دوشنبه, ۲۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 13 May, 2024
مجله ویستا

قوام السلطنه پهلوان یگانه مشروطه به روایت حمید شوکت


قوام السلطنه پهلوان یگانه مشروطه به روایت حمید شوکت

تأملی بر “زندگی سیاسیِ قوام السلطنه”

این یادداشت‌ها حاوی بررسیِ فصل دوم کتاب “در تیررس حادثه – زندگی سیاسیِ قوام‌السلطنه”، نوشته حمید شوکت در پرتو اسناد و شواهد مشروطیت است. صرفاً به فصل دوم کتاب پرداخته و عمدتاً صحت و سقمِ چند سند مورد اتکای نویسنده کتاب را وارسیده‌ام. گرچه سخنان بسیاری پیرامونِ فصل‌های دیگر کتاب دارم ولی بهتر می‌دانم بررسیِ آن قسمت‌ها و دوره‌های تاریخی را به اهلِ فَن واگذار کنم. باور ندارم که صرفاً می‌توان با خواندن چند اثر دست دوم یک دوره پیچیده تاریخِ معاصر را ارزیابی کرد. نمی‌پسندم کتابی که عملاً قریبِ هفت دهه گره‌گاه‌های تاریخیِ ما را در پرتوِ کارنامه قوام‌السلطنه، شتاب‌زده و سرسری قضاوت کرده را بدون ارزیابیِ اسناد اصلی و مهم و قابل اتکاء و جوانبِ چند بُعدیِ رویدادهای آن به نقد بکشانم.

اما از آن‌جا که دو دهه زمانی آستانه و عصرِ مشروطه موضوع و دغدغه مطالعاتی من است و کتابی هم در باره کارنامه مجلس اول و دوم و زندگیِ سیاسیِ تقی‌زاده در دستِ تهیه دارم،صرفا پیرامون فصل دوم که رویدادهای مشروطه و نقش قوام را موردِ نظر داشته، تأملاتی را با خواننده در میان می‌ گذارم. به‌ویژه از این منظر که شوکت برای جلوه نمودن قوام، بی‌ارتباط و بی‌مناسبت بر تقی‌زاده رهبرِ طرازِ اول و رادیکال مشروطه اتهاماتی چون “مستبد”، و عمل‌کردی قانون‌شکنانه روا داشته است. به‌نظر می‌رسد هیچ‌کس قادر نیست از زمان مشروطه تاریخ پردازی کند، بدونِ این‌که بر تقی‌زاده، سمبل استقامت و جسارت لائیکِ زمانه بتازد. در این‌جا قصد ندارم در مقامِ دفاع از تقی‌زاده به اتهاماتِ بی‌اساس و ناروای شوکت پاسخ دهم، تنها به نکاتی قابل تأمل پیرامون آراء و عمل‌کردِ قوام در مشروطه و اسنادی که ایشان مبنای کار پژوهشیِ خود قرار داده اشاره خواهم کرد. پاسخِ پیرامون عمل‌کرد و آراء تقی‌زاده در مشروطه را به کتاب دردست تهیه‌ام واگذار می‌کنم.

● قوام و مشروطه

شوکت مدعی می‌شود که قوام با اقدامات هوادارانه خود از مشروطه خطر را به‌جان خرید و رفتارش هم‌چون “رفتار عنصری انقلابی می‌مانست تا منشیِ مخصوصِ صدراعظم و مَحرَمِ شاه” (ص۵۰) خواننده جویا وجدی می‌خواهد بداند، بجز این‌که دستخط مشروطه به خط خوشِ قوام- منشیِ شاه- نوشته شده، شوکت چه اسناد و شواهدی را برای اثباتِ ادعای به این بزرگی که رفتار قوام به انقلابیون می‌مانست عرضه کرده است. طبیعتاً فرمان‌های شاه بایستی به خط منشیِ مخصوصش “دبیرحضور”که قوام بوده نوشته می‌شده است. او را برای همین منصب انتخاب کرده بودند. خطی خوش داشت، و لذا صدراعظم پیشین و شاه او را به عنوان “وزیرِ رسائل”برای نوشتن نامه‌ها به خدمت گرفته بودند.

پیش از آن‌که به اسنادِ موردِ اتکای شوکت برسیم، به یک نکته کم اهمیتِ دیگر هم اشاره کنم. شوکت با نقلِ جملات ابراهیم صفایی یکی از ستایش‌گران قوام در شرح “شادی و وجدِ بسیار او از نوشتن” فرمان مشروطه، خواننده را به این گمان می‌رساند که قوام در ترغیب شاه به امضای دست‌خط مشروطه سهیم بوده است. ابراهیم صفایی مشروطه را از بنیان توطئه انگلیس علیه دولت متمرکز و قدرتمند ایرانِ زمان قاجار می‌پندارد و مخالفتِ خود با این نهضتِ عظیم برای قانونمند نمودنِ حکومت خودکامه و برپاییِ نظام پارلمانی با مشارکت مردم را همواره اعلام کرده است. صرف اتکاء به کتاب‌سازی‌های عمدتاً غیرِ معتبر او نشان می‌دهد که شوکت نتوانسته اسناد بهتر و معتبری برای ترسیم نقش موثر قوام در مشروطه بیابد.

