شنبه, ۸ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 27 April, 2024
مجله ویستا

گفتاری از پروفسور آن ماری شیمل در سیرت حضرت محمد ص


گفتاری از پروفسور آن ماری شیمل در سیرت حضرت محمد ص

جایگاه رسول گرامی اکرم ص و پرتو نورانی سیره و سخن آن بزرگوار به قدری شکوه و خیرگی دارد که شعاع آن هر فرد منصف و اهل فکری را به خود جذب کرده و در بگیرد

جایگاه رسول گرامی اکرم (ص) و پرتو نورانی سیره و سخن آن بزرگوار به قدری شکوه و خیرگی دارد که شعاع آن هر فرد منصف و اهل فکری را به خود جذب کرده و در بگیرد.

ازجمله بزرگانی که جذب سیره و سخن رسول گرامی اسلام شدند، پروفسور آن ماری شیمل، عرفان پژوه و مستشرق نامی است که همین جذبه و شور و عشق به پیامبر گرامی سبب شد تا وی کتابی نسبتا مفصل درباره حضرت محمد(ص) بنگارد که با عنوان محمد رسول خدا و با برگردان پاکیزه دکتر حسن لاهوتی از سوی انتشارات علمی و فرهنگی به بازار کتاب عرضه شد. فرازی از این کتاب را انتخاب کرده ایم که همزمان با زادروز آن بزرگوار و سبط گرامی شان (امام جعفر صادق(ع)) از نظر شما گرامیان می گذرانیم.

● سیرت زیبای پیمبر(ص)

همآنگونه که گفتیم محمد(ص) را برترین نمونه زیبایی جسمانی می دانند. رخسارش، چنانکه شاعران متاخر گفته اند، «مصحف جمال» و خط عارضش «نص وحی منزل» است. اما زیبایی ظاهری او آینه جمال باطنی او بود. زیرا خداوند او را به خلق و خوی و فطرت، «خîلقا و خیلقا»، کامل آفریده بود. وقتی از عایشه، همسر دلخواهش، درباره خلق و خوی او پرسیدند، به همین بسنده کرد که «خلقش قرآن بود؛ خشنود به خشنودی قرآن بود و از خشم قرآن خشم می آورد.»

شاید خوانندگان مغرب زمینی که یا سنت آمیخته به نفرتی چندین قرنی نسبت به محمد(ص) پرورش یافته اند، انگشت تحیر گزند اگر دریابند که در همه خبرها و گزارش ها بر خصلتی که در وجود پیمبر (ص) به طور اخص تاکید رفته است، فروتنی و مهربانی اوست.

قاضی عیاض، یکی از بارزترین نمایندگان دانشمندانی که با احترام زبان به ستایش پیمبر گشوده و نمونه بارز دین داری به آیین اسلامند، می نویسد؛ خداوند قدر پیمبر خود را عظیم گردانیده و او را فضائل و محاسن و مناقب خاص عطا فرموده و منصب جلیل او را به چنان عظمتی ستوده است که نه زبان را رسد و نه قلم را که وصف آن گوید.

خداوند در کتابش مرتبه جلیل پیمبر را روشن و آشکار بیان کرده و او را به سبب اخلاق و آداب نکو ثنا گفته و بر بندگان خود واجب ساخته است تا به او پیوندند، فرمانش برند و پیروش باشند.

خداوند -جل جلاله- که پیمبر را فضل بخشید و برتری داد، سپس تطهیر و تزکیه اش کرد، آنگاه حمد و ثنایش گفت و جزای وافیش داد... و مکارم اخلاقش را که در نهایت کمال و جلال است در برابر دیدگان ما آورد؛ او را به محاسن جمیل، اخلاق حمید، رفتار کریم و فضائل بی شمار آراست و او را به معجزات باهر، براهین واضح و کرامات بین موید داشت.

همه اخبار از رفتار پرمهر و عطوفت و در عین حال، پروقار محمد(ص) سخن می گویند و خاطرنشان می کنند که کمتر به صدای بلند می خندید. (در یکی از احادیث نبوی که زاهدان نخستین روزگاران اسلام به کرات آن را نقل کرده اند، آمده است؛ اگر آنچه را من می دانم، می دانستید بسیار می گریستید و کم می خندید.) با این وصف، نیز، درباره او گفته اند لبخندی فریبا بر لب داشت که دل از پیروانش می ربود و حتی غزالی هم از خنده پیمبر یاد کرده است.

لطافت طبع او از خلال حکایات مربوط به اوایل روزگار اسلام، از قبیل حکایت زیر، مشهود است؛ «روزی پیرزنی کوچک اندام نزد او آمد تا بپرسد که پیرزنان ناتوان نیز به بهشت می روند یا نه.»

