چهارشنبه, ۲۷ تیر, ۱۴۰۳ / 17 July, 2024
مجله ویستا

دوای دکتر


دوای دکتر

خانم مریضی نزد طبیب رفت. طبیب نسخه ای به او داد. او نسخه را از دوافروش خریداری کرد و به منزل آورد و دواها را دور ریخت.
مستخدم زن از او پرسید: چرا نزد طبیب رفتید؛ دوا خریدید و بعد دور …

خانم مریضی نزد طبیب رفت. طبیب نسخه ای به او داد. او نسخه را از دوافروش خریداری کرد و به منزل آورد و دواها را دور ریخت.

مستخدم زن از او پرسید: چرا نزد طبیب رفتید؛ دوا خریدید و بعد دور ریختید؟

خانم گفت: نزد طبیب رفتم برای این که او باید زندگی کند، اگر مریض نزد دکتر نرود، طبیب نمی تواند زندگی کند. دوا را از دواساز خریدم برای این که او هم اگر مشتری نداشته باشد نمی تواند زندگی کند و این که دوا را دور ریختم برای این است که خودم هم می خواهم زندگی کنم!