شوکت با یک‌سری ادعاها و کلی‌گویی‌ها، اقدامات و آراء قوام را به قضاوت نشسته است. خصائل و صفاتی چون “سیاستمداری که آگاهیِ طبقاتی‌اش خدشه ناپذیر”، “میهن‌پرستی‌اش نمونه‌وار” و “شگرد دیپلماتیکش چون گوهری ناب”، از قول و زبان دیگرانی که نه نام می‌برد و نه منابعش را می‌شناساند، نثار قوام می‌کند. بگذریم و با هم فصلِ دوم کتاب “زندگیِ سیاسیِ قوام‌السلطنه” را در عصرِ مشروطه پی‌گیریم.

شوکت می‌نویسد قوام در پیِ صدارت عین‌الدوله به تهران فراخوانده شد تا به عنوانِ منشیِ مخصوصِ صدراعظم مشغولِ کار شود و می‌افزاید:

“چنین به‌نظر می‌رسد که از همین‌جا با مشروطه‌خواهان در سر وسرّ بود و آنان را از تحولاتی که در دربار جریان داشت باخبر می‌ساخت(ص ۵۸)

خواننده متوجه نمی‌شود شوکت بر چه مبنایی خلق‌الساعه به این درک و حدس رسیده که بگوید: “چنین به نظر می‌رسد” که قوام با مشروطه‌خواهان پنهانی محشور و همراه بوده است. ایشان ادعا می‌کند که گاه پیشاپیش مشروطه‌خواهان را از تصمیماتِ عین‌الدوله، صدراعظمِ به‌غایت خودکامه و مستبد دوران مطلع می‌کرد و یا گاهی نیز شفاعتشان را استدعا کرده است. نمونه مشخصی هم عنوان می‌کند: زمانی که صدراعظم دستور دستگیریِ ملک‌المتکلمین، سید‌جمال اصفهانی و شیخ محمد واعظ را می‌دهد، قوام از طریق مجدالاسلام کرمانی آن‌ها را مطلع و از خطری که در کمینشان بوده می‌رهاند. در دنباله مطلب می‌آورد که اقداماتی مثل “پناه‌دادن به ملک‌المتکلمین” یا با خبرساختن او می‌توانست برای قوام مخاطرات جدی بیافریند. خلاصه مطلب شوکت با کلی‌گویی و بازی با کلمات و یک نمونه – که به آن خواهم پرداخت- به خواننده تفهیم می‌کند؛ قوام مشروطه‌خواهِ جسوری بود. برغم شغل منشی حضوریِ صدراعظم مستبد زمانه، ارتباط گسترده و موثری با نهضت مشروطه‌خواهی داشته، هرجا توانسته آن‌ها را یاری کرده و نمونه‌اش را هم به‌دست داده است. اما اسناد و شواهد در این یافته‌ها و داده‌ها تردید جدی روا می‌دارند.

قوام نزد عین‌الدوله، صدراعظم و رئیسش، منشی حضور و محرم خلوت شمرده می‌شد. به شهادت تاریخ، عین‌الدوله چند سال در مقابل هرگونه اصلاح، نوآوری و ترقی‌خواهی با شدیدترین رویه استبدادی ایستاد و در دوساله پیش از مشروطه با به کارگیریِ انواع روش و ابزار سرکوب چون زندان، شکنجه، تبعید و سانسور و حیله در فریب و تطمیع مخالفین به‌عنوان جدی‌ترین مانع نهضت مشروطه از جانب مخالفان حکومت شناخته شد.

در تمام این اقدامات از آغاز، قوام همراه و از معتمدترین عوامل و کارکنان عین‌الدوله بوده است. این‌که چگونه می‌شود چند سال خدمت همه جانبه سیاسیِ قوام در این دستگاه را با حدس و گمان “چنین به نظر می‌رسد” و یک نمونه مشکوک در مُطلع کردن یک مشروطه‌خواه به خطر در کمین را یک‌سره تطهیر و توجیه و متفاوت جلوه داد، از محدوده زبانِ قاصر من خارج است. نکته بسیار مهم دیگر این‌که در هیچ‌کدام از اسناد و آثار کلاسیک و قابل تأمل مشروطه نام و نقشی از مشروطه‌خواهی قوام وجود ندارد. در میان آثار اولیه و کلاسیک مشروطه تنها ناظم‌الاسلام کرمانی است که از قوام آن‌هم بعنوان دبیر حضور یا منشیِ حضور صدراعظم عین‌الدوله نام می‌برد، (تاریخ بیداری ایرانیان جلد اول ص ۲۹۱) و عنوان می‌کند که مجدالاسلام کرمانی با دبیر حضور دوست است.

