یکشنبه, ۱۶ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 5 May, 2024
مجله ویستا

اقتصاد استعماری و اقتصاد توسعه


اقتصاد استعماری و اقتصاد توسعه

دلایل مختلفی وجود دارد که نشان می دهد باید به عصر «ما بعد توسعه» اندیشید و به این وسیله گریزگاهی از «گفتمان توسعه» یافت چنین دلایلی تاریخی, نظری و حتی عملکردی هستند

دلایل مختلفی وجود دارد که نشان می‌دهد باید به عصر «ما بعد توسعه» اندیشید و به این وسیله گریزگاهی از «گفتمان توسعه» یافت. چنین دلایلی تاریخی، نظری و حتی عملکردی هستند.

در عصری که انسان ها و عملکردها را با حرکت در مسیر «توسعه» می‌سنجند، سخن گفتن در جهت عکس بسیار دشوار است اما اینک مظاهر عینی پیشروی به سوی «گفتمان توسعه» برای ما ملموس‌تر شده واز سختی سخن مخالف گفتن کاسته است. اکنون زمان آن است که از این گفتمان به گفتمان اصیلی گذار کنیم. نوشتار زیر توسط «دکترحسین کچوئیان»، مدیر گروه جامعه‌شناسی دان اگر به شرایط تاریخی پیدایی عصر توسعه بویژه بازیگران یا سازندگان «گفتمان توسعه» توجه کنیم به راحتی می‌توانیم مفهوم تحولی را دریابیم که طی آن «اقتصاد استعماری» بدل به «اقتصاد توسعه» می‌شود. اکنون برای اداره کشورهای مستعمره به شیوه «اقتصاد استعماری» به نام جدیدی نیاز است. «اقتصاد توسعه». هتنه می‌گوید: پیوند میان این دو اقتصاد به عنوان جایگزین‌های یکدیگر یا استمرار اولی در صورت دومی را اینگونه بهتر می‌توان توضیح داد که توجه کنیم لوئیس از پیشروان نظریه توسعه، در سال۱۹۴۷ میلادی با رتبه بالای دانشگاهی بر کرسی اقتصاد توسعه «مدرسه اقتصادی لندن» تکیه می‌زند (هتنه، ۱۹۹۵: ۶۸.۳۶). ظاهراً در این تحول تنها عنوان‌ها تغییر کرده است. البته فراتر از این تغییر عنوان هدف یا موضوع کانونی این دو نیز تغییر می‌کند. در حالی که در اقتصاد استعماری مسئله محوری، چگونگی اداره اقتصادی کشور مستعمره می‌باشد، در اقتصاد توسعه «مسئله اداره» جای خود را به «مسئله توسعه» می‌دهد که هدفی بیش از اداره یعنی «تغییر» کشور استعمارزده را نیز لحاظ می‌کند. گویا چیزی که تغییر نمی‌کند ضرورت حفظ ساختار سلطه است.

از این جهت آنچه «هیرشمن» از پیشروان نظریه‌پردازی توسعه در مقاله خود «ظهور و سقوط اقتصاد توسعه» در باب علل ظهور سریع و رشد یابنده اقتصاد توسعه، به عنوان تأکیدی بر این فهم از مسئله، دلایلی می‌آورد. از نظر او یکی از دلایل روش شناختی است و دلیل دوم این است که اقتصاد توسعه منافع متقابل میان کشورهای فقیر و غنی (یعنی استعمارگر و استعمار شده) در ایجاد توسعه را مورد تأکید قرار می‌دهد و اینگونه اقتصادی را از نظر کشورهای کمک کننده به توسعه کشورهای عقب مانده موجه می‌سازد. (هیرشمن، ۱۹۸۱). به بیان دیگر اقتصاد توسعه از این جهت سریع رشد کرد که می‌توانست معناداری گونه جدید اداره کشورهای تحت سلطه و معقولیت اقتصادی آن را توجیه کند.

در هر حال نیروهای اصلی یا تعیین کننده در شکل‌گیری عصر توسعه، دو قدرت مسلط استعماری (امریکا و انگلیس) هستند که در مقطع پس از جنگ دوم بین‌المللی و تحت تأثیر آن تدریجاً جای خود را با هم عوض می‌کنند، گرچه پیوند متقابل خود را در کنترل جهان هرگز قطع نمی‌کنند. این دو نیز که به اقتضائات شرایط تاریخی جدید، سلطه را درک کرده بودند منشأ ایجاد مجموعه‌ای از نهادها و مؤسسات ملی و بین‌المللی در داخل و خارج مرزهای خود وهمچنین در داخل کشورهای تحت استعمار هستند. سازمان ملل و نهادهای وابسته به آن، نهادهای برتن وودز، بویژه بانک جهانی و صندوق بین‌المللی پول و کثیری از مؤسسات و نهادهای تحقیقاتی و کاربردی توسعه، به علاوه کتاب‌ها و فصلنامه‌هایی که از این زمان همگی با تصاعدی هندسی در داخل و خارج دانشگاه‌های غرب و با فاصله‌ای ده، بیست ساله در غیر غرب تکثیر می‌شدند، در مجموع ساختارهایی هستند که تحت هدایت مستقیم یا غیرمستقیم امریکا، با کمک بنیادهایی نظیر راکفلر، اقتصاد توسعه را شکل داده و به پیش برده‌اند. قریب به صد درصد پیشروان نظریه‌پردازی توسعه، غربی بوده و بعضی نظیر روستو یا هانتینگتون به بخش اجرایی حاکمیت سیاسی این کشورها تعلق دارند.

