چهارشنبه, ۱۲ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 1 May, 2024
مجله ویستا

ژرژ ساند و مکتب رمانتیسم


امسال را در فرانسه به مناسبت دویستمین سال تولد ژرژ ساند سال او نامیده اند البته برخلاف کشور ما که در چنین مواقعی به یکی دو مقاله در روزنامه و یک سمینار به قول ظریفی سمی نهار بسنده می کنیم تا چند سال بعد و شخصیتی دیگر, فرانسوی ها تدارک گسترده ای دیده اند تا علاوه بر بزرگداشت و بررسی دقیق آثار یک نویسنده نه چندان مطرح, هم توجه جهانی را به زبان و ادبیات خود جلب کنند و هم میل و علاقهٔ مردم را برای مطالعه و ایجاد آثار ادبی تازه برانگیزند نخست به معرفی مکتب رمانتیک می پردازیم که ساند در فضای آن به خلق آثار خود پرداخت و سپس به طور کوتاه زندگی نامه و آثار او را بررسی می کنیم

کلمهٔ رمانتیک که از قرن هفدهم در انگلستان در مورد تعمیرات شاعرانه به‌کار می‌رفت از سال ۱۶۷۶ وارد زبان فرانسه شد و مدت‌ها مترادف خیال‌انگیز و افسانه‌ای به‌کار می‌رفت تا در سال ۱۷۷۵ که کلاسیک‌های شکست‌خورده آن را برای مسخره کردن مکتب جدید به‌کار بردند ولی نویسندگان نو نیز این کلمه را قبول کردند و آن را با کمال افتخار بر زبان راندند. رمانتیسم از اواخر قرن ۱۸ در انگلستان به‌وجود آمد سپس به آلمان رفت و در حدود ۱۸۳۰ وارد فرانسه، اسپانیا و روسیه شد و تا سال ۱۸۵۰ که میدان را برای مکتب رئالیسم خالی کرد بر ادبیات اروپا حاکم بود. رمانتیسم در واقع واکنش به دو چیز بود، یکم تغییرات اقتصادی، سیاسی، اجتماعی و فرهنگی نیمهٔ دوم قرن ۱۸ و دوم مکتب کلاسیسیم که تقریباً تا ۱۷۵۰ بر همهٔ اروپا علی‌الخصوص فرانسه مسلط بود. کلاسیسیسم برخاسته از اشراف بود، از لحاظ نظری نیز از عنصر روشنگری تأثیر پذیرفته بود و عقل را می‌ستود، دین و قرون وسطی را تحقیر می‌کرد و ادبیات یونان و روم باستان را منبع الهام‌ خویش می‌دانست. نمایشنامه، قالب اصلی آن بود و قوانین لایتغیر مثل قوانین کلاسیک وحدت زمان، مکان و موضوع داشت. رمانتیسم درست نقطهٔ مقابل همهٔ اینها بود. با رشد صنعت و ایجاد کارگاه‌های بزرگ و رونق تجارت و زوال اقتصادی، اجتماعی و اخلاقی اشراف، طبقهٔ یورژوا آرام آرام به قدرت رسید. همچنین مردم پی بردند که دنیا بسیار متنوع‌تر و پیچیده‌تر از آن است که تصور می‌کردند دیگر احتیاجی نداشتند که نصایحی دربارهٔ رعایت چند اصل ثابت و اطاعت از چند دستور خشک را بشنوند. می‌خواستند طرز تفکر، هنر، ادبیات و حتی زندگی اجتماعی خود را از روی قضاوت صحیح و هوش و فراست تعظیم کنند. از طرفی معیارهای زیبائی‌شناختی از عقل به احساس تغییر کرد و نوعی انتقاد حسی رواج یافت. بر درون مایه‌هائی چون ملیّت، آرمان‌گرائی، سرگذشت‌های عجیب و غریب، مسافرت به سرزمین‌های ناشناخته، فردگرائی و غم و اندوه تأکید می‌شد و اثری به شهرت می‌رسد که اشک مخاطبان را درآورد. منبع الهام نیز به انجیل، افسانه‌ها و داستان‌ها و تاریخ قرون وسطی تغییر کرد و نگاه اروپائیان از اقوام جنوبی لاتین به اقوام شمال توتونی و اسکاندیناوی جلب شد. آثار دانته، شکسپیر، فیلدینگ و ریچارد دسون به اکثر زبان‌های اروپائی ترجمه گشت و کار به‌ جائی رسید که اوسیان شاعر نابینای قرن سوم اسکاتلند با هومر مقایسه می‌کردند و حتی از او برتر می‌دانستند. هرچند قالب رایج رمانتیک‌ها زمان و شعر بود اما سرانجام در ۱۸۲۷ بیانیّه رمانتیسم به قلم هوگو و در مقدمهٔ نمایشنامهٔ کرامول منتشر شد. به جز هوگو، گوته، شیلر، بایرون، شلی، لامارتین و شاتوبریان از سردمداران این جنبش به‌شمار می‌آیند. آلفره دوموسه دربارهٔ رمانتیسم می‌گوید: رمانتیسم نه تحقیر قانون سه وحدت کلاسیک است نه درآمیختن کمدی با تراژدی و نه چیز دیگری از این قبیل، بیهوده برای گرفتن پروانه‌ای بال‌های او را می‌چسبید زیرا رشته‌های ظریفی که این بال‌ها را به بدن وصل می‌کند در میان انگشتان شما نابود خواهد شد. رمانتیسم ستارهٔ گریانی است. رمانتیسم نسیم نالانی است. رمانتیسم پرتو ناگهانی و سرمستی بیماری است ...

