یکشنبه, ۲۳ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 12 May, 2024
مجله ویستا

«همسایه» در شعر نیمایی


«همسایه» در شعر نیمایی

شعر نو فارسی با نیما آغاز می شود به گمان بسیاری, هر شاعر نوپردازی شاعری نیمایی است زیرا که نوپرداز است در این نوشتار قصد من تفکیک شاعران نیمایی از غیرنیمایی است

شعر نو فارسی با نیما آغاز می‌شود. به گمان بسیاری، هر شاعر نوپردازی شاعری نیمایی است. زیرا که نوپرداز است. در این نوشتار قصد من تفکیک شاعران نیمایی از غیرنیمایی است. با معیارهایی که نشان خواهم داد. غرض‌ام نشان دادن وجهی از کارکرد شعر، به ویژه بعد از نوآوری نیمایی در شعر است. و نیز، تاثیری که نیما و سپس نیماییان از کشور «همسایه» پذیرفته‌اند و در شعرشان به خوبی نمایان است. با این توضیح که آن‌چه در سراسر این گفتار درباره‌ی سوسیالیسم نوع شوروی و گرایش‌های منتسب به آن گفته می‌شود، صرفا از دیدگاه شاعران ـ و روشنفکرانی ـ است که چنان تصور و برداشتی از شوروی داشته‌اند. البته نگاه من به شوروی متفاوت است اما در عین حال می‌دانم کسانی مانند نیما، تنها راه نجات از شرّ سرمایه‌داری وابسته به امپریالیسم دوران شاه را پیوستن به اردوگاه مخالف، یعنی سیستمی که آن را سوسیالیستی تصور می‌کردند، می‌دانستند. هم‌چنان که شاعران و هنرمندان مخالف این گرایش و طرفدار سرمایه‌داری و رژیم شاه نیز چنین پنداشتی از شوروی داشتند. به طور کلی در ایران، چندین دهه ـ دست‌کم تا میانه‌های دهه‌ی پنجاه، تفکر به شیوه‌ی حزب توده غالب بوده است. چه در میان موافقان و چه در بین مخالفان. از این‌رو است که شوروی‌گرایی، و ضد شوروی‌گرایی که یکی از شاخص‌های این بررسی برای تشخیص نیمایی یا غیرنیمایی بودن شاعران است، باید از همان نظرگاه حزب توده ـ در آن زمان ـ ارزیابی و تعیین شود و من در سراسر این بررسی چنین کاری کرده‌ام. چراکه اعتقاد دارم خلاف این کار نادرست و از نظر فلسفی«اینهمانی» ذهن‌گرایانه‌ای بیش نیست.

در هرحال، تاثیر Sovietism (شوروی‌گرایی به معنای اعم آن) و حزب وابسته به آن بر روشنفکران همان چند دهه غیرقابل انکار است، و این اثرگذاری است که موضوع قابل بحث شعر امروز ما و معیاری برای تشخیص شعر نیمایی از غیرنیمایی است.

در قرن بیستم، دو حادثه‌ی مهم شعر ما را تکان داد و آن را از قرون وسطا به جهان امروز پرتاب کرد. نخستین رویداد انقلاب بلشویکی ۱۹۱۷ در روسیه بود که اگرچه ارتباط مستقیم ارگانیک با شعر ما نداشت، اما، وقوع آن عامل دگرگونی در اندیشه‌ی شاعران پیشرو ما شد. دومین رویداد که در متن شعر فارسی اتفاق افتاد، انقلابی‌گری نیما یوشیج در قلمرو شعر بود. اهمیت رویداد دوم، به لحاظ ایجاد تغییر ساختاری در شیوه‌ی بیان شعری در ایران، تقریبا هم‌ارز انقلاب نخست است. با این تاکید که تنها در همین حوزه‌ی اندیشه‌گی مورد نظر ـ یعنی تغییر ساختار شعری است که به گمان من می‌توان کار نیما و نیماییان را هم‌ارز آن انقلاب قلمداد نمود. به بیان علمی‌تر، از آن‌جا که تغییر و تحول در هر پدیده‌ای در وهله‌ی نخست نتیجه‌ی کارکردها و دینامیسم درونی خود آن پدیده می‌باشد، و عوامل بیرونی (پیرامونی) در درجه‌ی بعدی تاثیرگذاری و تعیین‌کننده‌گی قرار دارند، ابتدا می‌باید اتفاقی در شعر فارسی می‌افتاد، یعنی شعر از درون موجودیت خودش دچار تحول می‌شد، تا بعد، از سوی عوامل بیرونی نیز تایید و تقویت شود. با توجه به تاریخ این دو رویداد، که فاصله‌ی چندانی با هم نداشتند، ملاحظه می‌کنیم که ابتدا، عامل درونی، یعنی عامل تعیین‌کننده‌ی تغییر روی می‌دهد، و سپس ـ و بلافاصله، عامل بیرونی به یاری تغییر در کل پروسه می‌آید و آن پدیده را به کلی «نو» و دیگرگون می‌کند. پس، از این نظر، رویداد تعیین‌کننده در خود شعر اتفاق افتاد.

