دوشنبه, ۱۷ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 6 May, 2024
اندیشه انتقادی در زمانه لیبرال
● پرسش یکم: انتقادهای مکتب انتقادی به لیبرالیسم چیست؟ در علوم اجتماعی و به طور خاص در جامعهشناسی، بحث از نظریه انتقادی یادآور فعالیت متفکرانی است که بهعنوان «نویسندگان مکتب فرانکفورت» مشهور شدهاند. مهمترین این متفکران (ماکس هورکهایم، تئودور آدورنو، هربرت مارکوزه، یورگن هابرماس و اندیشمندی نزدیک به آنان یعنی والتر بنیامین) کار خود را براساس نقادی ایدئالیسم آلمانی، تاثیرگرفتن از عقاید و روش کارل مارکس، و توجه به دستاوردهای جدیدتر علوم اجتماعی و بهطور خاص عقاید و روش ماکس وبر، آغاز کرده بودند. به بیان دیگر در کار آنان پیشینه فکری و وزنه سنگین نظری استوار به گفتمان فلسفی بود. هر چند کوشیدند تا مرزهای کار خود را با تعیین محدوده علوم اجتماعی تدقیق کنند. مشخصه اصلی نظریه انتقادی ضدیت با جامعه موجود و نظام اقتصادی و اجتماعی و سیاسی سرمایهداری است. اما دلایل این ضدیت، نگرش به تاریخ، و تکیه به آرمانهای رهاییبخش سوسیالیسم از نظر آنان یکسر متفاوت است با آنچه به عنوان سنت بلشویسم روسی و نظام توتالیتر و بوروکراتیک حاکم در اتحاد شوروی میگذشت. «اندیشه نفیکننده» که در غرب بهطور خاص از آن یاد و دفاع میکرد، نفی برداشت کمونیستی متاثر از لنینیسم بود. هرچند لبه تیز انتقاد متوجه سرمایهداری و انواع ایدئولوژیهای پروردههای آن از جمله مهمترین آنها لیبرالیسم بود. اگر این معنای ساده از نظریه انتقادی را (که به قول ژاک دریدا ناشی از روحیه کاهشگرایی جامعهشناسانه است) در نظر بگیریم، میتوانیم از تقابل و تضاد نظریه انتقادی با لیبرالیسم یاد کنیم. ولی در گفتمان فلسفی مسئله به کلی متفاوت است. اینجا ما اندیشه انتقادی و «نظریههای انتقادی» را به هیچوجه محدود و منحصر به یک مکتب و یک آیین و یک روش نمیدانیم. وقتی در گستره مباحث فلسفی و در درون گفتمان فلسفی از اندیشه انتقادی یاد میکنیم پیش از هر چیز متوجه این منش کلی و فراگیر خردورزی فلسفی هستیم که در ذات خود انتقادی است. تاریخ فلسفه، تاریخ نقادی مستمر و پیگیر است. از نقد افلاطون به سوفیستها، نقد ارسطو به ایده افلاطونی، این تاریخ نقادی آغاز میشود و مسیر طولانی و درخشان آن از سنجشگری کانت، دیالکتیک هگلی میگذرد و معلوم میشود که در این تاریخ فلسفی هرگز «اندیشه نفی کننده» و اندیشه نقادانه دست از کار نکشیده است.
در این معنای وسیع فلسفی میتوانیم به سادگی بسیاری از مباحث بنیادین لیبرالیسم را که در گسترههای فلسفه سیاسی، فلسفه ذهن و اپیستمولوژی فلسفه کنش، فلسفه اخلاق، زیباییشناسی و فلسفه هنر و... ارائه شدهاند از جمله موارد بارز و آشکار اندیشه انتقادی محسوب کنیم. لیبرالیسم کلاسیک، (از جمله در آثار جان لاک و جان استوارت میل و آلکسی دوتوکویل) مبانی ژرف نقادانه داشت. آثار لیبرالهای کلاسیک سرشار از انتقاد به شیوههای کهن زندگی، عقاید و سنتهای کهنه، و نظامهای فکری گذاشته است.