پیمبر پاسخ داد؛ «نه، جای زنان سالخورده در بهشت نیست!» آنگاه چون به چهره غم گرفته پیرزن نگریست با لبخند به سخن ادامه داد؛ «در بهشت، سیمای آنان تغییر پیدا می کند، در آنجا همه به سن جوانی اند!» حکمت عملی که پیمبر در کار یاران خود می کرد، از تذکر او به ابوهریره آشکار است که عادت داشت بیش از اندازه به دیدار پیمبر آید؛ پس به او گفت؛ «زرغبا تزدد حبا، کمتر به دیدنم بیا تا مهرت افزون شود!»

منابع از التفات محمد (ص) به ضعیفان با ستایش یاد کرده و از عطوفت او همیشه با تاکید سخن گفته اند. چنانکه در اخبار آمده است؛ «هیچ خدمتکاری، چه زن و چه مرد، و هیچ یک از زنان خود را کتک نمی زد. با اندوه بسیار آشنا بود و در تفکر بسیار مستغرق؛ در بستر بسیار نمی آرمید، لحظات بلند خاموش می نشست و بی سبب لب به سخن نمی گشود.

گفتن را با عبارت بسم الله آغاز می کرد و با بسم الله به پایان می برد. گفتارش پرمغز بود، نه پیش از اندازه کوتاه و نه بیش از حد بلند، نه درشت سخن می گفت و نه آمیخته به هزل یا مزاج. نعمت های خدا را، اندک هم اگر بود، بزرگ می شمرد و شکر می گذارد، و هرگز در هیچ چیز نکوهیدگی نمی دید.»

پندهای عمل پذیری که به پیروان خود می داد نیز برجاست. وقتی، اعرابیی از او پرسید، حال که بر خدا توکل کرده است و بر صیانت او مطمئن است، می تواند شتر خود را بی افسار رها کند؟

و پیمبر در جوابش کوتاه گفت؛ «اعقلها و توکل اول مهارش زن و آنگاه توکل کن.» اهمیت کار و کوشش کردن در این دنیا، مخالف با آرای مخرب مکتب جبر که در نهایت به محو مسوولیت پذیری می کشد، به بهترین وجه در این حدیث فرصت بیان یافته که بسیار هم نقل شده است؛«این جهان مزرعه آخرت است» هر کاری که آدمی در این دنیا دست بدان یازد، میوه اش را - نیک یا بد- در آن دنیا، به رستاخیز، ثمر خواهد دید.

نه همین ها، بل، هر مسلمان با ایمان باید این دعای کوتاه پیمبر را آویزه گوش سازد و هماره چون او از خدا خواهد که؛ «پروردگار! دانش مرا افزون گردان.» علاوه بر این، پارسایان با اخلاص باید شیوه سلوک او با همروزگارانش و روش نشست و برخاست او با مردم را سرمشق خود سازند. نه مگر از قرآن (سوره ۸۰)۱ سرزنش شنید که چرا روی در هم کشید از آنکه نابینایی گفت وگوی مهم او را در میانه برید؟

این سرزنش الهی سبب شد تا پیمبر نسبت به همگان با مهربانی و مساوات رفتار کند؛«چون کسی نزدش می آمد و خواهشی داشت، تا کارش برنمی آورد یا دست کم کلامی مهرآمیز نثارش نمی کرد، روانه اش نمی ساخت. مهربانی و گشاده رویی پیمبر شامل حال همه می شد؛ یاران خود را چونان پدر بود.»

تا این نکته های موجز به تمثیل درآید، داستان های بلند و دلکش در طول قرن ها پدید آمد. از آن جمله است داستانی که مولانا در مثنوی معنوی حکایت کرده است؛ کافری میهمان پیمبر شد، و چنان که رسم کافران است «هفت شکم بخورد».

چون شکم از طعام انباشت در اتاق میهمان بخفت، جامه خواب را ملوث کرد، اتاق را آلوده بگذاشت و پیش از سپیده، چنانکه کس نبیند، از در برون خزید. اما مجبور شد بازگردد تا طلسمی را که در آن اتاق فراموش کرده بود بجوید؛ دید که پیمبر(ص) جامه خواب ملوث را به دست خویش می شوید.

البته، بی درنگ مسلمان شد و از این همه فروتنی و جوانمردی شرمگین. اینگونه داستان ها را غیرممکن است بی اساس ساخته باشند و شاید سابقه آنها به نخستین اشاراتی بازگردد که در تاریخ آمده و در روزگاران بعد، استادانه شاخ و برگ یافته است تا آرمان های زاهدان مسلمان و حلقه های عارفان را با شیوه زندگی پیمبر(ص) موافق سازد.

افزون بر این مسائل، به فقیری زیستن محمد(ص) و تنگی معیشت اعضای خاندان او موضوع اصلی سنت پسند مردم را به وجود آورد. نوشته اند که نانش را از جو نابیخته می پختند، و در برخی خبرها وصف کرده اند که چگونه اهل خانه او، خاصه دختر دلبندش فاطمه (ع)، «چند شب پیاپی گرسنه می ماندند» این خبر واقعیت دارد که پیمبر (ص) سنگ بر شکم می بست تا بر گرسنگی چیره شود، و از دست تنگی فاطمه (ع) حکایت های سینه سوز نقل کرده اند(بیشتر در روایات شیعه).

حتی روایت کرده اند که پیمبر بعد از آنکه از متعالی ترین مشاهده خویش، در سیر آسمانی، از معراج بازگشت، چون صبح رسید، ناگزیر قدری جو از بازرگانی یهودی و منافق بستاند تا گرسنگی رو بنشاند. عمربن خطاب که دست تقدیر چنان کرد تا دومین جانشین محمد(ص) شود، یک بار چون نگاهش بر اهل بیت مستمند پیمبر افتاد، بگریست؛ دلیل گریستنش چون پرسیدند، گفت تاب این اندیشه ندارم که خسرو و قیصر، فرمانروایان ایران و روم، به مکنت بسیار زیند و رسول خدا از فقر در گرسنگی به سر برد. پیمبر دلداری اش داد و فرمود؛«آنها صاحب این جهانند و ما آن جهان.»

مگر خداوند کلید همه خزاین روی زمین بر او عرضه نکرد؟ اما او نپذیرفت، چون می خواست که نزد پروردگار خود بماند؛ همان پروردگاری که «مرا داد تا بخورم و بیاشامم». مگر خداوند نمی خواست که او را مانند داوود و سلیمان پادشاهی دهد، اما او ترجیح داد که بنده خدا باشد؟ «چونان بندگان می خورم و چونان بندگان می نوشم، چون بنده ام (بنده خدا).»

دعایش به درگاه خداوند، که نزد عارفان و زاهدان موافق طبع آمد، این بود؛ «پروردگارا، یک روزم گرسنه بدار و روز دیگر سیر. چون گرسنه باشم دست به دعا بردارم و چون سیر باشم ثنایت گویم.» و آزاری که از منافقان مکه می کشید، منتهی به این سخن نغز شد که «بلاکش ترین مردم پیامبرانند و سپس صالحان و امثالشان، بر اندازه مرتبه ایشان».

حکایت کرده اند که کسی نزد پیمبر آمد و گفت؛ «دوستت دارم ای رسول خدا» و پیمبر پاسخش گفت؛ «مهیای فقیری شو!» بدین سبب دوست داشتن فقیران نشانه دوست داشتن پیمبر شد؛ بزرگ داشتن فقیران و معاشرت با آنان نه تنها به معنی پیروی از شیوه پیمبر، بلکه، به طور مسلم، به معنی تجلیل از پیمبر است به وجود ایشان. نصیحت پیمبر درخصوص رفتار با بردگان - از آنچه خود می پوشید بر تن ایشان کنید و از آنچه خود می خورید خوراکشان دهید - چنان که از چندین حکایت کوتاه برمی آید، در قرون متاخرتر، بسیار متداول بوده است.

در روزگاران بعد، این سخن پیمبر؛ «الفقر فخری»، «فقیری من افتخار من است»، شعار جویندگان عارف شد. فقر، اکنون، نه تنها به معنای تهدیستی مادی، بلکه بیشتر به معنای یکی از مراتب روحانی، به حساب می آمد به عبارت خواری و بینوایی در برابر خداوند یگانه بی نیاز («الغنی»)؛ زیرا در قرآن می گوید که «او غنی است و شما فقیرید» (سوره ۳۵:۱۵). به این ترتیب، پیمبر سلطان خاک نشین عالم اسلام شد، از مکنت دنیا برخاست و بر تخت استغنا نشست.

بخشی از این مفهوم عارفانه فقر شکرگزاری است. این سخن ایوب که گفت؛ «پروردگار داد و پروردگار گرفت - ستوده باد نام پروردگار!» بیان آرمان مقبول نظر مسلمانان است. بر این نحو بود که پیمبر شکر می گزارد و خطابش با حق تعالی که «نتوانم ثنای شایسته تو را برشمارم» محور اندیشه عارفان درباره سپاس و ثنای حق بوده است.