روند دگرگونی شعر فارسی و گذار آن از کهنه به نو بسیار سریع صورت گرفت. تا پیش از نیما، شاعران فارسی زبان در قالب‌های کلاسیک (سنتی) غزل، قصیده و... شعر می‌سرودند. مضمون شعرها تقریبا همان مضامین همیشگی عشق و دلدادگی و یا شکایت از روزگار ـ و احیانا ـ حاکمان زورگویی بود که قدر و منزلت شاعر را نمی‌شناختند و شاعر از دست آن‌ها به بزرگ‌تر نامعلومی گله و شکایت می‌کرد. شعر پیش از نیما، شعر بسته و محدود به دردهای خود شاعر و مشکلات شخصی او بود. در شعر فارسی تا پیش از شعر نو پیدا کردن شاعری که شعرش بازگوکننده‌ی دردها و مشکلات توده‌ی مردم باشد، و در عین حال «شعر» هم باشد، دشوار و بلکه محال است. به ویژه هیچ شاعری، مخصوصا در میان شاعران غزل و قصیده‌سرای پیشین، به دلیل محدودیت اندیشه‌گی، و مهم‌تر از آن،‌ فقدان ایدئولوژی مترقی، انعکاس‌دهنده‌ی خواست‌‌ها و مطالبات قشرهای زحمت‌کش، و طبقه‌ی بالنده‌ی جامعه نبوده است. من، لاهوتی و امثال او را شاعران مدرن به حساب نمی‌آورم. لاهوتی اولا: نتوانست ضرورت تاریخ را درک کند و شعر را مدرنیزه کند، ثانیا: شعرهای او بسیار سطحی و عامه‌پسند است، حتا اگر از حقانیت طبقه‌ی پیشرو دفاع کرده باشد. ایدئولوژی مدرن، زبان مدرن می‌طلبد. با زبان کهنه و از حیز انتفاع افتاده نمی‌توان مضامین نوین را مطرح ساخت.

شعر قدیم، در انسانی‌ترین حالت‌اش، شعر آرزو و استغاثه بود:

یارب این نودولتان را بر خرِ خودشان نشان

کاین همه ناز از غلامِ ترک و استر می‌کنند

حافظ

شعر مدرن معاصر، شعر پرخاش و مبارزه است. شعری است برای آگاهی دادن و دگرگون کردن. شعر مدرن به معنای واقعی «شعر» است.

شعر «آرزومند» اگر هم مسئول بدبختی‌های مردم را می‌شناخت، آن را مورد حمله قرار نمی‌داد. شعر مدرن معاصر، هم مسئول بدبختی‌ها و عامل ستم را می‌شناسد، و هم، آن را زیر ضربه‌ی تهاجم خود می‌گیرد. موجودیت شعر امروز، عمیقا با سیاست عجین شده است. به آنان که شعر را به سیاسی و غیرسیاسی تقسیم می‌کنند باید تذکر داد که هیچ شعری، و اساسا هیچ پدیده‌ی روبنایی غیرسیاسی نیست. حتا شعرهای ظاهرا غیرسیاسی نیز عمیقا سیاسی‌اند. به این دلیل ساده که غیرسیاسی بودن نیز خود، نوعی سیاست است. امروزه طرز راه رفتن و شیوه‌ی غذا خوردن را هم سیاست تعیین می‌کند. به عبارت دیگر: حتا راه رفتن و غذا خوردن افراد جامعه هم سیاسی است. چه رسد به سخن گفتن و شعر سرودن. این‌که به دیگران بگوییم: شعر سیاسی ننویسید، در واقع داریم، خیلی زیرکانه نوعی سیاست را ـ یعنی عدم مداخله در کار سیاست‌مداران را ـ تبلیغ و به آن‌ها دیکته می‌کنیم. در این صورت، سیاست‌مداران بخشی از کار تئوریک‌شان را، گفته یا ناگفته، با مزد یا بی‌مزد، به ما سپرده‌اند. در هرحال، آن‌چه مهم است، این است که: پیش‌شرط شعر سیاسی سرودن، شاعر بودن است، و در این خصوص، نیما و شاعران نیمایی، نمونه‌های تیپیک این «ژانر» ادبی‌اند.

نیما در عین حال که برهم زننده‌ی نظم کهنه بود، ایجادکننده‌ی نگرش نوین در شعر نیز بود. به همین اعتبار، او نه تنها قالب‌های شعری را در هم ریخت و طرحی نو در فُرم شعر پدید آورد، از لحاظ محتوایی نیز شعر را متحول و دگرگون ساخت. شعر را سیاسی به معنای واقعی کرد. او، در همان حال، که بنیانگذار شعر نو بود، بنیانگذار اندیشه‌ی نوین در شعر نیز بود.

شعر فارسی تا پیش از نیما، اگر هم به سیاست می‌پرداخت، قصد نوسازی مناسبات را نداشت. با ظهور نیما بود که رابطه‌ی انسان با شعر و شعر با انسان وارد مرحله‌ی نوینی شد. همان‌گونه که رابطه‌ی انسان‌ها با یکدیگر وارد فاز نوینی گردیده بود. به طور تاریخی، این تحول بنیادی در بخشی از روبنای جامعه‌ای بود که تمام ارکانش در حال پوست‌اندازی و دگرسانی بود. پیش از آن در خود ایران، انقلاب بورژوایی مشروطیت، نظام پوسیده‌ی فئودالی و مناسبات مبتنی بر آن را روانه‌ی زباله‌دان تاریخ نموده بود. بنیانگذار شعر نو بشارت‌دهنده‌ی مناسبات نو و ایده‌آل‌های تازه پدید آمده‌ی بشر بود. بر چنان بستر تاریخی مناسبی شعر مدرن معاصر ما تولد یافت، با اندیشه‌های آن سوی مرزها آشنا شد و پیوند خورد و با نفی هر آن‌چه که کهنه بود به پیش رفت. به دلیل ماهیت طبقاتی و فرهنگی‌اش، شعر نیمایی اشتراکات فراوانی با انترناسیونالیسمی دارد که انقلاب روسیه مبلغ آن بود. تاثیر انقلاب روسیه و جهان‌بینی آن بر تفکر نیما را می‌توان در شعر سمبولیک مرغ آمین که بعد از جنگ دوم جهانی و پیروزی شوروی بر فاشیسم سروده شده به خوبی مشاهده کرد:

مرغ آمین (خود شاعر)، مرغ دردآلودی است که از شدت رنجوری رغبتی به آب و دانه ندارد، و «نوبت روز گشایش را/ در پی چاره بمانده» شرایط جهانی پس از جنگ است. ارتجاع شکست خورده و انقلاب میدان‌دار مبارزه است. طبقه‌ی کارگر و روشنفکران انقلابی چه امیدها که به آینده و پیروزی آرمان‌شان ندارند. سلاح روشنفکران قلم است و اکنون بهترین فرصت برای اعلام حضور قلم و قلم به‌دستان در عرصه‌ی اندیشه و عمل. نیما شعر را وسیله‌ای می‌سازد برای بیان دردهای مردم. دردهایی که او با همه‌ی وجودش آن‌ها را لمس می‌کند و با زبان شعر به زیبایی به روی کاغذ می‌آورد:

«می‌شناسد آن نهان‌بین نهانان.../ جور دیده مردمان را/... می‌نهد نزدیک با هم آرزوهای نهان را/ بسته در راه گلویش او/ داستان مردمش را./» امید به آینده و پیروزی روشنی بر تاریکی بُن‌مایه‌ی شعر. آینده‌نگر نیما است. شعر نوآور نیما جهان را در پرتو جهان‌بینی نو، روشن و تابناک ـ یعنی آن‌چنان که باید باشد، به تصویر می‌کشد:

«او ]مرغ آمین[ نشان از روز بیدار ظفرمندی است/ با نهان تنگنای زندگانی دست دارد/ از عروق زخمدار این غبارآلوده ره تصویر بگرفته. / از درون استغاثه‌های رنجوران/ در شبانگاهی چنین دلتنگ می‌آید نمایان./» و ببینید چه زیبا و شاعرانه هدف خود را از سرودن و چگونه سرودن بیان می‌کند:

«رنگ می‌بندد / شکل می‌گیرد/ گرم می‌خندد/ بال‌های پهن خود را بر سر دیوارشان می‌گستراند/ چون نشان از آتشی در دود خاکستر/ می‌دهد از روی فهم رمز درد خلق/ با زبان رمز درد خود تکان در سر/ وز پی آن‌که بگیرد ناله‌های ناله‌پردازان ره در گوش/ از کسان احوال می‌جوید/ .../ داستان از درد می‌رانند مردم/ در خیال استجابت‌های روزانی.» مرغ آمین پاره‌ای از پیکر مردم است. زبان گویای آن‌هاست.

انسان‌دوستی مرغ آمین (نیما) انسان‌دوستی ریاکارانه و دروغین نیست. خیرخواهی غارتگری نیست که با یکدست میلیون‌ها می‌چاپد و با دست دیگر اسکناس ناچیزی کف دست مستمندان می‌گذارد تا بخشی از دسترنج چپاول شده را به صاحبان آن برگرداند. این، انسان‌دوستی تراز نوین است. «مرغ آمین را زبان با درد مردم می‌گشاید/ بانگ برمی‌دارد: ـ آمین!/ باد پایان رنج‌های خلق را با جان‌شان در کین/ و زِ جا بگسیخته شالوده‌های خلق افسای/».

مرغ آمین مژده‌ی تاریخی می‌دهد، نه امید واهی: «رستگاری روی خواهد کرد/ و شب تیره بدل با صبح روشن گشت خواهد.» می‌توان ده‌ها مقاله و کتاب درباره‌ی ضرورتی که در همین دو سطر شعر نهفته هست، نوشت. ضرورتی که حرکت تکاملی جامعه آن را تضمین کرده است.

خلق (مردم) نگران ادامه‌ی وضعیت موجود و حاکمیت جهانخواران است:

«خلق می‌گویند: / اما آن جهانخواره / (آدمی را دشمن دیرین)/ جهان را خورد یکسر ]اشاره نیما به چپاول سرمایه‌داری امپریالیستی است. و چه قدر تحت تاثیر ادبیات حزب توده است[/ مرغ می‌گوید: / ـ در دل او آرزوی او محالش باد.». هم خلق و هم مرغ، در برابر دشمن مشترک (بورژوازی) موضع مشترکی دارند: هر دو می‌دانند دشمن‌شان کیست. خلق، اما، موضع انفعالی دارد ـ به گفته‌ی نیما ـ و مرغ موضع تهاجمی و پرخاشگرانه:

«خلق می‌گویند: / ـ اما کینه‌های جنگ ایشان ]جنگ امپریالیست‌ها بر سر غارت بیشتر کشورهای زیر سلطه و عقب‌مانده[ در پی مقصود/ هم‌چنان هر لحظه می‌کوبد به طلبش ]طبل نظام سرمایه‌داری که جنگ بنیه‌اش را در برابر طبقه‌ی کارگر و زحمتکشان قوی‌تر می‌کند: جنگ برای سرمایه‌داری امپریالیستی سودآور است[/ مرغ می‌گوید:/ ـ زوالش باد/ ]مرگ بر امپریالیسم![/ باد با مرگش پسین درمان/ ناخوشی آدمی‌خواری/ ]تا سرمایه‌داری نابود نشود بیماری آدم‌خواری نیز وجود دارد![/ وز پس روزان عزت‌بارشان/ باد با ننگ همین روزان نگونساری!/» این سخنان هم شعر است هم شعار! هم شعر است هم سیاسی است. کدام منتقد می‌تواند ادعا کند: مرغ آمین نیما شعر نیست چون شعار سیاسی می‌دهد؟ من نمی‌دانم نیما «کمونیست» بود یا نه. اهل تفتیش عقیده هم نیستم. تنها می‌دانم ـ و این دانستن را از مضمون شعر او دریافته‌ام ـ که او آزادی‌خواه، برابری‌طلب، انسان‌دوست و دشمن دشمن مردم بود. به او هر نام و عنوانی می‌خواهید بدهید. فقط عنوانی به او بدهید که با مرام و مسلک اعلام شده‌اش ـ در شعر ـ سازگار باشد.

«خلق می‌گویند:/ ـ اما نادرستی‌ گر گذارد/ ایمنی گر جز خیال زندگی کردن/ موجبی از ما نخواهد و دلیلی بر ندارد».

خلق آرزوی نابودی دشمن را دارد. یعنی نابودی نظم موجود را. که عامل تمام بدبختی‌ها و سیه‌روزی‌های اوست. اما، در عین حال از آن واهمه دارد که نظم جایگزین نیز نتواند ـ یا نخواهد ـ انتظارها و درخواست‌هایش را برآورده سازد:

«ور نیاید ریخته‌های کج دیوارشان/ بر سر ما باز زندانی/ و اسیری را بود پایان/ و رسد مخلوق بی‌سامان به سامانی/».

این مناظره میان خلق و مرغ، مناظره‌ی دو اندیشه‌ی متضاد نیست، گفت‌وگوی دو دوست است، دو دوستی که یکی آگاه است که در جهان چه می‌گذرد، و یکی در بی‌خبری نگه داشته شده. عنصر آگاه جامعه (روشنفکر) به بخشی که از دانستن محروم شده، آگاهی می‌دهد. تئوری وقتی به میان مردم برده شود، به نیروی مادی سهمگینی تبدیل می‌گردد. این دیالوگ شیرین و جذاب هم خواندنی است:

«مرغ می‌گوید:/ جدا شد نادرستی/ خلق می‌گویند/ باشد تا جدا گردد/ مرغ ]لابد به سمت «همسایه» اشاره می‌کند و می‌گوید:[/ رها شد بندش از هر بند/ زنجیری که برپا بود /خلق می‌گویند: /باشد تا رها گردد/ مرغ می‌گوید: /به سامان باز آمد خلق بی‌سامان /و بیابان شب هولی /که خیال روشنی می‌برد با غارت/ و ره مقصود در آن بود گم، آمد سوی پایان/.../ این زمان با چشمه‌های روشنایی در گشوده است/ و گریزانند گمراهان، کج‌اندازان/ در رهی کامد خود آنان را کنون پی‌گیر /.../ این زمان مانند زندان‌های‌شان ویران/ باغ‌شان را در شکسته/ و چو شمعی در تک گوری/ کور موذی چشم‌شان در کاسه‌ی سر از پریشانی/ هر تنی زانان/ از تحیر بر سکوی در نشسته/ و سرود مرگ آنان را تکاپوهای‌شان بی‌سود/ اینک می‌کشد در گوش/ خلق می‌گویند:/ بادا باغ‌شان را در شکسته‌تر/ هر تنی زانان جدا از خان و مانش بر سکوی در نشسته‌تر/ و سرود مرگ آنان باد/ بیشتر بر طاق ایوان‌های‌شان قندیل‌ها خاموش.»

چه آرزوهای انسانی بزرگ و دست‌یافتنی‌ای! و فراموش نکنیم؛ آرزوی مرگ و نیستی برای «افراد» و «آدم‌ها» نیست، برای سیستم است. سیستمی که: «خیال روشنی می‌برد با غارت/ و ره مقصود در آن بود گم.» تئوری شکلی از مبارزه است. به گمان من شعر هم می‌تواند چنین کاربردی داشته باشد. البته اگر نظریه‌پردازان بورژوازی چنین حقی برای شعر قایل باشند. وقتی نیما می‌سراید: «در بسیط خطه‌ی آرام، می‌خواند خروس از دور/ می‌شکافد جرم دیوار سحرگاهان/ وز بر آن سرد دوداندود خاموش/ هرچه با رنگ تجلی رنگ در پیکر می‌افزاید/ می‌گریزد شب/ صبح می‌آید.» در حقیقت دارد تئوری دیالکتیک تاریخ را به زبان شعر بازگو می‌کند که به موجب آن فرماسیون‌های اقتصادی ـ اجتماعی (دوران‌های تاریخی) تاکنونی موقت و گذرا هستند و پدیده‌های تاریخی همانند هر پدیده‌ی مادی دیگری دارای عمر معینی می‌باشند و به محض آن‌که عمر یک فرماسیون (دوران تاریخی) به پایان برسد دوران نوینی ـ ضرورتا ـ جایگزین آن می‌شود. مرغ آمین مژده‌بخش این تحول و دگرگونی است. «ـ بادا!، یک صدا از دور می‌گوید/ و صدایی از ره نزدیک/ اندر انبوه صداهای به سوی ده دویده/ این سزای سازگاراشان/ باد، در پایان دوران‌های شادی/ از پس دوران عشرت‌بار ایشان/ این چنین ویرانگی‌شان باد همخانه/ با چنان آبادشان از روی بیدادی/» به تاکید نیما بر صداهای دور و نزدیک، یا به اشاره‌ی شاعر به هماهنگی و توافق صداهای دور و نزدیک باید توجه داشت. نیما بی‌دلیل کلمه‌های دور و نزدیک را با هم نیاورده است. خلق و مرغ آرزوهای‌شان را بر زبان آورده‌اند. آرزوها مشخص‌اند. نابودی ستمگر و ستمگری. صدایی از دور با این آرزوها سهیم می‌شود. و صداهای معترض نزدیک را تایید می‌کند. آیا این زبان و خواست مشترک همان همبستگی جهانی استثمار شده‌گان نیست؟ و چه‌قدر زیباست این همسرایی بی‌نظیر انسان‌های اندیشه‌مند مدرن.

هرچه پیش‌تر برویم و هرچه عمیق‌تر خود را در کلمات و ریتم زیبای شعر غرق کنیم، بیشتر به هوش سرشار مرغ و شعور و آگاهی فراوان‌اش پی می‌بریم، و آرزو می‌کنیم، ای کاش همه‌ی مرغ‌ها، مرغ آمین بودند. و آرزویی جز خوشبختی و برابری انسان‌ها نداشتند. ای کاش همه‌ی مرغ‌ها مرغ آمین بودند و نه مرغ خانگی، که به راحتی بشود سرشان را ـ حتا با پنبه ـ برید و سفره را با لاشه‌ی کباب شده‌شان رنگین ساخت. ای کاش همه‌ی مرغ‌ها مرغ آمین بودند که «خلق شوریده خاطر» این چنین آوا سر دهد برایش: «زبان آن‌که با درد کسان پیوند دارد باد گویا/» و به اندیشه‌ی مخالف‌اش چنین ناسزا گوید «و هرآن اندیشه در ما مردگی آموز، ویران». و اندیشه‌ی مرده‌گی آموز چیست جز اندیشه‌ای که ستایشگر و ترویج دهنده‌ی زندگی نیست؟ مردگی آموز، یک سازمان اجتماعی نابه‌هنجار متعلق به دورانی است که عمر آن به سر رسیده. آن سیستم سیاسی اجتماعی است که در آن: «به حق‌گویان بسته‌لب/ و بدان مقبول/ و نکویان در تعب/» باشند. دستاوردهای چنین سیستمی برای بشریت چیزی جز «کجی آورده‌ها» و «خواب جهانگیر» نیست. نظامی که کارکردش مترادف با مرگ «انسان» و «انسانیت» است و ادامه‌ی حیات‌اش به معنای خاموشی چراغ خلق:

«با کجی آورده‌های آن بداندیشان/ که نه جز خواب جهانگیری از آن می‌زاد/ این ]انقلابی که در راه است[ به کیفر باد/ با کجی آورده‌هاشان شوم/ که از آن با مرگ ماشان زندگی آغاز می‌گردید/ و از آن خاموش می‌آمد چراغ خلق/ ـ با کجی آورده‌هاشان زشت/ که از آن پرهیزگاری بود مرده/ و از آن رحم‌آوری واخورده/ با کجی آورده‌هاشان ننگ ]برای تاریخ بشر[ که از آن ایمان به حق سوداگران را بود راهی نو، گشاده در پی سودا/ و از آن چون بر سریر سینه‌ی مرداب از ما نقش برجا». هنر نیما در این است که ـ در این شعر ـ شعارگونه شعر را فدای شعار ننموده بلکه شعار را شاعرانه کرده، چرا که شعار کارکرد مقطعی دارد. کارکرد شعر اما، درازمدت است. شعر محاط و محیط بر دوران تاریخی است. از یک دوران تاریخی زاده می‌شود، و ضمن تفسیر همان دوران، اگر مانند شعر نیما آینده‌نگر باشد، چشم‌انداز دورتر را هم به خواننده نشان می‌دهد. خواننده‌ی نیما باید تمام حواس‌اش را معطوف به مثلثی نماید با سه ضلع شاعر ـ شعر، دوران (زمانه). با شناخت این سه رکن است که می‌توان از مضمون پنهان در شعر پرده برداشت. اگر نیما را نشناسیم (زندگی و ویژگی‌های نیما را)، اگر شعر را نشناسیم (یعنی برداشت کهنه و سطحی و عامیانه از شعر داشته باشیم)، اگر دوران نیما را مطالعه نکرده باشیم، هرگز پی به مفهوم «مرغ آمین» نخواهیم برد. در آن صورت اگر حتا تفسیری از مرغ آمین بکنیم، قصدمان فریب دادن دیگران است. نیما در امروز زندگی می‌کند، در جهان امروز، و امیدوارانه به فردا (آینده‌ی جهان یا جهان آینده) می‌نگرد. نیما اندیشه‌مند نومیدی نیست. حتا در بدترین شرایط اختناق ـ بعد از کودتای ۱۳۳۲ ـ شعر نومیدوار و از موضع تسلیم در برابر زور نسروده است. مرغ آمین‌گوی ما، هم‌چنان: «نوبت روز گشایش را/ در پی چاره بمانده» که شعرش را این‌گونه رسالت‌مندانه به پایان برده است: «مرغ آمین‌گوی/ دور می‌گردد/ از فراز بام/ در بسیط خطه‌ی آرام، می‌خواند خروس از دور/ می‌شکافد جرم دیوار سحرگاهان/ وز بر آن سرد دوداندود خاموش/ هرچه، با رنگ تجلی رنگ در پیکر می‌افزاید/ می‌گریزد شب/ صبح می‌آید». شاید با اندکی مسامحه بتوان «مرغ آمین» را بیانیه‌ی هنری ـ سیاسی نیما به حساب آورد. زیرا که شعرهای بعدی نیما در چارچوب جهان‌بینی حاکم بر فضای این شعر سروده شده‌اند.

رابطه‌ی شاعر و شعرش، رابطه‌ی پدر و فرزند نیست، رابطه‌ی مغز است با اندیشه. ارتباط این‌دو، ارتباطی ارگانیک است. با تکامل مغز، اندیشه و جهان‌نگری هم تکامل می‌یابد. نه مغز و نه اندیشه‌اش در خلاء زندگی نمی‌کنند. با طبیعت و جامعه‌ی پیرامون مدام در حال داد و ستدند. همواره چیزی می‌گیرند و چیزی پس می‌دهند. هم‌چنان که زندگی به پیش می‌رود و جامعه نو و نوتر می‌شود، تفکر هم به پیش می‌رود و نو و نوتر می‌شود. هنرمند بازتاب‌دهنده‌ی شرایط اجتماعی خویش است. شرایط اجتماعی، متضاد و پیچیده است. به این دلیل هنر و تولید هنری نیز پیچیده و متناقض است. اگر در جامعه‌ی مدرن معاصر یک تولید هنری مدرن و معاصر نیست، علت‌اش را باید در مناسباتی جست که بر جامعه حاکم است. باید دید کدام شکل از مناسبات است که خود را بر خلاقیت هنرمند تحمیل کرده است. به بیان دیگر باید دید هنرمند، خلاقیت و هنر خود را در اختیار کدام رابطه‌ی اجتماعی نهاده است. رابطه‌ی غالب یا رابطه‌ی مغلوب.

خدامراد فولادی

۱) از آنجا که بسیاری از دشمنان –و حتا دوستان فروغ- سال هاست این وارونه نمایی ها را به عنوان خاطره یا تحلیل اشعار به خورد خواننده ها داده و می دهند، لازم است با تحلیل اندیشه ی فروغ، یک بار برای همیشه به این تفکر وارونه نما خاتمه داده شود.

۲) بر این نکته تاکید می کنم که هر نوع اثر و نقد هنری خاستگاه طبقاتی دارد. به این ادعای پوچ نباید گردن نهاد که اندیشه و بیان هنری ماورای طبقات و از این رو غیر طبقاتی است. و نیز بر این نکته که فرد و دیدگاه فردی نماینده و زبان گروه اجتماعی معین یا همان طبقه است. در واقع، تایید یا عدم تایید یک هنرمند پرولتری به معنی توافق یا ضدیت با پرولتاریا و هنر وابسته به اوست.


شما در حال مطالعه صفحه 1 از یک مقاله 5 صفحه ای هستید. لطفا صفحات دیگر این مقاله را نیز مطالعه فرمایید.