تفاوت مورد نظر من به شکل دیگری بیان شدنی است. برداشت یا معنای رایج از اندیشه انتقادی در علوم اجتماعی (خاصه جامعهشناسی) اندیشه انتقادی را پدیدهای مدرن و وابسته به فعالیت فکری و سیاسی کارل مارکس بهعنوان مهمترین متفکر در اندیشههای رادیکال سدههای مدرن میداند. در این قلمرو تاثیرپذیری از اندیشمندان غیر رادیکال به معنای تاویل و تفسیر اندیشههای آنان در قالب گفتمانهای رادیکال (خاصه سوسیالیسم و آنارشیسم) است. در مقابل برداشت فلسفی از اندیشه انتقادی، مفهوم انتقاد را منحصر به کاربرد آن در ادبیات رادیکال، چپگرا نمیداند و به این نکته تاکید دارد که میتوان در اندیشههای غیررادیکال، از جمله در لیبرالیسم که به شکلی مدافع نظم و نظام تولیدی سرمایهداری است، عنصر انتقاد را یافت و شاهد باروری و تاثیرگذاری آن بود. اکنون با توجه به این مقدمه طولانی میتوان گفت که انتقاد اندیشمندان انتقادی به لیبرالیسم در قالب گفتمان علوم اجتماعی، در گام نخست، متوجه مبانی اعتقادی زندگی مدرن است و از نقادی مارکس به انتقاد سیاسی کلاسیک و آنچه خود او «اقتصاد سیاسی عامیانه» میخواند، آغاز میشود. آنچه مارکس بهعنوان تضادهای بنیادین سرمایهداری میشناخت و دقت او به بحرانهای اشباع تولید، حرکت سرمایه به سوی انحصار، و البته نتایج آن همه در سطح زندگی فرهنگی، سیاسی، حقوقی، هنری و... پایه بحث اندیشمندان انتقادی سده بیستم شد. آنها به بتوارگی کالاها، نقادی ایدئولوژیها، نقد رسانهها (بهعنوان ابزار ایدئولوژیک) و به طور خاص به نقد سنتهای کهن که در سرمایهداری باقیماندهاند (انواع اعتقاد به نابرابریهای اجتماعی، انواع نگرشهای نژادپرستانه، انواع ایدئولوژیهای توجیهکننده تبعیض و استثمار) پرداختند. نخست این همه را در قالب کلی «لیبرالیسم» جای دادند و با ظهور فاشیسم و ضرورت تبیین نظریهای در باب آن از فاشیسم همچون شکلی دستپرورده سرمایهداری و چون نوعی از واکنش به تکنولوژی مدرن و نوعی از تجدید حیات لیبرالیسم و مبانی اومانیستی آن یاد کردند.
● پرسش دوم: در شرایط کنونی (سلطه لیبرالیسم) اندیشه انتقادی چه میکند؟
لیبرالیسم کلاسیک را امروز، پس از چند سده که سرانجام منجر به سلطه آن در کشورهای صنعتی پیشرفته شده است، شاید بتوان فارغ از منازعات داخلی آن، یعنی تنوع نظریهها و نظریات، تنوع نگرشها و روشها، بهعنوان کلی «لیبرالیسم» خواند. از این چشمانداز امروزی میتوان به مبانی آن یعنی اعتقاد به مشروعیت مالکیت فردی، برابری صوری افراد در برابر قانون، استنتاج قوانینی از زندگی هر روزه، پارلمانتاریسم، رعایت حقوق اقلیتهای سیاسی و اجتماعی و حاکمیت مطلق قانون، اندیشید، آنها را سنجید و مورد انتقاد یا پذیرش قرار داد. اما نکته مهمی که من بر آن تاکید دارم این است که امروز، در شرایط کنونی، وقتی مباحث بسیار مهمی میان متفکران لیبرال در جریان است و هر رویداد سیاسی، هر رویداد اجتماعی، هر پدیده نوظهور، هر مشکل اجتماعی موجب مباحث تازه و جذاب میان این متفکران میشود، وقتی که آنان از مسائل تازهای چون اتانازی، سقط جنین، شبیهسازی، ضدیت با کلمه اعدام، مسئله مهاجران، حقوق اقلیتهای قومی، جنسی و غیره بحث میکنند و این بحث هم جنبههای سیاسی دارد هم جنبههای فلسفی و اخلاقی، دیگر شما نمیتوانید با یک پدیده واحد به نام «لیبرالیسم» روبهرو شوید.