کرمانی در شرح جلسات “انجمن مخفی”، یک‌جا اشاره دارد که صحاف‌باشی گفته بد نیست مجدالاسلام کرمانی را برای عضویت در انجمن امتحان کنیم تا بفهمیم که قابل اعتماد است یا نه. ناظم‌الاسلام که با مجد‌الاسلام آشنایی داشت او را به نهار دعوت کرده بود تا ببیند می‌توان او را به جلسات انجمن مخفی کشاند. با طرح این موضوع حاضرین در جلسه بر کرمانی می‌خروشند که مخالف حضور مجد‌الاسلام هستند. ناظم‌الشریعه یکی از حاضرین وقتی نام مجد‌الاسلام که گفته می‌شود با “دبیر حضور دوست است”(همان‌جا ص ۲۹۲) را مطرح می‌کند، با وحشت گفت: “ای وای که اسرار انجمن فاش شد”. عدم “اذن” اعضاء انجمن مخفی به شرکت مجد‌الاسلام به دلیل دوستی با دبیر حضور – قوام – در روایت ناظم‌الاسلام خلاف ادعای شوکت را نشان می‌دهد. “انجمن مخفی” محافظه‌کارترین و راست‌ترین محفل مشروطه‌خواهی زمانه بود؛ وقتی آنان در وحشت دوستان و خبرچینانِ دبیرحضوراند، می‌توان ذهنیت جریانات رادیکال و پیشروتر را حدس زد.

ناظم‌الاسلام در جلد دوم کتابش ص ۳۴۲ در وصف پیگرد سیدجمال واعظ باز به دبیر حضور اشاره می‌کند. سیدجمال اصفهانی در این زمان تحت تعقیب ماموران حکومتی – یعنی عوامل عین‌الدوله – بود و مدتی را در خانه ناظم‌الاسلام کرمانی پنهان شد. وصف کرمانی از این رویداد زمانی که به قوام اشاره می‌کند خواندنی و قابل تأمل است:

“تا یک ماه در خانه نگارنده بود، جز معدودی آقایان، دیگر احدی بودن او را در خانه من نمی‌دانست. یک روز وقت ظهر مجد‌الاسلام وارد شد و گفت منزل دبیر حضور[قوام‌السلطنه حالیه] بودم، در آن‌جا مذاکره شد که آقا سیدجمال رفته است به عتبات و تلگرافش از قصر [منظور قصر شیرین] آمده است. من به دبیرحضور گفتم با این‌که تو منشیِ عین‌الدوله صدراعظم ایرانی، نمی‌دانی سیدجمال‌الدین در کجاست و من می‌دانم. دبیرحضور اصرار کرد. من لابد شدم به او گفتم مکان سید را. از شنیدن این واقعه حالت سید‌[جمال اصفهانی] و معین‌العلماء و بنده نگارنده منقلب گردید. بنای ملامت را به یکدیگر گذارده علی‌الظاهر، مجد‌الاسلام هم از کشف و اظهار واقعه نادم گردید. گفت خودم این امر را اصلاح می‌کنم، از خانه بیرون رفت. نگارنده هم در مقام تعیین مکان و تغییر منزل سید بودم که در اول شب مجد‌الاسلام معاودت نمود و کاغدی از طرف دبیرحضور آورد قریب به این مضمون: جناب … آقای سید‌جمال‌الدین واعظ در همان مکانی که منزل دارید مخفی باشید تا من کار شما را اصلاح کنم و خلعتی برای شما از طرف صدراعظم صادر کنم. چه حضرت صدارت از این‌ که شما به زاویه مقدسه نرفته‌اید خوشحال و از شما تا یک اندازه‌ای راضی می‌باشد. لکن به شرطی که شما هم التزام بدهید دیگر منبر نروید الی آخر.”

این نقل قول مفصل را آوردم تا ادعای یاری قوام به مشروطه‌خواهان را از ورای چند صفحه معدودی که نام دبیرحضور آن زمان مطرح گردیده ردیابی کنیم. به روایت ناظم‌الاسلام در صفحات پیش از این نقل قول سیدجمال‌الدین در خانه او یک ماه پناه‌گرفته بود. مجد‌الاسلام به حضور سید در خانه او پی می‌برد و گزارش کار را به دبیرحضور- قوام -می‌دهد. دبیرحضور هم بلافاصله به صدراعظم، اربابش خبر می‌رساند. دبیرحضور به خواست عین‌الدوله به سید‌جمال پیغام می‌فرستد که امانش خواهند داد در صورتی‌که منبر نرود و فعالیت مشروطه‌خواهی را تعطیل کند. سیدجمال و حاضرین هم هراسان از این‌که دبیرحضور به محل اختفای او پی‌برده، در صدد تغییر مکان بر می‌‌آیند. به مجد‌الاسلام و دیگران خبر می‌دهند سید‌جمال دیگر در خانه ناظم‌الاسلام نیست. کرمانی شرح آوارگی و دربدریِ سید‌جمال از ترس دبیرحضور و صدراعظم را تا رسیدن او به میان بست‌نشینان مرقد عبدالعظیم به دست داده است. شرح می‌دهد که اعضاء انجمن مخفی منبعد به مجد‌الاسلام که به عنوان راپورتچیِ – گزارش‌گر و جاسوس – دبیرحضور شناخته می‌شد ظنین بوده و مسائل بسیاری از جمله محل مخفی شدن سید‌جمال را پنهان نگه می‌داشتند (همانجا صص ۳۴۵ و ۴۱۴). این قصه کمک دبیرحضور به سید‌جمال واعظ.

