‌است که هر کار خلاق علمی،ادبی و هنری نیازمند کمک و مساعدت دولت است. این مساعدت می‌تواند از عدم فشار روانی ممیزی باشد تا کمک‌های مادی بدون چشم‌داشت سیاسی و دست‌چین نورچشمی‌ها و هزار کار دیگر که ما هنوز نمی‌دانیم. به نظر می‌رسد فاصله ادبیات ما با ادبیات غرب همان فاصله توسعه‌یافتگی‌ها است. فاصله‌ای که با سعه‌صدر و همت دولتمردان از طرفی و ایثار و از خودگذشتگی نویسندگان از طرف دیگر شاید کم‌تر شود. هر قدر این‌دو بعید به‌نظر برسد باز آرزوی ماست و آرزو بر جوانان عیب نیست.

*ترجمه‌یِ مینو مشیری

برگفته شده از مجله‌یِ بخارا شماره۲۰

سهراب سایبان