در برابر ما «لیبرالیسمها»، انواع گوناگون بحث و اعتقاد پدید آمدهاند. محصول نزدیکی اندیشه برخی از متفکران لیبرال (چون جان راولز) به سنتهای رادیکال و انتقادی (از جمله به سوسیال دموکراسی آن سان که در اروپا پدید آمده و رشد کرد) سبب میشود که ما نتوانیم از تعارض لیبرالیسم با رادیکالیسم (یا اندیشههای انتقاد) یاد کنیم. ما باید قبول کنیم که گفتمان نقادانه ضدسرمایهداری (ضد عوارض اجتماعی و مسائل اجتماعی به نظر حل ناشدنی) دیگر در انحصار سوسیالیستها، رادیکالها و... نیست، بلکه در اختیار انواع سخنگویان لیبرالیسم جدید هم قرار گرفته است. برای نمونه شما میتوانید در بحث از «ضرورت دولت کوچک با اختیارات بسیار محدود» که رابرت نوژیک پیش کشید تاثیر مستقیم آنارشیسم را بیابید. به همین شکل «دولت رفاه» یا ایده «مالیاتهای تصاعدی به درآمدهای بالا» نوعی ضدیت با شکاف طبقاتی جامعه را نشان میدهد که بیانگر آن دیگر فقط رادیکالها نیستند. نسل لیبرالهای جدید هم در این زمینه بسیار اندیشیده و نوشتهاند و به نتایج مهمی هم رسیدهاند. کشف کاستیهای زندگی مدرن، کوشش در رفع آنها، بحث از عدالت به مثابه انصاف، تلاش در تعمیم حقوق شهروندی، نوعی دموکراتیسم پیگیر و نامحدود را پیش میکشد که دیگر در انحصار رادیکالها نیست. خلاصه امروز ما به یک اندیشه یکه به نام لیبرالیسم روبهرو نیستیم، توجه دموکراتها و لیبرالها (حتی از جناح راست آنها) به مسائل راستین اجتماعی ناشی از این واقعیت است که پس از پایان گرفتن جنگ دوم جهانی ما با پدیدهای تازه یعنی پیدایش دولت دموکراتیک مدرن روبهروییم. شکل کامل دولت دموکراتیکی که از انقلاب فرانسه تا ۱۹۴۵ هرگز چنین کمالی نیافته بود.