در مورد ملک‌المتکلمین هم که شوکت به عنوان نمونه یاریِ قوام به مشروطه‌خواهان مطرح کرده هم مشابه این روایت را می‌توان یافت. شوکت منبع اطلاعاتیِ خود را ادعای قابل تردید ابراهیم صفایی قرار می‌دهد. [رهبران مشروطه جلد اول ص ۶۵۵] صفایی هم به تاریخ بیداری ایرانیان نوشته ناظم‌الاسلام کرمانی ص ۲۸۲ ارجاع داده است. با مراجعه به آن منبع آنجا که کرمانی تحت عنوان “اختفای ملک‌المتکلمین”[همانجا جلد اول ص ۴۹۹] سخن می‌گوید اشاره‌ای وجود ندارد که صحت ادعای صفایی را ثابت کند.

شوکت در این فصل و بسیاری از مطالب دیگر فصل‌های کتابش از نوشته‌ها، ادعاها و منابع ابراهیم صفایی در کتاب رهبران مشروطه بهره گرفته است. می‌توانیم ادعا کنیم که پیرامون رویدادهای مشروطه نه تنها اطلاعات و ارزیابی جدیدی بر تاریخ ما نمی‌افزاید، بلکه بسیاری بدفهمی‌ها و کژ اندیشی‌های پیشین را، امروزی و از آنِ خود کرده است.

سند اصلیِ ادعای مشروطه‌خواهی و نقش موثر قوام در رویدادهای زمانه “قسم‌نامه” ای است که از “مجاهدت برای تحصیل مشروطیت و برقراریِ حریت تا حد امکان” از جانبِ قوام و تنی چند از “اطرافیان شاه و آزادی‌خواهان” اشاره دارد. گویا اینان خواسته‌اند در خلوت، ذهن شاه را به مشروطیت و مقاصد آن مأنوس نمایند. شوکت می‌نویسد:

نکته مهم در این قسم‌نامه تکیه بر این اصل است که “وسیله آقایان قوام‌السلطنه و وزیرهمایون و جلیل‌الله‌خان اعلم‌الدوله، شاه را آماده اعطای فرمان مشروطیت نمائیم و هواخواهان درباریِ خود را به فعالیت و زمینه‌سازی برای مقبولیت شاه و مبارزه با مخالفین و اعداء عدالت تشویق نمائیم.(ص ۵۰)

پیش از آن‌که به صحت و سقم این سند و دلایلم در رد آن اشاره کنم، بهتر است روایت و جمع‌بندیِ شوکت با استناد به مطالب این “قسم‌نامه” را با هم بخوانیم:

“همین مطلب و به‌ویژه نقش قوام در آن روزهای بحرانی در دربار نشان می‌دهد که نظر تقی‌زاده مبنی بر آن‌که او نقشی در تحولات آن روزگار نداشته و “داخل آدم” نبوده است، از اعتبار چندانی برخوردار نیست. شاید ادعای پر تفرعن تقی‌زاده پیرامون بی‌اهمیت بودن نقش قوام حاکی از آن باشد که تقی‌زاده به عنوان سرآمد آزادی‌خواهان بر کوشش‌های بدون جنجالی که در راه مشروطیت انجام گرفت عنایتی نداشته و بی اعتنا مانده باشد، کوشش‌هایی که دست‌یابی و تحقق حکومت قانون را، به‌ویژه در آغاز کار، برای اصلاحات و مبارزه‌ای آرام و عاری از تکاپوی انقلابی استوار کرده بود، مبارزه‌ای که اگر چه با از خودگذشتگی و هوشیاری و توجه به راه و رسم مبارزه در شرایط استبدادی انجام می‌گرفت، اما بر بردباری تکیه داشته و عاری از تنش‌ها و هیجانات معمول بود. قوام بی‌گمان نماینده چنین گرایشی شمرده می‌شد.” (ص ۵۱)

پیش از آن‌که جلوتر رویم به جملات شوکت که بسیار ماهرانه و دقیق در کنار هم آمده تا خواننده را به نتیجه‌گیریِ مشخصی برساند توجه کنیم. قوام برخلاف ادعای تفرعن‌آمیز تقی‌زاده – رهبر طراز اول انقلابی، پیشرو و لائیک زمانه – در راه تحقق و دست‌یابیِ حکومت قانون و مشروطه با پرهیز از هر تنش و هیجان معمول، با بردباری، از خود گذشتگی و هوشیاری، مبارزه‌ای آرام و عاری از تکاپوی انقلابی را سامان داد و توانست شاه قاجار را به پذیرش خواست مردم وادار و ترغیب نماید.