مهر عشق آمیز محمد شامل حال همه خلقان بود. عشق او به کودکان زبانزد است؛ در کوچه سلامشان می کرد و همبازی ایشان می شد. ترانه های عامیانه روزگاران بعد ابیاتی دل انگیز حکایت می کنند که چگونه دو نوه اش، حسن و حسین، هنگامی که نماز می گذارد، از پشت پدربزرگشان که پیمبر بود بالا می رفتند، اما خاطرش هرگز از این پسرکان پرنشاط که «گوشواره عرش» بودند، آزرده نمی شد.

آخر، جبرئیل فرشته از آینده و سرنوشت آنان به پیمبر خبر داده بود؛ این فرشته قبایی سبز برای حسن و قرمز برای حسین بیاورد؛ یعنی که آن یک به سم از دنیا رود و این یک، برادر کوچک تر، را در نبردگاه به تیغ ستم کشند.

از این بود که پیمبر دلبستگی خاصی به این نوه های خردسال خود داشت؛ گفته اند؛ وقتی یکی از صحابه دید که پیامبر بر رخسار حسن (ع) بوسه می زند، با لحنی حاکی از افتاده زبان برگشود که «مراده پسر است و هرگز یکی شان را نبوسیده ام.» پیمبر (ص) در پاسخش گفت؛ «هرکه رحمت نیاورد رحمت نبیند.»

محمد (ص) به سبب عشق به حیوانات نیز مشهور است. یک بار به زنی گنهکار و پلید، که با کشیدن آب از چاه، سگی را از مرگ رهانیده بود بهشت را بشارت داد. مگر آن روز که باید بهر نماز برمی خاست و نخواست که گربه خفته بر آستین قبایش را بیازارد، آستینش را نبرید؟ حتی یکی از گربه های خانه بر قبایش بچه زاییده؛ گربه ابوهریره را از پیمبر برکات خاص رسید؛ چون ماری را کشت که قصد داشت پیمبر را بفریبد و او را، به رغم محبتی که در حقش کرده بود، نیش زند.۲

پانوشت:

۱ - «عبس و تولی، ان جاءه الاعمی...» «روی ترش کرد و سر برگردانید، چون آن نابینا به نزدش آمد...») (سوره۸۰ ) ابوالفتوح (ج ۲۰، ص ۱۴۶) می نویسد که رسول با عتبه بن ربیع و ابوجهل بن هشام و عباس و عبدالمطلب و پسران امیه بن خلف بر سر دعوت ایشان به اسلام سخن می گفت که عبدالله ابن ام مکتوم از راه رسید و نابینا بود و در بین سخنان پیامبر چند بار از او خواست تا قرآن بر او خواند و شریعت به او آموزد، رسول (ص) روی بگردانید؛ او را از آن کراهت آمد که سخن او قطع می کرد. از سبب آن کراهت که در روی رسول پدید آمد خدای تعالی آیات عبس و تولی، ان جاءه الاعمی... را فرستاد.

بعضی از مفسران، شان نزول این آیات را جز این گفته اند. مولانا جلال الدین، چند جا در مثنوی معنوی این واقعه را «مثل» آورده است؛ ازجمله در دفتر ۴ ابیات ۲۰۸۱ به بعد؛ «جواب گفتن مصطفی علیه السلام اعتراض کننده را»؛

در حضور مصطفای قند خو

چون ز حد برد آن عرب از گفت وگو

آن شه و النجم و سلطان عبس

لب گزید آن سرد دم را گفت بس

دست می زد بهر منعش بر دهان

چند گویی پیش دانای جهان؟

مولانا، از این داستان برای آن استفاده کرده است تا نشان دهد که؛

پیش بینایان خبر گفتن خطاست

کآن دلیل غفلت و نقصان ماست

پیش بینا شد خموشی نفع تو

بهر این آمد خطاب انتصتوا

مولانا، همین واقعه پیمبر و مرد نابینا را در دفتر دوم، ابیات ۲۰۶۷ به بعد نیز به نحوی آورده است که نشان دهد نابینای طالب حق نزد خداوند بر صاحبان ملت و مال منکر حق بسی رجحان دارد.

احمدا نزد خدا این یک ضربر

بهتر از صد قیصرست و صد وزیر...

احمدا این جا ندارد مال سود

سینه باید پر زعشق و درد و سوز

اعمی روشن دل آمد در مبند

پسند او را ده که حق اوست پند

گر دو سه ابله تو را منکر شدند

تلخ کی گردی چو هستی کان قند؟

۲ - داستان ماری که از شر دشمنش، خارپشت، به مصطفی(ص) پناه آورد و مصطفی (ص) نجاتش داد، اما قصد داشت که مصطفی را «بی رحمانه زخمی زند»، نیز در مناقب العارفین، ج یک، ص ۴۷۸ آمده است. به هر حال گربه ابوهریره آن مار را پاره پاره کرد.

مصطفای قندخو



همچنین مشاهده کنید