در ایجاد این دولت در اروپا، سوسیال دموکراسی همان قدر نقش داشت که لیبرالها و احزاب میانه و راستگرا. در پیدایش اروپای متحد نیز چنین است. این است که به گمان من رادیکالها، سخنگویان اندیشه نقادانه، مخالفان «بیماریهای تمدن مدرن» یا «عوارض سرمایهداری» توانستهاند ایدههای تازه خود را از رهایی انسانی، قرارداد جدید و پیشنهادهای تازه خود درباره زندگی تازه را نه در تخالف و تعارض با لیبرالها، بل در گفتوگوی با آنها، همراهی با آنان، همراه شدن با آنها در مواردی، طرح کنند. در نتیجه چپسنتی، که هنوز گرفتار گفتمان استبدادی و جزمی استالنیستی است، کسانی که هنوز در قالب سیاست چپروانه کمینترن در پایان سده ۱۹۲۰ میلادی میاندیشند، هنوز به پیکار خود با لیبرالیسم ادامه میدهند با هر نیروی مرتجعی علیه لیبرالها متحد میشوند، و دن کیشوتوار به آسیابهای بادی لیبرالها حمله میکند. آنان از بروز بحرانهای ادواری اقتصادی شاد میشوند (بیاعتنا به عوارض مهیب آن برای زندگی کارگران و لایههای زحمتکش و کم درآمد) و بحران را در حکم «بحران نهایی سرمایهداری» میدانند. در واقع یک قرن و نیم است که این نوع از مومنان چشمانداز آن «رخداد نهایی» هستند. این در شرایطی است که سرمایهداری به خاطر مکانیسمهای درونی تصحیح (گاه پشتوانه نظری عقاید جان مینارد کینز و گاه به خاطر نظریههای تازهتر در آن جهت) از بحرانهای ادواری گذشته و در واقع از آموزههای لیبرالیسم کلاسیک گذشته است و البته این پدیدههای تازهای نیست و نزدیک یک قرن است که این گذر تمرین شده است.
وظیفه ناقدان و حاملان سخن رهایی بخش، شرکت عملی در زندگی اجتماعی و سیاسی است، پیش راندن مباحث و برنامهها به سوی تعادل آزادی برابری است. کشف نقطههای تاریکی است که هنوز از طریق مکانیسمهایی سد راه رشد و تکامل نیروهای تولید و دسترسی انسان امروز به حقوق بیشتر و رهایی اجتماعی میشوند. این سخنگویان در قالب احزاب چپ، سوسیال دموکرات، سبز (اکولوژیست) به گفتوگو و تاثیرگذاری بر سیاستها و راهبردها مشغولاند. آنها در اتاقهای خود، در تنهایی جاخوش نکردهاند تا با تکرار صفت و موصوف «سرمایهدارهای جهانی» گمان کنند که خیلی رادیکال یا منتقد تشریف دارند.
بابک احمدی
نویسنده و مترجم
نمایندگی زیمنس ایران فروش PLC S71200/300/400/1500 | درایو …
دریافت خدمات پرستاری در منزل
pameranian.com
پیچ و مهره پارس سهند
تعمیر جک پارکینگ
خرید بلیط هواپیما
اسرائیل ایران آمریکا شورای نگهبان مجلس شورای اسلامی انتخابات دولت حسین امیرعبداللهیان حجاب جنگ دولت سیزدهم حسن روحانی
فضای مجازی قتل هواشناسی تهران شهرداری تهران شورای شهر تهران سیلاب سامانه بارشی آموزش و پرورش سازمان هواشناسی باران شهرداری
خودرو بانک مرکزی بازار خودرو قیمت دلار قیمت طلا قیمت خودرو دلار یارانه مسکن ایران خودرو حقوق بازنشستگان تورم
تلویزیون مهاجرت مدرسه نمایشگاه کتاب سینمای ایران دفاع مقدس صدا و سیما مسعود اسکویی صداوسیما موسیقی سریال مهران غفوریان
معماری
رژیم صهیونیستی غزه حماس فلسطین جنگ غزه روسیه اوکراین امیرعبداللهیان طوفان الاقصی ایالات متحده آمریکا نوار غزه جنگ اوکراین
فوتبال استقلال لیگ برتر جواد نکونام رئال مادرید عبدالله ویسی سپاهان بارسلونا بازی لیگ برتر انگلیس باشگاه استقلال باشگاه پرسپولیس
باتری گوگل آیفون اینستاگرام مایکروسافت سامسونگ اپل عکاسی ناسا
ویتامین چای کاهش وزن توت فرنگی سیگار فشار خون کبد چرب