در دنباله قصه‌پردازی شوکت و برمبنای تاریخ نگاریِ نوع ابراهیم صفایی و اسناد مورد اشاره او خواننده درمی‌یابد اعلم‌الدوله – پزشک مخصوص شاه – و قوام روز چهاردهم مرداد برای ترغیب شاه به امضای دست‌‌خط مشروطه و راهنمائی او “در متن فرمان و کیفیت آن عرایضی کردند” و شاه هم بدون تأمل چنین کرد و قوام‌السلطنه را حالت نشاط و وجد وصف ناشدنی دست داد.[ص ۵۲] شادی و وجدی که با جشن و شادمانی مردم و آذین بستن دست‌یابی به مشروطه پیوند یافت. آن‌همه فعالیت نظری و عملی از قریب سه دهه پیش از مشروطه و رویدادها و تلاش اقشار و طبقات شهری در تهران و تبریز و چند شهر دیگر ایران و روشنفکران لائیک برای تحقق حکومت مبتنی بر اراده ملت و نظام‌مند فدای “تلاش‌های” قوام و یارانش در وادار کردن مظفرالدین شاه به امضای دست‌خط مشروطه شده و مشروطه حاصلِ گفت وگوی چند لحظه‌ای او و اعلم‌الدوله و تلاش‌های پشت پرده آن دو تن محسوب می‌شود. اما ببینیم اسناد مورد اتکای چنین جمع‌بندی تا چه حد قابل استنادند.

● اسناد ثقفی اعزاز

در ادامه سخن بهتر است پیرامون این سند “قسم‌نامه” و اسناد مشابهی که شوکت و ابراهیم صفایی مبنای قضاوت کارنامه قوام در پیشبرد امر مشروطیت در کتاب قرار داده‌اند تأملاتی چند را عنوان کنم.

در سال ۱۳۵۴ شمسی، روزنامه اطلاعات در ویژه‌نامه پر سر و صدایی تحت عنوان “۲۸ هزار روز تاریخ انقلاب و جهان” به ضمیمه روزنامه، از جمله اسنادی “تازه و منتشر نشده”، چند نامه و این “قسم‌نامه” را به‌عنوان نویافته‌های جدیدی که تاریخ مشروطه را بازنویسی می‌کند به جامعه ایران عرضه نمود و تأکید کرد این اسناد پس از ۷۲ سال منتشر می‌شود و مدارک محرمانه و مهمی هستند که فصل نوینی بر تاریخ مشروطه می‌افزایند. در میان این اسناد چند نامه به خط و امضای احمد قوام – و یا منصوب به خط قوام – بود که نشان از حضور فعال و موثر قوام و دکتر خلیل‌خان اعلم‌الدوله پدر آقای ثقفی اعزاز – دارنده اسناد – در پیشبرد مشروطه و تأسیس مجلس شورا داشت. مجله خواندنی‌ها هم با باز چاپ برخی اسناد، سروصدای بسیاری در اهمیت و بازشدن دریچه دیگری به اطلاعات نوین و استثنائی تاریخی برپا نمود. برخی تاریخ نویسان چون ابراهیم صفایی نیز بر این مبنا به قلم‌فرسائی‌های زیادی دست یازیدند. البته سال‌ها قبل- ۱۳ سال پیش از آن – در مجله راهنمای کتاب دی‌ماه ۱۳۴۱ شمسی [شماره دهم سال پنجم صص ۹۰۷ تا ۹۰۹] دو نامه از این اسناد – نامه‌های قوام به سیدعبدالله بهبهانی – با این اشاره که این دو نامه از اسناد متعلق به حسین ثقفی اعزاز هستند منتشر شده بود.

نگارنده با ابراهیم صفایی و افسانه پردازی‌های خاص او پیرامون مشروطیت کاری نیست. او مشروطیت و تلاش اقشار شهری و روشنفکران لائیک برای قانونمند نمودن و شرکت مردم در سرنوشت سیاسی جامعه را بنا بر رویکرد تئوری توطئه ، عمدتاً ساخته و پرداخته دولت انگلیس برای تضعیف دولت متمرکز ایران زمان قاجار می‌داند. اما با حمید شوکت که قریب سه دهه بعد فصل دوم کتاب خود و ارزیابی مشروطه را بر مبنای ادعاها و پنداربافی‌ها و اسناد مورد نظر او بازپردازی کرده سخن بسیار است.

به گمان من دلایل بسیاری وجود دارد که شک در صحت و سقم اسناد مورد اشاره – آرشیو خصوصی ثقفی اعزاز را تداعی می‌کند.

به متن پیمان‌نامه و یا به قول حمید شوکت “قسم‌نامه” که به اقدامات قوام هم اشاره دارد، چند تردید جدی و قابل تأمل وارد است - که صحت آن‌را خدشه‌دار می‌سازد.

