یکشنبه, ۳۰ دی, ۱۴۰۳ / 19 January, 2025
غنچه و توفان
ابرسیاه توفان را به خشمآورد. چهره توفان برافروخته شد و چون بادی سیاه در دشت چرخید.
هرچه بر سرجایش بود جدا میکرد و با خود میبرد، فرقی نمیکرد خار باشد یا گل، درخت باشد یا ریشه، شن باشد یا سنگ.
خشم توفان بیش از قبل بود. همه حیوانات دشت در شکاف تپهای یا گودالی در زمین پنهان شده بودند و از ترس به خود میلرزیدند.
توفان رفت و رفت و رفت تا به غنچه کوچکی رسید.
هرچه سعی کرد نتوانست غنچه را از جای بردارد.
گاه به عقب بر میگشت و با سرعتی دوچندان خود را به غنچه میکوبید.
گاه گردبادی درست کرده و دور تا دور غنچه را میگرفت و گاه دندان خشمش را در خاک اطراف گل فرو میبرد.
توفان مدتی به این کار ادامه داد و وقتی دید که دیگر هیچ راهی ندارد خسته و بیجان در کنار غنچه از نفس افتاد نگاهی به غنچهکرد.
غنچه سر حال بود، میشکفت و لبخند میزد. توفان با صدای گرفته از روی عصبانیت پرسید: «از چه اینگونه لبخند میزنی؟ از چه میشکفی؟»
غنچه کوچک لبخندی زد و گفت: «از نسیم باران تو!»
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست