چهارشنبه, ۱۹ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 8 May, 2024
مجله ویستا

جز زیبایی هیچ ندیدم


جز زیبایی هیچ ندیدم

مرضیه حدیدچی دباغ از جمله زنان مبارز انقلاب اسلامی است که فعالیت ها و حرکتهای سیاسی خود را از سال ۱۳۴۶آغاز کرده است و این مبارزات را تا پیروزی انقلاب اسلامی ادامه داد و پس از آن نیز در مصدر بسیاری از امور از جمله فرماندهی سپاه همدان و مسوولیت بسیج خواهران , ۳ دوره نمایندگی مجلس شورای اسلامی و قائم مقامی جمعیت زنان جمهوری اسلامی ایران قرار گرفت

● گفت‌وگو با مرضیه دباغ

مرضیه حدیدچی (دباغ) از جمله زنان مبارز انقلاب اسلامی است که فعالیت ها و حرکتهای سیاسی خود را از سال ۱۳۴۶آغاز کرده است و این مبارزات را تا پیروزی انقلاب اسلامی ادامه داد و پس از آن نیز در مصدر بسیاری از امور از جمله فرماندهی سپاه همدان و مسوولیت بسیج خواهران ، ۳ دوره نمایندگی مجلس شورای اسلامی و قائم مقامی جمعیت زنان جمهوری اسلامی ایران قرار گرفت. در آستانه بیست و هشتمین سالگرد پیروزی انقلاب اسلامی برای مصاحبه با وی به دفتر جمعیت زنان جمهوری اسلامی رفتیم.

● بهمن سال ۱۳۵۷ کجا بودید؟

سال ۵۷ در این ایام یعنی بهمن ماه در نوفل لوشاتو بودیم. هنوز حضرت امام ره به ایران نیامده بودند که بستن فرودگاه پیش آمد. یک هفته پیش از پرواز حضرت امام ره یعنی پنجم بهمن ، شب فرمودند بروید برادرهایی را که در ساختمان کار می کردند جمع کنید ، من همه برادران را در اتاقی که حضرت امام ره معمولا مصاحبه می کردند، جمع کردم.

حضرت امام (ره) در این شب فرمودند من بیعتم را از دوش همه شما برداشتم. هر کدام از هر کشوری آمده اید یا هر کجا ساکن بوده اید و کار می کردید برگردید به کشورها و شهرهای خودتان و به زندگیتان بپردازید. من با احمد به ایران می روم. اگر اتفاقی نیفتاد شما بعد بیایید.

● واکنش حاضران به این سخنان امام چه بود؟

همه یکباره گریستند و هر کسی چیزی می گفت و هر کدام با زبان حال خودشان چیزی می گفتند. از گفته ها شنیده می شد که اگر هزاران جان داشته باشیم در راه شما و آرمان انقلاب فدا خواهیم کرد. من همان طور که آن کنار ایستاده بودم فرمایش حضرت اباعبدالله (ع) در شب عاشورا به یادم آمد که فرمودند: ای قوم هر که ندارد هوای ما سرگیرد و بیرون رود از کربلای ما.

بنده به یاد مظلومیت امام حسین (ع) افتادم ؛ ولی یاران خالص حسین ماندند و آنان که برای دنیا آمده بودند فرار را بر قرار ترجیح دادند ، اما یاران امام در نوفل لوشاتو جز یک نفر ، همه خاص بودند و همراه امام به ایران بازگشتند.

● چه خطراتی در سفر به ایران بود؟

خطرات زیادی امام را تهدید می کرد. از یک طرف ممکن بود امریکایی ها هواپیمای امام را در هوا بزنند یا خود فرانسوی ها که هواپیما را در اختیار امام می گذارند ، هواپیما را به عنوان این که دزدیده شد به اسرائیل ببرند و در اختیار دشمن بگذارند یا این که وقتی وارد فرودگاه مهرآباد می شوند تله ای کار گذاشته باشند و همه از میان بروند ؛ ولی در چهره های آنها می دیدم که هیچکس چنین احساسی نداشت ، که امام ره را همراهی کنند. حضرت امام می فرمودند که شما مردم بهتر از مردم زمان پیغمبر اکرم ص هستید ، چون واقعا همین حالات را در رفتار مردم دیده بودند.

● آیا شما همراه حضرت امام (ره) به ایران آمدید؟

یک هفته مانده به روز تاریخی عزیمت امام به ایران ، اعلام شد که بختیار فرودگاه را بسته است. خبرنگاران دنیا صبح زود در خیابان جلوی منزل گرد آمده بودند که نظر امام را راجع به برگشت به ایران با توجه به بسته شدن فرودگاه بدانند. حضرت امام تشریف آوردند و به پرسشهای خبرنگاران پاسخ دادند. امام با آن صلابت و جزمی که داشتند فرمودند من هفته دیگر به ایران خواهم رفت ولو همه فرودگاه ها بسته شده باشند. در همین حین متوجه شدم یکی از خبرنگاران به طرز مشکوکی از دیوار بالا می آید. با شتاب خود را به آنجا رساندم و با آن فرد درگیر شدم و او را پایین انداختم. ناگهان درد شدیدی در قفسه سینه ام پیچید. بعد یک طرف بدنم بی حس و فلج شد دوستان که متوجه اوضاع شدند ، مرا به بیمارستان رساندند.

● آیا تا زمان سفر امام به ایران شما مداوا شدید؟

چند روزی تحت معالجه پزشکان بودم. وقتی از بخش مراقبتهای ویژه خارج شدم شنیدم حضرت امام و تعدادی از یارانش در همان روز یا فردایش به تهران عزیمت می کنند. بیماریم نگرانم کرده بود. حاج احمدآقا در بیمارستان به عیادتم آمد و گفت آقا دستور داده اند که بیایم و شما را از بیمارستان مرخص کنم. قرار است امشب یا فرداصبح به سوی تهران حرکت کنیم ؛ ولی الان متاسفانه پزشکان گفتند وضع عمومی شما برای پرواز مساعد نیست و اجازه پرواز نمی دهند.

با شنیدن مطالب حاج احمدآقا خیلی ناراحت شدم. برایم تحمل این جدایی و عقب ماندن از قافله سخت دشوار بود. ناگهان بی اختیار هق هق زدم زیر گریه. حاج احمدآقا نیز اشک از چشمانش جاری شد. او گفت که دوباره از امام کسب تکلیف می کنم ، اما امام فرموده بودند چون دستور دکتر اطاعتش واجب است باید بمانم و تحمل و صبر کنم.

● رابطه شما با ایران چطور بود؟

از تلویزیون فرانسه قضایا را دنبال می کردیم ؛ البته تلویزیون آنجا همه مسائل را انعکاس نمی داد ، ولی به صورت تلفنی ارتباط داشتیم. دو خط تلفن داشتیم که مرتب با ایران در تماس بودیم ، یکی با مدرسه که حضرت امام ساکن بودند و یکی هم با اصل مخابرات که از شهرستان ها مطالب را برایمان گزارش می کردند. من هم به همراه دو تا از برادرها این مطالب را مرتب و تنظیم می کردیم و به روزنامه ها و رسانه ها می دادیم.

● چطور شد که به فرانسه رفتید؟ پیش از این سفر کجا بودید؟

من از سال ۵۳ از ایران فراری بودم. در سال ۵۳ که از زندان برای معالجه بیرون آمده بودم فرار کردم و به خارج از کشور رفتم. ابتدا در انگلستان بودم و بعد به فرانسه رفتم که آن اعتصاب غذا را برگزار کردیم ، سپس به سوریه و لبنان رفتم ؛ البته بین سوریه و لبنان پایگاه داشتیم که کارهایی در آنجا انجام می شد که بنده هم کنار برادران یک خدماتی داشتیم برای کسانی که می آمدند دوره هایی را خارج از کشور ببینند.

وقتی حضرت امام (ره) تشریف برده بودند به فرانسه و نوفل لوشاتو پلیس فرانسه قصد داشت یکی از خانمهای پلیس را داخل بیت حضرت امام بگذارد تا از نظر حفاظتی اوضاع را کنترل کند.

حضرت امام نپذیرفته بودند. برادران می دانستند من فراری هستم ، بخصوص حاج مهدی عراقی خبر داشت. ایشان زنگ زدند به سوریه و گفتند خواهر دباغ را بفرستید بیاید فرانسه که من خدمت حضرت امام رسیدم و این سعادت نصیبم شد که این مدت خدمتگزار خود حضرت امام و خانواده شان باشم.

● وقتی فقط صدای جیغ دخترم را می شنیدم

من پیشنهاد می کنم هر کسی دلش می خواهد بفهمد کسانی که آن موقع دستگیر می شدند و زنده از زندان های ساواک بیرون می آمدند چقدر می توانسته اند مقاومت داشته باشند ، ۲ روز وقت بگذارند و بیایند موزه عبرت را در تهران بازدید کنند. من فکر می کنم دیدن این موزه خالی از تنبه نباشد. سلول ها و سرمای کشنده آنها که حتی تابستان هم آدم استخوان درد می گرفت. من هنوز هم وقتی یادم می افتد تنم از سرما می لرزد.