۱) اول:

در این “قسم‌نامه” از احمد قوام با عنوان قوام‌السلطنه یاد شده است. تاریخ سند ۲۸ ذیحجة ۱۳۲۳ قمری (۲۲ فوریة ۱۹۰۶م) ذکر شده است. در متن سند آمده که با “قوام‌السلطنه” هم‌راهی و هم‌کاری شود و شاه را از قضیه مطلع کنیم. در تاریخ مزبور - اگر صحت سند را مد‌نظر داشته باشیم – یعنی ذیحجه ۱۳۲۳ قمری، نریمان‌خان قوام‌السلطنه وزیر مختار ایران در اتریش عنوان رسمی ”قوام‌السلطنه” را یدک می‌کشید و احمد قوام به‌عنوان “دبیرحضور”، “وزیرحضور” یا “وزیر رسائل” شناخته و در اسناد معرفی شده است. تازه پس از مرگ نریمان‌خان در رجب ۱۳۲۴ قمری یعنی ۷ ماه بعداز تاریخ صدور این سند ، دبیرحضور می‌توانسته عنوان قوام‌السلطنه را تصرف نماید. شواهد نشان می‌دهد که احمد قوام در سال بعد ۱۳۲۵ قمری – به این عنوان ملقب می‌شود. تمامیِ اسناد کتب تاریخیِ این دوره از قوام به‌عنوان وزیر یا دبیرحضور نام برده‌اند. لذا سند نمی‌توانسته از عنوانی نام برد که وجود نداشته است.*

۲) دوم:

دومین نکتة مهم ذکر حوادث و رویدادهایی در این “قسم‌نامه” است که در زمان صدور سند – ذیحجة ۱۳۲۳ قمری – هنوز اتفاق نیفتاده بود و به صحت سند شک‌های جدی وارد می‌کند و نشان می‌دهد سال‌ها بعد و بر مبنای اطلاع از برخی رویدادها تنظیم شده است. در متن سند آمده که آقایان – از جمله احمد قوام و پدر صاحب سند – پیمان بسته‌اند که انتقام خون مرحوم شیخ‌‌محمد سلطان واعظ را بگیرند و مظفرالدین شاه را توسط قوام و اعلم‌الدوله – پدر صاحب سند – و وزیر همایون برای صدور فرمان مشروطه آماده نمایند. شیخ‌‌محمد سلطان در زمان صدور سند به ‌قتل نرسیده بود که کسی بخواهد انتقامش را از قاتلین بگیرد، ماموران عین‌الدوله خواسته بودند او را دستگیر کنند ولی مردم معترض نگذاردند. تازه آن‌که در حمله ماموران دولتی کشته شد نه شیخ‌‌محمد سلطان بلکه طلبه‌ای به نام سید عبدالمجید بود. ضمناً قتل طلبه مزبور در ۱۸ جمادی‌الاول ۱۳۲۴ قمری (۱۱ ژوئیه ۱۹۰۶م) – یعنی نزدیک به چهارماه پس از تاریخ ادعائیِ این سند رخ داده است. چگونه امکان دارد یک سند چهارماه پیش از یک رویداد پیش‌گوئی قتل کسی را کرده و آقایانی با اسم و رسم پیمان ببندند که انتقام خون او را بگیرند؟

۳) سوم:

مورد سوم که بازهم از نظر اطلاعات تاریخی سند، صحت آن را با سئوالات جدی خدشه‌دار می‌کند، امضاهای زیر پیمان‌نامه است. نام محمد نجات و زین‌العابدین رهنما از جمله کسانی‌که برای تحقق مشروطه و انتقام “خون شهید” – کشته نشده – پیمان بسته‌اند ذکر شده است. میرزامحمد خراسانی که بعدها به نجات معروف شد در تاریخ ادعایی این سند به نام “نجات” شناخته نمی‌شد. بلکه بعدها در زمان مجلس دوم – قریب سه سال بعد – با تأسیس روزنامه‌‌ای بنام نجات در تهران به میرزا محمد نجات معروف و شناخته شد. اولین شمارة روزنامة نجات در سوم جمادی‌الثانی ۱۳۲۷قمری (۲۲ ژوئن ۱۹۰۹) توسط میرزامحمد خراسانی که پیش از آن در روزنامة “حقوق” با سلیمان میرزا اسکندریِ معروف هم‌کاری می‌کرد منتشر شد. در واقع یکی از نشریات وابسته به حزب دمکرات تحت رهبری تقی‌‌‌زاده شناخته می‌‌‌شد. میرزامحمد خراسانی وکیل مجلس دوم از تبریز بود. بنابراین میرزامحمد خراسانی در زمان امضای پیمان‌نامه نمی‌توانسته سه سال پیش از انتشار روزنامه نجات، با این عنوان امضاء کرده باشد.

زین‌العابدین رهنما از جمله روزنامه نگاران و دولت‌مردان دوران پهلوی، در سال ۱۲۶۸ شمسی به دنیا آمد و در زمان تاریخ این سند نوجوانی ۱۶-۱۷ ساله بود. این‌که چگونه یک نوجوان با عده‌ای از رجال کهنه‌کار و معروف سیاسیِ دوران هم‌پیمان شود تا مشروطه را بدست آورند، خود حدیث غریبی

نکتة قابل تأمل دیگر دست خط این سند است که به دلیل عدم تخصص و آشنائی نگارنده از دایره ارزیابی بیرون می‌ماند و امیدوارم کسانی‌که این دانش و مهارت را دارند، برای راه‌گشایی تاریخی به خط این سندتوجه کنند. این خط بایستی با دیگر دست‌نوشته‌های خود احمد قوام مقایسه شود. “قسم‌نامه” توسط میرزا ابراهیم قمی امضاء شده ولی تفاوت‌ها و شباهت‌هایی با دست نوشته‌های دیگر این مجموعه منسوب به احمد قوام دارد که جا را برای متخصصینِ امر باز می‌گذارد تا اظهار نظر نمایند.قابل تامل است که بدانیم این آقای میرزاابراهیم قمی در کنار هنرهای بسیارش یکی هم تقلیدخطوط رجال معروف مملکت و فروش آن اسناد جعلی به بازماندگان آن‌ها بوده است. [استاد ایرج افشار در مجله بخارا شماره۴۷ بهمن و اسفند ۱۳۸۴ص ۱۸۶ اشاره کرده است].

تااین‌جا به اختصار شواهدی مبتنی بر تردید‌های جدی در صحت و سقم تنها یک سند از این اسناد – آرشیو ثقفی اعزاز – که مورد استناد ابراهیم صفایی و حمید شوکت بوده ارائه دادم. پیرامون سایر اسناد این مجموعه – حداقل آن‌چه تاکنون عرضه شده – تاملاتی وجود دارد که می‌ماند برای فرصت مناسب و فراختری.

اما یک مورد دیگر هم وجود دارد که شوکت آگاهانه و عامدانه نادیده انگاشته و خواننده خود را از محتوای آن بی‌خبر نگهداشته است. او به نامه دیگری از همین اسناد از قوام به سید‌عبدالله بهبهانی پیرامون نظام‌نامه انتخابات – که چندی بعد به امضاء شاه رسید – اشاره می‌کند؛ منبع مورد اشاره او مجله راهنمای کتاب، دی‌ماه ۱۳۱۴۱ ص ۹۰۷ است. شوکت از این نامه بهره‌های فراوان می‌برد و با نقل اطلاع قوام به بهبهانی که نقشه “مفسدین و بدخواهان” را نقش برآب شده و نظام‌نامه مورد توشیح ملوکانه قرار گرفته، به خواننده وانمود می‌کند که قوام و هم‌راهانش بوده‌اند که شاه را به امضاء این سند ترغیب و وادار نموده و نقشه دشمنانش را نقش‌برآب نموده‌اند.

برای یک‌لحظه و برغم تمامی مباحث بالا مبنی بر تردیدهای جدی در صحت این اسناد، فرض کنیم این سند معتبر و قابل استناد است - همان‌گونه که شوکت چنین کرده است. آن‌گاه سئوالی از محقق کارنامه قوام مطرح می‌شود: چرا ایشان در ادامه همین نامه و در همان صفحه ۹۰۷ به نامه دومی از قوام به بهبهانی که مطالب بس مهم‌تر را عنوان می‌کند، اشاره‌ای نداشته و از حضور و وجود اطلاعات تعیین کننده در ارزیابی نقش و آراء قوام در زمانه مورد بحث به خواننده خود پرهیز می‌کند. در نظر داشته باشید ما هم‌چون آقایان صفایی و حمید شوکت فرض را براین قرار داده‌ایم که این اسناد صحت داشته و قابل استنادند.

نامه دوم که شوکت با بی‌اعتنائی عجیبی از کنارش می‌گذرد و به‌دلیل محتوای افشاگرانه علیه رویکرد قوام در مشروطه – مشروعه طلبی – و در تأیید رادیکالیسم مشروطه‌خواهی لائیک تقی‌زاده و خلاف آن‌چه چند سطر بعد به خواننده تحویل می‌دهد است و از مطالب آن استفاده نمی‌کند نامه را با هم بررسی کنیم.

تقی‌زاده می‌گوید: “ما فقط مشروطه می‌خواهیم”

این نامه نشان از تلاش شاه و دربار و از جمله شخص احمد قوام در سازش با روحانیونِ “مشروطه‌خواه” چون بهبهانی برای ترغیب او به مشروعه‌طلبی و در خنثی نمودن فعالیت‌ها و اقدامات جریان رادیکال آزادی‌خواه و لائیک مشروطه – تقی‌زاده و انجمن تبریز – دارد. طبق این سند، سناریوئی در حال تنظیم برای تعویض خواست مشروطه با مشروعه مطلوب و مورد تأئید روحانیون و جریان شریعت‌خواه بود. در متن این نامه که در همان صفحات و شماره مجله راهنمای کتابِ مورد استفاده آقای شوکت آمده چند نکته قابل تأمل وجود دارد:

۱) نامه حاکی از دغدغه و نگرانی شاه و دربار از اقتباس قانون اساسی از قوانین پیشرفته و مترقی فرانسه و بلژیک است: “مردم فرانسه شر مزاج همان کنسطیتوسیون را هم اجرا نکردند، کنوانسیون سوابق را از ریشه درآورد، اوباش غلبه کردند و خرابی آوردند و ما همان طریقه را دنبال کرده‌ایم.”