تنها از دهه هفتاد میلادی است که مؤسسات یا نهادها و همچنین دانشگاهیان یا روشنفکران غیر غربی در گفتمان توسعه ورود می‌یابند. اما از آنجایی‌که مجموعه این نهادها و افراد دانشگاهی یا غیردانشگاهی توسط غربی‌ها و برپایه سنت‌های غربی شکل گرفته بودند، ورود آنها به صحنه تغییری در کردارهای گفتمانی یا غیرگفتمانی ذی‌نقش در شکل‌گیری گفتمان توسعه ایجاد نمی‌کند. درواقع همانطور‌که بعضی از محققین متذکر شده‌اند طی این عصر، واقعیت غالب در حوزه توسعه «امپریالیزم دانشگاهی» (استریتن، ۱۹۷۴) است که امکانی برای هیچ‌گونه بیان اندیشه مستقل و مخالف با تجدد و گفتمان توسعه را نمی‌دهد.

«میردال» از پیشروان نظریه‌پردازی توسعه در باب علل شکل‌گیری گفتمان توسعه به عنوان حوزه متمایز نظری به ویژه بالنسبه اقتصاد به سه دسته شرایط اشاره می‌کند. یکی از این علل یا عوامل به تغییرات ساختاری در حوزه استعمارگران برمی‌گردد. این عامل همان است که پیش از این در زمینه بحث جابه‌جایی امریکا و انگلیس در هرم قدرت استعماری به شکلی بدان اشاره شد. وجهی دیگر از این مسئله تطورات داخلی قدرت در کشورهای غربی است که به ورود تدریجی سوسیالیست‌ها، کمونیست‌ها و لیبرال‌ها به حوزه قدرت در این کشورها مربوط می‌شود.

عامل دیگر همان پیدایی نزاع بین‌المللی میان دو بلوک شرق و غرب است که به واسطه آن قلمرو کشورهای غیر غربی صحنه زورآزمایی و جنگ قدرت‌های غربی گردید. اما عامل سوم از نظر «میردال» تشنگی و ولع رو به تزاید کشورهای غیرغربی به توسعه است که در این سال‌ها ظاهر می‌شود. (میردال، ۹-۸: ۱۹۶۸). این عامل بیشتر از آن جهت موردتوجه است که نقشی برای مردم جوامع غیرغربی در شکل‌گیری و گسترش گفتمان توسعه ایجاد می‌کند. تردیدی نیست که تمایل به زندگی غربی در ملل غیرغربی در این میان نقش داشته است و به واسطه افزایش تدریجی این تمایل از آغاز تماس آن ها با تجدد تا به حال شاهد فشار تشدید شونده‌ای در این کشورها بر سیاست و سیاستمداران‌شان بوده‌ایم. مهم این است که در ارزیابی نقش خاص این عامل در شکل‌گیری گفتمان توسعه دچار انحراف نشویم. از آنجایی‌که جهان طی این عصر تحت شرایط «سلطه» قرار داشته لذا امکانی برای ظهور اثر خاص کردارهای گفتمانی و غیرگفتمانی این کشورها بر این فرآیند وجود نداشته است. تنها امکان از این جهت ایجاد انقلاب بوده که به وسیله تلاش‌های مداوم و بی‌وقفه غرب یا به انحراف کشیده شده یا مهار گردیده و فرصتی برای تثبیت خود نیافته است؛ چه رسد به این که گفتمان ویژه خود را شکل دهد یا این که بر گفتمان مسلط اثر گذارد. البته نمی‌توان انکار کرد که از وجهی این تمایل به شکل ایجابی در شکل گیری گفتمان توسعه اثرگذار بوده است.

اما این نقش به هیچ وجه نتوانسته این گفتمان را به گفتمان جهان سومی مبدل ساخته یا محتوای آن را در جهت علایق آنها متحول کند.

گروه‌هایی که طی این سال‌ها در کشورهای غیرغربی بیانگر یا بازگوکننده این تمایلات بودند دو دسته می‌باشند.

یک دسته از آنان «نخبگان حکومتی» و «فن سالاران دولتی» هستند و دسته دیگر «روشنفکران» یا «دانشگاهیان» می‌باشند. این دو گروه یا به صورت مستقیم به دلیل سرسپردگی و وابستگی آشکار تنها علایق و منافع قدرت‌های غربی را منعکس می‌کنند و هیچگونه نسبتی با مردم و ساختارهای بومی کشورهای متحده ندارند، یا این که نظیر روشنفکران حتی وقتی واجد علایق بومی هستند به خاطر آموزش‌ها و دیدگاه‌های غربی از درک ماهیت واقعی تمایلات مردم خود ناتوانند و نیاز آن ها به بهبود زندگی و ارتقای کیفیت آن را همانند روشنفکران غربی یا سازندگان اصلی گفتمان توسعه فهم و تفسیر می‌کنند. در هر حال حاصل کار این است که علایق مردم این کشورها، نحوه بیان خاص خود را در گفتمان توسعه پیدا نمی‌کند.