در این سلول ها چنان صداگذاری کرده بودند که صدای ناله های افرادی را که شکنجه می کردند در سلولها می پیچید که بسیار دردناک بود. ناله های یک دختربچه یا پسربچه شنیده می شد ، ولی نمی شد به آنها دلداری داد.

دخترم را آوردند آنجا. یک شعری را از رادیو بغداد در دفترش نوشته بود که آن را روزها در مدرسه با همکلاسی هایش می خواند. به خاطر این دفتر و از طرفی هم به دلیل این که تن خودم جای سالمی برای شکنجه کردن نداشت و بدنم عفونت کرده بود و بوی خیلی بدی می داد ، دخترم را آوردند آنجا و او را شکنجه می کردند که من فقط صدای جیغ ها و التماس های او را می شنیدم. پس از چند روزی که این شکنجه ها را انجام می دادند و ۴ بعد از نیمه شب صدای زنجیر بند را شنیدم. وقتی زنجیر بند باز شد از لای دریچه سلول نگاه کردم دیدم دو تا سرباز زیر بغل این بچه را گرفته اند و وسط راهرو انداختند که هر چه با سطل آب روی صورتش می ریختند به هوش نمی آمد.

من هم با مشت به در می کوبیدم. صدای فریادهای من خیلی توی راهرو پیچیده بود. آیت الله ربانی شیرازی (رضوان الله تعالی علیه) توی بند ما بود که صدای فریادهای من را می شنید ، شروع کردند با یک صوت قشنگی آیه «واستعینوا بالصبر والصلوه و انها لکبیره الا علی الخاشعین» خواندند. من مقداری آرامش یافتم. احساس کردم دارم کار خطایی انجام می دهم. استغفار کردم. قدری به خودم آمدم. حالم کمی خوب شده بود کمی یک پتوی سربازی آوردند و دخترم را در آن گذاشتند و بردند. فکر کردم تمام کرده و از دنیا رفته است. شکر خدا را کردم که دیگر به دست این دژخیمان شکنجه نمی شود و دیگر کارهای خائنانه اینها را نباید تحمل کند ؛ ولی پس از ۱۶ روز یک شب در سلول باز شد و یک نفر را داخل انداختند که دیدم دخترم رضوانه است بغلش کردم و در گوشش گفتم که چیزی نگو ، چون ممکن است اینجاها میکروفن کار گذاشته باشند و مشکل ایجاد شود. فقط در گوشم بگو کجا بودی؟ دستهایش را نشانم داد که روی مچ جفت دست این دختربچه سیزده چهارده ساله جای دستبندها دیده می شد ، دستبندهایی که با آن به تخت بیمارستان ارتش بسته شده بود. بسختی نفس می کشید ، البته هنوز هم که بیش از ۳۰ سال از آن زمان می گذرد با این که قلبش عمل شده و دریچه گذاشته اند گاهی اوقات اصلا صوت ندارد و نمی تواند حرف بزند وقتی هم سالم است صدایش لرزش دارد

● علت اعتصابتان در فرانسه چه بود؟

از زندان های ایران خبر رسیده بود که آقایان طالقانی و منتظری و ۲ نفر دیگر از برادران خیلی وضع بدی دارند از نظر کسالتی. از طرفی هم فشار شکنجه ها خیلی شدید شده بود ، چون منافقان به طور کامل دستشان در زندان رو شده بود و از هیچ چیز خجالت نمی کشیدند.

هم بیرون دست به برخی کارها می زدند و کسانی را که از آنها جدا می شدند ترور می کردند و هم در زندان مبارزات علنی با روحانیت داشتند و چپی ها هم کمکشان می کردند. بالاخره برادران روحانیت مبارز به این نتیجه رسیدند که حرکتی را خارج از کشور انجام دهند.

محمد منتظری برای اعتراض و جلب توجه افکار عمومی جهانیان طی برنامه ای در مهر ماه ۱۳۵۶ اعتصاب گسترده ای را در پاریس شکل داد. اعتصاب غذا در کلیسای سن ماری شکل گرفت.

از گروه ما غیر از شهید منتظری ، آقایان محمد غرضی ، علی جنتی و آلادپوش نیز حضور داشتند. به یاد دارم آقای غرضی با این که روحانی نبود ، ولی لباس روحانیان را پوشیده بود که احتمالا علتش نشان دادن چهره مذهبی این حرکت بود. حدود ۱۵ روحانی هم از کشورهای مختلف عراق ، لبنان و سوریه و یکی دو نفر هم از ایران آمده بودند.


شما در حال مطالعه صفحه 1 از یک مقاله 2 صفحه ای هستید. لطفا صفحات دیگر این مقاله را نیز مطالعه فرمایید.