۲) قوام از بهبهانی درخواست ملاقات محرمانه و مذاکره در این باب را دارد:

“بنده و حضرت‌عالی باید مفصلاً مذاکره نمائیم و در محلی خلوت صحبت شود.”

۳) نامه اشاره دارد به “مصوبات آذربایجانی‌ها” - می‌دانیم در همان زمان انجمن و مردم تبریز خواسته‌های هفت‌گانه‌ای را به تهران اعلام و تحقق فوریِ آن‌ها را خواسته بودند. قوام به بهبهانی اطلاع می‌دهد شاه از میان این خواسته‌ها، تنها با عزل مسیو نوز از گمرک و یک فقره دیگر- که احتمالاً منظور “رفع رفتن اولاد ساعدالدوله به تبریز باشد، موافقت دارد، اما بقیه خواسته‌ها “جواب رسیده صلاح نیست” و در دنباله تأکید می‌کند:

“به وکلای آذربایجان ابلاغ شود که یکی عدم قبول انجمن‌های ایالتی است و غیره، گرچه سعدالدوله قبول کرده ولی تقی‌زاده قبول ندارد و می‌گوید عزل مسیو نوز چه اهمیتی دارد، ما مشروطه می‌خواهیم. میرزا محمود کتاب‌فروش و حاج محمد تقی بنکدار هم با تقی‌زاده هم‌داستان شده و می‌گویند ما فقط مشروطه می‌خواهیم.”

باز هم اطلاع داریم که مشیرالدوله – صدراعظم - و مخبرالسلطنه – از هیأت دولت – به وکلا از جمله تقی‌زاده صریحاً ابراز کرده بودند که شاه مشروطه نداده و تنها مجلس مرحمت کرده است. تقی‌زاده، مستشارالدوله، مخبرالسلطنه و هم‌چنین احمد کسروی، کشاکش برسر پذیرش و تحمیل مشروطه “لفظاً و معناً” به حاکمیت را با سهم ارزنده تقی‌زاده، در آثارشان ثبت کرده‌اند.

نکته چهارم و مهم از نظر تاریخی، نصیحتی است که قوام به بهبهانی می‌کند:

“اگر حضرت‌عالی به عنوان مشروطه مشروعه قیام و اقدام فرمائید، تصور می‌کنم نتیجه عاجل گرفته شود.”

در پایان نامه تأکید و اصرار دارد که هرچه زودتر جواب این نامه را اطلاع داده تا کار از کار نگذشته “و عَلَم به دست جُهّال نیفتاده قضیه فیصله پذیرد.”

منوچهر بختیاری

پانویس

* نریمان‌خان در سال ۱۳۰۹ قمری ملقب به قوام‌السلطنه گردید. اعتمادالسلطنه در خاطرات روزانه خود – چهارشنبه ۳ ربیع‌الاول ۱۳۰۹ – خبر“احضار و شرفیابی نریمان‌خان وزیر مختار ایران در وین” را داده است. نریمان‌خان از ارامنه مهاجر بود که در سال ۱۳۱۶ قمری از دربار ایران درخواست نمود لقب نظام‌الدوله را به میرزاملکم‌خان داده و او را به وزیر مختاری ایتالیا برگزینند. اسنادی چند از نریمان‌خان قوام‌السلطنه در کتاب “اسناد مشروطه” تألیف ابراهیم صفایی کتا‌ب‌فروشی سخن آمده است.

** شوکت کتاب خود را با جملات منسوب به مظفربقایی در روزهای پایانی حکومت پهلویِ دوم به پایان می‌رساند. زمانی که اوضاع نابسامان را دولتمرد توانائی می‌طلبید در وصف برق چشمان شاه از “یاد و قدرت” قوام‌السلطنه سخن می‌گوید. شاید هم همین “یاد و قدرت” موجب شده بود که در وصف پهلوانی‌های قوام‌السلطنه آن‌چنان پیش‌رود که به هر سندی متوسل شود.

*** برای جزئیات دقیق استیضاح وکلای مجلس و پاسخ قوام‌السلطنه به‌عنوان سخن‌گوی دولت به صورت مذاکرات مجلس سه‌شنبه سیزدهم محرم ۱۳۲۸ قمری (۲۵ ژانویه ۱۹۱۰ میلادی) هم‌چنین روزنامه مجلس شماره ۶۶ سال سوم مورخ ۱۴ محرم ۱۳۲۸ قمری (۲۶ ژانویه ۱۹۱۰ میلادی) مراجعه شود.

عصرنو


شما در حال مطالعه صفحه 1 از یک مقاله 2 صفحه ای هستید. لطفا صفحات دیگر این مقاله را نیز مطالعه فرمایید.