در چنین فضائی بود که اورو دوپن نوادهٔ مارشال دو ساکس (ژنرال فرانسوی) در سال ۱۸۰۴ میلادی متولد شدو. ابتدا در بری و سپس در دیر انگلیسیان پرورش یافت و از آنجا به زادگاه خویش در نوهان بازگشت. در اواخر سال ۱۸۸۲ با آقای دودوان ازدواج کرد ولی مدتی بعد با داشتن دو بچه از او جدا شد. در سال ۱۸۸۳ میلادی به پاریس آمد و برای امرار معاش به نویسندگی پرداخت و چون زمینه برای فعالیت خانم‌ها مناسب نبود نام مردانهٔ ژرژ ساند را برگزید. در سال ۱۸۸۳ نخستین رمان عاشقانه و احساساتی خود را به نام ”ایندیانا“ منتشر کرد که باعث شهرت او در محافل ادبی و جامعهٔ کتابخوان فرانسه شد. یک سال بعد ”للیا“ را چاپ کرد. از آن زمان به مدت چهل سال هر ساله یک یا دو رمان، چند داستان کوتاه، چند مقالهٔ انتقادی یا بیوگرافی بزرگان از او به طبع رسید. خودش می‌گوید: من چنان می‌نویسم که گوئی سجاف می‌دهم. اکثر این آثار امروزه فقط در کتابخانه‌ها یافت می‌شوند و تجدید چاپ آنها نیز مطرح نیست و فقط چندتائی از آنها هنوز خوانندگانی دارد البته امسال قرار است مجموعهٔ آثار او منتشر شود. او مانند بیشتر رمانتیک‌ها اعتقاد داشت یک سروش غیبی در درون او می‌باشد که نوشته‌های او را به او املاء می‌کند و در جائی نیز گفته: ممکن است نیمی از اثرم را برای من بخوانند و حدس بزنم که خود آن را نوشته‌ام. در بهار ۱۸۳۳ با آلفره دوموسه آشنا شد و از ماه دسامبر همان سال تا آوریل ۱۸۳۴ به همراه هم از ایتالیا دیدن کردند. پس از بازگشت اندک خللی در روابط آنها روی داد ولی در اوت سال ۱۸۳۴ دوباره روابط آنها گرمتر شد تا اینکه یک سال بعد به‌طور کامل از هم جدا شدند. حاصل این عشق برای هر دو پر بار بود، موسه اعتراف فرزند قرن را نگاشت و ساند دلدار و دلباخته. این کتاب در سال ۱۳۴۵ به خامه استاد احمد سمیعی به فارسی ترجمه شده و در ۱۳۷۹ نیز تجدید چاپ گردیده است. ژرژ ساند در ۱۸۳۹ به نوهان بازگشت. همان‌طور که اشاره شد او در نویسندگی سرعت و سهولت معجزه‌آسائی داشت. معمولاً وقتی رمانی را آغاز می‌کرد نمی‌دانست که در پایان به کجا خواهد انجامید، این امر موجب از بین رفتن ساختار و اطناب کلام و شرح و بسط اضافی می‌شد و آنها را به‌صورت مجموعه‌ٔ درهم و برهمی از عواطف، احساسات، شخصیت‌ها و داستان‌های فرعی درمی‌آورد. هر شخصیت و هر داستان شخصیت و داستان‌های دیگری را در ذهن او برمی‌انگیخت و او عاشقانه و با کلامی مخیل و توصیفی دقیق به روایت آنها می‌پرداخت؛ به‌طوری‌که گاه به‌نظر می‌رسد این رمان‌ها هیچ‌وقت به پایان نمی‌رسند. آغاز هر داستان با شور و شوق و سرعت خوبی همراه است اما هرچه به پایان نزدیک می‌شویم ریتم کندتر می‌شود، ماجراهای فرعی اضافه می‌شود و به کلافی درهم پیچیده شبیه می‌شود که سر و ته آن در پایان به هم می‌آید. از این لحاظ شبیه سریال‌های صدا و سیما است البته یکی دو درجه بهتر. در ژرژ ساند بیشتر منعکس ساختن اندیشه‌ها هوشمندی و زیرکی می‌توان سراغ گرفت تا برای آفرینش آنها. او تابع هیجانات و تأثرات روحی و عواطف همدردی و جولان خیال است. از این‌رو برحسب اینکه مطالعات او در چه زمینه و معاشرت‌های او از چه نوع و وضع احساساتی او به چه کیفیت باشد آثار او رنگ‌های گوناگونی به خود می‌گیرد. او شاگرد روسو است از این نظر که مبتلا به تب رمانتیک است. از تجربهٔ تلخ و ناگوار ازدواج خود جریحه‌دار و خسته‌خاطر گشته و عشق بی‌حد و لجام گسیخته را حاکم فرمانروا و مقدس می‌شمارد. در عشق‌ورزی جسور و متهور است، به‌نظر او جنایت این است که آدمی هر چند هم به حکم دین و فتوای قانون هم باشد جسم خود را به کسی که دوست ندارد تفویض کند. در ایندیانا می‌گوید: عشق تقوای زن است. ساند نقاش چیره‌دست طبیعت نیز هست. در برخی از رمان‌های خود که عنوان صحرائی به آنها داده شده صحنه‌های روستائی را با سادگی و عشق خالصانه‌ای وصف می‌کند. این داستان‌ها شاهکار رمان تغزلی به‌شمار می‌روند و در آن روستا و روستائیان مطابق با آمال نویسنده نه واقعیت ترسیم شده است. به‌نظر او و هم نسلان وی واقعیت همان رویای شاعرانه است. اسکار وایلد در جائی گفته: این طبیعت است که از هنر تقلید می‌کند نه هنر از طبیعت. در روزگار پیری نیز ژرژ ساند روشن‌روان و زنده‌دل است و در آثار خود چون مادربزرگ محبوبی که برای نوادگان و فرزندان خود سرگذشت‌ها را روایت می‌کند و از دوران‌های گذشته قصه و حکایت می‌گوید به‌نظر می‌رسد. در این دوره خوشبینی صفت بارز نوشته‌های او می‌شود هرچند چون همیشه نیرومندترین استعداد او قوهٔ خیال او است. سرانجام پس از ماجراهای متعدد عشقی و جنگ و جدال‌های فراوان ادبی و خلق آثار گوناگون در زمینهٔ رمان، داستان کوتاه، خاطرات، سفرنامه، نمایشنامه، نامه‌ها و ... که مجموعهٔ آنها به ۸۴ جلد قطور می‌رسد در سال ۱۸۷۶ میلادی درگذشت.

منابع:

۱. سبک‌های ادبی، جلد اول، استاد رضا سیدحسینی، انتشارات نیل

۲. رمانتیسم، مجموعهٔ مکتب‌ها، سبک‌ها و اصطلاحات ادبی و هنری، نشر مرکز